• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • فیلم‌هایی که باید دیده شوند «بزرگراه گمشده» کارگردان «دیوید لینچ»؛ نویسنده «زهرا دستاویز (آذر)»/ اختصاصی چوک

فیلم‌هایی که باید دیده شوند «بزرگراه گمشده» کارگردان «دیوید لینچ»؛ نویسنده «زهرا دستاویز (آذر)»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zahra dastavizzشناسنامه‌ی فیلم: نام: بزرگراه گمشده ((Lost Highway، کارگردان: دیوید کیث لینچ (David Keith Lynch)

بازیگران: بیل پولمن، پاتریشیا آرکت، بالتازار گتی، رابرت به لیک، رابرت لوگیا/  ژانر: نئونوآر، وحشت / محصول سال: 1997

مدت زمان: 135 دقیقه

1) دیوید لینچ، روایتگر رویاها: نام دیوید لینچ از آن دسته نامهای بزرگی است که پیوند عمیق و گشوده نشدنی‌ای با ابهام آمیزترین و پیچیده‌ترین بخش زندگی بشر یعنی "رویا" دارد. سینمای او سینمای مولف است و امضای مخصوص خودش پای تمام آثارش زده شده است. فیلم‌هایی نامتعارف، شالوده شکن و بی شک شاهکار. فیلم‌هایی که به شدت متأثر از نظریات فروید از جمله عقده‌ی ادیپ و عقده‌ی اختگی است. لینچ ارادت بخصوصی به فروید دارد و ساخت آثاری سوررئال با محوریت موضوع کابوس و رویا و نقب زدن به کودکی و تحلیل و نمایش این که چطور آن چه در کودکی برای انسان رخ می‌دهد و آن چه تحت عنوان آموزش‌های والدین و مدرسه و اجتماع به خورد کودک داده می‌شود نهایتاً تاثیری مستقیم و غیرقابل انکار در زندگی بزرگسالی دارد و چطور کابوس‌ها و رویاها همه جا همراه انسان است و در هیچ جایی از دست آن‌ها در امان نیست، همه و همه ادای دینی است از جانب لینج به ساحت فروید و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل او که آموزه‌هایش فانوس روشنی بود که بشر عصر مدرن را به سوی دنیاهای تازه‌ای رهنمون می‌کرد. این ارادت تا آن جا پیش می‌رود که در فیلم مورد بحث (بزرگراه گمشده) لینچ نام پرسوناژ اصلی را "فِرِد" بر می‌گزیند که بی شباهت به نام فروید نیست. این بهره گیری خود نشانه‌ی هوش سرشار و ذهن خلاق لینچ در جهت ساخت فیلمش نیز هست.

2) بزرگراه گمشده یک نئونوآر روانشناسانه: وحشت، تعلیق، انتظار و زنان اغواگر از مولفه های اصلی آثار نوآر به حساب می‌آیند و ما در بزرگراه گمشده تمام این المان‌ها را می‌بینیم. لحظه به لحظه بر وحشت تماشاگر افزوده می‌شود و احساس تعلیق در تمام سکانس‌ها وجود دارد و انتظار برای گرفتن پاسخ‌های بیشمار که در طول فیلم ایجاد می‌شود تا آخرین صحنه همراه اوست. رنه (زن اصلی فیلم) نیز حالات خیانت پیشه و مرموز زنان فتانه‌ی فیلم‌های نوآر را دارد. اما آن چیزی که فیلم را به یک شاهکار تبدیل

می‌کند و به آن پرستیژ بخشیده و منحصر به فردش می‌کند این است که زبان فیلم بی تردید زبان مطلق سینماست. کمترین میزان دیالوگ پراکنی و گفتگو در آن دیده می‌شود و در عین حال داستانی بسیار پیچ در پیچ را روایت می‌کند. فیلم ناخواسته یادآور عوالم خواب است که به شکل فیلمی مستقل از دیالوگ برایمان با همه‌ی پیچیدگی‌هایش به نمایش گذاشته می‌شود و ما را سردرگم می‌کند و حتی در لحظاتی به شدت می‌هراساند. در این کابوس لینچ خبری از موجودات متافیزیکی و عجیبی و غریبی که ربطی به جهان انسانی ندارند، برای خلق هراس و وحشت نیست. او به درون ذهن خود نفوذ می‌کند و دست ما را هم می‌گیرد و به درون آن می‌کشاند و از اعماق آن فیلمنامه ای را بیرون می‌آورد که درعین کابوس وار بودن از هر واقعیتی واقعی‌تر و ملموس‌تر می‌نماید. نباید فیلم را لحظه به لحظه آنالیز کرد و از تک تک سکانس‌ها انتظار روایتی حساب شده و اصولی را داشت. حتی برای اولین بار فضای فیلم بسیار ناآشنا به نظر می‌رسد و شخصیت‌ها به نظر غیر منطقی و دور از ذهن عمل می‌کنند و در جاهایی انگار از مسیر اصلی داستانی خود خارج می‌شود و حتی در صحنه‌هایی شاید اینطور استنباط کنیم که ما یک سری صحنه‌های فاقد روابط علت و معلولی‌ای را می‌بینیم که صرفاً یک ذهن مغشوش آن‌ها را کنار هم چیده است. اما اینطور نیست. باید صبورانه منتظر بود و لحظه شماری کرد تا لینچ کلاه جادویی‌اش را از سر در بیاورد و خرگوش بازیگوشش را در اوج تعجب و حیرت ما جلوی چشممان به نمایش بگذارد! حقیقت محض زندگی از دل کابوسهای سرد و سیاه بالاخره خود را نشان خواهد داد.

3) خلاصه‌ای از فیلم: سکانس آغازین فیلم نمایی بسته از چهره‌ی فِرِد است که در حال پک زدن به سیگار نشان داده می‌شود. گویی که در رویایی عمیق غرق شده و از محیط اطرافش کاملاً جدا افتاده است. سیگار کشیدن او دقیقاً حامل همین موضوع است. حال سوالی که پیش می‌آید این است که فرد به چه فکر می‌کند. فیلم به زودی این سوال را جواب می‌دهد. زنگ در به صدا در می‌آید و کسی به فرد می‌گوید "دیک لورانت مرده است". این دقیقاً همان چیزی است که ناخودآگاه فرد خواهان آن است و در پایان فیلم همین اتفاق می افتد. دیک لورانت می‌میرد. می‌توان این طور تصور کرد که او در لحظه‌ای که در رویایش غرق بوده و سیگار می‌کشیده به این فکر می‌کرده که می‌شود زنگ در به صدا دربیاید و کسی خبر مرگ دیک لورانت را بدهد؟

در ادامه می‌بینیم که فِرِد مادیسون که یک نوازنده‌ی ساکسیفون است قصد رفتن به کنسرتش را دارد. همسرش رنه از آمدن اجتناب می‌کند و می‌گوید می‌خواهد کتاب بخواند. فرد که به او مشکوک است از محل اجرای کنسرتش به خانه زنگ می زند اما کسی جواب تلفن را نمی‌دهد. به همین علت فکر می‌کند که زنش در حال خیانت کردن به اوست. در سکانسهای بعدی ما متوجه رابطه‌ی سرد و فاقد احساس فرد و رنه می‌شویم. فِرِدی که دچار ناتوانی جنسی است و رنه که زنی آرام، بی وفا و جذاب اما نه افسونگر به نظر می‌رسند. در هم آغوشی این دو نیز ما پی به عدم توانایی جنسی فرد می‌بریم. برای تحلیل بهتر می‌توان فیلم را در سه بخش تقسیم بندی کرد: در بخش اول دنیایی واقعی را می‌بینیم تا قسمتی که فرد همسرش را مثله می‌کند و از آن به بعد ما در توهم و خیال فرد به سر می‌بریم. این توهم نیز تا آن جاست که فرد آقای ادی یا همان دیک لورانت را به قتل می‌رساند و بعد از قتل او نیز وارد قسمت سوم یعنی واقعیت می‌شویم.

فرد بعد از قتل همسرش به دلیل اینکه نمی‌تواند با تبعات کار خودش کنار بیاید و آن را بپذیرد در اغتشاشات روانی خود به دنبال جایگزینی می‌گردد و در اوهامش خود را به جای جوانی (پیت) پرشور و حرارت و دوست داشتنی می‌گذارد که با زنی فریبا و افسونگر رابطه دارد و این همان چیزی است که فرد در واقعیت برای خود آرزو داشته است. چهره‌ی پاتریشیا آرکت در قسمت دوم فیلم که حالا جایگزین آلیس، معشوقه‌ی دیک لورانت شده است و پنهانی با پیت رابطه دارد، تغییرات محسوسی می‌کند که کاملاً بالعکس قسمت نخست بسیار افسونگر جلوه می‌کند. موهایش بلوند شده و رنگ لاک ناخنهایش و همین طور لباسهایش فریبنده می‌شود. در قسمت نخست فیلم مانعی که باعت فروپاشی رابطه‌ی فرد و رنه شده است ناتوانی جنسی فرد تلقی می‌شود اما فرد این را نمی‌پذیرد و انکار می‌کند و آن را عاملی خارجی می‌پندارد و همسرش را می‌کشد. بنابراین در قسمت دوم فیلم نیز مانعی برای رابطه‌ی پیت و آلیس ظاهر می‌شود که همان آقای ادی (دیک لورانت) می‌باشد و این یعنی مانع آن‌ها مانعی بیرونی بوده است که پیت سعی در از بین بردن آن دارد و این همان خواسته‌ی فرد است که دوست داشته تا مانع را بیرونی جلوه دهد و به همین دلیل در خیالش مانعی بیرونی را خلق می‌کند. در ابتدای فیلم کاراگاهانی را می‌بینیم که وقتی برای تحقیق به خانه‌ی فرد می‌روند فرد گمان می‌کند که آن‌ها به ناتوانی جنسی‌اش پی برده‌اند و به همین دلیل است که در خیالش یعنی قسمت دوم، همان کاراگاهها پیت را جوانی فعال و پر توان و با حرارت تلقی می‌کنند، یعنی همان چیزی که فرد در واقعیت دوست داشته از خود نشان بدهد. در قسمت اول و دوم فیلم یک نتیجه را مشاهده می‌کنیم و آن همان ناکامی فرد و پیت می‌باشد (در جایی که آلیس به پیت می‌گوید "تو هرگز به من دست پیدا نخواهی کرد" می‌فهمیم که پیت هم در رابطه‌اش ناکام است) و در واقع می‌خواهد عنوان کند که شخص محکوم به ناکامی در همه حال ناکام است چه در رویا و چه در واقعیت. در فیلم مردی اسرار آمیز وجود دارد که همان اراده‌ی شیطانی فرد می‌باشد، چرا که شخص ترسناک و بی مکان و زمانی است. در ابتدای فیلم فرد از او می‌پرسد تو چگونه به خانه‌ی من وارد شدی و او می‌گوید خودت مرا دعوت کردی، من عادت ندارم بدون دعوت به جایی بروم.

4) بوف کور و بزرگراه گمشده: اگر نگاهی به بوف کور اثر صادق هدایت بیندازیم متوجه شباهت‌هایی بین این دو اثر می‌شویم. شخصیت اصلی بوف کور با زنی اثیری رو به رو می‌شود و زن وارد خانه‌اش شده و در همان خانه می‌میرد و مرد او را مثله می‌کند. در بخش دوم کتاب زنی لکاته همسر شخصیت مرد داستان است و در نهایت ما با پیرمرد خنزرپنزری مواجه هستیم که گویی همان شخصیت اصلی داستان است و با شکل و شمایلی دیگر در همه جا ظاهر می‌شود. فرد نیز با رنه زندگی می‌کند و پیت که همان فرد است با آلیسِ اغواگر که همان رنه است. مرد اسرارآمیز هم مثل پیرمرد خنزرپنزری همه جا حضور دارد.

5) حرف آخر: ابهام و عدم قطعیت از مختصات اصلی آثار هنری مدرن است. چه در حوزه‌ی سینما و چه در ادبیات و نقاشی و حتی موسیقی. در آثار مدرن قرار نیست گره‌ها از هم باز شوند و راه تازه‌ای جلوی چشم مخاطب پدیدار گردد. بلکه بالعکس، اثر هنری مدرن انسان را مقابل چشم خودش قرار می‌دهد و بی هیچ تعارفی حقیقت محض او و دنیای پیرامونش را جلوی چشمم می‌گذارد. از گره گشایی خبری نیست. هر چه هست گره افکنی است. گره‌هایی که او را در فضایی بی نام و نشان، در خلاء رها می‌کند، احساساتش را به بازی می‌گیرد و حتی به او لطمه می زند و همه‌ی این‌ها فقط برای یک هدف است: تفکر. تفکر و تعمق بیشتر در خود و خلق چرایی‌ها و چیستی‌های بیشتر.

بزرگراه گمشده به عنوان یک اثر کاملاً مدرن همین هدف را دارد. مسلماً یک اثر راضی کننده نیست که تماشاگرش پس از دیدن آن با خرسندی تمام سالن سینما را ترک کند و تمام سوالات ذهنش پاسخ مناسب یافته باشد. خیر.

نه تنها پرده از ناپیداها نمی‌افکند بلکه سوالات بیشمار دیگری را هم در ذهن آشفته و به هم ریخته‌ی تماشاگر که تمام قراردادها و قوانینش حالا از هم پاشیده و فروریخته می‌کارد و دست آخر او را با همان سوالات و ابهامات و گره‌ها تنها می‌گذارد. از همین روست که معمولاً آثار لینچ در رده بندی فیلم‌هایی با مخاطب خاص (سینمای کالت) قرار می‌گیرد و در گیشه خیلی موفق عمل نمی‌کند. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692