غزاله علیزاده از جمله نویسندگان جوانی بود که در داستانهایش ویژگیهای مدرنیته بسیار چشمگیر است. ذهن خلاق و پیشروی او در نوشتن نثری استعاری، حوادثی بدیع و غیرقابلپیشبینی، سبب گردید تا آثار وی در زمره بهترین آثار ادبی قرن معاصر قرار گیرد.. در این مقاله تلاش شده عناصر امپرسیونیستی در داستان جزیره از مجموعه داستان «با غزاله تا ناکجا» اثر غزاله علیزاده بررسی گردد.
امپرسیونیسم اصطلاحی است که در ادبیات داستانی مدرن برای اشاره به سبک خاصی از داستاننویسی اطلاق میشود؛ اما این اصطلاح نقادانه درواقع از نقاشی به ادبیات راه پیداکرده است و ازاینرو شاید بهترین راه برای فهم ویژگیهای نثر امپرسیونیستی در داستان شناخت ویژگیهای نقاشی امپرسیونیستی باشد. امپرسیونیسم مشتق از ریشه امپرسیون (به معنای برداشتی آنی یا لحظهای) به جنبشی هنری در اواخر قرن نوزدهم و نیز سبکی هنری در زمانه ما اطلاق میشود که برخلاف رئالیسم در پی بازنمایی عین واقعیت نیست بلکه میکوشد تا انعکاس واقعیت در ذهن را بازآفرینی کند. (پاینده،303:1390)
نثر امپرسیونیستی در داستان کوتاه و رمان وسیلهای است برای خلق کردن برداشتی که شخصیت اصلی از واقعیتهای پیرامون خود دارد. این برداشت بیشتر منعکسکننده حالات ذهنی شخصیت اصلی است تا چندوچون واقعیت آنگونه که از منظری عینی توان دیدو ثبت کرد.
"امپرسیونیسم مهمترین پدیده هنر اروپایی قرن نوزدهم میلادی و نخستین جنبش نقاشی مدرن به شمار میآید. امپرسیونیسم دریافت لحظه و لحظه گرایی است. نقاش این سبک میکوشد تا از طریق تجزیه و شدت و ضعف و تضاد نور و رنگ بهنوعی طبیعتگرایی متعالی دست یابد." (حسینی، 113:1395)
یکی از نمودهای اصلی یک متن امپرسیونیستی برجسته شدن زاویه دید نویسنده است؛ زیرا نویسنده با کمک از ذهن خلاق و پویای خود تصویری آنی را خلق میکند تا هیجان درونی خود را در آن به نمایش بگذارد تصویری که خلق میشود تفاوتی با شعر ندارد زیرا تصویر از گذر خیال و ذهن نویسنده عبور میکند. عناصر استعاره و مجاز در کنار حوادث آنی داستان، ترکیب جدیدی از نگاه آنی نویسنده را ایجاد میکند. در بعضی مواقع نویسنده با ایجاز و خلاصه گویی ذهن مخاطب را به چالش میکشاند تا برداشتی آزاد از متن استخراج شود.
در داستان امپرسیونیستی با چند ویژگی روبرو هستیم.
1- پردازش داستان بر اساس رویدادهای ذهنی نویسنده که کاملاً بهصورت غیرمستقیم ارائه میشود.
2- نقش پررنگ استعاره و مجاز در حوادث داستان
3-نقش استعاری مکان در داستان امپرسیونیستی
4-بینامتنیت
5- توصیف رنگ و نور به اشکال مختلف در تحلیل مکانها و شخصیتها
داستان جزیره از مجموعه داستان " با غزاله تا ناکجا" است روایت سفر یکروزه زن و مردی است به جزیره آشوراده که در مسیری واقعی اما پر از خیال قدم میگذراند این داستان روایت تحول شخصیتی زنان و مردانی است که از رؤیای خود دست نمیکشند اما در کنار آن به زندگی حقیقی روی میآورند.
عناصر مهمی امپرسیونیستی در داستان کوتاه جزیره:
1- پردازش داستان بر اساس رویدادهای ذهنی
"ریلهای خط آهنی، بی مبدأ و بیمقصد، بین علفها قطع میشد. قطاری اسقاط، دریچهها شکسته، در باد و باران و آفتاب رهاشده بود. بهزاد انگشتها را بالا آورد: «رسیده به آخر دنیا. آنقدر صبر کرده تا بین شکافهایش علف سبز شده، مثل کسی که تمام عمرش را صرف رؤیایی ناتمام کرده". (علیزاده:1385) در این بند نویسنده قطار را بدون مبدأ و مقصد معرفی میکند که در انتظار سبز شدن علفهاست. این استعاره کاملاً از ذهن نویسنده برداشتی مبهم را توصیف میکند. "در داستان مدرن زمان مقولهای ذهنی و سیال است که هم میتواند بهپیش برود و هم به پس. مدرنیستها بهجای رعایت خط زمانی بهصورت تقویمی که روش معهود رئالیستها بود با نقض ساختار خطی زمان و با استفاده از فنهایی مانند سیلان ذهن و تکگویی درونی روایت را در کلاف درهمپیچیدهای از خاطرات بدل میکنند." (حسینی،121:1395) در طول داستان تکگوییها و تجربههای تک نفرِه شخصیتهای داستان بهوفور به چشم میخورد."بهزاد دورتر ایستاده بود، نسترن را در نور نگاه میکرد: "پیشانیبلند را رو به باد گرفته بود، اندام برافراشته به تندیس شهبانوان تمدنهای گمشده میماند. خود را با حیدری قیاس کرد و دریافت معلم جوان ممتازتر است. آفتاب و باران، غربت و شوریدگی موجها او را جلا داده بود. بیهیچ حائلی زیبایی را جذب میکرد و با ذرات خود میآمیخت، ظرفیتی که بهزاد فاقد آن بود." (علیزاده:1385)
2- نقش پررنگ استعاره و مجاز در حوادث داستان
"نسترن لب را گاز گرفت. آستینهای نازک او مثل بالهای پروانه بالا و پایین میرفت، سربند حریر دستخوش باد. چند قدم به آخر مانده، جستی زد و پایین سرید، نزدیک حوضچه لغزید، دیرک خیس و زنگخورده را محکم چسبید: «آخ خدا! موفق شدم. از بندبازی چیزی کم نداشت." (علیزاده:1385) در این بند نویسنده با استفاده از استعاره تشخیص حرکت روسری را توصیف میکند. تحول شخصیتهای داستان با استعانت از استعاره بهمراتب پیچیدهتر از سادهگویی صرف است و غزاله علیزاده بهخوبی این پیچیدگی را به نمایش میگذارد.
"شاخههای نسترن از بلندای آلاچیقی گنبدی شکل آویخته بود؛ گل خوشهها با درخششی آتشگون روی موج سبز برگها شعله میکشید، طاق نصرتهای گلآذین محوطه را دور میزد. چشمانداز باغ، دریایی از گل بود؛ سایهروشن رنگهای صورتی و پشتگلی، عنابی و شنگرفی، اخرایی و گلاناری، یاقوتی و مرجانی، زرشکی تند و زنبقی تا حصار باغ میدوید و از نرده بالا میجست. زیروبم رنگهای سرخ بهزاد را احاطه کرده بود. عطر دور او میچرخید، قطرههای لرزان باران از نوک برگها بین موهایش فرومیچکید."(همان)
3-نقش استعاری مکان در داستان امپرسیونیستی
این ویژگی با استعارات و مجازهای شخصیتی و حوادث ارتباط تنگاتنگی دارد؛ بهطوریکه مکانهای داستان با ظاهری واقعی به چشم مخاطب میآید اما در حقیقت استعارهای که از این مکانها تعبیر میشود حضور شخصیتها در این مکانهاست. "در داستانهای امپرسیونیستی نیز همچون داستانهای رئالیستی مکان وقایع توصیف میشود تا داستان به دنیای واقعیای که خواننده میشناسد نزدیک به نظر برسد، اما این مکان بیش از آنکه محلی برای روی دادن حوادث یا نموداری از جایگاه اجتماعی شخصیتهای داستان باشد، حاکی از حالات ذهنی شخصیتهایی است که در آن با یکدیگر تعامل میکنند." (پاینده،297:1395) در تمام طول داستان جزیره فضای داستان بهنوعی در حاشیه شخصیتها قرار میگیرد. " در مه و باران پیش رفتند، پس از مدتی پرهیب یک کشتی بیدر و پیکر آشکار شد؛ وسط موجها به گل نشسته بود، تنها و غربتزده، از گذشتهیی دوردست، همآغوش بادهای سرد، بهزاد چشمها را تنگ کرد؛ دست سایبان چهره، چتر را به نسترن داد. نگاه او تیرگی گرفت." (علیزاده:1385) نویسنده کشتی و فضای ساحل را به تصویر کشیده اما شخصیت بهزاد و برداشت بهزاد را از آن فضا اراده میکند تا الهام بخش داستانی خیالی در ذهن بهزاد شود." هر طرف نگاه میکنی، آب، بیرون و تو. شبیه رویاست. (دست زیر قطرههای باران گرفت) آسمان و دریا و حوضچه، افسوس که آبشش نداریم. این پیرمردها دارند؟ صورتهای آرامشان اینطور نشان میدهد."(همان)
4-بینامتنیت
برپایِه اصل اساسی بینامتنیت هیچ متنی بدون پیش متن نیست و همواره متنها بر پایههای متنهای گذشته بنا میشوند. (حسینی،122:1395) در قسمتی از داستان، نویسنده با بهره بردن از حکایتی از انوری به متن خود زینت بخشیده و از طریق آن بهنوعی آموزگار بودن آقای حیدری را به مخاطب یادآوری میکند.
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت این والی شهر ما گدایی بیحیاست
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش دگمهیی
صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
گفت ای مسکین غلط آنک ازینجا کردهای
5- توصیف رنگ و نور به اشکال مختلف در تحلیل مکانها و شخصیتها
نور نیم تاب دریچه روی موهای بلند و پر شکن او میتابید، حلقههای درهمتنیده با پرتویی ارغوانی میدرخشید. (علیزاده:1385) نسترن دست را روی میز گذاشت، سرانگشتهایش میلرزید، لالههای گوش میگداخت و گوشوارههای مرجان در نور شکستهی عصر غرق سوزنکهای سرخ بود. روی کرکهای بور گردن، رنگها از رمق میافتاد. آب دهان را فروبرد، غم باد محو بالا و پایین رفت و سرخی گونه گسترده شد تا شقیقه. در سایه مژگان تابخورده، سیاهی مردمکها فراخ شده بود. (علیزاده:1385)
در این بندها با لحظات آنی و گذرایی روبرو میشویم که در یکلحظه اتفاق افتادهاند؛ مهمترین ویژگی یک اثر امپرسیونیستی وجود عناصر لحظهای و آنی در داستان است که در یک آن در ذهن نویسنده نقش بسته است. گویی تجربهای از دریافت یک تابلوی نقاشی در ذهن مخاطب نقش میبندد و بدین گونه ذهن مخاطب را در حالتی فعال قرار میدهد تا تصویر آنی لحظه را در ذهن خود مجسم کند. "نقاش رئالیست صرفاً لایهای مشهود اما سطحی از واقعیت را در برابر دیدگان ما قرار میدهد و نقاش امپرسیونیست میکوشد تا وجهی دیگر و شاید ژرفتر از واقعیت را عیان کند. بهطریقاولی، نویسنده رئالیست آنچه را به چشم میتوان دید بهدقت شرح میدهد، اما نویسند مدرنی که سبکی امپرسیونیستی در نوشتن داستان اختیار میکند آنچه را که با چشم نمیتوان دید به بیان میآورد. (پاینده،317:1391) آنچه متن امپرسیونیستی را از سایر متون جدا میکند نگاه ذهنی و خلاق نویسنده است که با استفاده از رنگ و بازی نور تصویری بکر خلق میکند تا خواننده را به دنیایی غیر از واقعیت اطرافش دعوت کند. درخشیدن موهای نسترن و تبدیل رنگ آن به رنگ ارغوانی لحظهای است که با استعانت از بازی نور اتفاق افتاده است نویسنده مدرن امپرسیونیست، متن خود را با اپیفنی (Epiphany) خلق میکند یعنی با لحظهای از استحاله و تجلی روح همراه میشود و شخصیتهای داستان را دگرگون میسازد. علیزاده در پایان
داستان به شخصیت بهزاد رنگی دیگر میدهد بهطوریکه راهی روشن را برایش آغاز میکند."نسترن کت بهزاد را از روی شانه برداشت: «بپوش! تو سردت میشود. من در کنار تو گرمم. صدای نرم او در پتپت موتور قایق تحلیل میرفت. دختر دستهگل را برداشت. بهزاد کنار گوش او نجوا کرد: «همیشه با من میمانی؟ سر نسترن رو به جزیره برگشت؛ تودهای تاریک پشت مه میرفت، تنها کورسوی چراغها از دور پیدا بود. کاغذ دور گلها را گشود، آنها را تکتک روی آب انداخت؛ بر شکن موجها نرمنرم بالا و پایین رفتند، در تیرگی گم شدند." (علیزاده:1385) در پایان داستان نیز نویسنده از بازی نور بهره میبرد و گمشدن در تیرگی پارادوکسی زیبا را برای مخاطب خلق میکند روشنی در میان تیرگی. درمجموع میتوان گفت که ترتیب چیدمان اجزاء داستان در فضای امپرسیونیستی از نوع کاملاً ذهنی اما معنادار و هدفمند است تا نویسنده از این دریچه میزان تداعی ناخودآگاهانه و سیالیت ذهن را افزایش دهد. بههمریختگی درونی داستانهای مدرن با استعانت از فضای مجازی و استعاری و ترکیب بازیهای نور و رنگ تصویری مات، اما عمیق را در ذهن خواننده خلق میکند. ■
منابع:
پاینده، حسین، (1391)، گفتمان نقد، تهران، نیلوفر
پاینده، حسین، (1395)، داستان کوتاه در ایران، جلد دوم، تهران، نیلوفر
حسینی، مریم، (1395)، مکتبهای ادبی جهان، تهران، انتشارات دانشگاه
علیزاده، غزاله، (1385)، با غزاله تا ناکجا، تهران، توس