آشنایی با برندگان جایزه نوبل ادبیات «هاینریش بل»؛ «مائده مرتضوی»/اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

آشنایی با برندگان جایزه نوبل ادبیات «هاینریش بل»؛ «مائده مرتضوی»/اختصاصی چوک

هاینریش بل، ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن آلمان به دنیا آمد. هاینریش بُل درباره‌ی مردم عصر ما می‌نوشت. او جنگ را چیزی جز تجربه‌ی وحشت و زیاده‌روی در امری ضدانسانی در مقیاسی وسیع نمی‌دانست.

دوران کودکی‌اش با مسایل ناشی از جنگ و دگرگونی‌های اجتماعیِ پس از آن، درآمیخته بود. با این حال، زنده‌گی خانواده‌گیِ آرام و پُر از مهر و محبت، تا حدود زیادی، عوارض ناشی از بحران بین‌المللی و فاجعه‌ی اقتصادی ملی را در زندگی هاینریش خنثی می‌کرد. کودکیِ بُل این فرض مکرر را که هنرمندان، از میان خانواده‌های ناشاد برمی‌خیزند، باطل می‌کند.

محل وقوع بسیاری از داستان‌ها و رمان‌های بل شهر کلن است؛ و در مواردی هم که دقیقاً شهر کلن نیست، به هر صورت، ناحیه‌یی از راینلاند، میان بن و کلن است.

خانواده‌ی بل کاتولیک بود و آموزش کاتولیکیِ او در خانه و مکتب چندان بر ذهن او اثر گذاشت که ارزش‌های کاتولیکی بخشی اساسی و جدایی‌ناپذیر از آثار او شد؛ به حدی که گاه به او لقب «نویسنده‌ی کاتولیک» داده می‌شد ـ لقبی که وی از آن بیزار بود.

گرایش مذهبی بل بسیار آزادمنشانه بود. زمانی که وی در سنین چهارده تا هجده ساله‌گی تصمیم گرفت دیگر به کلیسا نرود، در خانه کسی از این بابت او را مورد عتاب و خطاب قرار نداد. در ۱۹۳۳، وقتی که نازی‌ها به قدرت رسیدند، معلمان کاتولیک دبیرستانی که بل در آن درس می‌خواند، کاملاً ضد فاشیست بودند و بل با اعتقاداتی انسانی و آزادمنشانه ـ همان اعتقادات خانواده و دوستان نزدیکش ـ بار آمد. بدین ترتیب، هاینریش جوان در برابر تبلیغات فریبنده‌ی نازی‌ها مسلح و

مجهز بود. ایمان بل به او قدرتی درونی می‌داد که با هر نوع بی‌عدالتی به مبارزه برخیزد ـ حال عامل این بی‌عدالتی می‌خواست خود کلیسای کاتولیک باشد یا جامعه‌ی فاشیستی دوره‌ی هیتلر، و یا انحرافات و گمراهی‌های دموکراسی آلمان که وی آن را پس از جنگ جهانی دوم سخت به باد انتقاد گرفت.
بل، علاوه بر ایمان مذهبی، که همه‌ی عمر بدان پای‌بند بود، از خانواده‌اش عمیق‌ترین تأثیرها را در مورد نظام ارزشی نیز گرفت. در ۱۹۶۵، در مقاله‌یی با عنوان «مصاحبه با خودم»، بُل مادرش را «زنی بزرگ و شگفت» می‌خواند که به هرکسی که دم در می‌آمد، اعم از نازی یا ضد نازی، فنجانی قهوه تعارف می‌کرد. این شیوه‌ی مهمان‌نوازی که چنین بل را تحت تأثیر قرار داده بود، بعدها مشخصه‌ی رفتار خود او با مردم شد و آن حرمت عمیقی را که برای همه، از دوست و دشمن، در مقام انسان قایل بود، به وجود آورد: همه‌ی قهرمانانِ داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های او از این سرشت نیکِ ساده‌دلانه برخوردارند، همه‌گی از تعصب فارغ‌اند و هیچ‌یک حاضر نیستند که شأن انسانیِ شخص دیگری را بشکنند.

جز مذهب و خانواده، عامل سومی نیز در شکل‌گیری شخصیت و منش بل مؤثر بود: شرایط اجتماعی محیطی که وی در آن زاده شده بود. پایان جنگ جهانی اول، تورم سال‌های دهه‌ی ۱۹۲۰، رکود سال‌های دهه‌ی ۱۹۳۰، جنگ جهانی دوم، آزادی از قید فاشیسم در ۱۹۴۵، سال‌های قحطی و گرسنه‌گی اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰، بهبود اقتصادی در دهه‌ی ۱۹۵۰، و وفور و رفاه در دهه‌ی ۱۹۶۰، تروریسم دهه‌ی ۱۹۷۰، بحران موشکی اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ ـ همه‌ی این‌ها در ساختن مراحل گوناگون زنده‌گی و آثار بل مؤثر بوده‌اند. بدین ترتیب، با گذشت سال‌ها، آثار او، بی‌آن‌که قصد و نیتی در کار بوده باشد، به گزارشی زنده از تاریخ آلمان در طول زنده‌گی وی تبدیل گشت و در نتیجه وی نیز، چون بالزاک، و دیکنز، لقب «وقایع‌نگاری کشور» گرفت.

در ۱۹۲۴، بُل تحصیلات رسمی‌اش را در مدرسه‌ی ابتدایی کاتولیک‌ها در کلن آغاز کرد و چهار سال را در این مدرسه گذرانید. در ۱۹۲۸، از مدرسه‌ی ابتدایی به دبیرستان رفت. خاطرات او از این سال‌ها، علی‌رغم تورمی که دکان پدر را تخته و خانواده را مجبور به ترک شهر کرد، خاطراتی خوش است. او همواره پدر و مادرش را، به سبب اعتقادات سیاسی و مذهبی‌شان، که اجازه می‌دادند وی با بچه‌های سوسیالیست‌ها و بی‌دین‌ها معاشرت و با «سرخ‌ها» بازی کند، مورد ستایش قرار می‌دهد و آزادمنشی آن‌ها را با تنگ‌نظری پدر و مادر بچه‌های دیگر که اجازه نمی‌دادند بچه‌ها آزادانه با هم معاشرت کنند، قیاس می‌کند. جو آزاد حاکم بر خانه، علی‌رغم تهدید دایمی به ورشکسته‌گی مالی، به بل جوان امکان می‌داد که افراد را از روی شخصیت‌شان ارزیابی کند، نه با معیارهای جزمی فرسوده.
از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۷، بُل به دبیرستان قیصر ویلهلم در کلن می‌رفت. خاطرات این سال‌ها، خصوصاً از آغاز دوره‌ی هیتلر در ۱۹۳۳ تا فراغت وی از تحصیل، در نوشته‌ی زنده‌گی‌نامه‌یی وی به نام «چه بر سر پسر می‌آید؟» (۱۹۸۱) در دبیرستان، با آن‌که معلم‌ها آشکارا ضد نازی بودند، فقط سه تن از دانش‌آموزان به هیچ‌یک از گروه‌های نازی نپیوستند، و بل یکی از این سه تن بود. با این حال در میان معلمان کسانی بودند که به نازیسم تعلق خاطر داشتند، نظیر معلم زبان آلمانی، که برای تقویت قوه‌ی نقادی شاگردان، آن‌ها را وامی‌داشت بخش‌هایی از کتاب «نبرد من»، نوشته‌ی آدولف هیتلر، را به زبان فصیح و روشن بازنویسی کنند.
در آن سال‌هایی که آلمان تسلیم نازی‌ها می‌شد، خانواده، معلمان، و رفقای یک‌دل بل به او کمک کردند تا از این دوره سر سلامت به‌در برد. چارچوب حمایت‌گر کاتولیسیسم غیر مرسوم، انسان‌گرایی شرافت‌مندانه، عقل سلیم، و رفتار حساب شده سبب شد تا او و خانواده‌اش این سال‌های خطرناک را به سلامت از سر بگذرانند.

پس از فراغت از تحصیل در ۱۹۲۷، بل سردر گم بود که چه مسیری را در زنده‌گی در پیش بگیرد، فقط این را می‌دانست که می‌خواهد نویسنده شود. از هفده ساله‌گی این حرفه او را به خود جذب و مشغول کرده بود. او پیش از جنگ دست به سرودن شعر زده و شش رمان را نیز به پایان رسانده بود. تمام این نوشته‌های دوره‌ی نوجوانی بعدها در بمباران کلن از میان رفت. در ۱۹۳۸، بل شاگرد یک کتاب‌فروش در بن شد. تجربه‌ی این در سیمای زنی در میان جمع»(۱۹۷۱) بازگو شده است.

بُل در ۱۹۴۰ به پادگانی در لهستان منتقل شد و در آن‌جا بود که برای نخستین بار وحشی‌گری اس‌اس‌ها را با مردم مظلوم کشورهای اشغال‌شده به چشم دید. در آخر جون ۱۹۴۰، او را به فرانسه فرستادند. در آن زمان، جنگ در فرانسه عملاً تمام شده بود. وی در فرانسه اسهال خونی گرفت و ناچار به آلمان انتقال داده شد. پس از بهبودی، مأمور نگهبانی از دیپوهای داخل و اطراف کلن شد. در ۱۹۴۲، دوباره به فرانسه و دیپ، مستقر شد. بُل در فرانسه هم‌چنان به خواندن و مطالعه و پی‌گیری علایقش ادامه می‌داد. در ۱۹۴۳، بل به جبهه‌ی شرق اعزام شد؛ اما پیش از آن‌که از مرز فرانسه بگذرد، قطارش با یک مین که ارتش مخفی مقاومت فرانسه کار گذاشته بود، برخورد کرد و دست راست بل مجروح شد. او را دوباره به آلمان بازگرداندند. این فراغت از وحشتِ جنگ در جبهه‌ی شرقی فقط دو هفته به طول انجامید. پس از آن، وی را به کریمه (Crimea) اعزام کردند که در آن‌جا نیز از ناحیه‌ی پا صدمه دید. اندکی بعد نیز، ترکش [چره] نارنجک به سر بُل اصابت کرد و مجبور شدند او را به بیمارستان جنگی «اودسا» اعزام کنند. وقتی که بل بهبود یافت، خط مقدم جبهه تقریباً به شهر رسیده بود. او را به ایاشی (یاسی) در رومانی فرستادند و هشت روز بعد در آن‌جا از ناحیه‌ی پشت دوباره مجروح شد و این‌بار جراحت سخت و عمیق بود. او تا ۱۹۴۴ در یک بیمارستان جنگی در مجارستان ماند. جنگ به سرعت رو به پایان می‌رفت و بُل که همواره کوشیده بود با تمارض از خدمت نظام شانه خالی کند، دست به تلاش‌هایی جدی‌تر زد تا از خطر در امان بماند. پس با مدارک جعلی به آلمان بازگشت و با بهانه کردن مرگ یکی از اعضای خانواده، توانست گذرنامه‌یی قانونی برای رفتن به خانه و کاشانه دست‌وپا کند ـ واقعاً هم مادرش در طی یک حمله‌ی هوایی در ۱۹۴۲ کشته شده بود.

وقتی که به خانه آمد، با همدستی زنش، ترتیبی داد تا دیگر او را به جبهه نبرند. مرتباً به خود آمپول [پیچکاری] ضد سفلیس تزریق می‌کرد و در نتیجه با تب زیادی که داشت تا فبروری ۱۹۴۵ در بیمارستان بستری شد. پس از آن تزریق آمپول را که بسیار خطرناک بود، قطع کردند. در این زمان، بُل همراه با زنش به دهکده‌یی در نزدیکِ کلن فرار کرد. با وجود این، چون می‌دانست فرار از خدمت نظام عواقب وخیمی خواهد داشت، ترتیبی داد تا به هنگ خود در نزدیکی مانهایم بازگردد ـ به این امید که هرچه زودتر به دست نیروهای متفقین آزاد شود. هم‌زمان با نزدیک شدن نیروهای متفقین، وی در نهم آپریل ۱۹۴۵ خود را تسلیم آن‌ها کرد و در پانزدهم سپتمبر ۱۹۴۵، پس از پنج ماه بازداشت در بازداشتگاه‌های متفقین، آزاد شد.

در ۱۹۴۵، در ۲۸ ساله‌گی، بُل با همسرش به شهر بمباران‌شده و ویرانِ کُلن برگشت تا دست به کار نوشتن شود، یعنی یگانه کاری که از آغاز برای خود در نظر گرفته بود. نخستین کار او، پس از جنگ، کار در کارگاه مُبل‌سازی پدرش بود که در آن زمان برادرش، آلوییس، آن را اداره می‌کرد. اگر چه چندی بعد کاری در اداره‌ی آمار شهر کُلن به دست آورد، اما هم‌چنان مخارج خانواده بیشتر از حقوق معلمی زنش تأمین می‌شد. بُل هم‌چنین دوباره در دانشگاه کُلن ثبت نام کرد ـ اما فقط برای آن‌که بتواند کارت جیره‌بندی قانونی دریافت کند. یگانه مشغله‌ی جدی او نوشتن بود. انتشار نخستین داستان‌های کوتاه او در مجلات تا ۱۹۴۷ میسر نشد. تا ۱۹۵۰، بیش از شصت داستان از او در روزنامه‌ها و مجلات به چاپ رسیده بود، اما هنوز نامش بر سر زبان‌ها نیافتاده بود. نخستین کتاب بُل، رمان کوتاهی تحت عنوان «قطار به موقع رسید»، در ۱۹۴۹ منتشر شد.

گرچه منتقدان کتاب را ستودند و حتا بُل در ۱۹۵۱ نامزد دریافتِ جایزه‌ی ادبی گروه ۴۷ برای داستان کوتاه «گوسفند سیاه» شد و این بر شهرتش افزود، اما کتاب‌ها از نظر مالی توفیقی نداشتند. از آن‌جا که بُل نویسنده‌یی سودآور نبود و ناشرش نیز می‌خواست صرفاً به انتشار کتاب‌های علمی بپردازد، بُل از قید قراردادهایش آزاد شد. بُل در میان مردم شهرت چندانی نداشت، اما در محافل ادبی از استعدادهای شناخته شده به حساب می‌آمد. در ۱۹۵۲ ناشر دیگری با او قرارداد بست و عمده‌ی کارهای او را از آن به بعد، ناشر جدید منتشر ساخت.

ناشر جدید ورزیده‌تر بود و همین شد که رمان بعدی‌اش هم از نظر مالی و هم از نظر ادبی، موفق بود. رمان «و حتی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳) شهرت بل را تثبیت کرد و درآمدی کافی برایش ایجاد کرد. از این پس، با فواصلی منظم، رمان‌ها، داستان‌ها، مقاله‌ها، نمایش‌نامه‌ها، و شعرهای بل منتشر شدند و افتخارات متعددی برای وی، یکی پس از دیگری، به ارمغان آوردند. مهم‌ترینِ این اتفاقات کسب جایزه‌ی نوبل در ۱۹۷۲ بود. وی هم‌چنین دکترای افتخاری از انگلستان و ایرلند، و عنوان استادی افتخاری از ایالت رایت وستفالی شمالی، و شهروندی افتخاری شهر کلن را نیز کسب کرد. مجموعه‌ی آثاری که از بُل در طول سال‌ها انتشار یافت، مطابق هر معیاری که در نظر گرفته شود، عظیم است. در ۱۹۷۷ مجموعه‌ی کامل داستان‌ها و رمان‌های وی در ۵ مجلد پنج‌صد شش‌صد صفحه‌یی انتشار یافت. در ۱۹۷۸، سه مجلد دیگر، به همان حجم، شامل مقاله‌ها و سخنرانی‌هایش منتشر شد.

بُل در دو رمان اولش جنگ را بررسی کرد. «قطار به موقع رسید» داستانی از دوران ۱۹۴۳ است. ماجرای آن از یک ایستگاه راه‌آهن شهری آغاز می‌شود. سربازی به نام آندراس، در قطار به دنبال جا می‌گردد. قطار به جبهه‌ی شرق می‌رود. سرباز نگران است. او می‌ترسد و مدام فکر می‌کند: «به زودی من می‌میرم. به زودی من می‌میرم.» دیگران هم مضطرب و نگران‌اند. امّا آن‌ها با مشروب، کنیاک و تقسیم‌کردن نان و کالباس میان یکدیگر سعی می‌کنند از دست دلهره و هراس بگریزند. آندراس به یاد دوستان و خانواده‌اش می‌افتد.
او لحظه به لحظه از همه‌ی کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصور می‌کنند، بیشتر متنفر می‌شود. در لمبرگ قطار می‌ایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوسه‌ی لهستانی آشنا می‌شود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، می‌خواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمی‌تر و بدیهی‌تر به نظر می‌رسد. بُل در این داستان با واقع‌گرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بی‌معنی، شکوائیه‌ای علیه جنگ می‌سازد.

در رمان دوم بُل به نام «کجا بودی آدم؟» (۱۹۵۰)، موضوع داستان نیز جنگ و مرگ است. بُل، عنوان آن را از تئودور هاکرز  اقتباس کرده بود که معتقد بود: «درگیرشدن در جنگ تقصیر خداوند نیست.» و به قول آنتونی سنت اگزوپری: «جنگ همچون تیفوس، یک بیماری است.

داستان، سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی است که در حال برگشتن از رومانی به آلمان هستند. در این داستان حتّی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را در برابر انسان رنجدیده برمی‌انگیزاند.

و رمان بعدی بُل «و حتّی یک کلمه هم نگفت» و «خانه‌ی بی‌سرایدار» او را به عنوان یک رمان‌نویس پیرو اخلاق معرفی می‌کند.
«و حتّی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳)، داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانه‌داری، نگران تربیت بچه‌ها و اداره‌ی یک شوهر عصبی است. آن‌ها که در آغاز، زندگی عاشقانه‌ای داشته‌اند به علّت فقر مجبور به جدایی می‌شوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها می‌ماند. مرد به مشروب پناه می‌برد. فِرد هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختی‌ها دست نمی‌زند و خود را نجات نمی‌دهد. تنها چیزی که مدام به یادش می‌آید جنگ و مصیبت‌های ناشی از آن است و مرگ مادر هفتادساله‌اش که دایم روحش را آزار می‌دهد؛ به طوری‌که به تدریج علایق روانی‌اش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب می‌شود.

خانه بی‌سرایدار» (۱۹۵۴)، به گزندگی «و حتّی یک کلمه هم نگفت» نیست. امّا در شرح رویدادها جالب‌تر و صحنه‌هایش منسجم‌تر و زیباتر است. به علاوه ساختمان پیچیده‌ای دارد که گاه سرشار از واقعیت است. رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناخته‌اند. ولی به تدریج هر یک از آن‌ها کشف می‌کنند که مادرشان فاقد چیزی است. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانواده‌اش در کارخانه‌ی مرباسازی سهیم است. با وجود این مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی می‌افتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسی‌اش، هاینریش به سر می‌برد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبره‌ی برادرهای شوهرش گرفتار است. امّا سرانجام از زیر نفوذ آنها درمی‌آید و با بچه‌هایش زندگی مستقلی پیدا می‌کند.

بُل در این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف می‌کند. آدم‌هایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی می‌شوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی می‌کنند. دو مجموعه داستان دیگر بُل، «مرد کوچکی» را در آغاز، کاری بزرگ نشان می‌دهند. اکثر این داستان‌های کوتاه که براساس فعالیت‌های رادیویی بُل شکل گرفته‌اند، بیانگر این هستند که بُل به جنبه‌های وسیعی از تکنیک‌های داستان‌نویسی دست یافته و چشم‌انداز گسترده‌ای پیش رو دارد. در آن زمان، آلمان نیز به تغییرات وسیعی در زمینه‌ی صنعت و تکنولوژی اقدام کرده بود.

رمان نان سال‌های جوانی یا نان آن سالها، سرگذشت جوانی ۲۴ ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشین‌های لباسشویی است که عاشق دختر جوانی می‌شود. او در همان روز سرنوشت‌ساز، خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد: سال‌های فقر و گرسنگی، سال‌هایی که برای به‌دست‌آوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی می‌شود. زمانی که بزرگترین آرزویش به‌دست‌آوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد. در این داستان، عشق، فرشته‌ی پاکی است که قهرمانان را وادار به یافتن ارزش‌های اخلاقی نو برای خود و محیط زندگی‌شان می‌کند.

او با رمانش «بیلیارد در ساعت نه و نیم» (۱۹۵۹)، دوباره به مسئله‌ی جنگ پرداخت. این رمان، داستان سه نسل از یک خانواده‌ی معمار را نشان می‌دهد که نمایشی از سرنوشت نیمه‌ی اوّل قرن حاضر آلمان است. ظاهراً رویدادهای آن در مسیر یکی از روزهای سال ۱۹۵۸، یعنی هشتادمین سالروز تولد هاینریش فه‌مل اتّفاق می‌افتد که در ۱۹۰۷ مأموریت یافت صومعه‌ی سنت آنتون  را بسازد. پسرش روبرت که هر روز سر ساعت نه‌ونیم در هتل پرنس هاینریش، بیلیارد بازی می‌کند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه را منفجر کرده است. با وجود این نوه‌ی پسری‌اش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت می‌کند. در این رمان، برخورد اندیشه‌ی فرد با اکثریت سیاسی و فرصت‌طلب، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل می‌دهد. این رمان مرثیه‌ی زیبا و غم‌انگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنج‌ها و آرزوها. در این داستان، حقیقت همچون بی‌گناهی قربانی می‌شود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.

درعقاید یک دلقک بل به زندگی جوانی به نام هانس می‌پردازد. هانس نمونه‌ی انسان سرخورده و آواره‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارت‌های لازم، چنان قربانی می‌شود که حتّی نامزدش او را ترک می‌کند. در دو رمان دیگرش: «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی ازدست‌رفته‌ی کاترینا به لوم» به کمک لنی فافر، یک بیوه‌ی جنگی و کاترینا به لوم،  فریب‌خورده‌ی دستگاه‌های تبلیغاتی نیز نشان می‌دهد.

بُل در ۱۶ ژوییه‌ی ۱۹۸۵ درگذشت. هاینریش بل در حالی که نویسنده‌گان بزرگی تابوتش را به دوش گرفته بودند، ملت آلمان را در عزایی ملی فرو برد. رییس‌جمهور فدرال آلمان در مراسم تشییع جنازه‌اش حضور یافت و صدها تن از عزاداران در محل دفنش گرد آمدند. در تمام جهان، روزنامه‌های بزرگ خبر مرگش را در صفحه‌ی اول انتشار دادند و تا چندماه مقاله‌های یادبود وی، در روزنامه‌ها و مجله‌های آلمان و دیگر کشورها منتشر می‌شد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692