رنج نوشتن؟!
ازولایت خراسان شهر سبزوار روستای دولت آباد همراه و هم نشین با محمود دولت آبادی که حرکت میکنی روی به سمت جنوب غرب به خوزستان و اهواز در کناره رود کارون جنب خانهای قدیمی در حاشیه رود میرسی میایستی نشانهها را میپرسی آره همین جاست خانه احمد محمود نویسنده جنوبی گویی از میانه یک سیب سرخ عبور کردهای این همه راه را، این دو برادر خراسانی و خوزستانی چقدر شبیه هم هستند در قلم و آرزو و رنج و دورافتادگان را کی کنند یاد!
راستی که هر دوی این شرقی و غربی وطن پشتوانه یک فرهنگند با بار مسئولیتی همگن، یکی شرح درد ملتی میدهد از روستاهای سبزوار، یکی دل به غوغای مردمی در کناره کارون وشهر اهواز میسپارد وعجیب این ادبیات روستایی و شهری آنجا که به عدالت اجتماعی و واقع گرایی میرسند ید واحدهای میگردند برای تفسیری و تغییری نو از جهان که گل محمد کلیدر و خالد همسایهها نیز هردو برادران همین سرزمین هستند که از کاوه آهنگر تا ارش و سهراب و اسفندیار ادامه راه بودهاند.. من نمیدانم آیا این دو حشر و نشری در عالم کاری با هم داشتهاند یا نه اما هرچه هست گویی نقبی زدهاند از دو سوی این سرزمین تا شاید به ساحل نجات و رستگاری ملتی به هم رسند هردوی آنها آنچنان واقعی مینویسند که من خواننده فکر میکنم این دونویسنده آدمهای داستانشان را میشناسد، هردو هم شارح و هم خالق زندگی شخصیتهای قصه هستند با همه پیچ و تابی که دارند هرچند کار این دو ترکیبی از تخیل و واقعیت است که هر اثر ادبی در واقعیترین سبک صبغهای از تخیل با خود دارد و یا بلعکس و من و همنسلانم با قصههای این دو بزرگوار قد کشیدیم و بزرگ شدیم و با آرزوهایشان خواستیم که دنیا به رنگ دگر شود و نشد که آرمان خواهان در هر قد و قوارهای که بودند راه بجایی نبردند وتا بوده همین بوده دور دور لاتهای جهان است در هر لباس و قماشی از ملاعمرو بن لادن بگیر و بیا که به ترامپ میرسی .... بگذریم اما قصد فعلی من شرحی کلی بر آثار احمد محمود است و حیفم آمد که با یادی از دولت آبادی شروع نکنم. زمانیکه در باره احمد محمود مینویسی یعنی اینکه در باره عدل و داد و شاید هم بیداد مینویسی که او خود دلباخته داد بود اما در زمانه بیداد کسی به داد هیچ کس نمیرسد...او به سادگی روایت گر چهرهای انسانی با تکیه بر فرهنگ جنوب بود و همه آن عناصر، از جغرافیا تا شروه خوانی مردمانش را بهخوبی میشناخت و مثل انسانهای شریف در پیچ و تاب دگردیسیهای همه زمانهها از دل آتش بهسلامتی میجست تا جهان اتوپیایی و دست نایافتنی را در قالب داستانهای به یاد ماندنی به یاد گار گذارد و رگ و پی زندگی را، و خواب و بیداری ملتی را در برههای از تاریخ معاصر یعنی از 1323 شروغ خالد همسایهها تا سال 1357 همراه باران در مدار صفر درجه و آنگاه که جنگ شد مویه کنان در زمین سوخته نکته به نکته مو به مو آمال و آرزوی های مردمش راشرح دهد و حکایت کند هرچند برای هیچ شاید! ...
عمری پی دلجویی معشوقه دویدیم
وامانده و افسرده بجایی نرسیدیم
گفتیم که این باد سیاه هم بشود طی
افسوس که در مزرعه وهم چریدیم
خواندیم سرودی و غنودیم بدرودی
جز میوه حسرت که دراین باغ نچیدیم...ع-بهار
زیرا که احمد محمود هیچ گاه نتوانست و نخواست با مصالحی و مطامعی از حاکمان زمانه، روزگار بگذراند و زمانه خود در هر حال ناجوانمرد است اگر که پای در رکابش گذاری ..... او قلم به دستی از جنس مردم بود بی آنکه به دنبال شانهای وکوه و کمری باشد که بخواهد از آن بالا برود که دنیا ارزش هیچ برج و بارویی را نداشت نه برای شاهان و حاکمان و نه هیچ کس دیگر و او در همه حال چون شاهدی صادق قصههایی نوشت که به شعر پهلو می زند مثل این واگویه دیدار پدر با خالد در زندان..."دست همدیگر را رها میکنیم، چقدر با محبت حرف می زند. تمام جانم بنا میکند به لرزیدن، انگار چیزی توی دلم خراب میشود، انگار چهار ستون بدنم سست میشوند...صدای پدرم گرفته است سنگین است، غصه دار است ...از کتاب همسایهها ص 434 چاپ سوم" و عمری که به پای این زندگی گذاشت که در همه قصهها شرحی از خودش را نوشت بی آنکه در پی نمایش نامی و نمادی بوده باشد مثل هر نویسندهای که روح و روانش را به قلم میفروشد بی آنکه در پی چانه زنی قیمت باشد و راستی تعجب آور است که قلم به دست! چه چیزی به دست میآورد که حاضر میشود عمری به پای قلم افتد وامن و آسایش خویش را و خانواده را از دست دهد!... چنانکه از مکالمه پدر در زندان با خالد: "عیدت مبارک پسرم... دلم میلرزد و یکهو چشمانم مثل چشمه میجوشد... عیدت مبارک پدر "همسایهها ص 435" من و همه همنسلانم محمود را با همسایههایش میشناسیم و سرنوشت قهرمانش را تا داستان دو شهر دنبال میکنیم ...خواندن همسایهها با روایت خالد نوجوان از آغاز جوانی که به تعبیری تصویر تمام نمای ما بود که هم بچه کارگر بودیم و هم با تفاوتهای دردناک طبقاتی و تبعیض بزرگ شدیم و حسرت رفتن به سینمای کارمندی شرکت نفت را بدل میگذاشتیم و بچههایی که بهراستی بی هیچ منطقی در پر قو بزرگ میشدند هرچند ما نیز بزرگ شدیم و انتقام و گروکشی از همان سالها شروع میشود ... او از روزی که قلم به دست گرفت و نوشتن را آغاز کرد به یک چیز متعهد بود و آن بی شائبه خدمت به محرو مین...بی شک جایگاه ویژه او درادبیات معاصر فارسی بی نظیر است به همین علت نوشتن از کسی که از همسایه به تو نزدیکتر است دشوار است زیرا آنچنان نزدیک است که دیده نمیشود...
یکی از امتیازات والای کارهای محمود این است که در بر دارنده عناصر روشن و مشخص چیزیست که به آن رئالیسم اجتماعی میگوییم به گونهای که برای خواننده از باورپذیری واقعی عبور کرده به مرز حقیقت میرسد مثلاً اگر بخواهیم بدانیم راستی مردم ایران چرا همه یک صدا بپا خاستند و بساط نظامی که کانون استوار قدرت بود را در سال 57 برچیدند باید رمان 1600 صفحه ای مدار صفر درجه را بخوانیم که وقایع آن از حدود سال 53 تا پیروزی انقلاب را در بر میگیرد و همه اتفاقات در جنوب و بویژ اهواز است و ما عظمت کاری را که مردم کردند را در کلمه به کلمه مدار صفر درجه شاهدیم بی آنکه نویسنده به دنبال جای پایی مشخص و بزرگ برای خود یا عقایدش باشد... او مثل ابوالفضل بیهقی شاهد صادق ماجراهایی ست که منجر به پیروزی انقلاب شد هرچند مثل همیشه این دگرگونی عمیق بر همان مدار صفر درجه بود بهویژه کسی که از همسایههای خالد نوجوان در سال 1323 پابپای جنبشهای اجتماعی مردم ایران زیر و بمها را موبه مو شرح میدهد و حکایت میکند با فراریها فرار میکند با زندانیها به زندان میرود و با مردم انقلاب میکند شاید که دنیا به رنگی دگر شود وفرشته آزادی و آسایش دو بال سایه گستر بر سر ملت کشد.
دوستی میگفت داستانهای احمد محمود شرح یک دوره پر تنش در استان خوزستان است، داستان آدمهایی ست که همگی میبینند و میشنوند اما کمتر میفهمند و به عبارتی قصههای او قصههای آدمهایی ست که در حاشیه هستند و همین شرایط نیز باعث میشود فرصت و تحمل آگاهی از وضع موجود را نداشته باشند اما یک چیز را با گوشت و پوست و استخوان لمس میکردند و آن فقر و تضادهایی بود که مستقیم از سوی حاکمیت بسط مییافت ...شخصیتها و وقایع گویی همه شبیه هم هستند چه در قصههای کوتاه غریبه و پسر ک بومی و چه در داستانها و رمانهای بلند همسایهها و داستان یک شهر و این اخری مدار صفر درجه که قصد و هدف یکی ست و ان مقابله با دستهای الوده ای که جامعه را به سراشیبی سقوط کشانده است و بعد فرهنگ تبعیض آمیز بومی که در قصه کوتاه دل تاریکی بر ملا میشود قهرمان قصه شریفه در حالی که پابماه ست اول بامدادمیرود تا هیزمی برای سوخت تهیه کند از دل جنگل در حالی که مرد خانه نشسته و نقشه رفتن به سیاحت وزیارت را در سر میپروراند و زن به علت زن بودن باید همه خفتها را بپذیرد و بعد وضع حمل و مرگ شریفه درپای درخت خرما که با نثری گزنده و جانکاه و جملات کوتاه و معترضه که مثل نیش زنبور خواننده را مرعوب میکند نویسنده با انجام و سرانجام قهرمانان قصهها به کسانی که آن همه لحظات پر شر و شور را با توجه به مطالبات اجتماعی آفریدند تسکین درد میدهد ...روایتهای خطی با مضامین اجتماعی و بومی با زبانی ساده و شیرین ...هرچند وقتی من خواننده امروز از بالا به پایین همه این قصههای تنیده با درد و رنج نگاه میکنم به قصد کالبد شکافی اجتماعی متوجه میشوم که ماجرای گذر از رنجها و مصائب یک ملت تنها انهایی که محمود و همنسلانش به قصد اصلاح گفتند و نوشتند نبود و نیست که به تعبیر حافظ .... عالمی دیگر به باید ساخت وز نو آدمی. و اما نگارش رمان گزارش گونه زمین سوخته حکایت غم انگیز دیگری ست از غمنامهای که قرار است زندگینامه این نویسنده بزرگ باشد ابتدا اجازه حضور در جبهه را ندارد اوکه در جنگ برادرش را از دست داده است و بعد با اصرار اجازه میدهند که به منطقه عملیاتی رفته و حاصل حضورش در جبهه رمان زمین سوخت است که در نوع خود از اولین رمانهایی ست که به شرح جنگ و رنجهایش میپردازد هرچند منتقدین از دو منظر علم مخالف خوانی را بلند کردهاند یعنی حاکمیت که کتاب را مبلغ فرهنگ چپ میبینند و منتقدین ناراضی که کتاب را در جهت سیاستهای تعریف شده رسمی قلمداد میکنند هرچند محمود همچنان با امانت و صداقتی که خاص اوست کارش را ادامه میدهد بی خواهش و تمنا از امر و زیدی، که خاصیت هر انسان آزادهای این است. فکر میکنم در همان زمانی که محمود این کتاب را مینوشت در قید سبک و سیاق کار نبود بلکه هدف این بود که مصائب و شرایط جنگ تحمیلی بر مردم جنوب را در ادبیات معاصرنهادینه نماید که موفق شد.... اما آنچه آثار احمد محمود را برجسته کرد به تعبیر من تریلوژیهای او بود که با همسایهها و فریاد بلور خانم در دنگال خانهای با همسایههای متعدد در فضایی تیره وتاردر هم میپیچد تا به داستان یک شهرخفته در فضای فلاکت زده بندر لنگه قاچاق و تبعید و رسوایی ومرگ ادامه یابد و بر مدار صفر درجه دهه پنجاه با باران در کوچه پس کوچههای اهواز تا پیروزی انقلاب 57 به پایان نمیرسد که هنوز تا زمین سوخته ودرخت انجیر معابد زمان بسیار است. در رمان پر اطناب و مطول و دو جلدی درخت انجیر معابد با داستانی به محوریت یک درخت که تحت شرایط اجتماعی خاص مقدس گردیده و یک خانواده که از ِقبَل همین درخت به ثروت و قدرت رسیدهاند وبزرگ شدهاند بی آنکه ریشه و پی عمیق و گسترده باشدو ماجراجوییهای جوانی بی آینده از همین خانواده که فرامرز فرزند آذرپاد است و میوه این درخت و خانواده هردو کژرو و بداقبال هستند. باری شخصیتها همه در این قصهها هم نویسنده اثرند و هم خواننده که به تناسب حضور در چالشها امید به تغییر را تا استخوان حس میکنیم وقتی هر جای زندگی این مردم بار نفرین و ناله است و چشم در چشم ملت سرمایه مادی و معنوی به ثمن و به خس با خود میبرند و از حاکمان هیچ کس را اهل وطن نمیبینیم با این تریلوژیها راه خروج از به
نبست را دنبال میکنیم و هیچ کس هم در این میان
شعار نمیدهد نه نویسنده و نه خواننده که پابپای هم پیش میروند و این از ویژگیهای نثر زنده احمد محمود است. زیرا کسیست که زندگی او از همان دهه سی و بعد از کودتا در زندان و تبعید و به تبع آن رنج گذشت البته مثل اکثر روشنفکران مسئولیت پذیر آن سالهای غم انگیز و لذا در همه آثارش با شخصیتهایی درگیر همین اوضاع به اضافه فقر و تنگدستی شخصیتهای قصه که برخواسته از شرایطی هستند که در آن بسر میبرند روبروییم... بیکاری و نبودن امنیت اجتماعی و بعد بی احترامی به حقوق انسانها از ویژگیهای بارز عناصر داستانهای محمودند... در همه آثار او اشارهها به مبارزات مردم ایران در جریان ملی کردن صنعت نفت از سال 1323 تا 32 و ان کودتای شوم که حال ملت و بخصوص قشر درگیر از جمله روشنفکرهای متعهد را به شدت بد کرد و از خلال آن قصهها و غصههای بسیار آفریده شد و کتاب همسایهها در آن سالها خود بازتاب اولیه همان تراژدی تاریخی بود که هنوز هم پیامدهای ان تار و پود مارا رها نمیکند! و پی بردن به ماجرای کودتا و به دنبال آن تغییر شکل مبارزه از مسالمت به جنبش چریکی در برابر نظام کودتایی تبدیل به اصلی خدشه ناپذیر شده بود. به همان دلیل بالا برای نسل ما همسایه هاهم رمان بود و هم تحلیل وقایع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جنوب ایران و فساد و فحشایی که زیر پوست زندگی مردم جریان داشت و نویسنده با همه قدرت با بی پروایی و انگیزه بالا مینوشت بی آنکه فرصتها را ازدست بدهد هرچند فرصتها برای ملک و ملت در همه این زمانههای پرآشوب بهسرعت برق و باد میگذشت و آن سکوت و سکون وحشت زا برای هیچکس آینده را قابل پیش بینی نکرده بود که اوضاع به شکل اساسی و بنیادی در سیمای انقلابی تغییر کند.
اما چنانکه میدانیم جوامع انسانی را دامنه وسیعی از متغیرها و توابع محصور کرده است که آینده را برای پیش گوترین افراد نیز غیر قابل پیش بینی مینماید، لذا و به همین دلیل ساده باید همه در برابر این ضربالمثل عامیانه سر تعظیم فرود آریم که هیچکس از فردای خود خبر ندارد!■