"پیش از سقوط هر اجتماع، فرزانگان و اندیشمندانی پدید میآیند که کارشان تفکر است و جز این نیست و چه خندهها که بر این جماعت نکردند و این جماعت را به باد چه تمسخرها و استهزاها که نگرفتند. گویی که مثل استخوان در گلوی آن کسانی مانده بودند که رفتارها و کردارهای کوتهبینانه و خشک و سادهدلانهای دارند. هیچ لقب دیگری جز گندیدهها نصیب و قسمت این جماعت نشد. برای آنکه این اشخاص گلی بودند که بسیار زود شکفته شده بودند. عطری بسیار لطیف داشتند و این بود که به دام داسشان دادند و در زندگی شخصیشان سخت بیسلاح بودند: نه راه تسلیم میشناختند، نه راه تظاهر و تصنع و نه راه سازش و آشتی… هر کلمهای که بر زبان میآوردند فکر و عقیدهای بود و جهش و بانگ اعتراضی… داس، درست گریبان همین اشخاص را گرفت..."
اینها جملاتی است از مجمع الجزایر گولاگ شاهکار الکساندر سولژنیتسین نویسنده بزرگ قرن بیستم روسیه که به وجدان ملت روسیه معروف شده است. اگر چه عمده شهرتش به واسطه فعالیتهای ضدکمونیستیاش است ولی بیانصافی است که او را به همین جنبه محدود کنیم. تلاش سولژنیتسین همواره بر آزادی انسان از نوع اسارت، مادیگرایی و زورمداری بود. این نویسنده روسی تلاش میکرد به وجدان جمعی مردم جامعه روس و دیگر ملل رجوع کند و مشکلات زندگی آنان را با نگاهی ریشهای بررسی کند. او سالها در زندان و تبعید و مسافرتهای اجباری خارج از کشورش به سر برد و از دوران گورباچف اجازه یافت به کشور عزیزش باز گردد. به هر حال، او یک روس آزادیخواه و انسان دوست بود که جوایز متعددش همچون نوبل ادبی ۱۹۷۰ تاییدی بر این امر است.
الکساندر ایسایویچ سولژنیتسین» متولد یازدهم دسامبر 1918 در کیسلوودسک روسیه بود که سالهای کودکیاش متقارن با جنگ داخلی روسیه گذشت.
الکساندر عیسایویچ سولژنیتسین که برنده جایزه نوبل ادبیات (1970) است، در حقیقت آخرین نفر از نسل نویسندگان شهیری چون تولستوی و چخوف است که طی قرن بیستم عصر درخشانی را برای ادبیات روسیه رقم زدند.
سولژنیتسین که هشت سال از عمر خود را در اردوگاه کار اجباری گولاگ در اتحاد جماهیر شوروی سابق گذراند، در آثار غیرداستانی و رمانهایش از شرایط نهفته در نظام زندانهای شوروی که میلیونها نفر را اسیر خود کرده بود، پرده برداشت.
این افشاگریها اگرچه موجب خشم مقامات روسیه شد و سالها تبعید را برای او بههمراه داشت، با این حال، شهرت بینالمللی فراوانی برای سولژنیتسین به ارمغان آورد. آثار این نویسنده موجب شد میلیونها نفر در سراسر جهان به این واقعیت اذعان کنند که شجاعت و صداقت یک فرد چگونه میتواند سرانجام موجب شکست نظام قدرتمند یک امپراتوری شود.
او اولین رمان کوتاه خود را در سال 1962 با نام «یک روز در زندگی ایوان دنیسوویچ» منتشر کرد. اثر غیرداستانی سهگانهی «مجمعالجزایر گولاگ» در دههی 1970، که در آن از خشونت شوروی زمان استالین پرده برداشت، موجب شگفتی میلیونها تن شد که در نتیجهی آن، بسیاری از متفکران چپگرا، بهویژه در اروپا، از حمایت اتحاد جماهیر شوروی دست برداشتند.
سولژنیتسین پس از آنکه از سوی دولت شوروی تبعید شد، غرب درخواستهای پناهندگی برای او ارائه کرد. وی در بازگشت پیروزمندانه از تبعید در سال 1994، مدت 56 روز با قطار به سراسر روسیه سفر کرد تا کشورش را ببیند و در این سفرها ابراز تأسف کرد که بسیاری از شهروندان روسیه کتابهای او را نخواندهاند.
سولژنیتسین بهعنوان پیادهنظام در جنگ جهانی دوم حضور یافت و در هفتههای پایانی این جنگ بود که به علت نگارش مطالبی علیه استالین که در نامهای به یکی از دوستانش نوشته بود، دستگیر شد و هشت سال از عمر خود را در اردوگاههای کار اجباری گذراند. همین سختیها و مشقتها در این اردوگاهها، بعدها دستمایهی بسیاری از آثار او شدند.
زندگی الکساندر عیسایویچ سولژنیتسین با حوادث تاریخی قرن بیستم گرهخورده است و همین تنیدگی، آثار او را از دیگرنویسندگان روس متمایز میسازد. زبان شیوا، ساده و پرداختن به مشکلات جامعه و مردم عادی بجای غرق شدن در ایدهها و تفکرات روشنفکری و مغلق رمز ماندگاری و تأثیرگذاری آثار سولژنیتسین است. انتقادهای تند او از معضلات موجود در جامعه شوروی هیچگاه به مذاق حاکمان حزب کمونیست خوش نیامد، و همین انتقادها مشکلات معظمی را برای وی پدید آورد تا حدی که سازمان اطلاعات و امنیت شوروی (کا گ ب)، حذف فیزیکی وی را در دستور کار قرار داد. او منتقد سیاستهای سرکوب و خفقان شوروی بود که از نظر وی زیر نقاب پروپاگاندای رسانهای این کشور مخفی شده بود.
از نظر وی ایدئولوژی کمونیست نابودگر هویت ملی-مذهبی سنتی روسیه بود اما در مقابل، آزادی و دموکراسی را بستری مناسب برای صیانت از این هویت میدید. اما این عقیده، پس از تبعید اجباری به اروپا و سپس اقامت در امریکا بهمرور رنگ باخت و در فاصله چند سال از خروجش از شوروی، وی را به منتقد جدی دموکراسی غربی مبدل ساخت.
رسانههایدموکراتیکغربی نیز که تاب شنیدن انتقادات او را نداشتند، وی را در مرکز شایعات و برچسبهای رسانهای خود قرار میدادند. با فروپاشی شوروی و فراهم آمدن امکان بازگشت به روسیه، او مشتاقانهآزادی و دموکراسیغرب را رها کرد و به وطن بازگشت. وطنی که به اتهام خیانت به آن، روزگاری از آن اخراج شده بود..
اندک زمانی پس از حضور در جبهه جنگ علیه آلمان نازی، به خاطر شجاعت و درخشش در یگان اطلاعات، موفق به دریافت چند نشان و ارتقاء درجه میشود.اما این روند زیاد دوام نمیآورد و در فوریهی 1945، نظامی خوشسابقه دستگیر میشود. وی طی مکاتباتی با یکی از دوستانش، انتقادات تندی را نسبت به استالین مطرح کرده و آثار ادبی تولید شده تحت نظارت شوروی را مملو از دروغ برشمرده بود. پس از دستگیری برای مدتی بهصورت تحتالحفظ در خانهای اطراف مسکو زندگی میکند و سپس او را به دانشگاهی مخفی منتقل مینمایند. این دانشگاه مخفی مخصوص کارشناسان و اندیشمندان علوم مختلف بود که توسط کا گ ب به اتهامات مختلف دستگیر میشدند. سولژنیتسین نیز چون سایر اساتید در آنجا موظف به خدمت علمی بهنظام کمونیستی شوروی میشود. از آنجا که او سرسختانه بر انتقادات خود پای میفشرد به سه سال کار در اردوگاه کار اجباری و تدریس مادامالعمر در کمپهای آموزش در قزاقستان محکوم میشود.
در 1950 به یکی از اردوگاههای کار اجباری در قزاقستان فرستاده شد. وی بعدها طی داستانی با نام «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» شرایط سخت کار و زندگی در اردوگاههای کار اجباری در روسیه را به تصویر کشید. کارهای طاقتفرسا، کمبود امکانات اولیه، محرومیت از حقوق اولیه انسانی و زندگی کاملاً روتین از جمله سختیهایی است که او در این داستان بهتفصیل در مورد آن سخن میگوید. این داستان استعارهای است از زندگی در شوروی. کار اجباری برای همه، حقوق و امکانات کاملاً مساوی بدون در نظر گرفتن استحقاقها، زندگی روتین، عدم ارتباط با دنیای خارج، جو خفقان و نبود آزادی از جمله سختیهای زندگی در چنین جامعهای بود.
نخستین دستاورد این اردوگاههای کار اجباری، کتاب «روزی از زندگی ایوان دنیسوویچ» بود که در آن، نجاری را بهتصویر کشید که پس از خدمت در جنگ و محکوم شدن به حضور در اردوگاه کار اجباری، سعی دارد زنده بماند.
این کتاب در سال 1962 به دستور نیکیتا خروشچف»، رهبر وقت شوروی، به چاپ رسید که تمایل زیادی به افشا کردن جنایات استالین داشت؛ اما پس از برکناری او، سازمان اطلاعات جاسوسی شوروی به سانسور آثار سولژنیتسین پرداخت و با ممانعت از چاپ کتابهایش، وی را از انجمن نویسندگان شوروی اخراج کرد.
سولژنیتسین در کتاب «اولین دایره»، بار دیگر زندانیان یکی از اردوگاههای کار اجباری زمان استالین را به تصویر کشید. رمان «بخش جراحی» که در سال 1967 منتشر شد، دیگر اثر داستانی بود که بر اساس زندگی این نویسنده نوشته شد، که موضوع آن، درمان سرطان وی در تاشکند ازبکستان بود.
این نویسندهی روس در سال 1970، افتخار کسب جایزهی نوبل ادبیات را بهدست آورد. آکادمی نوبل پس از این انتخاب، قدرت اخلاقی سولژنیتسین را که وی به کمک آن، سنتهای حیاتی ادبیات روسیه را دنبال میکرد، مورد تمجید قرار داد.
با این حال، مقامات شوروی از سفر او به استکهلم برای دریافت این جایزه ممانعت کردند و همسرش از طرف سولژنیتسین، این جایزهی ارزشمند را دریافت کرد.
پس از اتمام مدت محکومیت او برای تدریس اجباری نامحدود به یکی از شهرهای دورافتادهی قزاقستان با نام کُک تِرِک تبعید میشود و در آنجا به پیشنهاد خود مشغول به تدریس ریاضی میشود. دادگاه عالی شوروی در 1956 او را از اتهامات مطروحه تبرئه میکند و وی امکان بازگشت به روسیه را پیدا میکند.ارتباط نزدیک یکی از دوستان سولژنیتسین با خروشوف، دبیر کل وقت حزب کمونیست باعث میگردد تا اجازه چاپ آثار وی در 1962 صادر گردد. وی که طی دوران محکومیتش در عین وجود سختیهای فراوان، آثار متعددی نگاشته بود، به مرور شروع به چاپ آثار خود در مجلهی «نووی میر» (جهان جدید)، نمود. «انقلاب را دوست بدار»، «در اولین دایره»، «تانکها حقیقت را میدانند» و «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» از جمله آثاری است که همه یا بخشی از آن طی دوران محکومیت در قزاقستان، به رشتهی تحریر درآمده بود.
دو سال پس از شروع چاپ آثار، نویسندهی ضد کمونیسم که سر سازش با شوروی را نداشت، آتش انتقادات خود را علیه سانسور شدید، سیاستهای جاهطلبانه و دیکتاتوری حزب کمونیست افزایش داد، ازاینرو بسیاری از آثار او اجازه انتشار نمییافت. در 1965 پس از حمله کا گ ب به منزل وی و کشف داستانها، رمانها و اشعار ضد کمونیستی او، تقریباً هیچیک از آثارش اجازه چاپ نیافت. اما او پس از مشاهده سانسور کامل آثارش از پای ننشست و بهجای نگارش، فعالیتهای اجتماعی از قبیل سخنرانی و مصاحبه با مطبوعات را افزایش داد.
همزمان با چاپ آثار سولژنیتسین در مجله نووی میر»، جهان غرب نیز به مرور با این نویسنده، آثار و تفکراتش آشنا گردید. آثار وی که مملو از انتقاد علیه شوروی بود، رسانههای غربی را جهت انعکاس گستردهی آنها تحریک مینمود. این موضوع نیز دلیل دیگری بود برافزایش فشارهای دستگاههای امنیتی شوروی بر او. چاپ بدون اجازهی دو رمان «دایره اول» و بخش سرطان» در آمریکا و اروپای غربی، باعث بالا گرفتن انتقادها از وی در داخل خاک شوروی و اخراج از «انجمن نویسندگان روسی» شد.
ایدههای ضد کمونیستی نویسنده، مقاومت در برابر فشارهای شوروی، غنای بالای ادبی آثار وی و افزایش محبوبیت او در جوامع رسانهای و ادبی غربی، مجموعهی عواملی بود که منجر به اهدای جایزه نوبل ادبیات در سال 1970 به وی گردید. پس از نوبل، سولژنیتسین از یک مخالف شوروی به تهدید امنیتی برای نظام کمونیستی تبدیل شد. دستگاه پروپاگاندا، حملات خود را نسبت به او افزایش داد و بهموازات آن کا گ ب از طریق همسر اولش به وی پیشنهاد داد که کشور را ترک کند، اما وی این پیشنهاد را قبول نکرد. پس از رد این پیشنهاد، دستگاه اطلاعات و امنیت شوروی، حذف فیزیکی وی را در دستور کار قرار داد. در 1971 سولژنیتسین بهصورت ناگهانی دچار عوارض شدید مسمومیت شد و بلافاصله به بیمارستان منتقل گردید. اما پس از طی یک دوره طولانی بیماری، توانست سلامت خود را بازیابد. علیرغم اینکه عملیات انتقال مخفیانه سم به بدن او با موفقیت انجام شده بود، حذف فیزیکی وی ناکام ماند.پس از عقیم ماندن حذف فیزیکی، وی در تاریخ 12 فوریهی 1974 دستگیر شد. یک روز بعد با حکم شورای عالی شوروی به اتهام «خیانت به وطن» از او سلب تابعیت گردید و در همان روز با هواپیمایی به آلمان غربی منتقل شد. با حکم دولتی چاپ، تکثیر و فروش همه آثار او در خاک شوروی ممنوع اعلام شد.
او اندکی پس از اخراج از شوروی، از کشور سوئیس اقامت موقت دریافت نمود و توانست به کشورهای اروپایی سفر کند. در 1975 به کانادا و سپس امریکا رفت و توانست در کنگره سخنرانی نماید. موضوع اصلی سخنرانیهایش مانند آثار مکتوبش، انتقاد از حکومت شوروی و ایدئولوژی کمونیست بود. با کاهش تنش میان آمریکا و شوروی در اواخر دهه هفتاد، او که این سیاست را همنوایی با شوروی و باعث تقویت موقعیت این دولت در جهان میدانست، انتقادهای خود علیه سیاستهای دوگانه کشورهای غربی نسبت به دولت شوروی را آغاز نمود. به نظر وی کشورهای غربی بهویژه ایالات متحده امریکا برخلاف آنچه بیان میکردند، با ماهیت ایدئولوژی کمونیسم مشکلی نداشتند، بلکه مشکل اصلی آنها قدرت بلوک شرق بود. از نظر وی رقابت شرق و غرب بیش از اینکه ایدئولوژیک باشد، سیاسی است و انتقادات غرب نه به ایدئولوژی کمونیسم بلکه به روسیه بهعنوان یک تمدن بدیل است.
اخراج از شوروی و زندگی در غرب به مرور این حقیقت را برای وی آشکار ساخت که رسانهها و مجامع ادبی کشورهای غربی نیز حتی نسبت به آثار وی نگاهی دوگانه دارند. آثاری که در آنها نظام سیاسی شوروی مورد انتقاد قرار گرفته در مرکز توجه و آثاری که بر هویت سنتی روسیه، آموزههای ارتدوکس روسی، آداب و سنن مردمان روس تکیه دارد نهتنها مورد بیمهری آنان قرار میگیرد بلکه با برچسبهایی چون ضد دموکراسی یا ناسیونالیسم روبرو میشوند.روشن شدن این حقیقت برای او، باعث گردید تا وی از کمک غرب نسبت به مبارزین روس ضد کمونیست قطع امید کند و شخصاً از عواید حاصل از فروش آثارش به شهروندان شوروی که مورد بیمهری حکومت قرار گرفتهاند، کمک نماید.
اواخر دهه هشتاد که مصادف با آغاز اصلاحات گسترده سیاسی-اقتصادی گورباچف (معروف به پرسترویکا) بود، ممنوعیت چاپ و نشر آثار سولژنیتسین در شوروی ملغی شد و بهمرور مقالات او در روزنامههای دولتی منتشر گردید. با فروپاشی شوروی، تابعیت وی بازگردانده شد و او که گمشدهی خود را در غرب نیز نیافته بود، به همراه خانوادهاش در 27 مه 1994 به روسیه بازگردید. او که به اتهام خیانت به وطن از کشور اخراج شده بود، پس از 20 سال با استقبال گرم مقامات و مردم به وطن بازمیگردد. نشانها و مدالهای دولتی به سمت وی سرازیر میشود و از وی چون یک قهرمان یاد میگردد.
وی پس از بازگشت به روسیه، آثار مختلفی به رشته تحریر درآورد که از مهمترین آنها میتوان به «دویست سال با یکدیگر» اشاره نمود. «دویست سال با یکدیگر» تاریخ روابط اقلیت یهودی روسیه با اکثریت مسیحی از 1795 تا 1995 است. او در این اثر بیان میدارد که عمده یهودیان روسیه، مهاجر هستند وزندگی آنان سختتر از روسهای مقیم نبوده است. همچنین از نظر او مهاجرت یهودیان از شوروی به اسرائیل یا دیگر کشورهای اروپایی نه به دلیل شرایط بد شوروی بلکه به دلیل شرایط بهتر آن کشورها بوده است. بهصورت کلی منتقدان این اثر وی را یک اثر ضدیهود میدانند. این کتاب در دو جلد و در سالهای 2001 و 2002 منتشر گردید.
سولژنیتسین سرانجام در سال 2008 پس از 90 سال زندگی پرفراز و نشیب بر اثر نارسایی قلبی در مسکو از دنیا میرود. در مراسم خاکسپاری وی همه اقشار شرکت نمودند که این خود نشان از محبوبیت مردمی وی دارد. الکساندر سولژنیتسین نهتنها بهعنوان یک شخصیت ادبی برجسته شناخته میشود، بلکه بهعنوان یک وفادار واقعی به سرزمین مادری و فرهنگ سنتی روسی در افکار عمومی مردمان روس از جایگاه برجستهای برخوردار است.
سولژنیتسین در شرح حالی که پس از آن برای آکادمی نوبل نوشت، آورد: «طی تمام سالهای منتهی به 1961، من نه تنها متقاعد شدم که نباید هرگز حتی یک خط از نوشتههایم را چاپشده ببینم؛ بلکه واهمه داشتم که به آشنایان نزدیکم اجازه دهم تا نوشتههایم را بخوانند؛ چون میترسیدم که این نوشتهها علنی شوند."
پس از مرگ «نجیب محفوظ»، نویسندهی نامدار مصری، در سال 2006، سولژنیتسین سالخوردهترین برندهی در قید حیات نوبل ادبیات در جهان نام گرفت.
نیکولا سارکوزی، رییسجمهور فرانسه، پس از درگذشت سولژنیتسین، در پیامی به وی ادای احترام کرد و چنین گفت: «یکی از بزرگترین وجدانهای قرن بیستم روسیه بود که ایدهها، سرسختیها و زندگی پرماجرا، از او یک شخصیت داستانی ساخت که وارث داستایوفسکی است. او متعلق به مشاهیر تاریخ جهان است و به او ادای احترام میکنم.
یک سال پیش از مرگش، بالاترین نشان ملی کشورش را در مراسمی از دستان ولادیمیر پوتین، رییسجمهور وقت روسیه، دریافت کرد.
برخی از آثار آلکساندر سولژنیتسین عبارتند از:
- شعله در باد
- دختر بدکاره و هالو
- شبهای پروس
- نامه به رهبران شوروی
- صلح و تجاوز
- لنین در زوریخ
- درخت بلوط و گوساله
- زندگی در اتحاد شوروی
- جمهوری کار
- تانکها حقیقت را میدانند
- جشن پیروزی
- اکتبر چرخ قرمز
- سوالی از روسیه در پایان قرن بیستم
- روسیه در حال سقوط
- حقوق نویسنده
- به زمامداران شوروی
- یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
- مجمع الجزایر گولاگ
- بخش سرطان
برخی از مشهورترین آثار وی به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. برخی از آثار ترجمه شده وی به زبان فارسی عبارتند از:
وی در 3 اوت 2008 در 89 سالگی به علت ایست قلبی درگذشت. وی را در صومعه دانسکی به خاک سپردند.
منابع:
برترینها
پرشین بلاگ
فارس نیوز
همشهری آنلاین
پزشک وان
ویکیپدیا■