سرکار خانم دکتر نعیمه ترکمننیا، افتخار آن را داشتم که در یکی از نشستهای ماهانه "شبی با بزرگان داستان" شرکت کنم. آیا ممکن است درباره جلسات برای مخاطبان این گفتگو توضیحی داشته باشید؟ و نیز از انگیزههای شکل گیری آن بگویید؟
با سلام و احترام. ایدهی سلسله نشستهای "شبی با بزرگان داستان" با انگیزه و هدف شناسایی، معرفی و بررسی پرونده داستانی نویسندگان ایران و جهان شکل گرفته است. این ایده و پیشنهاد با استقبال کارشناس ادبی حوزه هنری خراسان رضوی واقع شد و سپس با کمک دوستانی که علاقه به ادبیات داستانی دارند و همچنین دستی به قلم و نوشتن، گروه اجرایی این برنامه تشکیل شد
که بنده برنامهریزی و مدیریت این برنامه را به عهده دارم و اولین جلسهی برنامه در بهمن ماه 1395 برگزار شد و رسماً شروع این سلسله جلسات کلید خورد. تا به حال پنج نشست با عناوین بررسی آثار داستانی سیمین دانشور، آنتون چخوف، بورخس، مارکز و همینگوی داشتهایم که انشاءالله در نیمهی اول مرداد ماه، نشست دینو بوتزاتی را خواهیم داشت. روال نشست هم بدین قرار است که ابتدا به بیوگرافی و زندگینامهی نویسنده پرداخته میشود و به فراخور شرایط نویسنده و تأثیرگذاری آثار وی، به نکاتی کلیدی در مورد سبک و قلم وی نیز اشاره میشود. در قسمت بعدی، کلیهی آثار آن نویسنده معرفی میشود و سپس دوستان دیگر در مورد داستانهای نویسنده بحث میکنند. علاوه بر این در لابلای قسمتها کلیپهای نمایشی مرتبط با زندگی و آثار نویسنده نیز داریم. این روالی که در اینجا ذکر شد برنامه مشترک تمامی نشستها است اما قسمتهای دیگری نیز مانند نقد مهمان، خوانش قسمتی از داستان و ... را نیز داریم.
این جلسه جاذبهای جمعی برای کشف دنیای نویسندگان از طریق آثارشان را ایجاد خواهد کرد ... تبریک به شما برای برداشتن چنین قدم بزرگی.پس در ادامه این گفتگو به خاطر جهت گیری خاص
جلسات "شبی با بزرگان" راجع به صاحبان آثار گفتگو خواهیم کرد و به نوشتههایشان ورود نمیکنیم.
اشاره فرمودید که جلسهای به سیمین دانشور تعلق داشته. سیمین عنوان پیشگامی را در ادبیات زنانه ایران دارد و پیش از هر چیز آثاری با حال و هوای زنانه خلق کرده ... برخی معتقد به اصراری در او برای عرضه دیدگاههای فمینیستی بودهاند، آیا چنین میپندارید یا این مسأله به سادگی به اختصاصات جنسیتی او برمیگردد و در نوشتههایش انعکاس مییابد.در این باره برای ما بگویید.
ممنون از لطف و نگاه خوب شما. در مورد سؤالتان به نظر من بله خانم دانشور از اولین اثرشان تا آخرین اثر خواسته است از دغدغههای زنان، مسائل و مشکلاتشان در جامعه بنویسد. سیمین دیدگاه فمینیستی خود را در تمام آثارش منعکس کرده است و این با ارادهی خود او انجام شده است. البته باید بگویم دیدگاه فمینیستی که مدّنظر من است گونهی افراطی آن نیست بلکه خواستن و مطالبهی برابری در حقوق، جایگاه و احترام به زن و همچنین مخالفت با ستم و ظلم علیه زنان که نیمی از جامعهی ما را تشکیل میدهند است و این جریان در آخرین رمانهای سیمین روشنتر و صریحتر دیده میشود.
درباره چخوف آنچه پیش از هر چیز به ذهن میرسد، قدرت نمایشنامهنویسی اوست و تسری این مهارت به نوع داستانی که مینوشت. او قادر به نمایش روحیات، انگیزهها و افکار شخصیتهایش از خلال کنش و دیالوگ آنها بود. او شکلی از داستاننویسی را پیریزی کرد که از شرح و وصف حذر داشت و متکی بود بر نشان دادن. برگزاری جلسهای خاص چخوف که حاصل کار جمعی باشد، دید فراگیری را ایجاد میکند. در بررسیهای شما و همراهانتان این مسأله چگونه دیده شده؟ آیا در آثار چخوف به نمونههایی له یا علیه این نظر برخوردهاید؟
و اما چخوف مهربان؛
همانطور که میدانید چخوف در دورهای شروع به نوشتن کرد که پایان کار نویسندگان بزرگ روسیه بود؛ نویسندگانی مثل تورگینف، داستایفسکی و تولستوی و چخوف با توجه به عمر کوتاهی (44 سال) که داشت نقطه عطفی در نوشتن در روسیه و همچنین جهان به شمار میآید. او تجربهی نوشتن را از نویسندگان قبل تحویل گرفت و با خلاقیت و سبک تازه نوشتن خود به دورهی بعدی در دنیا منتقل کرد. برخی چخوف را پل انتقالی از دورهی زرین ادبیات روسیه به دورهی سیمین آن دانستهاند. ویژگیهای داستانی چخوف فقط به تصویرگری خلاصه نمیشود؛ درست است که از اطناب، مقدمهنویسی و پردهبرداری کُند از شخصیتها در رمانهای بزرگ دورهی قبل از خود دوری میکند اما چخوف در کنار ایجاز منحصر به فرد خود، کنشها و دیالوگهای مؤثر به نوشتن در مورد تمام اقشار جامعه و عامه میپردازد. ماجراهای داستانها که تا آن زمان بیرونی بود درونی میشود، نویسنده مقدمهی بلند بالایی ندارد و به شرح گذشته در بین داستان نمیپردازد. همچنین درونمایهی داستانهای چخوف به نوعی تقابل است تقابل بین دانستن و ندانستن، علم و جهل، زشتی و زیبایی و ... و به خصوص تنهایی است. درونمایهی تنهایی که بنا به تجربهام از خواندن، این حس فقط بعد از خواندن داستان "اندوه" چخوف به دلم نشسته است. همچنین آخرین ویژگی داستانی او پایانهای متفاوت چخوف است. اکثر پایانهای داستانهای چخوف یا شگفتآور هستند یعنی پایانی که قابل پیشبینی نیست (مثل داستان مدال افتخار) و یا پایانِ هیچ یعنی پایانی که با توجه با شروع و بخشهای قبلی داستان قرار بوده یا انتظار میرفته که متفاوت یا بسیار پر کشمکش باشد اما در پایان در بیکشمکشترین حالت ممکن داستان تمام میشود (داستان انتقام که اگر اسمش را اشتباه نکرده باشم داستانی که مردی داخل مغازهای میشود که تفنگ بخرد؛ تفنگ برای گرفتن از انتقام از همسرش ولی آخرش از انتقام منصرف میشود و برای اینکه دست خالی از مغازه بیرون نیاید یک تور شکار میخرد). در اجرای نشست چخوف، آثار وی را به سه دوره تقسیم کردیم؛ دورهی اول که چخوف برای مجلات فکاهی مینویسد و بیشتر برای کسب درآمد است چون خانوادهاش در آن زمان در بحران مالی به سر میبرده است و بسیار هم در این دوره پرکار بوده است. به طوری که یکی از نویسندگان بزرگ آن دوره، بعد از خواندن داستانهایش، او را تشویق به به شتاب کمتر در نوشتن دعوت میکند. در دورهی دوم و سوم نوشتههایش به پختگی میرسد. در جواب به سؤال شما میتوان گفت که به طور قطع همهی نویسندگان بزرگ در قلمزدنهای اول خود از سبک غالب دورهشان تأثیر گرفتهاند و تا پیدا کردن سبک نوشتنشان ویژگیهایی از نوشتن آن دوره را نشان میدهند. چخوف نیز از این قاعده مستثنی نبوده ولی در مورد او میتوان گفت از همان آثار اول نیز از برخی ویژگیهایی مثل اطناب پرهیز کرده است و نشانههایی از قلم پخته چخوف در آن دوره نیز دیده میشود.
و اما بورخس، نام درخشانی است در عرصه داستان کوتاه. توانایی عجیبی دارد در کاربست کلمات. آثارش در نوع خود بینظیرند و واجد نوعی جاذبه آهنربایی.
این صدای بورخس است، گوش کنید:
" با چاقویی از سنگ چخماق که تا دسته فرو میرفت، سینه قربانیان را شکافتهام. اکنون، بدون کمک سحر و جادو نمیتوانم از میان گرد و خاک بلند شوم."
نوعی جادو در این کلام هست. نثر و شعر بورخس در هم حضور دارند. شما بورخس را در آینه آثارش، چطور میبینید؟
ترکمننیا: بورخس دانا
در مورد این سؤالتان باید به زندگی و پیشینهی بورخس بپردازم. بورخس در یک خانواده تحصیلکرده و هنری چشم به جهان میگشاید. علاقه به شعر را از پدر گرفته است. خودش عنوان میکند که از پدرم آموختم کلمات فقط وسیلهی ارتباط نیستند بلکه نمادهای جادو هستند.
نگاه او از همان ابتدا به زبان، کلمات و ادبیات سحرگونه است. بورخس نابغهای در بین نویسندگان است. از 5 سالگی نوشته و خوانده است. در 9 سالگی ترجمهی داستان اسکار وایلد را در روزنامهای به چاپ رسانده است. از همان کودکی دنیای جادویی به اسم کتابخانه و کتاب را کشف میکند و تا آخر عمر از آن جهان علیرغم نابیناییاش بیرون نمیآید. بورخس ادبیات جهان را خوانده است؛ چندین بار. فلسفه خوانده است، اسطوره و افسانههای جهان را خوانده است و ... برای خواندن بعضی از این موارد حتی زبان دیگری یاد گرفته است. بورخس به چندین زبان مسلط بود و به چندین زبان هم شعر گفته است؛ زبانهایی مانند اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و زبان مادریاش.
بورخس با این همه دانایی با تصاویری که به خاطر مشکل بیناییاش مه گرفته و ناواضح میبیند داستانهایی مینویسد که فضایی مه گرفته دارند. گاه زمان را میشکند، افسانهها و اسطورههای جهان وارد متن میشوند و فضایی جادویی میسازند. در نهایت میتوانم بگویم این همه دانستههای ذهنی و هوش و حافظهی بیش از اندازهی او کاملاً در آثارش مشخص است.
در حد تجربه خواندنم، در مورد مارکز به این حس میرسم که شعریت داستانهای مارکز بیشتر از شعرهایش است. گوش کنید:
"حقیقت ندارد زمانی که انسان پیر میشود
از رؤیاهایش دست میکشد
بلکه انسان زمانی که از رؤیاهایش دست میکشد پیر میشود"
این نوشته او بیشتر به آهی بلند میماندتا شعری صناعت مند و آکنده از بدایع و طرفههای خیال. اما داستان کوتاهش که به جادو پهلو میزند، لبریز خیال است. به فضای ماکوندو در داستان "مشکلات ایزابل در زیر باران ماکوندو "اشاره میکنم. باران و عنصر تماشا، توصیف و حال و هوا و بالاخره لغزندگی زمان، این داستان را بسیار به شعر نزدیک کرده است. نظر شما چیست؟
مارکز؛ این شعبدهباز کلام
بنیاد نوبل در بیانیهی خود گابریل گارسیا مارکز را شعبدهباز کلام و توصیف خواند و الحق هم همینطور است. گابیتو مارکز در کودکی در روستای آرکاتاکا با داستانهای مادربزرگش که در آنها هر اتفاقی قابلیت به وقوع پیوستن را داشت بزرگ شد. بعدها همان فضای داستانهای مادربزرگش را با همان لحن واقعگرای او و همچنین کمک
گرفتن از مهارتهای خبرنگاری و تجربه نوشتن به داستانهای جادویی تبدیل کرد. در ضمن باید این را هم در نظر گرفت که ادبیات آمریکایلاتین همیشه پر از شور و هیجان بوده است و توصیفات مارکز نیز از این خاستگاه جغرافیاییاش نشأت گرفته است. بله توصیفات او نیز مانند کارناوالهای آمریکایلاتین رنگی و پرتحرّک و زنده است و وقتی صحبت از تنهایی و نوعی یأس از پیری و تنهایی هم باشد قلم او تواناتر خواهد بود چون او راوی صد سال تنهایی نسل بشری است.
نویسنده دیگری که به آن پرداختهاید، همینگوی است. میدانیم که حیات ادبی او پیوسته با جنگ است. جنگ اول جهانی، جنگهای داخلی اسپانیا و جنگ دوم جهانی را تجربه کرده است. او به اعتباری از "نسلی گمشده" میآید. تن و روان مجروح از جنگ او را میتوان در آثارش دید. او همان "جوردن" سرباز است در "زنگها برای که به صدا در میآیند".
"خانه سرباز" و یا "خورشید همچنان میدمد" و .... همه آثاری جنگ محورند. شما آثار همینگوی را از این بعد چگونه ارزیابی میکنید؟
و در نهایت همینگوی مبارز.
بله آخرین برنامهی ما در مورد همینگوی و آثار وی بود. اگر به شخصه بخواهم همینگوی را با یک کلمه توصیف کنم آن کلمه مبارزه است. همینگوی روحیهی مبارزی داشته است و برخلاف تمام نویسندگانی که تاکنون صحبت کردیم از قدرت جسمانی بالایی هم برخوردار بوده است. او ورزشکار حرفهای بود؛ مشتزن بود، ماهیگیر بود و علاقهمند به شکار. در همهی اینها هم تلاش و مقاومت و سختکوشی داشت و در هیچ مورد بدون صبر به مقصود نرسیده است. برای همینگوی، روحیهی مبارزه مهم است مبارزهای که روحش را قویتر کند و نتیجهی این مبارزه (یعنی شکست یا پیروزی) آنچنان برایش اهمیت ندارد. همچنان که در رمان پیرمرد و دریا در آخر داستان، پیرمرد نمیتواند صیدش را سالم به ساحل برساند اما هدف همینگوی سالم رساندن صید نبود؛ بلکه تسلیم نشدن در برابر دریا، در برابر بدشانسی، نیزه ماهی و کوسهها، نتیجه مورد نظر همینگوی
بود که این در آخرین تصاویر رمان نیز مشهود است.
بله همینگوی در جنگهای زیادی شرکت داشته است؛ زخمی هم شده است، از آثار و عواقب جنگ در آثارش میگوید اما در نهایت اگر جنگی باشد همینگوی کسی نیست که در این میدان پا پس بکشد. وی در نوشتن نیز همین روحیه را دارد. او با نوشتههایش هم به شکلی دیگر مبارزه میکند. بارها و بارها مینویسد؛ بارها و بارها پاک میکند، دوباره مینویسد و بازنویسی میکند، مبارزهای برای ارائهی اثری پاکیزه و شدیداً واقعگرا.
اما اینجا موضوعی پیش میآید. این روحیه مبارز، یک جایی میشکند. تأثیرات عمیقی که در روح و روان همینگوی به جا مانده بالاخره تفنگی به دست او میدهد تا خود را از میان بردارد؛ از میدان مبارزه ... یک جور تسلیم و اعلان شکست. با تعریفی که به دست دادید این مسأله را چه طور توجیح میکنید؟
کلمهی تفنگی یعنی "تفنگ" با "ی" نکره برای همینگوی معنی ندارد. یکی از اشیائی که وی به آن علاقهی شدید داشت اسلحه بود. همینگوی کلکسیونی از اسلحه داشته است حتی برای آنها اسم هم گذاشته است. در جایی خواندهام که همینگوی با اسلحهای که مادرش به او هدیه داده بود خودکشی کرده است شاید با دوستداشتنیترین اسلحهاش. اما در مورد شکست، قبلاً گفته بودم که نفس مبارزه برای وی مهم بوده است؛ مبارزه میکرده تا قویتر شود تا قوی بماند و از نظر من شکستی که میفرمایید تلاشی برای قوی ماندن بوده است برای ماندگار کردن تصویر مقاوم و قوی از خود.
یعنی ضعف روانی او را نادیده بگیریم؟ او در این مورد بستری هم شده بود و طبیعی است اگر فشارهای روحی حاصل از حضور در جنگ را سبب نوعی تنیدگی روحی در او بدانیم.
خصلت مبارز و جنگنده بودن همینگوی را بنده با توجه با آثار وی و مثالهایی که از شخصیتهای داستانهایش میآورم بیان میکنم و کمتر وارد حریم شخصی او میشوم. با این حال علیرغم این مشکلی که شما فرمودید باز هم نظر من این است که تصمیمات بزرگ همینگوی به شرایط مقطعی زمان مرگ وی بستگی داشت و قسمت زیادی را به وضعیت روانیاش مربوط نمیدانم. البته اخبار جدید نیز در اینباره که به روایت دوستان و نزدیکانش است دلیل خودکشی او را وضعیت امنیتی و سیاسی آن زمان که علیه همینگوی بوده است بیان کردهاند.
و حرفِ آخر...؟
و اما حرف آخر، همانطور که میدانیم هنر در ذات انسان سرشته شده است و ذات ادبیات نیز پرورنده و زاینده است و در زمانهای مختلف در دامان خود نویسندگان بزرگی را پرورش داده است. سیر تکاملی هر هنری نیز استفاده از اندوختهها و تجربیات بزرگان آن راه است که منجر به یادگیری، پرورش و ارتقاء در آن زمینه میشود. سلسله نشستهای "شبی با بزرگان داستان" نیز در این سیر تکاملی و مسیر تلاش برای یادگیری و کسب اندوختهی ادبیات داستانی با علاقهمندان به نوشتن سهیم شده است. اگر در این نشستها از چخوف گفته شده است نقطه عطفهایی که وی در ادبیات دورهی خودش گذاشته است برایمان مهم بوده است؛ خط کشیدن زیر تکنیکهای داستانی در داستانهایش و استفادهی آن تکنیکها در نوشتههایمان با توجه به زمان حاضر و با آگاهی کامل. به امید شکوفایی هر چه بیشتر ادبیات داستانی کشور!
در پایان از شما خانم رضایی بزرگوار که خودتان هم نویسندهی توانایی هستید متشکرم.
سپاس از شما که این قدم فرهنگی بزرگ را برداشتید.■