شناسنامهی فیلم:
نام: دختر از دست رفته (Gone Girl)
کارگردان: دیوید فینچر (David Fincher)
فیلمنامه نویس: جیلین فلن(Gillian Flynn)
بازیگران: Ben Affleck, Rosamund Pike, Neil Patrick Harris
ژانر: تریلر روانشناسانه، درام معمایی و جنایی
محصول سال: 2014
مدت زمان: 149 دقیقه
1) دیوید فینچر شاید هیچکاکی دیگر!: آیا چنین چیزی ممکن است که کسی که تا لحظاتی پیش در جایی حی و حاضر بوده ناگهان غیبش بزند؟! آیا کسی میتواند تریلری با این درونمایه بسازد و در آن پرسوناژ اصلی را ناپدید کند و برای دلایل گم شدنش کلافی سر در گم و پیچ در پیچ را جلوی چشم بیننده تعبیه کند؟ بله. میتوان چنین فیلمی ساخت، اما نه به دست هر کسی! ساختن چنین فیلم پر تب و تاب و نفس گیری فقط به دست دیوید فینجر نابغه است که امکان تولد و عرض اندام در تاریخ سینما را دارد.
دیوید فینچر را معمولاً به علت سطح روانشناسانهی فیلمهایش با آلفرد هیچکاک مقایسه میکنند. او نیز همچون هیچکاک نقشهایی را میآفریند که فرد در آن به بن بستی روانی رسیده و دست به اقدامی جنون آمیز می زند و دست آخر زندگی خود و دیگران را به مرز فروپاشی میکشاند. اقدامی عجیب که ریشه در ترسها، ناامیدیها و بحرانهای کوچک و بزرگ هویتی انسانها در جوامع مدرن امروزی دارد. انسانها در آثار سینمایی هر دوی این بزرگان قادر به هم سنگ شدن و منطبق شدن با اجتماعشان نیستند. در فضایی خاکستری مثل جسم بی وزنی غوطه میخورند و به بیراهه کشیده میشوند. سوالات فلسفی و روانی در ذهنشان بالا و پائین میپرند و برای هیچ کدام جوابی نمییابند. سوالاتی که هر کدام بار سنگینی از تناقضات زندگی، اجتماع، خانواده و مرگ را به دوش میکشند و هرگز هم جوابی برایشان یافت نخواهد شد. در
حقیقت ما با تماشای هر دو دسته از فیلمهای هیچکاک و فینچر نهایتاً شاید به این جواب برسیم که زندگی یک بازی است. بازیای با همین تناقضات و ابهامات گیچ کننده، که اگر این تناقضات و دردها و رنجهای حاصل از آن نبود بازیای هم شکل نمیگرفت و راهی نیست جز ورود به این بازی.
کافی است سرگیجه، روانی، طناب و پنجرهی عقبی و حتی ربکا را در کنار هفت، باشگاه مشت زنی، زودیاک و دختری با خالکوبی اژدها و همچنین دختر از دست رفته قرار بدهیم و به این شباهت فوق العاده پی ببریم.
2) دختر از دست رفته، اقتباسی موفق: دختر از دست رفته به طرز عجیبی خوب است. یا شاید بتوان گفت عالی است! این فیلم به عنوان دهمین فیلم بلند فینچر اقتباسی است از رمان پرفروش سال 2012 با همین نام ((Gone Girl اثر جیلین فلن. در اقدامی شگرف فلن خود به تنهایی مسئول نگارش فیلمنامه ای از همین کتاب شد و در حقیقت میتوان اینگونه اذعان داشت که فیلم دختر از دست رفته ماحصل یک مهندسی دقیق و کنترل شده با ظرافت و موشکافی دو فرد، یکی کارگردانی زبردست (دیوید فینجر) و دیگری نویسندهای قهار (جیلین فلن) میباشد. ترکیب و مدیریت ماهرانهی این دو باعث آفرینش اثری شد که مدرنترین و مهمترین موضوعات زندگی زناشویی (اعم از خیانت، شک و دروغ) و همین طور تاثیر افکار عمومی را در گناهکار و بی گناه جلوه دادن افراد در جوامع رسانه زده، پر تشویش و پر ابهام امروزی در بهترین شکل ممکن به تصویر بکشد. در یک کلام میتوان گفت این فیلم اوج نگاه بدبینانهی فینچر نسبت به عصر انفجار اطلاعات و همچنین بیانگر دغدغهی همیشگی او در مورد هراس و خشونت پنهان در لایههای بیرونی زندگی مدرن امریکایی میباشد.
3) خلاصهای از فیلم: شاید در تشبیهی خنده دار و تاحدی ترسناک بتوان دختر از دست رفته را اینگونه توصیف کرد: تصویری از دو مار زهرآلود و خشمگین که در پس زمینهی سرد و بی روح امریکای رکودزده به یکدیگر زهر میپاشند و قصد هلاکت یکدیگر را دارند. دو ماری که شاید هنوز چیزی از انسانیت در نهادشان باقی مانده باشد، شاید هم نه! زمان داستان سال 2008 است. سالی که بحران مالی و اقتصادی کشور به اوج خود رسیده است. نماهای ثابت از خیابانها و فروشگاههای خالی شهر نورث کارتج ایالت میزوری گواه این مدعاست.
دختر از دست رفته در صبح پنجمین سالگرد ازدواج دان ها (نیک دان و ایمی دان، با بازی بن افلک و رزاموند پایک) آغاز میشود و این درست همان زمانی است که ایمی ناگهان غیب میشود. نیک ادعا میکند که هیچ اطلاعی از قضیهی پیش آمده ندارد. اما مدتی طول میکشد تا شک کلانتر راندا به ونی (با بازی کیم دیکنز) نسبت به او از بین برود. به ونی بعد از تحقیق و بررسی طولانی به این نتیجه میرسد که رابطه این زوج درست مثل اوضاع بحران زده اقتصاد کشورش آشفته و بی سرو سامان بوده است. برای نیک پرونده تشکیل میشود. اما تنها ظاهر غمزده و متأسف او برای فرار از چنگ قاضی پرونده که پرونده را علیه او به جریان انداخته کافی نیست. نیک با خواهر دوقلوی خود، مارگو (با بازی کری کون) دیدار میکند و وکیلی توانمند به نام تنر به لت (با بازی تایلر پری) برای خود دست و پا میکند. از نکات برجستهای که فیلم به خوبی آن را تصویرسازی کرده فرهنگ رسانهای غلط امریکاست. فرهنگی که تشنهی قیل و قال به راه انداختن و نمایش رسواییهاست. مردم همین که از طریق رسانهها پی به گم شدن نویسندهی محبوبشان میبرند به سمت خانهی آنها هجوم آورده و در اطراف محل زندگیشان اجتماع میکنند و با وجود بی اطلاعی از اصل قضیه و فقط در اثر اطلاع رسانیهای ناقص رسانهها نیک را متهم کرده و فشار و عذاب روحی او را بیشتر میکنند.
در سرتاسر ماجرا، ایمی دان گم شده را در قالب فلش بکهایی از روزهای خوشتر زندگی مشترکشان در نیویورک میبینیم. جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی پر زرق و برقی داشته. سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقهی کارگر از میانهی غربی امریکا است، کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار میگیرد: اولین ملاقاتشان و ازدواجشان در منهتن، خالی شدن تدریجی جیبشان که به واسطهی بیکار شدنشان بیشتر و بیشتر میشود و نقل مکان آنها به محل تولد نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در یأس و تنبلی و تن پروری میشود. حالا ایمی در ناکجا آبادِ غم آلودی گیر افتاده و با مردی زندگی میکند که دیگر توانایی لذت و شادی بخشیدن به او را ندارد. کم کم زمزمههایی از خشونت در خانه، کم کاری در وظایف زناشویی و خیانت به گوش میرسد و چهرههای مرموز جدیدی پا به فیلم میگذارد، از جمله دسی کالینگس (با بازی نیل پاتریک هریس) دوست پسر سابق ایمی و نوئل هاثورن (با بازی کیسی ویلسن) که زنی فضول در همسایگی آنهاست.
ایمی که از دست همسر بی عار و خیانت پیشهاش عصبانی است، مرگ خود را صحنه سازی میکند و در دفترچهی خاطرات خود و بازی شکار گنجینه سر نخهایی نیز برای پلیس قرار میدهد تا برای همسر خود پاپوش بزرگی درست کند. او با زیرکی پول کافی نیز برمی دارد تا بتواند مدتی با هویتی جعلی و دروغین در منطقهی ازارکس زندگی کند. او با از دست دادن پولش مجبور میشود با دسی کالینگس که در دوران نوجوانی با او رابطه داشته، تماس بگیرد و از او بخواهد تا در جای امنی پناهش دهد. ایمی که در برنامهای تلویزیونی ابراز عشق خالصانه و معصومانهی نیک به خود را میبیند تصمیم میگیرد دوباره نزد نیک برگردد اما باید برای غیبت خود بهانهای بتراشد تا دهان پلیس و به دنبال آن مردم را بسته نگه دارد. او برای انجام این کار به یک مرد مجرم جدید احتیاج دارد...
4) درونمایه و هدف از ساخت فیلم: آیا تاکنون حتی برای یک لحظه هم به ذهنتان رسیده که شریک زندگی خود را بکشید؟ یا توسط او کشته شوید؟ این زمینهای است که در رمان جیلین فلن و فیلمنامه ای که او نوشته و فیلمی که فینچر ساخته است به چشم میخورد. نیک دان پس از اینکه همسرش به خانه باز میگردد و با او زندگی مشترکشان را دوباره آغاز میکند دیگر از او میترسد. اتاق خوابش را از او جدا میکند و محتاطانه با او برخورد میکند. او به خوبی آگاه است که زنش قاتل بوده و معشوقهی سابقش را کشته ولی به واسطهی هوش سرشارش نشانهای
بر علیه خود باقی نگذاشته و تبرئه شده است. از طرفی به خاطر محبوبیت همسرش به عنوان یک نویسنده و اینکه رسانهها پشتیبانش هستند و اگر حرفی بزند یا طلاقش بدهد همه علیه خود او خواهند شورید ناچار است زبان به دهان بگیرد و به زندگی اجباری توام با وحشت خود با او ادامه دهد. او حتی دیگر نمیتواند یک بوسهی ساده به صورت همسرش بزند! از او بیزار است اما راهی به جز مسامحه پیش رویش نمیبیند.
ما در این فیلم با زنی زیبا، بسیار باهوش و روشنفکر مواجهیم که به شهرت رسیده است. محبوبیت عام دارد و همگان دوستش دارند. او شهرت را که در جامعهی امریکایی یک مولفهی حیاتی است و برای بسیاری از نان شب هم واجبتر است را به دست آورده اما به ازای آن عشق را و آرامش خانه و خانواده را از دست داده است و همین طور ثروت و رفاه گذشتهاش را. ایمی به جای حل مشکل و به جای بازگرداندن منطقی آن چه که از دستش داده راهی را میرود که ریشه در خشمی پنهان و زیر خاکستر مانده و روحی پرهیاهو و نابسامان دارد. ایمی زنی است که در پیچ و خمهای عصر و زمانهاش به دنبال چیزی است که خودش هم به درستی نمیداند چیست. و همین طور با مردی رو به
رو هستیم که به جای ترمیم زندگی رو به قهقرایش به فسادی ناخواسته تن در میدهد و همین بی توجهی همه چیز را تا مرز دردناک تردید و نابودی و هلاکت میکشاند. به طور کل این زوج در پس زمینهی بحران فعلی موجود در کشورشان در منجلاب بحران دیگری دست و پا میزنند که ریشه در نشناختن دارد. نشناختن خود و نشناختن دیگری.
5) حرف آخر: دختر از دست رفته تریلری پر از کیف و پر از لذت و خون بار است! و در عین حال هوشمندانه و غافلگیرکننده و برانگیزاننده. این فیلم همچنین علاوه بر نکات روانشناسانه، درونمایه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بسیاری را هم در دل خود دارد. تمام جنبههای فنی، صوتی و بصری فیلم نیز در سطح بالایی قرار دارند و بیننده را به تفکر و تعمق وامی دارند. در حقیقت میتوان گفت همه چیز اعم از قلم تحسین برانگیز جیلین فلن و هوش و قدرت عجیب کارگردانی فینچر در کنار بازی بی نقص بن افلک با آن شکاف روی چانه و رزاموند پایک با آن صورت سرد انگلیسیاش، در کنار مهارت و تخصص سایر دست اندرکاران معجون شیرینی از کار در آمده که به مذاق و طبع هر کس خوش مینشیند و همه را از خود راضی نگه میدارد.■