چاپ افست اشعار فروغ فرخزاد جزو اولین تجربههای من در روبه رو شدن با انتشار زیرزمینی آثار ممنوع بود. کیفیت کم انتشار، بی نام و نشان بودن ناشر، درج قیمت کتاب با خودکار آبی روی صفحهی اول، از ورق زدن آن کتاب تجربهای ناخوشایند برایم به یادگار گذاشته است. هر چند پیدا کردن همهی اشعار فروغ در یک جلد بدون هیچ دخل و تصرفی در آن روزها بسیار سخت بود، اما فرق طعم یک خرید خوب حتی در آن سن و سال با احساس سهیم بودن در دزدی یک اثر را درک میکردم.
بعدها که نسخهی پرینت شدهی فریدون سه پسر داشت نوشتهی عباس معروفی دست به دست میگشت، باز همان احساس به سراغم آمد. آن روزها هنوز نویسندههایی که کتابشان اجازهی انتشار نمیگرفت، به این نتیجه نرسیده بودند که میشود توی فضای مجازی به شکل غیر مجاز، بدون دستمزد. یک جوری مثل همان بساطهای دستفروشی، مخاطب پیدا کرد. بعدتر این تبدیل شد به راه حلی ابتر برای ارتباط مخاطب با خوانندگانش که چندان هم مجال بالیدن نیافت.
شاید به این دلیل ابتر که یکی از مهمترین اثرات انتشار کتاب به شکل رسمی و قانونی اطلاع از تعداد مخاطبان و بازخورد آثار در فضاهای فرهنگی و نشریات است. از آن جا که با انتشار اینترنتی کتاب نویسنده نمیتواند به پاسخ گفتگویی که با مخاطبان آغاز کرده است برسد، گویی با خودش حرف زده است. بنابراین ترجیح میدهد باز کتابهایش را بزند زیر بغلش و پسبرد به دست ناشر که به ارشاد بفرستدش و با دل آویزان منتظر بماند که آیا اجازهی انتشار کتابش خواهد آمد یا خیر.
در ایران رسم شده است که نویسندگان، لااقل کسانی که جزو استثنائات نیستند، چشمداشتی به درآمد حاصل از انتشار کتابهایشان نداشته باشند. بخشی از این مسأله به شیوههای انتشار کتاب در ایران و دستمزد ناچیز نویسنده مربوط است. بخشی دیگر تلختر و دردناکتر است. امکان دارد کتاب شما از سد ممیزی عبور نکند. ممکن است بعد از انتشار به دستور وزارت ارشاد خمیر شود یا از کتاب فروشیها جمع شود. پس بهتر و عاقلانهتر است که اصلن امیدی به درآمدزا بودن نویسندگی نداشت. سد در این جور مواقع نه یک مفهوم انتزاعی بلکه یک مسألهی مهم و واقعی است. بعد از پشت سر گذاشتن یک جریان دشوار برای پدید آوردن یک اثر بسیار محتمل است قوانینی که بخش اعظمی از آنها نانوشته است و از دولتی به دولت دیگر زمین تا آسمان فرق میکند، جلوی به ثمر رسیدن دسترنج شما را بگیرد. ممکن است همه چیز تبدیل به هیچ شود. همان طور که از اول بود. انگار نه انگار که تلاشی برای خلق رخ داده است و انگار نه انگار که خلق آثار هنری بخشی از حاجت معنوی انسانهاست و ناگزیر برای تأمین تولیدکنندگان و حافظان فرهنگ باید بخشی از توان جامعه مصروف شود.
به اشکال برخورد کردن چرخه اقتصادی نشر و دور ماندن جامعه از تولیدات فرهنگی و عواقب آن از مهمترین تأثیرات اعمال ممیزیهای سفت و سخت و بیبرنامه در جریان نشر کتاب است.
حتی اگر به شکل تجربی با شیوهی تولید، نشر و توزیع آثار فرهنگی در دیگر نقاط دنیا آشنا نباشیم، به شکل منطقی تولید در این بخش نیز مثل هر بخش دیگری در یک چرخهی مشخص صورت میگیرد. تمام مراحل چرخه تولید کتاب (تولید محتوا، تولید فیزیکی، توزیع و فروش، و مصرف) به هم مربوطند و اختلال در یکی از این مراحل در مراحل دیگر نیز تأثیرگذار خواهد بود. عوامل و عناصر فعال در این چرخه، تنها محدود به پدیدآورندگان، ناشران، توزیع کنندگان، کتابفروشان و خوانندگان نیستند بلکه حضور موثر و محسوس ممیزی هم میتواند دوشادوش همهی این عوامل در مختل کردن چرخهی نشر سهیم باشد.
سر و کله زدن با ممیزان ارشاد که به طولانی شدن جریان انتشار کتاب و یا متوقف کردن آن منجر میشود، در طی سالها بسیاری را از نوشتن یا با امید انتشار کتاب نوشتن باز میدارد. این عده نماینده بخشی از سلایق و دیدگاههایی هستند که با وجود ادامهی حیات به رسمیت شناخته نمیشوند. بنابراین میشود گفت همفکرانی در جامعه دارند که مطابق سلایق و دیدگاههای خود هرگز کتابی در ویترین کتابفروشیها نمییابند و به تبع آن از چرخهی مصرف کنندگان صنعت نشر خارج میشوند.
این مسأله در طی سالها به بیاعتمادی بخش عظیمی از جمعیت کتابخوان کشور منجر شده و آنان را از پیگیری
جریانهای فرهنگی مربوط به کتاب دور کرده است.
از طرف دیگر با توجه به همان موجودیت انکارناپذیر، این بخش از جامعه برای یافتن کتابهایی مطابق با سلایق خویش به بازار سیاه روی میآورند که سود آن فقط به جیب قاچاقچیان عرصهی فرهنگ میرود.
پس شیوهی حاکم بر ممیزی کتاب در این سالها بیشتر از هر بخش پدیدآوران و مخاطبان را دچار مشکل کرده است. نویسندگان بسیاری برای آثار خویش به شکل منطقی و طبیعی بازخورد مادی و معنوی نمیبینند اما وقتی در خیابانهای شهر قدم میزنند در بساط کتابفروشان دورهگرد همهی آثارشان بیکم و کاست و بدون حتی یک کلمه ممیزی میبینند.
تجربه نشان داده است که با توجه به سلیقهای بودن ممیزی کتاب، در روزگاری دیگر و با روی کار آمدن دولتی دیگر شاید راه چارهای برای انتشار بسیاری از این کتابها که بخشی از تاریخ ادبیات و فرهنگ ما را ساختهاند پیدا شود و بالاخره مخاطبان بتوانند به آثار نویسندگان محبوب خود نه چون شریک دزد، بلکه مثل یک مشتری شرافتمند دست پیدا کنند، اما ضررهایی را که نویسنده با وجود تمام حقوقی که در ارتباط با اثرش داشته متحمل شده است نمیتوان جبران کرد.
این مسأله اگر به آثار یکی، دو نویسنده محدود میشد شاید اثرات چندانی در جامعهی فرهنگی و عامهی مردم نداشت. اما تعداد زیاد آثار جامانده از چرخهی نشر، چه کتابهایی که برای اولین بار چاپ میشوند چه آنها که پس از بارها انتشار مجوز نشر ازشان گرفته میشود، جریان تولید کتاب را با بحرانهای جدی مواجه میکند. در این بازار اگر سودی است نه با ناشر و نه با پدیدآورندهی اثر، بلکه با سوداگرانی است که از نبودن قوانین سفت و محکم حقوق مولف استفاده میکنند. نویسندهای که به حقوقش نمیرسد برای ادامهی زندگی و تأمین معاش نیازمند فعالیتهایی است که در بیشتر موارد ربطی به فضاها و جریانهای فرهنگی ندارند. بخشی از این مولفان زیر بار همان دغدغهها دست از نوشتن میکشند و بخشی دیگر کجدار و مریز پیش میروند. دلشان جایی است و ارادهشان مصروف امر دیگر میشود و به این ترتیب سرمایهای عظیم از نیروی انسانی نخبه و کارآمد در عرصهی فرهنگ به بیراهه میرود. یقینن هرز رفتن نیروهای فرهنگی جامعه در طی سالها تبعاتی دارد که برای بررسی آن جامعهشناسان بسیاری باید به کار گمارده شوند.
اما احساس نویسنده نسبت به اثرش در این شرایط و احوال مثل احساس یک والد به فرزندش نیست، آن طور که خالقان تمام عیار آثار هنری ادعا میکنند. شاید احساس نویسندگان این زمانه به آثارشان بیشتر شبیه احساس ما به بچههای خیابانی است که گاهی توی خیابان یا مترو یا بازار نانمان را با آنها نصف میکنیم و از این کار فقط احساس شرمندگیش برایمان باقی میماند. ■