مجموعهی "آناناس" نوشته "وحید حسینی ایرانی" است که توسط "انتشارات نون" وارد بازار کتاب شده است. "آناناس" مجموعه داستانکهایی است که به موضوعات مختف اجتماعی و انسانی میپردازد و میکروروایتها و فلشفیکشنهایی از چند خط تا دو صفحه را در بر میگیرد. این مجموعه از چند جنبه قابل بررسی است. جنبهی اول عناصر و ساختار روایتهاست. قاعده معمول برای نوشتن داستانک داشتن طرح قوی و پیرنگ استوار است
و نویسنده با تیزهوشی این قاعده را به اجرا در آورده. پیرنگی که در چشم به هم زدنی به ساختار داستان تشخص میبخشد و نتیجهی آن انسجام متن، قصه و روایت است. نکته بعدی طنز سیالی است که در داستانها جاری است. طنزی به شدت اجتماعی که نه فقط باعث میشود مخاطب طنز را درک کند و حتی نیمچه لبخندی بر صورتاش بنشیند، بلکه مخاطب را به فکر فرو میبرد. طنزی که به قول صاحبنظران بالاترین نوع "انتقاد اجتماعی" است. انتقادی که متوجه روابط انسانها، عشق، مرگ، جهل و...است. همان چیزی که در آثار "چخوف" و "ا. هنری" هم به شدت دیده میشود. نگاه از زاویهای که قصد ارایه تغییرات نمادین و شعارگونه را ندارد، بلکه به نمایش خود زندگی میپردازد. همان چیزی که هست بدون ذرهای کم و کاست. مثلاً در داستان "آقای سیر" صفحه 37 راوی آدم از خود راضی و از خودمتشکری است. او از بوی "سیری" که از مرد چاق کنار دستاش در تاکسی بلند میشود، ابراز تنفر میکند. بعد هم که به اداره میآید و آبدارچی برایش چای میآورد و دوباره بوی سیر بلند میشود. اما در نهایت بوی سیر از ظرف غذای، آقای از خود راضی است. به همین راحتی! در داستان "معافی" صفحه 44 زن و مردی صاحب فرزند شدهاند. مرد گفتگو را به اینجا میرساند کهای کاش کف پای فرزندمان صاف بود، چون اوضاع منطقه به خاطر جنگ متشنج است و با داشتن کف پای صاف، فرزندشان از خدمت سربازی معاف میشود. وقتی زن از این که کف پای نوزاد صاف نیست، غمگین میشود، مرد با خنده میگوید: ((به این فکر کن که بچه پسر نیست و دختر است! دخترها را به سربازی نمیبرند.))
داستان "دژخیم" صفحه 53 روایتگر زندگی خلیفهزادهای است که به جای آموختن فنون حکومتداری و...
دوست دارد درباره هستی چیزها اندیشه کند و به قول راوی، نظریه صادر کند. روزی به دیدن مراسم اعدام و گردن زدن مخالفی میرود که جلاد قرار است سر او را از تن جدا کند. جلاد شمشیر را فرود میآورد و باعث میشود فقط گردن مخالف کمی کج و خونین شود. شمشیر جلاد کند است و مخالف بالاخره با زجر میمیرد. خلیفهزاده همان لحظه تصمیم میگیرد در آینده مانع چنین اتفاقهایی شود... بعدها نام جلادی بر سر زبان میافتد که در سریعترین زمان گردن محکومان را قطع میکند، تندتر از یک چشم بر هم زدن! تقریباً در تمامی داستانها این طنز و صدالبته غافلگیر کردن مخاطب به چشم میخورد. حتی در میکرو روایتهای چند خطی. همان داستانکهایی که "چینیها" به آن نام "طول یک سیگار" دادهاند. یعنی داستانهایی که خواننده در فاصله کشیدن یک سیگار تمامش میکند. اما در نهایت و پس از خواندن آن چیزی در او تکان میخورد. یک حس غافلگیری دلچسب و دوستداشتنی.
نویسنده در این مجموعه به جامعهی مبتذلی میپردازد که دغدغههای کوچک دارند، به مرد دینداری که از زندگی خسته شده است و از دوست مخترعاش میخواهد تا دستگاهی اختراع کند و جان او را بگیرد و گناه خودکشی را هم به پای او ننویسد و...
جهان داستانی نویسنده در این مجموعه، جهان همیشگی اطراف ما هم هست و هم نیست. در جهان او کشور "سوییس" دیگرپایتختاش "برن" نیست، بلکه نیجریه است و در آن "سرخپوستهایی" مشهور به "ازبک" زندگی میکنند.
جهانی آغشته و آمیخته به هم که در آن گاهی مرزها به هم ریخته است و مردم جهان در شباهتی به نام انسان بودن غوطه میخورند. یک جهانوطنی ناب که دلواپس انسان است. دلواپس خاورمیانهای است که در آتش جنگ میسوزد و...
نکتهی مهم دیگر بحث زبان است. زبان این مجموعه شسته و رفته است. جملات صیقل خوردهاند و هر کلمهای با نهایت وسواس انتخاب شده است. کلماتی که مثل تکههای پازل سر جای خودشان قرار گرفتهاند.
جملات بعضاً کوتاه اما به شدت گیرا هستند و این نشان هوشمندی و دقت نویسنده است. "وحید حسینی ایرانی" نویسنده جوان و خوش آتیهای است که ارزش و قدرت کلمه را میداند و قطعاً باید منتظر کارهای بهتری هم از او باشیم.■