تهیه کننده: ماریو کاسار_جوئل بی مایکلز
فیلمنامه نویس: استیون شف
(با اقتباس از رمان لولیتا نوشتهی ولادمیر ناباکوف)
بازیگران: جرمی آیرونز _ ملانی گریفیث_ دومنیک سوئن_فرانک لانگلا_هالی هرش
میخواهم آغازگر نوشتههایم، با ذکر دیالوگهای نخستین فیلم از زبان شخصیت اول فیلم، پروفسور هابرت هامبرت، با بازی جرمی آیرونز باشد..
She was lo..plian lo in the morning
اسمش لو بود.. لو به وسعت روشنایی صبحگاهی بود
Standing four feet ten in one souk
قدش دریک کفش بی پاشنه 4 فوت و 10 بود
She was lola in slacks
تو تنبلها لولا بود
She was dolly at school
تو مدرسه دولی بود
She was Dolores on the dotted line
روی سطور کاغذ اسمش دولورز بود
In my arms…she was always..lolita..
ولی در آغوش من.. او همیشه لولیتا بود
Light of my life
چراغ زندگی من
Fire of my loins
آتش وجود من
my sin
گناه من
My soul
روح من
Lolita……
لولیتا.....
لولیتای ناباکوف دخترکی بیخیال و بازیگوشی است که چندان از ماهیت مسائل جنسی آگاه نیست و در واقع، لو کوچولویی که از قلم ناباکوف متولد شده است مست و ملنگتر از آنست که بداند درعالم مالیخولیاگونهی افکار پروفسور روانی ایی بنام هامبرت هامبرت، چگونه ذره ذرهی اندام جوان و نورس اش، مورد تحلیلهای بیمارگونهی جنسی میرود، حال آنکه لولیتای لین، دخترک شیطان و سکسی و مشتاقیست که حتی از آغاز ورود هامبرت به زندگی او و مادرش، سعی در جلب کردن هوش و حواس غریزی هامبرت نسبت به خودش را دارد، غافل از اینکه او حتی اگر دست به هیچ گونه طنازی ایی نزند و بی هیچ دلربایی ایی تنها به نشستن درمقابل دیدگان بیمارگونهی جنسی هامبرت بنشیند، بازهم جایگاهش در میان خواهشها و تمناهای قلبی هامبرت برای لمس جسم جوانش، محفوظ است.
برای اقتباس از شاهکار ناباکوف، فی الواقع نمیشود به اینگونه خلاصه پردازیها اکتفا کرد، آنگونه که لین بدان پرداخته است. رمان غنی و بلندبالای لولیتا، با ظرافت قلم طنازانه اش، به حق میتوانست بهعنوان یک فیلم سینمایی اقتباسی، هم ردیف شاهکارهایی همچون پرندهی خارزار به قلم کالین مک کالا و به کارگردانی کوین جیمز دابسن و یا بربادرفته به قلم مارگارت میشل و کارگردانی ویکتور فلمینگ ویا جنگ و صلح تولستوی و یا آنا کارنینا و دزیره و ...؛ با حفظ تمامی فصلبندی های ظریف داستان، تبدیل به یک شاهکار عظیم سینمایی بشود. برای ساخت فیلم لولیتا همچون خود اثر، احتیاج به پردازش قابل تاملی بود تا روند شخصیتی پروفسور روانی را پله به پله به تصویر بکشد و دراین صورت بود که مخاطب فیلم میتوانست دریابد که مسلهی علاقهی پروفسور به (نیمفت ها) از کجا نشات میگیرد و اینکه در وهلهی نخست دربارهی مسئلهی (نیمفت) بیشتر آشنا شده و علت گرایش جنسی پروفسور روانی را نسبت به دختربچهها، بهتر درک کند. هرچند لین در آغاز فیلم، اشارهی بسیار کمرنگی به مسلهی آنابل و شیفتگی هامبرت به وی را پیش میکشد. اما قطعاً برای مخاطبانی که برفرض اصل داستان لولیتا را نخواندهاند و چیزی از ذات روحی شخصیت هامبرت هامبرت نمیداند، با دیدن فیلم لین، تنها به این نتیجه دست مییابند که پروفسوری بنام هامبرت هامبرت عاشق دخترکی همسن دخترش (مقصود اشاره به فاصلهی سنی او با لو)شده است و حتی به مدد نریشن های شخصیت اول داستان درطول فیلم، باز هم چندان توفیقی در واگویی روحیات دکتر هامبرت و توجیه دلیل شیفتگیاش به دخترکی درسن و سال لو، نمیابد ولو اینکه نریشن ها با برداشت عینی از قلم ناباکوف و ازمیان سطور رمان لولیتا بوده باشد. درپاره ای از مواقع وفاداری لین را نسبت به کتاب، میتوان لمس کرد ولی موکدا روی این مسله میایستم که ایکاش فیلمی کاملاغنی و فصلبندی شده از روی اثر بینظیر ناباکوف، ساخته میشد. از نقاط قوت منحصر به فرد فیلم لین میتوان از دقت نظر بجا و شایستهاش در انتخاب بازیگران فیلم، یاد کرد. دروهلهی نخست بازی درخشان جرمی آیرونز در نقش دکتر هامبرت هامبرت روانی؛ هرچند اورا دراین تیپ شخصیتی ایی که لین ازو ساخته است بیشتر یک مرد عاشق پیشه میبینیم تا پروفسوری روانی و بیمار جنسی، بااین حال بازی درخشانش شکوه فیلم را بیشتر کرده است حال آنکه جرمی آیرونز شخصیت مالیخولیاییای که مدنظر ناباکوف بود را بجای اینکه درلولیتا به نمایش بگذارد، در فیلم آسیب ساختهی لویی مال، محصول سال 1992، به نمایش گزارد و من فکر میکنم اگر آن بازی پر آب و تابش را در فیلم آسیب، با همان رویهی رفتاری، در فیلم لولیتای لین ایفا کرده بود، شاید بیشتر شبیه به دکتر هامبرت هامبرت روانی میشد. البته بازهم ظرافتهای بازی او دراین فیلم شایستهی ستایش است. و حالا برسیم به بازی فوق العادهی دومنیک سوئن درنقش لو. هرچند که لولیتایی که سوئن نقش اورا ایفا میکند بازیگوشتر از لولیتای قلم ناباکوف و به عبارت عامیانهتر کرمکی تر از اوست اما با همهی این اوصاف، بازی بینظیرش، میتواند برایمان سطور قلم ناباکوف را در کتاب لولیتا، به زیبایی مجسم کرده و در نشان دادن نسخهی مستند و عینی ایی از آن دخترکی که خط به خط از زبان ناباکوف بااو آشنا شدیم را برایمان به زیبایی و جاودانگی، ترسیم کند. همچون ترسیم جاودانهای از شخصیت اسکارلت اوهارا به قلم مارگارت مشل که درقالب ویوین لی در فیلم برباد رفته ساختهی ویکتور فلمینگ بسیار زیبا و شایسته جایگزین شد و برای مخاطبانش اسکارت اوهارا، تاابد در قالب ویون لی تثبیت شد و درخشید و جاودانه شد. خوش اقبالی سوئن به خاطر ترکیب بینظیر صورتش است که با گریم دخترکی سیزده چهارده ساله، هماهنگ شده و موفق شد مخاطب را باوجود داشتن هفده سال سن درزمان ایفای این نقش، متقاعد کند که دختربچهای درسن رشد و بلوغ است. با وجود اولین تجربهاش در بازیگری توانست نقش دلوریس هیز را دراذهان مخاطبان و خوانندگان داستان لولیتا، جاودانه کند. درواقع لین دراین فیلم ترجیحاً روی مسلهی لولیتای زندگی هامبرت هامبرت فوکوس داشته است و از الباقی قبل و بعد زندگی او هیچ تصویر پررنگی به مخاطب نشان نمیدهد. در برخی سکانسها، برخوردهای خونسردانهی جرمی آیرونز درمواجهه با موقعیتهای حساس، کمی تا حدودی میشود گفت که حوصلهی مخاطب را سر میبرد. از بدو ورودش به خانهی هیز تا خروجش، چندان فرق فاحشی در حالتهای چهرهی او نمیبینیم. تنها دراولین برخوردش با لو، هنگامیکه شارلوت هیز مادر لو، سعی درمتقاعد کردن وی برای اجاره کردن اتاقی درمنزلشان، اصرار به نشان دادن باغ پشت ساختمان، را داشت، جاییکه شارلوت نامش را پیازا گزارده بود، دکتر برای اولین بار روی چمنهای آن فضای دنج، توانست اوج احساسش را درنقش دکتری روانی که شیفتگی عجیبی به دخترکان نوجوان دارد نسبت به دخترکی که آنگونه رها و بیخیال، درحالیکهی فوارههای آب وسط باغ، زیر انوار طلایی خورشید گویی آب طلا، به روی جثهی جوان و موزون اش، میپاشیدند، درچهرهی مات ومبهوت شدهاش که از زیبایی خارق العادهی دخترک شگفت زده شده بود، نشان داده و شارلوت و خانهی کلنگیاش را با جان و دل، تنها به عشق آن جواهر درخشان خانهی هیز، پذیرا شود. اما دیگر درطول فیلم چندان شگفتی و میخکوبی چندانی درکلوزآپ جرمی آیرونز نمیبینیم، حال آنکه هامبرت هامبرت ناباکوف آنقدر درمواجهه با لو یا هر دخترک نورس دیگری، بهقدری سست و بی اختیار میشد که تنها به مدد نگاه کردن میتوانست احساس بیمارگونهی جنسیاش را، ارضا کند...درواقع تکیهی ناباکوف از ابتدای داستان دراین خصلت رفتاری هامبرت هامبرت بود که بزرگترین و لذتبخش ترین تفریح زندگیاش برداشتن یک کتاب یا چند ورق روزنامه و رفتن به پارک و وانمود کردن به مطالعه و درواقع خیره شدن به نیمفت ها یا همان دختران نورس و ارضای غریزهی بیمار گونهی جنسیاش بود.
از دیگر نقاط قابل تامل فیلم، بازهم برمیگردد به مقولهی انتخاب درست بازیگر، انتخاب ملانی گریفیث درنقش شارلوت هیز، مادر لو، در قالب زن سحطی نگر آمریکایی که گول مرد اروپایی هفت خط را خورده و زندگی خودش و دخترش را نابود میکند، که البته برطبق گفتههای شخص ناباکوف، این مسله موجب بیان اعتراض از سوی آمریکاییهای هم عصرش شده و درواقع نشان دادن آنهمه حماقت از جنس آمریکایی، به مذاق آمریکاییها خوش نیامده است. و اما فرانک لانگا و درخشش بینظیرش درنقش کلیر کوئیلتی، مرد جاه طلب بچه باز و پورنوگراف، البته که از دید شخصی من، نشان دادن شخصیت روانی و بیمارجنسی او در مواجهه با هامبرت هامبرت، بسیار درخشندهتر بوده است و آنجا که ایندو بیمار روانی در مواجهه باهم در ویلای کلیر قرار میگیرند، بجای اینکه دردو قطب مواجه شده، دو دیوانهی مزدور ببینیم، با شیوهی بازی جرمی آیرونز، ما یک مرد عاشق پیشهی سینه سوخته و یک مرد روانی ایی که دچار جنون جنسی است را میبینیم و بجای اینکه حس نفرتمان درمقابل عملکرد شنیع هردوی آنها برانگیخته شود، درواقع برای هامبرت هامبرتی که معشوقهی تر تازهاش را ازو بر زدهاند، دلسوزی میکنیم و حس انزجارمان را معطوف به کلیر کوئیلتی میکنیم، حال آنکه هردو به یک اندازه دراین بازی کثیف، در به دام انداختن و ویران کردن زندگی لو کوچولو، سهیم بودهاند. فیلم با تلخی ویرانگی پروفسورهامبرت هامبرت، و بیشتر با گفتن آخرین دیالوگهای تاثیر گذار او، همچون دیالوگهای وی در آغاز فیلم، پایان میابد.. دکتر هامبرت هامبرت مغبون درحالیکه پس از قتل کسی که مسیر زندگیاش را به نابودی کشاند، بر فراز تپهای که رو به زادگاه لو است، درحالیکه نیروی پلیس نیز درتعقیبش هستند، میایستد و وقتی صدای قهقهه و شادی زنان و دخترکان را میشنود با غمی بسیار عمیق در چهرهاش میگوید که در آن لحظه، درواقع از نبودن لو در کنارش ناراحت نیست بلکه از غیبت صدای لو درمیان آنهمه صداهای خوشبخت، بسیار متاسف و غمگین است، و فیلم با تداعی طراوت لو کوچولو در اولین بستری که توسط هامبرت هامبرت، به وی تجاوز و تعرض شده بود، پایان مییابد.... ■