مطالعهی ادبیات جنوب همیشه برایم پیام آور احساساتی سرشار و گونه گون بوده و جلوه و نگرش خاصی را در اندیشه و روانم رقم میزده. احساساتی توأم با غم، رنج، اشک و حیرت و جلوهای که آدمی را در هالهای از رمز و رازها و شگفتیها و ابهامی بی پایان فرو میبرد. اسکان اقوام و تیرههای جور به جور، از اعراب، لرها، کردها و قشقاییها و همچنین موقعیت غنی جغرافیایی که همواره در چنگال غربیها و خصوصاً انگلیسیها اسیر بوده، زبان و فرهنگی مختلط و متضاد و اندیشهای منحصر به فرد را در آن خطه مسلط کرده که دلیل اصلی این اعجاب و شگفتی است.
داستانهای جنوب مجموعهی پیچ در پیچ و متلوّنی است از ابتداییترین و بدویترین خصایص تا مدرنترین و صنعتیترین سبکهای زندگی شهرنشینی. این تناقض و تضاد در قلمهای جادویی اساتیدی چون چوبک، احمد محمود، ناصر تقوایی، رسول پرویزی، ابراهیم گلستان و سیمین دانشور به عینه مشهود و ملموس است و نسلهای جدیدتر و امروزی که در زمانهی ما به سر میبرند مثل خانم "شیما عرشیان" در رمان "آوازگاومیش ها" به روشنی توانسته است در مسیری که این بزرگان در آن گام نهادهاند قدم بگذارند و ادامه دهندهی راه آنان باشند.
در فرهنگ و ادب جنوب "خشونت" عامل ثابت و بی تردیدی است که ریشه در گرمای داغ و طاقت فرسا، جنگ و ستیز با موجهای بی امان دریا، استعمار انگلیس و ایجاد فضایی صنعتی حاصل از حضور آنان، جهل فاحش مردم محروم و تحقیر شده و فقر و ثروتی که در جدال پیاپی و همیشگی با هم دست و پنجه نرم میکند دارد و ما تمام این عناصر را در بند بند "آواز گاومیشها" که از زبان کودکی جسور و شیرین به نام "نهال" گفته شده است میبینیم و پا به پای او با هر آنچه که در خانهای درندشت و قدیمی با مردمی بومی، اصیل و خرافاتی میگذرد آشنا میشویم.
کتاب حاضر را میتوان در سه مولفهی مهم که چارچوب و ساختار کلی آن را تشکیل میدهد خلاصه کرد:
1) خرافه پرستی و جهل حاکم در ساختار روستایی و تأثیر این عقاید در عکس العمل های ناآگاهانهی خردسالان:
نهال (راوی داستان) دختر شش سالهی بازیگوشی است که مادرش را هنگام تولد از دست داده و در خانهای بزرگ در یکی از روستاهای جنوبی کشور (کوت عبدالله، محلهای عرب نشین در حاشیهی شهر اهواز) زندگی میکند. او که شباهت غریبی به مادرش دارد خوابهای عجیبی میبیند. خوابهای گذشته. او حوادث و اتفاقاتی که مربوط به سالها قبل بوده، زمانی که خودش هنوز به دنیا نیامده بوده و آدمهای اهل خانه که اکنون مردهاند مثل مادر یا عمهاش هنوز زنده بودند و همین طور جوانیهای بی بی را، میبیند و بعد با هراس و آشفتگی از خواب میپرد و همهی ساکنین خانه را از آن چه که دیده باخبر میکند. همین مسئله باعث میشود که زنان خانه تصور کنند او قلبش روشن است و شیطان و اجنه کمر به آزارش بستهاند {صفحه 13} در نتیجه به تکاپو می افتند و تصمیم میگیرند که نهال را نزد دعانویس ببرند.
تأثیر این عقاید به حدی شدید و مخرب است که بچهها نیز در عوالم کودکانه یشان با آن دست به گریبانند و در بازیها و شیطنتهایشان ناخواسته دست به کارهایی میزنند که بازخورد این خرافات عیناً در آنها منعکس شده است: ((پشت اتاقک یه سکوی سیمانی بلند بود، آنجا نشستیم. داغ بود. گاهی با بچهها وقتی میخواستیم سر چیزی قسم بخوریم میآمدیم آنجا. میگفتیم آنجا قبر شیطان است و هر کدام از ما که قسمش را میشکست یا دروغ میگفت، خدا او را میانداخت توی قبر شیطان. قبر شیطان همیشه داغ بود؛ به خاطر آتش جهنم که توی آن روشن بود و شیطان داشت توی آن میسوخت. آن قدر که ما گفته بودیم، بقیه هم همین را میگفتند)) {صفحه 42 و 43}
2) خشونت در جوامع کهنه و مردسالار و نگاه ابزارگونه و مالکانهی مردها به زنان:
همانطور که در سطور بالاتر گفته شد "خشونت" فاکتور اصلی و بی قید و شرط چنین جغرافیایی است. زن آزاری، دختر آزاری و تعصبات بی دلیل که همگی ریشهای هزارساله در خرافه و عقب افتادگی نسل اندر نسل این جوامع دارد همچون طنابهای ضخیمی به دست و پای این مردمان بسته شده و راه نجاتی هم برایش یافت نمیشود. از نگاه مردان این جامعه زنان تنها ابزار گشایش عقدههای جنسی هستند و کاری جز حل مسائل خانه داری و بچه داری و پخت و پز ندارند. حتی وقتی درِ خانه زده میشود این اجازه به آنها داده نمیشود که در را باز کنند! نمیتوانند مردی را دوست داشته باشند و یا حتی مجله یا کتاب بخوانند. علم آموزی و کتاب خواندن از نگاه آنان مغز را فرسوده کرده و ذهنشان را منحرف میکند و منجر به از بین رفتن عصمت و نجابتشان میشود! سرنوشت غمبار زنان و دختران این جامعه از جمله مادر نهال (انسیه) مثل آینهای مقابل ماست و ما را در بهتی عظیم فرو میبرد. نه تنها مادر نهال که بعد از آن ما با سرنوشتهای دیگری نیز برمی خوریم. فیروزه، امل و آمنه همگی در گردباد بی امان و خوفناک بی سوادی و کورذهنی میچرخند و میچرخند و دست آخر چون لاشهای بی رمق گوشهای زار و نزار می افتند و جان میسپارند و اگر هم کورسوی امیدی بدرخشد و جان سالم به در برند به سرنوشتی دچار میشوند که خواستهی خودشان نبوده و مردان قبیله برایشان رقم زدهاند.
انگار نفس زندگی و زنده بودن برای مردهای این دیار و روزگار کمترین اهمیتی ندارد. تنها نجابت است که آن هم با حماقت ناموس پرستی معاوضه شده است. اگر احمق باشی زنده خواهی بود و اگر دل در گرو خوشیهای ناچیز زندگانی ببندی چیزی جز مرگ به فجیعترین شکلش انتظارت را نخواهد کشید. وقتی که زن باشی باید زجر بکشی. همین و بس. یا مثل فیروزه سرت را از تن جدا میکنند، یا همچون امل مجبور به خودسوزی میشوی و یا مثل مادر نهال از غم و غصهی حرف مردم دق خواهی کرد.
3) تنهایی انسان در قالب یک کودک و نیاز او برای هم صحبتی و دوستی با انسانی دیگر:
نهال دختربچهی تنها و کنجکاوی است که با نگاهی متعجب و حیران شاهد نزاعها، رنجها، شادیهای گذرا و غصههای همیشگی آدمهای دور و برش است. چشمان زیبایش مانند دوربینی شکاری لحظهها را میرباید و در نهانخانهی روح و خیالش پنهانشان میکند. سوالات زیادی در ذهنش جان میگیرد که برای بسیاری از آنها جوابی نمییابد. پدرش را دوست دارد، زن بابا پنهانی آزارش میدهد و مرد جوانی (فایز) که نهال یواشکی و کودکانه به او دل بسته با کس دیگری ازدواج میکند. او که هنوز کودک است و قوهی تمیز خیلی از مسائل و رویدادها را ندارد، اشتباهات سهوی و گاها خنده داری میکند که منجر به بروز عصبانیت و خشم دیگران میشود و حتی از عموی متعصب و کهنه پرستش کتک هم میخورد. وقتی تنهایی از هر سو احاطهاش میکند، هر روز خانهی جدید را در شهر به سمت محل شرکت نفت ترک میکند و روی تپهای رو به روی حیاط شرکت مینشیند و رفت و آمد کارمندان و کارگران را زیر نظر میگیرد. در همین رفت و آمدها با مرد میانسال مهربانی آشنا میشود که اسمش را عمو جغد شاخ دار گذاشته و دل در گرو مهر او میبندد... {صفحه 98 و 99}
4) نامها، نشانها و اصطلاحات و رسومات محلی:
از ویژگیهای به جا و قابل تحسین در فرم اثر نامهایی است که برای شخصیتهای داستان برگزیده شده است. لعیمه، خلیل، فایز، نصره، حاج فیصل، ابتسام، امل، کفایت و ... از جمله نامهایی است که در اولین برخورد مناطق جنوب کشور را در خاطر زنده میکند. هم چنین خطاب قراردادن افراد با نام فرزندانشان از رسومات خاصی است که در دوران گذشته در بیشتر شهرها و روستاهای سرزمینمان رواج داشته است: ننه خلیل، ننه هاشم، ننه سمیره، ابوخلیل، ام فواد و ...
در این جا اشاره به قسمتی از آئین عروسی که در صفحهی 90 کتاب درج شده خالی از لطف نیست: ((عروسی را توی حیاط خانه جدیدشان گرفتند. کمی از همسایهها بودند. رسم نبود که همه فامیل عروس را برای عروسی دختر دعوت کنند، فقط زنهای فامیل درجه اول بودند. حتی عمو فاخر هم نیامد. توی خانه ماند. رسم بود که پدر و برادر و عموی عروس توی خانه خودشان بمانند و پیدایشان نشود. به جز آنجا که پدر عروس اجازه میداد دخترش را ببرند و دست دخترش را توی دست داماد میگذاشت))
ادبیات جنوب هم گیرا و خواندنی است هم غم انگیز و تأسف آور. هم تو را با ناشناختهها و نادیدهها آشنا میکند و هم روحت را میخلد و زخمهای پنهانت را میگشاید و حقیقت تلخ زندگی آدمهای عجیبی که هر کدام قسمتی از خود تو هستند را به رخت میکشد. "شیما عرشیان" به خوبی با آن دیار سحرآمیز و سوررئالیسم حاکم در آن آشناست و در رمانی جالب به تعداد صفحات 151 که توسط نشر آواژ در سال 1395 به چاپ رسانده ما را با تجربیات و آموختههایش مواجه میکند و فرهنگی دیگر و مردمانی دیگر را در تلخترین دوران تاریخ کشورمان (سالهای دههی شصت) همراه میسازد. از ایشان به خاطر چاپ این رمان ارزشمند نهایت سپاس و قدردانی را داریم.■