داستان در مورد یک مثلث عشقی بین جانپی، تاکاتسوکی و سایوکو است که در دانشگاه با هم دوست میشوند.
جانپی سی و شش سالش بود. در توکیو در دو رشتهی بازرگانی و ادبیات قبول شده بود. بدون کمترین تردیدی ادبیات را انتخاب کرد و به پدر و مادرش گفته بود بازرگانی میخواند. آنها به هیچ وجه حاضر نمیشدند خرج تحصیلش را در رشتهی ادبیات بدهند. اما خودش هیچ علاقهای نداشت چهار سال از بهترین سالهای زندگیاش را با خواندن کارکرد و اثرات اقتصاد تلف کند. فقط میخواست ادبیات بخواند تا در آینده نویسنده بشود.
جانپی با کارهای نیمه وقتی که در کنار داستان نویسی میگرفت، زندگیاش را میچرخاند. هر داستانی را که تمام میکرد، نشان سایوکو میداد، نظرات روراست و صمیمانهی او را میشنید و بر اساس پیشنهادهایش با حوصله آنها را ویرایش و بازنویسی میکرد. جانپی عضو هیچ کدام از انجمنهای قصه نویسی هم نبود. جانپی برای داستان کوتاه ساخته شده بود. خودش را در اتاقش حبس میکرد، در به روی هر چیز و هر کار دیگری میبست، و بعد از سه روز کار پیوسته و متمرکز، دست نویس اولیهاش را تمام میکرد. بعد از چهار روز آن را به سایوکو و ویراستارش میداد که بخوانند.
تاکاتسوکی، پشت کنکوری و از جانپی یک سال بزرگتر بود. پسری سرزنده و با اراده بود. رفتار و قیافهاش خیلی زود بقیه را جذب میکرد و خیلی راحت توی هر جمع سر دسته میشد. اما توی درسها کم میآورد. ادبیات تنها رشتهای بود که در کنکور قبول شده بود. دوست داشت خبرنگار یک روزنامه معتبر بشود.
سایوکو قصد داشت ادبیات انگلیسی را تا استادی دانشگاه ادامه بدهد. مطالعهاش زیاد بود و رمان زیاد میخواند. بعد هم راجع هر کدام از رمانها با شور و حرارت حرف میزد. موهای زیبایی داشت و در چشم هاش برق هوش و تیزی خاصی دیده میشد. بی شیله پیله بود، احساس و افکار خودش را با ملایمت ابراز میکرد، با این حال شخصیتی قوی و محکم داشت. وضع بی قیدی داشت و آرایش نمیکرد. یک جور طنز منحصر به فرد هم در وجودش بود و
هروقت چیز خنده داری میگفت، ادای شیطنت آمیزی در میآورد.
جانپی تا پیش از این که سایوکو را ببیند، هیچ وقت عاشق نشده بود و نمیتوانست احساس خودش را به سایوکو بروز بدهد. اما تاکاتسوکی برخلاف جانپی خیلی راحت احساسش را به سایوکو منتقل کرد. جانپی با شنیدن این خبر از دوستش تاکاتسوکی، مات و مبهوت شد. تصور میکرد دیگر حق انتخاب ندارد. دلخور و عصبانی نبود. عشق و عاشقی تاکاتسوکی و سایوکو را طبیعیترین اتفاق دنیا میدانست. به نظر جانپی، تاکاتسوکی تمام ویژگیهای لازم را داشت و خودش هیچ کدام را نداشت. آنها شش ماه بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردند.
سایوکو سرِ سی سالگی حامله شد و دخترش، «سالا» را به دنیا آورد. آن موقع سایوکو استادیار بود.
سالا علاقه به شنیدنِ داستان داشت. سالا هیچ وقت چیزی از قصه نمیفهمید، زیرا در وسط قصه فقط سوال میکرد.
هاروکی موراکامی در بیان وضعیت، موقعیت، رفتار و خُلقیات شخصیتهای داستان «شیرینی عسلی» ثابت قدم بوده و در آفرینش شخصیتهایش آزادانه عمل میکند. نویسنده از کوچکترین جزئیات اخلاقی و احساسی شخصیتهای داستانش برای خواننده مینویسد تا خواننده بتواند با شخصیتهای داستان همذات پنداری کند.
در داستان کوتاه اغلب مجالی برای شخصیت پردازی نیست و شخصیت پردازی بیشتر در رمان کارساز و مهم است؛ اما موراکامی با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم، آدمهای داستانش را به خواننده معرفی میکند. این روش از شیوههای شخصیت پردازی در داستان نویسی است که نویسنده به طور مستقیم، خصوصیتها و خصلتهای آدمهای داستانش را توضیح میدهد.
کل ماجرای این داستان دربارهی زندگی و تحولات درونی و ظاهر جانپی است. در اینجا چون کل ماجرا، حول محور جانپی میگردد، نویسنده درباره خصوصیت، عقاید، رفتار و همه و همه به خواننده اطلاعات میدهد؛ پس جانپی شخصیت اصلی داستان به حساب میآید. سایوکو با تاکاتسوکی ازدواج میکند و بر رفتار جانپی تاثیر میگذارد.
خواننده تا حدودی با شخصیت سایوکو و تاکاتسوکی آشنا میشود، اما نه به اندازه شخصیت جانپی. در ابتدا و انتهای داستان خیلی کم با دو شخصیت خرس ماساکیچی و تانکیچی آشنا میشویم و خواننده متوجه میشود که این شخصیتهای فرعی تا حدی در تحولات و شکل گیری شخصیت جانپی نقش دارند.
«بایست راهی پیدا میکرد که قصهی ماساکیچی و تانکیچی را تمام کند. حتماً راهی برای نجات تانکیچی از باغ وحش وجود داشت. یک بار دیگر، داستان را از اول در ذهنش مرور کرد. خیلی زود، فکری به سرش زد و کم کم شکل گرفت. تانکیچی هم همان فکر سالا را کرده بود: با عسلی که ماساکیچی جمع کرده بود، شیرینی عسلی میپخت» (متن داستان).
مبانی نظری داستان نویسی نشان میدهد که استفاده از شیوه «توصیف مستقیم» برای نویسندههای تازه کار کم و بیش خسته کننده است البته ناگفته نماند اگر مثل هاروکی موراکامی نویسندهای ریزبین و خوش بیان باشید میتوانید موثر واقع شوید. «پیرل هاگریف» منتقد داستان مینویسد: «استفاده از توصیف مستقیم اگر به شکلی موجز و مختصر مورد استفاده قرار بگیرد، در داستان کوتاه هم میتواند موثر باشد.»
یکی از شگردهای موراکامی در این داستان این است که برای توصیف آدمهای داستانش از جزئیات موثر در یک پاراگراف استفاده کرده است یعنی فقط ویژگیهای آدمهای داستانش را انتخاب و ذکر کرده که هویت اصلی شخصیت داستانش را نشان میدهد. تا سوال احتمالی در ذهن خواننده ایجاد نگردد.
نویسنده در این داستان به ما میآموزد که هیچ قانون و قاعدهی معجزه گری وجود ندارد. بهترین روش برای خلق شخصیتهای داستانمان این است که نویسنده، شخصیتهای داستانش را با ذهن، حواس و احساسات اش درک کند. برای این که به شخصیت داستانمان نزدیک شویم، باید تلاش کنیم او را به خوبی بشناسیم. آن موقع است که موفقیتمان در زنده کردن او بیشتر میشود.
داستان «شیرینی عسلی» نخستین بار در ماه اوت 2001 در مجله نیویورکر و سپس در مجموعه داستانش، «پس از زلزله»، چاپ شد.
«دلم میخواهد قصه بنویسم که با تمام چیزهایی که تا حالا نوشتهام فرق کند. دلم میخواهد از آدمهایی بنویسم که رویایی در سر دارند و در آرزوی روشنایی، منتظرند شب تمام شد تا بتوانند عزیزانشان را در آغوش بگیرند.» (متن داستان).■