اصطلاح متافیزیک به تبیین جایگاه بشر در برابر هستی و حقیقت میپردازد؛ بشر به هستی پای میگذارد تا با دانش خویش حقایق را آشکار سازد. سنت متافیزیک غربی هستی را حضوری ساده و هستندهای عینی و منفک از ذهن و بل در برابر آن فرض میکند و بر اصل جاری در دیگر مواضع خود یعنی دوگانگی و تقابل پایبند میماند. بدین ترتیب مرزبندی متافیزیکی در بزرگترین دغدغهی بشری، یعنی تأویل وی از هستی و ارائهی تعریفی از جایگاه خویش در ارتباط با آن رخ مینماید. هراس هموارهی عرصهی اندیشگی غرب، پیوسته درک تمایزها و تداخل مرزهای هرگونه ثنویت خود پنداشته را پنهان نگاه میدارد. با مجزا دانستن انسان و جهان، انعکاس آنها را در هم انکار میکند. انسان میداند و جهان دانسته میشود؛ جهان تجمعی از معماها فرض میگردد که خردِ گشایندهی گرهها به دستیابی پاسخهای معین آن برآمده است.
مسند مجزا و برتر انسان تبیینگر و بیاعتنا بر حضور و بازتاب چیزها، جهان را مجموعهی ناشناختههای واجد خواص محسوس و چیزها را مقولههای بیانگر میداند، از آنرو آگاهی از جایگاه استقرارِ کمال و خرد و آگاهی سوژهی معیار بر چیزها که در سایه ماندهاند، میتابد تا تمامیت خویش را به گونهای محسوس ابراز دارند. در حالی که در مفهومی هیدگری مشتمل بر همراهی عین و ذهن، هستی در جایگاه ابژهی قابل بررسی مطرح میگردد و استحکام متافیزیکی هستی در هیأت امری پیش داده بر میشکند تا ماهیت رویدادی آن آشکار گردد. اندیشهی هرمنوتیکی پشت کرده بر همخوانی با قواعد و یا با چیزها، جهان را سرشار از طرحهای ابهامآمیزی مییابد که میتوان در آنها سیر کرد. دوران مدرن وراث سنت تردید در قطعیت است که از نیچه آغاز میگیرد. صرفنظر از آنکه متافیزیک بنیادها بخواهد در بارویی برآمده از بن واصل[1] مقام کند. انسان امروز بر آن نیست که حقایق بدو بازگردانده شوند، وی از اصول برناگذشتنی میگذرد و آشکارگی را به جای گشودگی برمیگزیند. واژهها و گزارههای او از جنسی متافیزیکی نیستند تا در همخوانی با امور حقیقی، پشت دروازههای پرسشگری بمانند. او در معرض رخداد حقیقت بر
آن است که جهان با توصیف او برابر نیست. سوژهی آگاه دکارتی نیز بر یقینی پای میفشرد که از منظری ارزشگذار و ناگزیر نسبی برآمده است. درک همسان دو سوژه از یک چیز ممکن نمینماید.
ژاک دریداکه همواره از متافیزیک غربی چیزی بیش از فرهنگ اروپایی را مدنظر داشته، «... تمامی... نظامهای اندیشهای را که بر بنیاد غیرقابل دفاع اصلی اولی یا تعیینی مطلق استوارند و سلسله مراتب کاملی از معانی را میتوان بر آنها بنا نهاد «متافیزیکی مینامد».»1
گفته شده است که: «شعر متافیزیک ... شعری جامع است، خواننده از مجموع اثر میتواند نتیجهای معین به دست آورد.»2
در حالی که شعر متافیزیک میپندارد که شعری جامع است و بر آن است که خواننده از مجموع اثر نتیجهای معین به دست آورد. شعر گریزاترین نوع نوشتاری از معناست؛ بار استعاری شعر، شکستن قواعد نحوی و سرشاری از رمزگان شخصی، اجتناب از قواعد ویرایشی و ناتمامی جملهها و ... گسترههای وسیع و قیدناپذیر معانی تأویلیاند. شعر همواره بر مدار رهایی از نتایج معین میگردد. اندیشهی فلسفی، علمیِ غرب، خودِ همواره حاضر را ضامن مورد حاضر در آگاهی یعنی مفهوم معنا برمیشمارد و ناخودآگاه شاعر را از نظر دور میدارد. باید پرسید که آیا وجود چند پارهی شاعر، قادر به کارگزاری نتیجهای معین و وقوف بر تمامی آن در کار خود هست و آیا چنان است که آنچه میگوییم به تمامی بر ما معلوم باشد؟! با محدود کردن خود به تقابل آگاهی/ ناخودآگاهی در اندیشهی کلام محور، باید گفت که انسان در لحظه لحظهی حیات خود از تناوبهای بسیاری عبور میکند که عمق و ژرفای آنها نه یکسان و نه برخود وی معلوم است؛ منحنیهای نامنظمی که از تعیین نقاط، در حد فاصل دو محور فوق به دست میآیند. شاید بتوان با نگاهی هرمنوتیکی، خودِمحورها و دستگاه مختصات را دستخوش چرخشهایی دانست، به گونهای که محوری برای قیاس هیچ نقطهای قابل دستیابی نباشد.
شاید بتوان گفت که انسان مقولهای نیست که در تقسیمات فروید و لاکان و یا ... بگنجد؛ بل چیزی است چند بُعدی و بسیار پیچیدهتر ... .
در گذر از شاعر به فرض آنکه چیزی معین از تمامیت او در اثرش تعبیه گردیده است، باید به مهمترین واسطهی انتقال یعنی واژه پرداخت. در حالی که پندار کلام محور با دستیازی بر اصولی هر چه سادهتر میانگارد که گزارهها همخوان با قواعد و چیزها هستند و خواص محسوس هر چیز قابل دستیابی و درک است، فراموش میکنند که بستر واژگانیِ ارتباط، خود آلودهی نسبیتهای معنایی است. دست کم میتوان درگیری واژه را در گسترش ابعاد آن در 6 سویهی ارتباط یاکوبسنی در نظر آورد. واژه و عوامل همراه آن کنش ارتباطی را همچون دامنهای از تأثیرات جزئی و کلیِ متقابل از سر میگذرانند. بستر ارتباطی واژگانی، واسطه و مسیری انتقالی است که حتی برای یک مصداق بیرونیِ قابل اثبات نیز حضور خود را گوشزد میکند. زبان و متعلقات آن نیز خود به بازی هوشیار و ناهوشیار مؤلف ـ مخاطب تن میسپارند.
متافیزیک فرض را بر حضور معنایی[2] مینهد که باید آن را به مدد نشانهها کشف کرد، یعنی میپندارد که هر شکل، بیانگر معنای خود است. دایرهی محاسباتی و آزمونهای علمیِ متافیزیکیِ تحقیق و اثبات، جهانِ چیزها و مابهازاءها را در برمیگیرد.
نشانهشناسی که از سوسور آغاز و بر زمینهی تقابلیِ همنشینی/ جانشینی، همزمانی/ در زمانی جاری میشود، میپذیرد که نشانهها مبتنی بر قراردادی هستند که دال و مدلول را به یکدیگر میپیوندد. این نگاهِ ویژه، زبان را نظامی از نشانهها میداند که نقش دلالیشان را مدیون تفاوت و تمایزشان نسبت به هم هستند. این نشانهها بیانگران جهان متبلور در کلمات نیستند. باید گفت که زبان مقولهای اجتماعی است ولیکن از دیدگاهی پراگماتیکی، این سخنها هستند که با هم در تعامل قرار میگیرند و این کاربرد شخصی زبان، خود بر تفاوتها و فاصلهها و قراردادها متکی است که هر یک نوعی انحراف از معیار محسوب میشود؛ کاربردهایی ویژه که حاصل دخل و تصرف در قواعد صرف و نحو یا فن بیان ... یا غیر از آنند.
تلقی مطلقِ کلام محور از حقیقت و تجربه به پشتوانهی تأکید بر «من» دکارتی، تأویل را همچون نوعی کشف و نه آفرینش مینگرد. سوژهی حاضر، بر مورد یقینی و ثابتِ معنا، از راه تأمل دست مییابد. انسان اندیشگر پردهها را یکسو میزند تا حقیقتی آفتابی شود. گویی در این اندیشه هیچگونه تشویش گم شدن معنا وجود ندارد. به نظر میرسد که باید رشتهای تقابلی را در زنجیرهی تقابلهای ایشان گنجاند:
فهم کامل / فهم ناقص
درک متقابل/ عدم درک متقابل
دریافتن معنا / گم کردن معنا
فهم / بدفهمی
مشتمل بر حالاتی که در عین حضور ممکناند.
منطق مکالمه از دیدگاه متافیزیکی، بر معنای قابل ارائه در مکالمه تأکید داشته و طرف دیگر مکالمه را نیز واجد اشراف و آگاهی لازم جهت دریافت معنایی حاضر میداند؛ معنا ضمیمهی جداییناپذیر حضور فرض میگردد و حضور دو سویهی گفتار کافی است که تبادل معنایی کامل باشد که این موضوع نه از پذیرش گفتمان و ایجاد زمینهی تعاویلِ منعطف و سیال، که از تبادل بستههای حقیقت بین دو طرف گفتار برخواسته است. مکالمه در این دیدگاه از جنسی هرمنوتیکی نبوده و در هرگونه ثبت نوشتاری یا ارائهی رسانهای و اَشکال ارتباط هنری از جمله سینما، نقاشی ... نوعی نقص مییابد.
«فلسفه غرب درست همانطور که «آوا محور» بوده و با تعصبی عمیق نسبت به نوشته بر «صدای زنده» تأکید ورزیده است، در مفهومی گستردهتر «معنا محور» و قایل به نوعی «کلام» نهایی، حضور، جوهر، حقیقت یا واقعیت بوده است که به مثابه مبنای تمامی اندیشه و زبان و تجربهی ما عمل میکند».3
دریدا به رغم اندیشهی کلاممحور که هرگونه ارتباط مبتنی بر لغو حضور همزمان طرفین مکالمه را، نوعی فروماندن از جایگاه اعتبار، کمال، اهمیت و ارزشِ گفتار، میداند، به تصریح، نوشتار را پیوست گفتار دانسته است.
نگاه تقابلی متافیزیکی باید بپذیرد که این نوع فروتر! ... یعنی ثبت گفتار در قالب نوشتار، خود جسمیت و حضور دارد. برخلاف پندار افلاطونی، دریدا تصریح دارد که گفتار نیز با حضور معنا برابر نیست از آن جهت که میان دال و مدلول و یا لفظ و معنا نه انطباق که تمایز حضور دارد و همین دال بودگی زبانی، یعنی ماندن همواره در فاصلهای از معنا و این یعنی فرو ریختن اتکاء فلسفی این سنتِ مبتنی بر ترادف معنا و حضور. در گذر از تقابل متافیزیکیِ حضور معنا/ غیاب معنا، در مییابیم که تمایز هموارهی دال و مدلول، منشأ تعاویلی متمایز است ... بیگمان هیچ حضور و جسمیتی نمیتواند به تجربهی حقیقت منجر شود؛ از آنرو که حقیقت چیزی مجرد نیست و باور به آن ریشه در ارزشگزاریها و پندارهای ما دارد.
متافیزیک عرصهی توهمآمیز تضادها و دوگانگیها و نگرش دوقطبی به عناصر است و دوسویهی این واقعیتِ خود پنداشته، مستقل و قائم به ذات، فرض گردیده است. در روابط تقابلیِ مفروض، گاه وضعیتی ارجاعی حاکم است که امکان شناخت یکی را از طریق دیگری میسر میسازد و گاه یکی از طرفینِ تقابل شکل ثالبهی دیگری است. در مواردی چون تقابل زن/ مرد یکی از دو قطب، گونهای از شکل افتادهی دیگری؛ فرم ناقص و پستتر دیگری فرض شده که جز بر پایهی باوری ارزشگذار و سلسله مراتبی شکل نگرفتهاند. آفرینشِ شیوهی قیاسی تقابلی، راهی سهلتر در حکم دادن و استنتاج میگشاید. مبنای ارزشگذار چنین تفکیکی، بر توسع، گونهگونی و تمایز پدیدارها چشم میبندد تا بر معیار فرمولی ساده، جهان را معنا کند. نشانهشناسی شالوده گرفته از دوگانگیها باید به این پرسش پاسخ دهد که معیار تعیین جفتهای تقابلی چیست؟ آیا این معیار همان تقابل مادر یعنی اندیشهی برتر متافیزیکی در مقابله با سایر اندیشههای ناقص و فروتر نیست؟!
با گوشهی چشمی به تفاوت مفهوم زمان از دیدگاهی متافیزیکی که مطابق با گذر فصول, اسیر تجربهی فردی است و مفهوم گشیچته[3] نزد هایدگر، بایدگفت که بسیار ممکن است که با توجهی دریدایی به دانستنِ هستیِ حاضر و هماکنونِ موجود ـ چیز بپردازیم، لیک ادارک همیشگی از آن ممکن نیست؛ زیرا لحظهی حاضر، زمانی غیرقابل تکرار و تجدید است و این در حالی است که نزد متافیزیک غربی، پندارهی زمان ـ مکانی، استواری از تداوم و حضور میگیرد. در حالی که زمان گسترهای از تمایز لحظات است.
سخن آخر اینکه، شیوههای استدلال کهن، همچون تعریف مناسبات جرم و سرعت، ناگزیر از تحولاند. ■
منابع
1- پیشدرآمدی بر نظریهی ادبیتری ایگلتون ـ عباس مخبر ـ نشر مرکز، ویراست دوم 1380. (1 (182) (3 (180)
2- فرهنگ اصطلاحات ادبی ـ سیما داد ـ انتشارات مروارید، 1380. (2 (190)
سایر منابع
ـ ساختار و تأویل متن ـ بابک احمدی ـ نشر مرکز، چاپ چهارم، 1378.
ـ ساختار و هرمنوتیک ـ بابک احمدی ـ گام نو ـ چاپ دوم، 1381.
ـ هرمنوتیک مدرن، گزینهی جستارها ـ نیچه، هیدگر، گادامر، ریکور، فوکو، اکو، درایفوس و ... ـ بابک احمدی، مهران مهاجر، محمد نبوی ـ نشر مرکز، چاپ سوم، 1381.
[1]- Ground.
[2]- logcentrism.
[3]- Geshichte
خانه داستان چوک، با دورهای داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی و کارگاه ترجمه داستان
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک