دریافت این است که منورالفکری از جمله گفتمانهایی است که از مفاهیمی فراتر از روشنفکری برخوردار شده است به گونهای که میتوان گفت منورالفکرکسی است که دارای فکری جامع الاطراف میباشد و گسترهی فکری آن حد و مرز ندارد و به مانند خورشیدی است که بر زمین میتابد. ازجانبی دیگر منورالفکری میتواند درختی باشد که شاخ و برگ آن را مفاهیمی چون روشنفکر و خوش فکر تشکیل میدهند. لذا در مییابیم که گفتمان منورالفکری گامی در پس و گامی در پیش را در جامعه طی طریق میکند به طوری که منوالفکر در هر زمان و مکانی حضور دارد و نگاه آن به جامعهی فرآرو نگاهی همه جانبه و جنگ آسا است.
بنابراین مفاهیمی ازقبیل روشنفکر (دموکرات) تاریک اندیش، بدفکر و خوش فکر از جمله مفاهیمی به شمار میروند که همیشه در جامعهی ادبی و هنری و سایر اقشار اجتماعی حضوری چشم گیر و فرآرونده داشتهاند و شاکله و شاخصههای جامعه ادبی و ... را در ابعاد مختلف همین مفاهیم شکل دادهاند. به عنوان نمونه: اگر گفتمانی به نام روشنفکری در جامعه بوده است در مقابل آن نیز تاریک اندیشی و دیکتاتوری قد عَلم کرده است و یا اگر احیانن عبارتی به نام خوش فکری در جامعه حضور داشته است در مقابل آن نیز مقولهای به نام بداندیشی قد عَلم کرده و بی تردید این حالتِ تضادگون به همراه خود پیامد و تبعاتی را به نام پارادکس معنایی در جامعه ایجاد کرده است که در زوایایی باعث رشد و بالندگی جامعهی ادبی شده و در ابعادی هم جامعه را با رکود و ایستایی مواجه ساخته است. آلبرکامو در وصف روشنفکری (دموکرات) میگوید: «دموکرات کسی است که اجازه بدهد مخالفش نظر خود را بگوید و میپذیرد که به آن نظرها فکر کند» از درون مایهی این سخن میتوان چنین پنداشت که کامو بیان کنندهی مفهومی جامع الاطراف است که هر فهمی را در دایرهی خود میگنجاند. لذا دموکرات تنها به کسی گفته نمیشود که به دنبال آزادیخواهی و آزاداندیشی است بلکه به کسی که خواهان عبور از جامعهی دیکتاتوری و گذار و گذر از رهایی بیرون و درون خویش و جامعه در جهت نیل به گفتمان لیبرتی (رهایی) در همهی ابعاد و زوایاست نیز میتوان دموکرات یا روشنفکر گفت. اما نکته این جاست که منورالفکری دارای گسترهای فراتر از
روشنفکری است و فرق بین این دو در جغرافیای فکری و طبیعی است که منورالفکری در این زمینه در جایگاه بالاتری قرار میگیرد ولی این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و منورالفکری را میتوان به عنوان لازم تلقی نمود و روشنفکری را ملزوم آن به شمار آورد به گونهای که روشنفکر را میتوان به فانوسی تشبیه نمود که بخشی از شب را روشن میکند اما همچنان که در اوایل این قول ذکر آن رفت منورالفکری را میتوان به خورشیدی تشبیه نمود که تمام زمین را روشن میکند. به عنوان مثال میتوان در حوزهی فلسفه: سقراط، افلاطون، ارسطو، کانت، هگل، دکارت و هایدگر و ...را منورالفکر به شمار آورد و یا در حوزهی ادبیات فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، امیل زولا، بالزاک، کامو، و.. را منورالفکر نامید. پس نتیجه میگیریم که اگر کسی در برههای از ادب و هنر به جایگاه روشنفکری میرسد به منزلهی این نیست که همهی مراحل ادب و هنر را یکی پس از دیگری طی کرده است بلکه به مثابهی این است که برخی از مراحل از ادب و هنر را تجربه نموده است، با این که در گفتمان منورالفکری این چنین نیست زیرا که منورالفکر کسی است که از جایگاهی جامع الاطراف در حوزهی شعر و ادب و یا سایر هنرها برخوردار است و اندیشهی آن دارای جایگاهی جهان شمول است
با التفات به این تعابیر و با جُستاری در ادبیات و شعر این سرزمین در ازمنههای تاریخ در مییابیم که گفتمان تئوریک ما در شعر و هنر بر گفتمان پراگماتیک چرخش و چربش بیشتری داشته است. به بیانی اگر چه بیشتر عاشقانه حرف زدهایم اما کمتر عالمانه رفتار کردهایم. شاید بتوان گفت تاریخ ِ ادبیات ایران اغلب بر دو محور نظر و عمل در حرکت بوده است به شیوهای که مقولهی نظر در شعر و ادبیات این کهن بوم ناشی از تجربه و تأثیرات زودگذر بوده و گرایشها و زایشهای سیاسی و حزبی منجر به عدمِ بُروزخاطرات دیروز، شرایط امروز و توقعات از آینده گردیده است به گونهای که مناسبات اجتماعی، مطالبات فکری و معیشتی و منویات زمانی از عواملی بودهاند که ما را از محور عمل گرایی به دور ساخته و به دایرهی تئوریک نزدیکترکرده است. لذا نظربر خلاف عمل ناشی از تجربه و شهود و قعود صوری وزودگذر است و با طبعی زمانی همراه است که این طبع حاوی خاطرات دیروز، شرایط امروز و مطالبات آینده را از خود در فالبی ساختاری بُروز میدهد. شعرتئوریک همیشه جایگاه مفیدتر و کارآمدتری را نسبت به شعر پراگماتیک از خود نشان داده است و میتوان گفت که شعرای تئوریک که شعرشان توأم با مضامینی ظاهری بوده است در واقع به گفتمان منوالفکری نزدیک نبوده اندزیرا که به فراتراز فضای موجود فکر نکردهاند و در فراز و فرود جامعه آبدیده نشدهاند و قابل تأمل این جاست که گفتمان منورالفکری در شعر و ادبیات ایران در زوایایی و درشمایلِ قابل تفقدی مستور مانده است و آنچه که امروزه ورد زبان عموم و خصوص متداول گشته و از آن به عنوان یک پیشرویاد میکنیم روشنفکری است نه منورالفکری. مقولهی روشنفکری اگر چه در زوایای مختلفی خود را در بطن جامعهی ما نشان داده است اما این برجستگی در مقام حرف است و نه عمل و تا به مرحله عمل نرسد منورالفکری حاصل نمیشود. شعر عملی و شعر نظری به مانند عرفان نظری و عرفان عملی است و اگر شاعر مؤلفههای این دو را رعایت نکند یقینن شعرش رنگ و لعاب روشنفکری و منورالفکری را به خود نمیگیرد. بنابراین یکی از عمدهترین چالشهای فرآروی شعر و ادبیات ایران از دیروز تا امروز حاوی دو رویکرد انتقادی است که این دو رویکرد هم میتواند در حوزهی نقد و نظر باشد و هم در دایرهی شعر و داستان. رولان بارت منتقد فرانسوی که او را یکی از بنیانگذاران «نقدنو» شناختهاند دربررسی نقد و نظر ادبی اروپا دو گروه متمایز را تشخیص میدهد و مشخصاتی را برای این دو گروه که تقریباً" کلیّت آن میتواند در زوایایی بیانگر بحث ما نیز باشد، عنوان میکند. این دو گروه عبارت است از گروه دانشگاهی وگروه تفسیری. بارت دربارهی نقد دانشگاهی میگوید که: «این نقد دست رد به سینهی هرگونه مرامی زده است و مدعی شیوهای است عینی... برنامهی اعلام شدهی نقد دانشگاهی تدوین دقیق وقایع زندگی و ادبی است و به مسئلهی «منابع» آثار شاعران و نویسندگان بسیار اهمیّت میدهد زیرا که سرمایهی این نقد روش فلسفهی اثباتی (یا تحصلی)positivism است اما این نقد چون بر اساس زایندگی جزئیات ادبی استوار است ممکن است به معنای ذاتی اثر، یعنی حقیقت ادبیات پی نبرد، زیرا دست رد به سینهی تحلیل ذاتی و درونی می زند. وی دربارهی نقد تفسیری مینویسد که گرچه پیروان آن عقایدی متفاوت دارند ولی وجه مشترک همهشان این است که میتوان بینش آنان را البته به شیوهای آگاهانه زیر عنوان یکی از مرامهای کنونی جای داد. کامو در ادامه میافزاید که: «نقد تفسیری فقط روانکاوی نویسنده نیست بلکه در واقع چیزی را به اثر اضافه میکند. منتقد تفسیری میپذیرد که آن چه در مقابل او پایداری میکند و از دستش میگریزد موضوع تحقیق او یعنی ادبیات است و نه راز زندگینامهی نویسنده ...».
با این تعابیر که از رولان بارت دربارهی نقد تصویر شد دریافت این است که نقد تفسیری بیشتر میتواند به روشنفکری در ادبیات ما کمک کند و شاید این دوگانگی فکری که رولان بارت میگوید منجر به چندگانگی سلیقهای هم در بین منتقدین و پژوهشگران ما شده باشد به طوری که ما در جامعه با نوعی تضاد در بین تئوکرات های ادبی و هنری در زوایایی مواجه شدهایم. بنابراین از عمده مشکلات فرارو که جامعهی ادبی و هنری ما را با افکار بسته و از هم گسیخته مواجه ساخته است در واقع همین رویکردهای تضاد محور است که رولان بارت به این دو رویکرد تأکید مؤکد دارد و شاید نقد تفسیری را نزدیکتر به رشد و توسعهی مقولهی روشنفکری و منورالفکری میداند تا نقد دانشگاهی. با این بیان، میتوان از منظر دیگری هم به این دو رویکرد توجه داشت و آن این است که بر خلاف جامعهی اروپا که مدرنیته را تجربه نموده است اما جامعهی ایران هنوز در حال گذار به دایرهی مدرنیته میباشد و یقینن هم نیاز به نقد دانشگاهی را دارد و هم نقد تفسیری. اما مشکل این جاست که این دو گروه در تقابل با هم برآمدهاند و نه در تفاهم با هم وعلت عمده بر میگردد به این که جامعهی ایران هنوز پدیدهای به نام مدرنیته را تجربه نکرده است و این جاست که شاعران، منتقدین و پژوهشگران ما در گیر و دار مسائل سنتی و حاشیهای گرفتار آمدهاند ودر زوایایی رویکرد مطلوبی را به نقد تفسیری ندارند. لذا چنین جامعهای که هنوز گذار به دانشگاه و فرآیند آکادمیک را تجربه میکند طبعن با تحلیلهای ذاتی و درونی مخالف است. چون همین جامعه در دانشگاه به دنبال کشف تحلیلهای ذاتی و درونی است. بنابراین این دوگانگی خود مسببی است مبنی بر این که جامعهی شعر و ادب ِ این کهن بوم نسبت به یکدیگر بد فکر و در زوایایی تاریک اندیش باشند و اگر چه روشنفکری و خوش فکری نیز در قاموس ادبیات و شعر این سرزمین وجود دارد اما این فرآیند هنوز تبدیل به پروسهای به نام منورالفکری نشده است.
به عنوان مثال: اغلب الگوهای ادبی پیشین شعر نو چه در دایرهی شعر و چه نقد دارای تحصیلات دانشگاهی نبودهاند و البته درزوایایی هم با افرادی مواجه هستیم که از تحصیلات دانشگاهی بالایی بر خوردارند اما همین دو گانگی و عدم تفاهم از عواملی است که ادبیات و شعر ایران را با مشکل منورالفکری مواجه کرده است. یکی از دلایل این تضاد و پاردکس بر میگردد به ترویج و تداوم و اهمیّت فراوان به دانشگاهها که در طول زمان بعد از انقلاب به رشد و جایگاه قابل ملاحظهای دست یافتهاند و با این که در گذشته کمیّت و کیفیّت کار توأم با مطالعه، تحقیق و تدبیر از مدرک و تحصیل مهمتر و متداولتر بود اما این چرخش متداول با احساس چربش مدرک گرایی بر پیکرهی خود از حرکت ایستاد. دیگر دلیل این که در جامعهی امروز نیز ما با سه نوع رویکرد سنت، مدرن و پست مدرن در جامعهی ادبی مواجه هستیم که این سه رویکرد تفکر و اندیشهی ادبیات و شعر و ... ما را شکل دادهاند. لذا اگرچه این سه رویکرد دارای اهمیّت و منزلت خاصی در جامعهی ادبی و هنری به شمار میآیند و در رشد و بالندگی ادبیات و شعر نیز تأثیر فراوانی داشته و دارند اما از جانبی دیگر موجب ایستایی و عدم روشنفکری در بستر شعر و ادب گردیدهاند، زیرا که مؤلفههای هر کدام با آن دیگر در تقابل و تضاد است و چون هنوز فرهنگ آشتی تضادها در جوامعِ در حالِ گذار به مدرنیته جا نیفتاده است لذا مشکلات منورالفکری هنوز به قوت خود باقی است. شوربختانه شاعران و نویسندگانی را در جامعه مشاهده میکنیم که بانی روشنفکری هستند و البته قلم خوبی هم دارند و زحمت فکری آنها نیز در جامعه بر کسی مستور و اغیار نیست و نظرات خوبی را هم دربارهی روشنفکری در شعر و ادب ارائه دادهاند اما در عمل از نوعی دیکتاتوری محض سرمشق میگیرند و همین امر باعث عدم رشد جامعه میشود زیرا که ساختمان مجلل جامعه را روشنفکران میسازند و روشنفکر باید منورالفکر باشد نه مختلف الفکر. مختلف الفکر بودن در جامعهی ایران به یک فرهنگ تبدیل شده است و
همین امر خود از عواملی است که جامعهی ادبی و هنری ما را از روشنفکری و منورالفکری به دور ساخته است. به نظر میآید حرف و عمل یک نویسنده و یا شاعر بایستی در کُنه جامعه یکی باشد که در جامعهی ما این جور نیست و این عدم تقبل افکار و تقلیل ایده نسبت به یکدیگر از بدترین رفتارهایی است که جامعهی شعر و ادب را با چالش و معضلات خطرناکی مواجه ساخته است. شاید بتوان گفت دیکتاتوری ریشه در ازمنههای تاریخ این کهن بوم دارد و همین فضا و زمان تاریخی دیکتاتورگون خود مسببی شده تا که تأثیر آن نیز در شعر و هنر معین و مبرهن باشد. با تورق تاریخ ادبیات ایران به عقب و مطالعهی افکار و اندیشهی شاعران و پژوهشگران ادبی در مییابیم که جایگاه آلترناتیو (جانشینی) در ادبیات و شعر ما در زوایایی نشأت گرفته از نوع حکومتها وپروسهی تاریخی ماست و اگر چه در بافتارهای سیاسی و اجتماعی با آلترناتیوهای موروثی و پادشاهی مواجه هستیم اما حداقل در شعر و ادب با چنین رویکردی هم مواجه نبودهایم که این نوع رویکرد بدترین بدفکری و تاریک اندیشی است که در ازمنههای تاریخ دامن گیر جامعهی ادبی و هنری ما بوده است. جامعهای که معمار فرهنگ و ادب ساختمان یک سرزمین است و پایه و نهاد تربیت و آموزش آن جامعه را همین جامعهی ادبی پایه ریزی میکند. با این تعابیر که در این قول ذکر آن رفت رهیافت این است که گفتمان منورالفکری در ادبیات و شعر «گامی در پس و گامی به پیش است». و اگرچنین شمایلی را در قاموس خود احساس نکند آن جامعه با گفتمان منورالفکری فاصله دارد زیرا که منورالفکری به معنی واقعی کلمه چه از حیث ظاهر و چه از لحاظ باطن به مانند خورشیدی تابنده است.■