گناهِ خواستن از سفر پیدایش
«کریستین و کید» فقط یک داستان نیست: در نگاه اول حکایتی است از چند و چون روابطی عاطفی که درعین تاثیرگذاری، جهان شمولاند و غیراخلاقی، اما به صرف این ویژگیها نیست که خواننده به همذاتپنداری ترغیب میشود. این داستان پر از قصه است: حکایت خلق خود اثر، ِسفر پیدایش شخصیتها و گرفتار شدن راوی در ماجرایی که تنها میخواست نظارهگرش باشد.
«کریستین و کید» هم از هیچ آفریده میشود، در شش نوبت صبح و شام. راوی روز هفتم فارغ است، به تماشا نشسته که آفریدههاش دارند خدایی میکنند. این داستان هم آدم، حوا، هابیل و قابیل خودش را دارد. همه در اماناند پیش از آنکه به گناه آلوده شوند و آفریدگارشان به فکر چارهجویی بیفتد. همه سرفصلهای داستان به ِسفر پیدایش ارجاع میدهند؛ بابی از عهد عتیق که پینوشتهاش مثل روزشمار است. یک ظرف زمانی میسازد که به مابهازای مادیاش طعنه میزند: دنیای ما در واقع شش روزه ساخته نشده، ِسفر آفرینش هم درست عین همین داستان به نحوی زمانبندی شده که انگار عمر آدمهاش ظرف یک هفته به سرمیآید. «کریستین و کید» آنقدر واقعی شده که خواننده باور نمیکند داستان میخواند: جهانی برساخته است که از قوانین دنیای واقعی تبعیت میکند، همه اجزاش به تدریج خلق میشود: شخصیتها، مکانها، حتی ماجراش به مرور شکل میگیرد و تا زمانی که همه اجزای آن محقق نشده، رازشان سربه مهر میماند. جهان داستان به فرمی است که حقیقت در آن پخش شده: آدمها و روایتهاش تکهتکهاند، باید همه قسمتها کنار هم قرار بگیرند تا حقیقت برملا شود. خواننده در ابتدای امر درک درستی از اثر ندارد. با داستانی بالقوه مواجه شده که به تدریج بالفعل میشود. راوی فقط سرنخ میدهد. خواننده مجبور است با کنار هم گذاشتن نشانهها به حقیقت ماجرا پی ببرد. از آنجا که خودش کشف میکند، همهچیز براش باورپذیر میشود.
«کریستین و کید» داستان روایتگری است که ترجیج میدهد خاموش بماند و فقط بشنود. میخواهد صندوقچه اسرار باشد و هر ترفندی میزند که حرف دلش را به زبان نیاورد. حتی در فصل اول با اینکه به قالب اول شخص وفادار میماند اما باز هرجا حرف خودش است. با لحنی روایت میکند که مخاطب دوبهشک میماند و به جای بیاعتمادی، بیشتر کنجکاو میشود. خودداری راوی کم از تردستی ندارد. هربار در قالبی متفاوت ظاهر میشود و از همه امکانات این زاویهدید بهره میگیرد. عنوان فصلها یکجور کلیدواژهاند که سمت و سوی راوی را نشان میدهند. در «یک دست شطرنج» بهواقع راوی جای حریف هم بازی میکند. خودش را جای کریستین گذاشته و به کمک آنچه از او میداند حدس
میزند با چه شخصیتی روبروست. «زنی با چشمهای من» شبیه اعترافی باواسطه است: انگار راوی تغییر نکرده و از فاطمه تنها به عنوان منظر روایت استفاده شده، مثل سه پایه دوربین. ازآنجا که نابیناست بهنظر میرسد راوی از چشم فاطمه به خودش نگاه کرده و خاطرهها در ذهن مهدی میگذرند. فصل «آینههای معرق» گواهی بر فرم داستان و ذهنیت نویسنده است، مصداق معرق کاری خردهحقیقتها. راوی میگوید دلش میخواهد خواب یک کره ببیند، کرهای از شیشههای ریز و درشت و توی آن آینههای معرق خودش را، نه، تصویر تکهتکه شده خودش را ببیند، از مجموع آن تکهتکهها. بهتدریج که در مظان اتهام قرار میگیرد لابلای دفاعیهها از مسالهاش میگوید:
«اینجا برای من چیزی که مطرح است ارتباط این ساختمان ذهنی من است، این چیزی که نمیدانم چطور و با چه مجوزی میخواهد این فروریختگی، تکهتکه بودنها، ناقص بودنها و هزار چیز نداشتن را شکل بدهد. گفتم ارتباط، و میبایست بگویم تحمیل، یعنی این ساختمان ذهنی من به این تکه پارهها و این کلمات، بی آنکه ادعای این باشد که بخواهم برای خودم، دیوار خودم پشتیوانی، شمعکی از اینها فراهم کنم.» مشکلاش این است که چرا همیشه باید غیرمستقیم یکی را شناخت؟ یکی را حتی نگاه کرد؟ برای همین باید حاشیه رفت و شاید برای همین تذهیب حاشیه بیشتر وقت میگیرد. «کریستین و کید» داستان خداوندگاری است که به گناه مخلوقاتش آلوده میشود: راوی اقرار نیوشی که اوایل فقط تماشاچی بود و از گمراهی اطرافیان شکایت میکرد، رفته رفته درگیر ماجرا میشود و در زمره شخصیتها درمیآید: مثل بقیه برای جبران گناهاش به اعتراف رو میآورد، اما به روش خودش: مینویسد؛ از کریستین که کنار اتاقک پدر مقدس مینشیند به خیال اینکه آن مرد چشم و گوش خداست و اگر از گناهاش بگوید، بخشیده میشود. یک نوبت که پدر توبیخاش میکند و از بایدها و نبایدهای مسیح میگوید، میفهمد مرد با خودش حرف میزند، خودش را عتاب و خطاب میکند. آخر این پدر مقدس کسی را ندارد براش اعتراف کند. راوی هم جز این نیست، میداند و به همین خاطر به اسم کشیشها از خودش دفاع میکند: «یعنی پیش نیامده که وسوسه بشوند؟ که مسحور لذت گناه بشوند و زنا کنند، نه با زنی، بلکه همراه با اعتراف عاصی؟ و یا بعد که توی اتاقکشان تنها میمانند، و یا روی تخت چوبیشان؟مگر عیسی نیامده تا برههای گمشده را، بندگان عاصی را به گله بازگرداند؟ بیچاره کشیشها! چه صبری باید داشته باشند.» راوی بیجهت به عهد عتیق و داستان آفرینش ارجاع نمیدهد. اینجا هم با خداوندگاری روبرو هستیم که برای اثبات خودش به آفرینش رو آورده و هرتکهاش ودیعه یکی از آفریدههاست. باید همه نوشتههای گلشیری گرد هم باشند تا حقیقتاش کشف شود.■