• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی به مجموعه داستان «تهمینه در راه» نویسنده «ناهید کهنه¬چیان»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

نگاهی به مجموعه داستان «تهمینه در راه» نویسنده «ناهید کهنه¬چیان»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نگاهی به مجموعه داستان «تهمینه در راه» نویسنده «ناهید کهنه¬چیان»؛ «محمود خلیلی»

قصه‌ی همه‌ی زنان + تهمینه

مشخصات کتاب:

تهمینه در راه / نویسنده: ناهید کهنه‌چیان / مجموعه داستان / نشر: قطره / تعداد صفحات: 70 صفحه /

تیراژ: 500 نسخه / قیمت: 5000 تومان / چاپ اول پاییز 1393

در این مجموعه‌ی هفتاد صفحه‌ای تعداد چهارده داستان کوتاه آمده است. داستان‌هایی به نام‌های: تهمینه در راه، سفره‌ی یک نفره، خواب سنگین کرکره‌ها، من و خاله شیرینم، طلا ریزه، اختر، قیچی صنعتی، خاتون، من به دنیا آمدم، اگر باران ببارد، شنبه‌های من، مریم گوشی دارد، اگر، من نقاش شدم.

تم اصلی داستان‌ها، بیان مشکلات زنان در جامعه است، چه آن بخش از جامعه که هنوز سنتی است و چه بخش تازه‌تر و نیمه مدرن. در پشت تمامی داستان‌ها، زنی نشسته است که تلاش می‌کند حقوق تضییع شده و زیرپا مانده‌ی زنان دیگر را به رخ جامعه بکشد. این کوشش در یک داستان به صورت تقابل مرد و زن و در داستان دیگر، نمایش زن به صورت عروسک پشت پرده‌ای است که حق دفاع از خود و یا اعتراض ندارد. زن‌های این مجموعه به اشکال مختلف در حال مبارزه هستند، یکی در تخیلات خود به نابودی نامردی می‌اندیشد که به فرزندان او ظلم می‌کند و دیگری اسیر دست و پا بسته‌ی فریب‌کاری و چک‌های بی‌محل شوهر فراری خویش است.

ناهید کهنه چیان در مصاحبه‌ای اظهار داشته است: تهمینه در راه از تجربه‌های زنان روزگار ما که در جست و جوی خویش و جنسیّت زنانه‌ی خویش هستند، حرف می‌زند. زنانی که کمتر مرثیه‌گو هستند. آن‌ها در جست و جوی هویت و جایگاه و منزلت اجتماعی خود هستند. تلاش برای خودیابی در قلمرو (من فردی) و (من اجتماعی)، من اجتماعی، در مناسبات خانواده، فامیل، محیط کار. من فردی، در مسایل روحی و روانی، مثل: تنهایی، عشق و بی سر پناهی. وی در پاسخ به این سوال که آیا شخصاً به ساده نویسی و دوری از فرمت‌های پیچیده علاقمندید و کارهای دیگرتان را با همین سبک خواهیم خواند، پاسخ داده است: ترجیح می‌دهم ساده نویس باشم نه سهل نویس...اگر

داستان، از سوژه‌ی نیرومندی برخوردار نباشد، به عبارتی دیگر، اگر قصه نداشته باشد، تکنیک و فرم نمی‌تواند کمکی به آن بکند. باید دید چه کسانی پرداخت به فرم و تکنیک را عمده می‌کنند. آیا ضرورتی وجود دارد؟ فرم و تکنیک و بقیه عناصر در خدمت محتوا باشند. یک داستان خوب و دارای درون مایه‌ی قوی، فرم وتکنیک ش را مشخص می‌کند. فرم و تکنیک مصنوعی و تحمیلی یک داستان قابل قبول را نابود می‌کنم.

حال با چنین پیش زمینه‌ای، با هم به داستان‌های این مجموعه نگاه می‌کنیم:

تهمینه در راه

این روایت، داستان زنی است که از اضطراب و دلشوره پرپر می‌زند و سر به دنبال عشق خود دارد. تهمینه در راه است تا از بروز فاجعه‌ی رویارویی پدر و پسر (رستم و سهراب) پیشگیری کند، اما فاجعه پشت همین دیوار نشسته است.

داستان پر است از برش‌های مکرر و بدون دلیل منطقی. برش‌هایی که می‌توانست با تکرار برخی کلمات و یا همان جمله‌ی بند اول: «چرا این خواب‌ها دست از سرم بر نمی‌دارند؟». این جمله می‌توانست حکم ترجیع بندی داشته باشد که قطعات داستان را به هم پیوند بزند، اگر که برش‌های داستان درست و به جا انتخاب می‌شد. این عمل سبب می‌گردید، دلشوره‌ی تهمینه با همان میزان استرس و ترس، به خواننده و مخاطب انتقال یابد.

سفره‌ی یک نفره

ازدواج با یک قاب عکس. دختری که هنوز عشق را تجربه نکرده است و جنس مخالف را نمی‌شناسد، ناگهان به عقد و ازدواج تصویر قاب شده‌ای در می‌آید و او را برای همسرش به خارج از کشور می‌فرستند. گرچه به لطف فن‌آوری روز دنیا، امروزه می‌توان با چت کردن و حضور در اینستاگرام و موبوگرام و تلگرام و هزار کوفت و زهر مار دیگر به راحتی همسریابی کرد اما این داستان به مقطعی از زمان اشاره دارد که چنین امکانات ویژه‌ای وجود نداشت!

در هر حال، داستان با نمایش لبخند و نگاه دزدکی دختر به مهماندار جوان، سعی در نمایش این مطلب دارد که گاهی برق نگاه و تماس چهره به چهره، مسلم است که صدها برابر قوی‌تر از تصویر بی جان عمل می‌کند.

خواب سنگین کرکره‌ها

زنی برای اثبات توانایی‌های خود به شوهرش تلاش می‌کند. او با حضور در مغازه‌ی فرش فروشی و انجام کارهای مردانه و سنگین، توانایی خود را به رخ همسرش می‌کشد. مرد در پایان، به این ایستادگی سر تعظیم فرود می‌آورد.

داستان درست شبیه آدم بی حوصله‌ای عمل می‌کند که سعی دارد چیزی را برای دیگران تعریف کند، اما رغبت چندانی برای ورود به جزئیات ندارد. پایان بندی داستان فاجعه است وقتی که مرد، ناگهان در برابر همسر خود تسلیم می‌شود.

من و خاله شیرینم

طعم این داستان آن قدر تلخ هست که پس از پایان آن، حداقل تا چند دقیقه خواننده را با خود تلخ کند. زنی در حین زایمان می‌میرد و دختری افلیج از او به جا می‌ماند. دخترک از طرف پدر طرد شده و در آغوش خاله‌اش که تنهاست و هیبت و رفتار مردانه دارد، بزرگ می‌شود.

داستان به بی‌وفایی مردانی اشاره دارد که حتا حاضر نیستند پاره‌ی تن خود را نیز تحمل کنند. مردانی که همه چیز را خوب می‌خواهند، زنان را فرمانبردار، خانه‌دار، مهربان، خوش دست و پنجه، پسر زا، با حجب و حیا و .... فرزندان را سالم.

طلاریزه

زنی که مدام به فکر شوهر خود است و برای تولدش کادو می‌خرد، از بی اعتنایی و متلک‌های او ناراضی است. دلشوره های بی‌معنای او وقتی با تخیلات مرموز و مشکوک همراه می‌شود، طعم تلخ خیانت در ذهنش جاری می‌شود. پایان داستان باز است تا خواننده هر چه دوست دارد در پیش روی زن بگذارد. او می‌تواند مچ شوهرش را هنگام خیانت باز کند، می‌تواند توهم توطئه را نادیده بگیرد و همچون گذشته، به زندگی پر از متلک و سرشار از طعنه با مردش ادامه دهد یا ...

اختر

اختر حمیدی زنی است که شوهرش با سوءاستفاده از چک‌های او بدهی به بار آورده و گریخته است. زن در دادگاه با مادرش تماس گرفته و همه چیز را می‌گوید. باز هم پایان باز برای ماجرایی که این بار مشخص است به کدامین راه خم می‌شود در انتظار خواننده است.

قیچی صنعتی

زن و شوهری ناچار می‌شوند، بدون پیش زمینه‌ی قبلی، یک کارگاه رویه کوبی مبل را اجاره می‌کنند. دردسرهای این کار بخشی از زندگی هر روزه‌ی آنهاست. زن تلاش می‌کند تا هر چه بیش‌تر سنگ زیرین آسیا باشد.

این داستان نیز دارای پایان باز است اما نه برای سرانجام این خانواده، بلکه ترس زن از تنها ماندن در کارگاه را به چالش کشیده است. در این داستان، زبان محاوره و نوشتار با هم مخلوط شده‌اند و جای اشتباه نشسته‌اند که نیاز به اصلاح دارد.

در ص 39 "دندون" به جای دندان و در ص 40 "موهاش رو" به جای موهایش را به کار رفته است.

خاتون

در ابتدای داستان با پیرزنی روبه رو می‌شویم که قصد جان داماد خود را دارد و با خوراندن زهر از رفتار او انتقام می‌گیرد. اما کمی بعد متوجه می‌شویم که این مادر پیر، تنها در تخیلات خود داماد بی‌خاصیتش را تنبیه کرده است و در عالم واقع به خاطر فرزندانش باز هم به او باج می‌دهد.

دو مورد در داستان فوق قابل توجه است:

در ص 43 آمده است: «بی باعث و بانی» که اگر به معنای بی پشت و پناه و بدون یاور نشسته باشد، غلط است.

در ص 43: لحن محاوره و نوشتاری باز هم تداخل پیدا کرده است و به جای «درس خونده و سنگین رنگین»، باید نوشته می‌شد: درس خوانده و سنگین رنگین.

من به دنیا آمدم

دخترانی که پس از به دنیا آمدن کسی دوستشان ندارد، چون دختر زاده شده‌اند. به دخترکی نام "همین بس" را هدیه می‌کنند و او نیز نام دختر خود را "کفایت" می‌گذارد تا سررشته‌ی این دخترزایی قطع شود.

داستان به سنتی زشت و ناپسند اشاره دارد که زنان را فقط پسرزا می‌خواهد در حالی که فراموش می‌کند مردان زاده‌ی همین زنان و پرورش یافته‌ی دامان زنان امروز و دختران دیروز هستند. این سنت، ریشه در نادانی و جاهلیت اعراب دارد که با هجوم آنها به ایران در سنت‌های ما ریشه دوانده است.

در این داستان (ص 46) باید به موردی توجه داشت: "نوزادم کنارم" آمده است در حالی که ‌ نوزاد کنارم صحیح می‌باشد.

اگر باران ببـارد

واگویه‌ی دردهای تلنبار شده، اگر چه حلال مشکلی نیست اما می‌تواند مسکن موقتی برای شخص دردمند باشد. در این داستان زنی از تنهایی و مشکلات خود برای شوهر از دست رفته‌اش می‌گوید. او یک دختر و یک پسر دارد که با چنگ و دندان از آنها مراقبت و محافظت می‌کند. زن در تلاش است برای فرزندانش زندگانی امنی فراهم کند که کسی توان نفوذ و دخالت در آن را نداشته باشد.

شنبه‌های من

مریم دختری شهرستانی است که برای ادامه‌ی تحصیل به تهران می‌رود. او موقتاً در خانه‌ی دایی خود مستقر می‌شود و پس از چندی به خوابگاه می‌رود. در این میان، پسر دایی فلج او از این رفتن دلتنگ شده که نشانه‌ی دلبستگی و وابستگی به او است.

داستان قابلیت آن را داشت که نامش زیبنده‌ی این مجموعه باشد. حرکت آرام داستان و بیان خاطره وار آن به نرمی خواننده را با زندگی یک دختر تنهای شهرستانی آشنا می‌کند. این دختر که می‌کوشد وام‌دار کسی نباشد، با حضور در خانه‌ی دایی خود آتشی را شعله‌ور می‌سازد که بیش از هر کس دیگری، دل و دیده‌ی خودش را اشکبار می‌کند.

مریم گوشی دارد

داستانی در معایب و فواید داستان گوشی تلفن همراه. شاید شما از این منظر هرگز به یک گوشی تلفن همراه نگاه نکرده باشید اما در داستان مریم و غلام به کشف تازه‌ای می‌رسید. غلام سرباز است و برای نامزدش مریم یک گوشی خریده تا بتواند به راحتی و بی دردسر با او درد دل کند و ازعشق بگوید. او به مریم زنگ می‌زند و می‌گوید که برای مرخصی راه افتاده و چند ساعت دیگر می‌توانند همدیگر را ملاقات کنند، غافل از دست تقدیر و سرنوشتی که برای آنها رقم خورده است.

پایان باز داستان تلاش کرده است دست مخاطب و خواننده را باز بگذارد اما این کوشش، ناخواسته به بخشی توأم با امید هدایت می‌شود.

اگر

این داستان به نوعی ادامه‌ی همان داستان قبل است، و نه روایتس نو از همان داستان! ولی باید خاطر نشان کرد که نوعی پیوستگی در آنها جریان دارد که جداسازی این دو را بی معنی کرده است. نویسنده هنوز تصمیم قطعی نگرفته است که آیا این عاشق و معشوق به هم می‌رسند و یا یک سانحه‌ی رانندگی باید آنها را برای همیشه از هم دور می‌سازد. این بلاتکلیفی نویسنده، نه تنها خواننده را به چالش برای آینده وادار نمی‌کند بلکه از همان داستان قبلی، به سرانجامی که باید، رسانده است.

من نقاش شدم

پسر جوانی که هیچ گونه پیش زمینه‌ای از نقاشی ندارد، یک روز مسحور ویترین یک مغازه و نقاشی‌های آن می‌شود. وی با همان جادویی که نمی‌شناسد تبدیل به شاگرد نقاشی می‌شود که تمامی تابلوهایش با قیمت خوب به فروش می‌رسد. نقاش پیر پس از جایگزین ساختن پسرک به جای خود و رساندن او به مرحله‌ی استادی، به سفر مرگ می‌رود.

روزی یک دختر از پسر جوان می‌خواهد سمت استادی او را بپذیرد و پسر که هنوز خود را فردی کامل نمی‌داند پاسخ به این درخواست را به بعد موکول می‌کند. دخترک می‌رود و هرگز بازنمی‌گردد. این چشم به راهی، جوان نقاش را چنان درگیر می‌کند که در فراق او نور چشمانش را از دست می‌دهد. در پایان داستان، با پیرمردی مواجه می‌شویم که روبه روی یک بوم سفید نشسته است و تصویر حک شده‌ی عشق از دست رفته‌ی خویش را در آن می‌بیند.

نوشتن پایانی غافلگیر کننده برای داستانی که به نرمی و آرامی یک رود جریان دارد اما ناگهان با چاله‌ای هولناک رو به رو می‌شود، هنرمندانه است. نویسنده با لحنی آرام و به دور از هیاهو، یک پسرک نوجوان را به میدان هنر می‌کشد و او را به کرسی استادی می‌نشاند و در پایان ضربه‌ی تند و غافلگیرانه‌ی خود را وارد می‌سازد.

آن چه که تمامی این تلاش زیبا و هنرمندانه‌ی نویسنده‌ی داستان را تخریب می‌کند، همین پایان داستان است. از ابتدا تا همان بند یا پاراگراف آخر، راوی اول شخص است، اما در نهایت و همان بند آخر، ناگهان زاویه‌ی دید عوض شده و دانای کل به جای آن می‌نشیند! این تغییر زاویه‌ی دید برای چیست؟ می‌شد از همان ابتدای داستان، راوی سوم شخص انتخاب شود که در گفت و گو با یک استاد پیر نقاش، از سیر زندگی و هنر او بپرسد تا برسد به جایی که چشمان نابینا و از انتظار کور شده‌ی استاد، تصویر معشوقه‌ی خیالی‌اش را به راوی نشان می‌دهد.

.......

در برخورد ابتدایی با این مجموعه داستان، گمان نمی‌کردم که با چنین کاری روبه رو شوم. این مجموعه‌ی کوچک و ترد، به اندام دخترک تازه بالغی می‌مانست که قرار بود وظایف زنی چند ساله و کارکشته را بر عهده بگیرد. شکل و اندام ظریف این اثر، هرگز نشانگر عمق و انباشت این همه حرف در دل کتابی با این حجم نبود.

ناهید کهنه چیان در مجموعه‌ی حاضر چیزی برای دفاع از حقوق زنان کم نگذاشته است. او توانسته با پیام‌هایی موجز و کوتاه، داستان جفابی بزرگ بر زنان جامعه را به تصویر بکشد و آنها را جراحی کند. در پایان مجموعه، خواننده با او هم داستان شده است و نمی‌تواند از زیر بار چنین مسئولیتی شانه خالی کند.

این مجموعه با وجود تیراژ فقیرانه‌ی خود (که نشانه‌ی سرمایه گذاری نویسنده است) و با وجود تمامی کاستی‌ها و کمبودهای زبانی و نوشتاری، ارزش بیش از یک بار خواندن را دارد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692