مجتبي اسماعيل زاده
بدونشک آنتوان چخوف یکی از مهمترین شخصیتهای ادبی روسیه است. با وجود اینکه بیماری سل اجازه نداد که او بیشتر از 44 سال زندگی کند، اما در همین مدت، آثار بسیاری را در زمینه ادبیات داستانی خلق کرد که داستانهای کوتاه– نمایشنامهها و طنزهای کوتاه از جمله آنها هستند. چخوف هم مانند بسیاری از نویسندگان، سایهای از زندگی خودش را در برخی از داستانهایش جا داده است. قرار دادن افراد مهم داستان در نقش پزشک و قهرمان ساختن آن از جمله ویژگی برخی از آثار چخوف است.
برخی از داستانهایی که شخصیتهای اصلی آنها پزشکان هستند: روشناییها. دسیسه. دشمنها. سه خواهر. جراحی. سه سال. مرغ دریایی. فراری. زن. و ...
نگاهی گذرا به مجموعهای از داستانهای چخوف نشان میدهد که وی بیش از هر چیز به زندگی روزمره قشر متوسط جامعه پرداخته است. قهرمان داستان چخوف همواره مورد حمایت است و بیشترین خطوطی که صرف توصیف و فضاسازی در داستان خواهند شد بدونشک مربوط به قهرمان داستان است.
قهرمانهای داستان چخوف غالباً افرادی منطقی و اصولگرا هستند که نگاهی واقعگرایانه به زندگی دارند. نمایشنامهنویس بودن چخوف عاملی بر زیبا و ملموس بودن فضاسازیهای وی در داستانهای کوتاهش شده است. در اینباره محمدعلی جمالزاده میگوید: (هر وقت داستانها و نمایشنامههای او را میخوانم احساس آشنایی میکنم، چنین است که خود را در محیطی که چخوف ساخته و پرداخت کرده است میبینم)
شرایطی که در دوران نویسندگی چخوف بر زندگی مردم روسیه حاکم بود را میتوان از خواندن برخی از داستانهایکوتاه وی شناخت. چخوف مشکلاتی را که قشر متوسط جامعه در آن سالها با آن مواجه بودند را خیلی ساده در داستانهایش بیان کرده و راهحلهای سادهای نیز در اختیار افراد داستانش گذاشته است. داستانکوتاه دشمنها را چخوف در سال 1887 نوشته است. جملههای گزارشی نویسنده در همان ابتدای داستان به قدری حساب شده هستند که خواننده را مجبور به خواندن خطوط بعدی میکنند.
پاراگراف اول را با هم میخوانیم:
(نزدیکیهای ساعت ده ِ یک شب ِ تاریک ماه سپتامبر، آندرهی، تنها پسر ششسالهی دکتر کریلف، پزشک دولتی، از بیماری دیفتری چشم از دنیا فرو بست. همین که همسر دکتر جلو تخت ِکودک ِ مردهاش به زانو افتاد و اولین نشانههای از خود بیخود شدن در او دیده شد، زنگ سرسرا به شدت به صدا درآمد)
فوت تنها پسر شش سالهی دکتری به علت بیماری از نکتههای قابلتوجه پاراگراف اول داستان برای خواننده است و اینکه زنگ سرسرا با شدت به صدا درمیآید حالتی تعلیق مانند را در ابتدای داستان بوجود میآورد.
و اما مردی به نام ابوگین وارد خانه دکتر میشود. از دکتر میخواهد که کمکش کند چرا که زنش در وضعیت خوبی نیست.
توصیف صحنه ورودی ابوگین به خانه دکتر که تصویری و با جزئیات است نشاندهنده اهمیتی است که چخوف به فضاسازی و شخصیتی از داستانش میدهد که ممکن است همان قهرمان داستان باشد و این خطوط را که به راحتی در ذهنمان تبدیل به تصاویری گویا میشوند را باید تنها از چخوف نمایشنامهنویس انتظار داشته باشیم.
(سرسرا آنقدر تاریک بود که شخصی که پا به خانه گذاشت تنها قد متوسط، شال گردن سفید، چهره درشت و بسیار رنگپریدهاش قابل تشخیص بود)
اهمیتی که چخوف به توصیف حالتهای ابوگین میدهد تا حدی است که در خطوط بعدی داستان یک پاراگراف کامل را صرف توصیف وضعیت ابوگین میکند. و این خطوط تأثیر بسزایی در شکلگیری فضا برای داستان دارند.
(حال آدمهایی را داشت که انگار سگ هار به آنها حمله کرده یا خانهشان آتش گرفته باشد، جلو نفسهای تندش را نمیتوانست بگیرد. با صدایی لرزان و عجولانه حرف میزد. لحن صدایش صمیمیت بچههایی را داشت که ترسیده باشند. مثل همه کسانی که وحشت کردهاند و گیج و منگ شدهاند... )
در ادامه داستان ابوگین با حرفهایش میخواهد کریلف (دکتر) را راضی کند تا با او و کالسکهای که ابوگین مهیا کرده است به خانه رفته و دکتر زن ابوگین را معاینه کند. و طرز رفتار و افکار دکتر در مقابل ابوگین از پیچهای حساب شدهی داستان است.
دکتر بدونتوجه به حرفها و حضور ابوگین در خانهاش که عاجزانه میخواهد کریلف را برای معاینه زنش با خود ببرد از سرسرا (جاییکه ابوگین حضور دارد) خارج شده و به اتاق خواب و پذیرایی خانه رفته و غرق در افکارش میشود... با دیدن تختی که پسرش در آخرین لحظههای حیاتش روی آن خوابیده بود، احساس میکند که بعد از فوت تنها پسرش دیگر همهچیز در دنیا از بین رفته است. و این نیز عاملی میشود تا وقتی دوباره به سرسرا باز میگردد و ابوگین را میبیند، به یاد میآورد که او کیست و برای چه چیزی آمده است.
در خطوط بعدی داستان ابوگین با حرفهایش سعی در راضی کردن دکتر دارد و دکتر شنیده و نشنیده انگار در دنیای دیگری است. بعد از تمام شدن حرفهای ابوگین، کریلف با حالتی آشفتهوار پاسخ میدهد:
(از... از من خواهش نکنین، متأسفم... طبق جلد سیزدهم قانون مدنی، من باید همراه شما بیام و شما حق دارین منو کشون کشون ببرین... خوب ببرین، اما من... حال درستی ندارم... حتی نا ندارم حرف بزنم... منو ببخشین.)
یک پاراگراف از حرفهای دکتر، همان اصولگرایی شخصیتهایی است که چخوف میآفریند و نکتهای که چخوف در داستانهایش و در این داستانکوتاه هم به آن اشاره دارد این است که واقعگرایی، و اصولگرایی در برخی موارد کارساز نیستند و این شرایط انسان است که وجدان او را برای انجام دادن یا ندادن کاری مورد خطاب قرار میدهد.
سرانجام بعد از اینکه ابوگین حرفهایی درباره حرفه والای پزشکی و از خودگذشتگیها میزند دکتر نرمتر شده و راضی میشود تا با او برود. در اینجا خواننده وارد پیچ دیگری از داستان میشود. خواننده این چند پاراگراف را خوانده تا ببیند که آخر سر دکتر با ابوگین خواهد رفت یا نه...؟ و از طرفی زن ابوگین هم تعلیقی در لایههای زیرین داستان است که به رفتن یا نرفتن دکتر اهمیت میبخشد.
نقطه عطف در این داستان با جمله کوتاه ابوگین بوجود میآید. ابوگین که دکتر را در گوشهای از خانهاش منتظر گذاشته و بالا و پایین خانه را بدنبال زنش میگردد که هیچ صدایی هم از او نمیآید، بلند میگوید: (فریبم داده)
(آن زن فریبم داده خودشو به بیماری زد و منو به دنبال دکتر فرستاد تا با اون پایچینسکی پدرسوخته به چاک بزنه. وای خدای من!)
در اینجا چخوف انگار خواننده را از پرتگاهی به پایین پرتاب کرده است. و ظاهراً زن ابوگین است که دکتر و ابوگین و حتی خواننده را فریب داده است. خوانندهای که در ضمیر پنهان خود دوست دارد که دکتر برای معالجه زن ابوگین تکانی به خودش بدهد.
ناراحت شدن دکتر که هیچ تعلقی به ابوگین و زن آن ندارد و انگار وجدانش او را تا آنجا برده است، طبیعی است. در خطوط بعدی ابوگین با حرفها و دلایل منطقی زنش را محکوم میکند و دکتر هم با همان منطق ابوگین را محکوم میکند.
(این چه بازیه سر من آوردین؟ بچهام مرده. زنم غصهدار، و تنها تو خونه مونده. خودم نای ایستادن ندارم سه شبه که خواب به چشمم نرسیده... اونوقت منو آوردن تو یه کمدی مسخره نقش بازی کنم، نقش یک نعشو بازی کنم... )
و دکتر و ابوگین بلاتکلیف و ناراضی از شرایطی که حاکم هست هر کدام سعی بر احیای حق خودشان دارند. در خطوط بعدی داستان دکتر و ابوگین را میبینیم که خسته و کلافه، رو در روی هم ایستاده و بیپرده به همدیگر دشنام میدهند.
چخوف میگوید: (آنها هیچگاه در عمرشان حتی در حالت دیوانگی هم آنهمه حرفهای ناروا و ظالمانه و بیمعنی بر زبان نیاورده بودند... )
چخوف با پیچهای تند داستان ابوگین و دکتر را به مرحلهای میرساند که خودخواهی خود را به نمایش میگذارند بدون اینکه بتوانند وضعیت موجود را هضم کنند.
چخوف در این داستان به عنصر خیانت نیز اشاره کرده است. وقتی خواننده در خطوط پایانی با دقت به رفتار دکتر و ابوگین نگاه میکند کلافهگی آنها را بیتأثیر از خیانت نمیبیند. تقابل خیانت زن ابوگین به او و خیانتی که دکتر احساس میکند با ترک کردن خانه و تنها گذاشتن زن خود به او کرده است.
در خطوط آخر داستان ابوگین و دکتر کلافه از همه چیز، دو فریبخورده که از شرایط موجود بیزارند هر کدام سعی در فرار از وضعیت دارند.
در ادامه دکتر با کالسکه ابوگین به خانه خود باز میگردد و ابوگین میماند و خانهای که نمیشود دقیقاً در مورد زن آن تصمیم گرفت.
فضایی که چخوف در خطوط آخر داستان به توصیفاش میپردازد. نمونهای از یک فضاسازی قوی است.
در خطوط آخر داستان میخوانیم:
(اندکی بعد که دکتر روی صندلی کالسکه جا گرفته بود و دور میشد، هنوز نگاهی تحقیرآمیز داشت. هوا تاریک بود تاریکتر از یکساعت پیش. نیمه ماه قرمز در پشت تپه کوچک پنهان شده بود و ابرهایی که نگهبان آن بودند به صورت لکههای سیاهی پیرامون ستارهها را گرفته بودند)
یقیناً چخوف با آن جملهی معروفش در مورد کارکرد یک چیز در داستان این اطمینان را به ما میدهد که منظورش از اشاره به تاریکی و لکهها و نیمه ماه، نشانههایی است که تأویل آنها به عهده خواننده است.
نکته قابلتوجه دیگر در مورد روایت داستان که در دیگر داستانهای چخوف هم یافت میشود، صحبت مستقیم راوی و نتیجهگیری آن برای خواننده است. و وجود این قسمتها در داستان که بیشتر در حکایتها و قصههای عامیانه نمود پیدا میکنند یکی از عوامل مهم ایجاد فاصله بین داستانهای چخوف با داستانهای امروز است.
نمونه آن در این داستان:
در پایان داستان: (زمان خواهد گذشت و اندوه کریلف نیز، با این همه، این محکومیت که، در نظر انسان، غیرمنصفانه و ناشایسته است نخواهد پایید اما تا لبگور در ذهن دکتر باقی خواهد ماند)
و در میانه داستان (چه کسی میتواند بگوید که اگر دکتر به حرفهای ابوگین گوش میداد و دوستانه او را تسلی میبخشید او بی آنکه اعتراضی بکند یا به کاترهای احمقانهای دست بزند با غم و غصهاش خو نمیگرفت؟)
لحن سوآلی این جمله مخاطب را به قضاوت و پاسخ وامیدارد.
و همانطور که اشاره کردم وجود چنین جملههایی در داستان، چخوف را در نزد خواننده شبیه قصهگوهایی میکند که معمولاً هدفشان از تعریف داستان بیان خوبیها و بدیها و عواقب آنهاست.
داستان دشمنها از کتاب بهترین داستانهایکوتاه آنتوان چخوف– ترجمه احمد گلشیری انتخاب شده است.