معرفی کتاب «کوشک زلزله» نویسنده «اکبر صحرایی»؛ «علی پاینده»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

دستم را روی عکس روی جلد می‌گذارم. می‌گویم: این گلوله چرا با بقیه‌ی گلوله‌ها فرق دارد؟

می‌گوید: آفرین. به خوب نکته‌ای اشاره کردی. چون این آدم هم با تمام آدم‌های دیگر جبهه فرق داشته است.

کتاب را از دستم می‌گیرد. عکس‌های آخر کتاب را نشانم می‌دهد. می گویم: این راوی داستان است؟

می‌گوید: بله.

می گویم: اگر این راویست، و راوی واقعیست، که دیگر داستان نمی‌شود، خاطره می‌شود!

می‌گوید: زندگینامه.

می گویم: من چطور قرار است روی یک زندگینامه نقد بنویسم؟!

می‌گوید: همانطور که روی داستان نقد می‌نوشتی.

می گویم: آن داستان بود، این زندگینامه است. من هر چه بلدم راجع به داستان است.

می‌گوید: اصول کار یکیست.

دوباره به عکس روی جلد نگاه می‌کنم. یاد حرف‌های گذشته‌ی خودم می اُفتم. اگر یک نفر داستان رئال را بشناسد و سورئال را نشناسد باز هم می‌تواند داستان خوبی بنویسد اما منتقد که اینگونه نیست؛ منتقد باید به تمام انواع و سبک‌های مختلف داستان اشراف داشته باشد و تمام گونه‌ها و روش‌های متعدد داستان را بشناسد. یادم می اُفتد که همیشه در انجمن‌های ادبی می‌گفتم این کار که ما اینجا انجام می‌دهیم نظر است نه نقد. منتقد واقعی واقعاً خیلی کم پیدا می‌شود. می گویم: من نظرم را روی این کتاب می‌نویسم.

کوشک زلزله کتابی‌ست به قلم اکبر صحرایی. وقتی راجع به مریم شیدا، اسم زیر نام استاد صحرایی سؤال می‌کنم که نقش او چیست اکبر صحرایی می‌خندد. می‌گوید سوال خوبی برای طرح در جلسه‌ی مربوط به کتاب است. وقتی می‌پرسم که راوی سردار است اکبر صحرایی می‌گوید که نه، تا سرهنگی بیشتر نرفته. می گویم چرا؟ می‌گوید چون مثل متن کتاب همه جا شیطنت می‌کرده و همه جا را به هم می‌ریخته. به خاطر همین سرهنگی‌اش را داده‌اند و بازنشسته‌اش کرده‌اند و دیگر سردار نشده. در مقدمه می‌نویسد: جلیلی که در محله‌ی کوشک زلزله بزرگ شده و زلزله‌ای که خودش برپا می‌کند تا تکان دهد دنیای پرتلاطمش دنیای ما را، و زیر و رو کند تمام کلیشه‌هایی را که از جنگ داریم. زیر کلمه‌ی کلیشه‌ها با خودکار قرمز خط می‌کشم.

یادم می‌آید که قبلاً در کتاب نظریه‌های روایت خوانده‌ام که ما سه نوع انواع روایت اصلی داریم. داستان، تاریخ، و زندگینامه. نثر و زبان این زندگینامه که یکی دیگر آن را برای راوی نوشته مثل تمام کارهای صحرایی شیوا، زیبا، روان و ساده است. البته من در کتاب‌های دیگری پیچیدگی‌های فرمی‌ای خصوصاً در نحوه‌ی چیدمان روایت از اکبر صحرایی دیده‌ام که در این کتاب مشاهده نشد. از خودم می‌پرسم که واقعاً کدامش بهتر است؟ من خودم به شخصه به سادگی داستان اعتقاد دارم. این چیزیست که در کتاب‌های غربی خوانده‌ام. مولف، متن و مخاطب. نویسنده، داستان و خواننده. و اگر مفهوم به راحتی به مخاطب منتقل نشود جایی از کار می‌لنگد. اگر آنتنی بالای پشت بام وصل باشد و تصویر گیرنده‌ی پایین خش دار جایی از سیم ارتباطی مشکل دارد نه اینکه خشدار بودن و نامفهوم بودن نشانه‌ی تصویر برتر باشد. اگر مفهوم داستان به راحتی به خواننده منتقل نشود جایی از سیستم ارتباطی داستان مشکل دارد نه اینکه نامفهوم بودن و عدم ارتباط نشانه‌ی داستان بهتر و برتر باشد. البته در کارهایی که من از اکبر صحرایی خوانده‌ام هیچ گاه پیچیدگی فرم در آن حد نبوده. در هر حال از کسی که مدت‌ها با شهریار مندنی پور نشست و برخاست داشته توقع هم می‌رود که بالاخره در جایی دستی هم بر فرم داستان‌هایش بکشد اما این دستی کشیدن در اثر افراط در بعضی دیگر از شاگردان مندنی پور تا جایی پیش رفته که کلاً داستان پس از چند بار خوانش هم با خواننده ارتباطی برقرار نمی‌کند و طرف از آن وَرِ بام اُفتاده است.

در همان صفحه‌ی اول پدر راوی برایش توضیح می‌دهد که: کوشک همان قلعه‌ی کوچیکه پسر. اون موقع برای ممانعت از دزد و راهزن، مردم تو قلعه و حصار زندگی می‌کردن. وقتی زلزله، کوشک رو تقریباً خراب می کنه، این جا معروف می شه به کوشک زلزله.

در جای جای کتاب از واژه‌های مخصوص شیرازی به زیبایی استفاده می‌شود. واژه‌هایی مثل کاکو که در دایره لغات خاص اکبر صحرایی هم وجود دارد. یک نویسنده‌ی شیرازی نویسنده‌ی زندگینامه‌ی یک رزمنده‌ی شیرازی. زندگینامه از

پیش از انقلاب شروع می‌شود. واقعاً برای ما که در این عصر زندگی می‌کنیم جالب است که یک برادر هنگام صحبت با برادر کوچکترش در چهاردیواری‌شان از ساواک می‌ترسند.

روایت که به جلو می‌رود ما با دو تفکر اصلی پیش از انقلاب در قالب دو معلمِ راوی مواجه می‌شویم. تفکر اسلامی انقلابی در قالب خانم موسوی و تفکر مارکسیست کمونیست در قالب آقای روانشید. البته حقیقتش وقتی امثال منِ بچه‌ی انقلاب نام اعضای سازمان مجاهدین خلق را به عنوان قهرمان از زبان خانم موسوی می‌شنویم علامات سوال بسیاری جلوی ذهنمان می‌آید. این علامات سوال مرا یاد سخن دیگری از استاد صحرایی می‌اندازند. فلان جوان می‌پرسد چرا جنگ هشت سال طول کشید؟! این فقط یک سوال یک سطریست اما در پاسخ به آن باید کتاب‌های بسیاری نوشته شود.

اثر که به جلو می‌رود ما با مراحل مختلف تاریخ معاصر ایران آشنا می‌شویم. زندگی یک نوجوان پیش از انقلاب، خود انقلاب، و جنگ. آشنایی‌ای که شاید در آینده ارزش تاریخی اجتماعی هم داشته باشد.

و...

شاید اگر بخواهم بیش از این پیش بروم تعداد صفحات نظر از اثر بیشتر بشود. پس شاید باید نقطه‌ای گذاشت بر پایان نظر تا علاقه مند خود اثر را تهیه و بخواند و بداند که از خواندن اثر هرگز ضرر نخواهد کرد.

و اما... تلنگری بر مطلبی دیگر. مطلبی که شاید ربط مستقیم هم به کتاب کوشک زلزله نداشته باشد. دلم می‌خواهد در اینجا قسمتی از یادداشتی که بر فیلم ایالات آزاد جونز نگاشته‌ام را بیاورم:

چپ راست چپ

چپ راست چپ

سربازان تفنگ بر دوش پیش می‌روند.

چپ راست چپ

چپ راست چپ فرمانده شمشیر به دست از آن‌ها می‌خواهد که هماهنگی خود را حفظ کنند. در پایین سراشیبی تپه دشمن انتظار آن‌ها را می‌کشد. دشمن شلیک می‌کند. اولین شلیک مغز فرمانده ای که جلودار همه هست را می‌پاشاند. توپ‌ها پشت سر هم شلیک می‌کنند. از میان صف عده‌ای لَت و پار می‌شوند اما صف‌های سربازان هماهنگ با صدای چپ راست چپ همچنان پیش می‌روند. سربازانِ صفوفِ عقب از روی جنازه‌ی هم‌قطاران

بر زمین افتاده‌ی خود عبور می‌کنند.

چپ راست چپ

چپ راست چپ

پرچم‌دار بر زمین می‌اُفتد. بغل دستی‌اش پرچم را بر می‌دارد و به پیش می‌رود. مگس بر روی زخم سربازان جا‌مانده نشسته است. دست سرباز مرده‌ای ساعت باز شده‌ای را در دست دارد. عکسِ زن جوانی در ساعت است. معشوقی که سرباز دیگر هرگز در آغوش نمی‌کشد.

ایالات آزاد جونز فیلمی در مورد جنگ است. در مورد حقایق پشت هر جنگی. اینکه جنگ واقعاً چیست. نه آن منظره‌ی زیبایی که ساخته می‌شود بلکه حقیقتی تلخ و ویرانگر. سرباز با نگاه به جنازه‌ی جوان بر زمین اُفتاده می‌گوید: با افتخار مرد.

سرباز دیگر می‌گوید: نه، اون فقط مرد.

در بیمارستان پزشکان اول به افسرها رسیدگی می‌کنند. و سربازان می‌میرند. در صحنه‌هایی پزشک با اره به جان دست و پای زخمی‌ها می افتد. انگار که دارد شاخه‌ی ضخیم درختی را می‌برد.

من دیده‌ام که نویسندگان هم نسل‌های من و حتی نسل‌های بعد از من هم راجع به جنگ می‌نویسند. اما فکر نکنم کسانی که خود واقعیت جنگ را لمس نکرده‌اند هرگز بتوانند حقیقت جنگ را به تصویر بکشند. امثال ما یا در آن زمان بسیار بچه بودیم و یا اینکه اصلاً دنیا نیامده بودیم. من یکی خودم اصلاً نمی‌دانم که وقتی شخصی تیر می‌خورد، آیا همان لحظه بر زمین می اُفتد، یا مثل مرغ سر کنده مدتی می‌دود و بعد بر زمین می اُفتد، و یا خون چگونه از شریان‌های زندگی‌اش به بیرون می‌خزد. امثال ما واقعیت جنگ را لمس نکرده و با چشم خود ندیده‌ایم. در کتابی خوانده‌ام که اگر کسی بخواهد راجع به پرواز با کایت بنویسد حتماً می‌بایست یک بار برود و عملی با کایت بپرد وگرنه هر چقدر هم که تحقیق کند نوشته‌اش ملموس نخواهد بود. این وظیفه‌ی امثال اکبر صحرایی و دیگر نویسندگانی که خود با گوشت و خون خود جنگ را لمس کرده‌اند است که واقعیاتی که من در کمتر جایی دیده‌ام را به تصویر بکشند و حتی اگر به عللی قابل چاپ نباشد آن را برای آیندگان به میراث بگذارند.