این دفتر دربردارنده 41 شعر سپید است که بیشتر اشعار شهامت بلند است. او چند شعر کوتاه هم دارد. شهامت با انواع سازههای بیانی، اندیشه و عاطفهاش را ابراز میکند. در زبان شاعر نظامی میبینیم که مجموعهای از نشانههاست. سرودههای شهامت گاهی بسیار رمز آمیز میشود و گاهی به شکل گفتار، حاوی یک پیام است که خود این گفتارها از ارزشهای بیانی متفاوتی برخوردار است.
بعضی از شعرها تاثیرهای طبیعی برخواننده میگذارند، مثل شعر زیری:
افتاد
به دریای خون
گلولهای
که ماه را
دزدیده بود.
ص 47
این تاثیر طبیعی برخاسته از نوعی احساس و کمی صورخیال ظهور میکند. کلمات "خون " و "گلوله " فارغ از بار مجازی آنها کنشگرند.
این دو واژه احساس شاعر را با ذات زبان انطباق میدهند. این احساس مستقیماً ما را به سمت یک فاجعه میبرد. خوب که نگاه کنی ظاهراً شعر ساده و خامی نیست. هرچند با خوانش اول متوجه میشویم که گلولهای به ماه خورده و آن را به دریا انداخته است.
دریای خون. از نگاه شاعر، زمین، دریای خون است. گویا بچهی شیطان وتخسی ماه را از آسمان گرفته است و همه جا را درتاریکی فروبرده است. همان گونه که ممکن است آن کودک چراغهای کوچه را نشانه رفته و کوچه را در تاریکی غرق کرده است.
حالا تصور کنید ماه افتاده باشد و تو در تاریکی در خون شناور باشی.
فضا تاریک است. و کلام، مستقیماً میخواهد همین را بگوید.
شعرکوتاه بعدی تاثیر تجسمی برخواننده مینهد:
و او لابد
باز هم ایستاده درجای تاریک
و انگشت در حلق ستارهها میکند.
ص 44
به مصوتهای " آ " و فتحهها و این سبک ساختاری کوچک و به شخصیتی که شاعر به ستاره بخشیده است نگاه کنید.
این تاثیرات تجسمی در توالی هجاها و تداعی واژهها ایجاد میشود.
شهامت این " آشیانه کاربردی و منطقه تعلق "های شعری را به خوبی میشناسد.
این هر دو شعر کوتاه یک نکته را می گویند ولی عوامل ثانوی دومین بیشتر است.
ابهام در نهاد "او " و قید تکرار "باز " و قید مکان "جای دیگر " همه به نحوی ناشناختهاند و ما را به سمت تاویل های بیشتری میبرد. و شعر را فرافردی کرده است.
همین کلمات، نشانهها و رمزهای شاعرانه ما را به فضای عبوس و تاریکی میبرد که در آن جا نه ماه است و نه ستاره.
البته شعرهای شهامت فقط تجسم تاریکی نیست. گاهی شعر او ما را در یک سوررئال و رویایی قرار میدهد:
از کهکشان آمده است
که در نگاه من بدود
شیری
با یال رها درباد
به رنگ قهوهای روشن
و تابناک
ص 46
این جمهوری برزخ گون شهامت است. اما بن مایهها یا به نحوی موتیو ها و ترکیبهای تصویری ما را بیشتر به کمینههای محتوایی مفرحی نمیبرد، نگاه کنید:
دهلیزهای فصول بی پرنده، سهوی تاریکتر،
عصبهای مرتعش تاریخی، التهاب اصطکاک سکوت، کنار سیاهی کلمات، قعر تاریک دریغ، روایات تاریک، روح عاصی سرخ، جدار لغزنده مفهوم ارتفاع، حدیث فراوانی سلولهای گرم دستها...
این ترکیبات تصویری که بیشتر استعارههای حسامیزانه اند باعث برجستگی کلمات و جملات و عبارات التهاب انگیز شدهاند:
تشبیه کن مرا
تشبیه کن به مردی
که خیابانها را تاریک ساخته است و
با لحظه رستاخیز ادیان هراسناکتان کرده است
و هر زمان ایستاده در دروازه شهر
نامت را میپرسد که نمیدانی
پس رگهای بازوانش را به آسمان فواره می زند
و رد گردش ستارهها را به هم می زند...
ص 77
سبک شعری شهامت شخصیت فردی اوست. او بین زمین و آسمان مانده است. برزخی ست.
هستهی گرانیگاهی شعری شهامت در دوایر پرداختهای بیانی سبکی همه مضامین پیرامونی به سوی خویش جذب میکند و حتا خوابهای او میآشوبد:
هرشب میآیی
هراسان رم میدهی
اسبهایی را
که از خواب من مینوشند.
ص 27
او از شاهراه سبک به سرزمین روان رسیده است. بیشتر اشعار شهامت، حال و هوای گوتیکی دارد. کلمات، جملات، مکان و گاهی زمان هم گوتیکی و وهم آلود میشود:
گاهی میرود به گورستان
سنگ قبرها را کنار می زند
میگذارد نسیم میان استخوانها بگردد
و بوی نم خاک و دقیقههای محبوس
به طرف ماه کج آسمان برود
نام فراموش شده هر مرد را دوباره فریاد می زند...
ص 76
شهامت تا بن دندان شاعری متعهد و مسئول است. نمیتواند خودش نباشد. استعاره او خون است:
نه تفنگ
نه گلوله
خود واقعیت شلیک هستم
بو کن استعاره مرا
که در هرجانب
شبیه خون
می
چه
ک
م.
ص 62
در روزگاری که قلب زمین در عمق بی رحمی میتپد از شیارهای چهره عبوس تاریخ و تازیانهها گذاشتهاند مانند برش اریب باران یخ و جمجمههای شاعر را سگی لیس زده است و در تن او اسبهای وحشی میتازند و در هر ایستگاه از او بازجویی میکنند. باید پرواز و آزادی فقط واژه باشد.
او چشمان مردم از میانهی این همه تصویر میگذرد:
نه
کفایت نمیکند پنجرههای شعر
به دیدن این همه مرده
که یک راست
میبرند
از خیابان به میان پیچیده ابر
بیا
با چشمان همدیگر
از میان این تصویر
بگریزیم.
ص 26
شهامت به معماری شکوهمندی در شعر دست یافته است او به ارزش موسیقایی و پیوند واژهها و اندام شناسی سطرها وقوف کاملی دارد.
گاهی با چند لحن در کلام حرف می زند و گزارههای امری، شرطی، خبری را در هم ادغام میکند و گاهی با زبان گفتار شعر میگوید:
یک مشت تیله به من بده
یک مشت تیله رنگین
باید قل بدهم سوی هر صدایی که از کنج جهان بر میخیزد
این گلو را من از پرنده به امانت گرفتهام...
و جنوب جایی ست در دورترهای اندام یک زن...ص 52
گاهی شهامت در لحن و زبانی تغزلی در رعشه تاک از این همه رویاهای سرخ دور میشود:
سوگند به رعشه تاک به هنگام مستی باد
درگذر از خاطرهی موهای تو
کلمه انگور
بیرون از دکلمهی رویای سرخ تاریخ
خورشید را
خورشید را
در حافظهی تنهایی هرکس مکرر کرده است.
ص 67
بسیاری از واژگان شعری شهامت مدلول دوم و معنای ضمنی دارند. هر متنی ما را به یک فراسو متن دیگری حواله میدهد. گاهی در مضمونی واضح به محتوایی نهفته میرسیم. خود شاعر گویا به درستی فهمیده است که:
این سطرها جنگل میشود
چند پرنده از آسمانش فرود میآید
لابه لای واژهها آشیان میکنند
...سطرها یک صفحه آسمان میشوند
انگار هیچ واژهای نبوده است
اما
هنوز آواز کسی را میشنوی!
ص 49
ما باید آواز دلپذیر شاعر را در این واژههای هاله دار و جوهریت شعری متن بشنویم.
شهامت در شعر اهل سالوس و تزویر و بیان پیچیده و تصنعی نیست.
سخن او شکل دارد و این فرم، بافت و ساخت و آهنگ دارد. زبان او مانند پرده سینماست و هر سخن و گفتار او چون تصویر کار میکند. در این پرده تصاویر محروم نمیشوند.
شهامت را باید در ردیف چند شاعر بزرگ معاصر نشاند. شعر او آیینه است. هرکس در این آیینه خود را میبیند به شرط آن که در تجارب شاعر زیسته باشد. ■