میتوان با ارجاع به متون کلاسیک و بستارهایی که پیوسته خود را به رخ میکشند و ساختاری که با اصولی مهندسی شده، اشراف شخص یا اشخاصی را به عنوان حلقهی قدرت بر فراز متن تشخیص داد که خواننده را در حیطه قلمروی خود به این سو و آن سو میکشند. هنگامی که یک مولف کلاسیک ایدهای را در سر میپروراند جرقههایی از سیطره آغاز شده و با در انداختن پیرنگ و نقاط اوج در طرح میتوان ردپای شکل گیری سلطه را در نظر گرفت.
ارسطو به عنوان سردمدار نگارش کلاسیک به محتوایی قبضه شده در فکر و دست مولف توصیه دارد که در متن مخفی شده و پس از اتمام خوانش متن به ذهنیت مخاطب منتقل شود. بنابراین پروسه شکل گیری یک ایده فردی یا فرقهای و محتوای مشخص و انتقال آن در بافت متن کلاسیک را میتوان به مثابه آغاز خودرایی و خود محوری دانست. در همین راستا برخی از صاحب نظران این عرصه پا از این فراتر گذاشته و امر سلطه گری در متن را به گونهای دیکته شده و تقلیدی به گونهای مطرح کردند که میبایست در این مسیر از اصولی مشخص و از پیش تعیین شده که از گذشتگان برجای مانده پیروی کرد و بر مخاطبان فرود آورد. برای مثال هوراس ادیب و نظریه پرداز یونانی بر ضرورت رعایت اصول و قواعد و پیروی از قدما در شکل دهی ساختارمند متن تاکید نموده است. این الگوی کلاسیک شده به طور مشخص و هدفمند ابتدا در عصر رمانتیسم به سخره گرفته شد و نگارش بدون پیرنگ و نوشتار آزادانه و رها و خودجوش توسط مولفان به جای آن نشست و با این استدلال که هنرمند صرفاً یک صنعت گر نیست که عمل و کنش داستانی را بر طبق الگویی از پیش تعریف شده و به گونهای نظام مند بکار گیرد به کار خود ادامه داد. رمانتیکها حتی قواعد آغاز، میانه و پایان را نیز به چالش کشیده با آشکار کردن حضور خود به عنوان راوی آزاد با فراق بال شیوهی روایتگری نوینی را آغاز نمودند. برای نمونه میتوان به بخش کوتاهی از گفتهی قهرمان رمان "زندگی و عقاید تریسترام شندی" اثر لارنس استرن اشاره نمود " من
از آقای هوراس پوزش میخواهم که در نوشتن آنچه میخواهم بنویسم، خودم را به اصول و قواعد پیشنهادی او و هر کس دیگری که پیش از ما میزیسته مقید نمیکنم." بعدها آلن روب گری یه از پیش قراولان رمان نو، از کنار گذاشتن الگوهای از پیش تعیین شده سخن گفت و اضافه کرد که هر اثر ادبی باید طرح و سازمان دهی ویژه خود را اختیار کند. از دلایل چنین موضع گیریهایی، جزء نگری افراد و مولفان در عصر جدید است که داوری و در کسوت قانون گذار بودن ارسطو و پیروان نو ارسطویی او را به دلیل مواضع قاطع و کلی زیر سوال بردند. این اندیشه نو همواره از جزء به کل سلوک را طی میکند و معتقد است قواعد کلی نگر و توتالیتر با پرداختن به امور جزئی دستخوش تغییرات بنیادین میشوند. در این مورد باید این نکته را نیز در نظر داشت مبانی جزء نگر عصر کنونی به تغییرات بنیادین و تحول خواهانه باورمند بوده و از این رو این امر را در زمینه ادبیات نیز به کار گرفته و مفهوم ثابت و نا منعطف قواعد و اصول نگارش را به مبارزه طلبیدهاند. در همین راستا پس از عبور از سبک وحدت گرا و دیکتاتور مآبانهی ارسطویی که بر پایهی واقع گرایی، بازنمایی و طرح محوری استوار شده نظریات پل کاستانیو را به عنوان یکی از نواندیشان در باب پیرنگ از نظر میگذرانیم. به زعم کاستانیو نیز وحدت گرایی ارسطویی در متن به مثابهی حذف صداهای متفاوت و هر امر متجانس است. طبق این نظر این فرم فرمی تمامیت خواه، تک صدا، محدود، واپس گرا و سرکوبگر است. کاستانیو نیز به پیروی از برتولت برشت فرم روایی اپیک را مصداق کثرت باوری و میزبان اقسام نیروهای متفاوت و مختلف میداند و حتی زبان را نیز که در متون کلاسیک به عنوان برسازندهی اصلی اثر به حساب میآید را تنها یک عنصر از میان عناصر فرآیند تالیف است. کاستانیو از مفاهیمی همچون وصله زدن، آمیخته سازی، پیوند زدن، برخورد، قطع و گسست در روند تالیف متن بر میشمارد که این مفاهیم نیز در جهت رسیدن به ساختار متنی دموکراتیکتر نسبت پیرنگ سنتی میباشد. ■