چکیده
تنهایی یکی از مفاهیمی است که همواره ذهن بشر را درگیر خود ساخته است و میتوان گفت انسان همواره با این احساس و دریافت عمیق روحی در کشمکش است. این مفهوم تا جایی در زندگی بشر ریشه دوانده است که میتوان به خوبی تأثیر آن را در ادبیات ایران و جهان مشاهده کرد. ادبیات به عنوان عنصر بازتاب دهندهٔ افکار بشری به خوبی میتواند انعکاسدهندهٔ احساسات و عواطف بشری باشد و تنهایی نیز به عنوان یکی از ارکان برجسته در عوالم حسی بشری از این انعکاس مستثنی نیست.
در این مقاله سعی بر این است که پس از اشارهای کوتاه به بازتاب مفهوم تنهایی در آثار بعضی از بزرگان جهان و شاعران ادب فارسی، انعکاس آن در اشعار شاعر برجستهٔ معاصر فروغ فرخزاد مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.
مقدمه
تنهایی، یکی از مهمترین مفاهیمی است که از دیرباز، احساس و اندیشهٔ بشر را درگیر خود ساخته است و شاید به تعبیری بتوان آن را «عمیقترین واقعیت در وضع بشری» به شمار آورد (پاز، 1381: 7). واقعیتی که هر از گاهی اندیشه و عواطف انسانی را تسخیر میکند و شاید گاهی نیز با حسی هراس آور و آزار دهنده همراه شود. پرداخت به مفهوم تنهایی تا به حدی فراگیر و جالب توجه است که با رویکردهای مختلف در بخشهایی از فلسفه و مکاتب مشهور ادبی قابل مشاهده است.
برای نمونه، میتوان از مکتب ادبی رمانتیسم یاد کرد که در آن شاعر رمانتیک «با دلی که بی شک از عشقی بدفرجام شکسته است، با خویشتن خلوت میکند و غرق رؤیا میشود ... اندوه رمانتیک از دیدن گذشت بیرحمانهٔ زمان شدت مییابد. این اندوه معمولاً زاییدهٔ توقعات تسکین ناپذیر قلبی است که در جهانی بی احساس و بی ایمان گرفتار شده است» (سیدحسینی، 1371: 181).
ژان پل سارتر نیز به عنوان نمایندهٔ مکتب اگزیستانسیالیسم، نگاهی متفاوت از تنهایی انسان ارائه میدهد. او تنهایی را به
علت آزادی و مسئولیتی که بشر دارای آن است، میداند و چنین عنوان میکند که: «ما تنهاییم بدون دستاویزی که عذر خواه ما باشد» (سارتر، 1384، الف: 40).
همچنین او در رمان «تهوع»، یکی از رمانهای معروف خود، عمق تنهایی بشر را چنین به تصویر می-کشد: «چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. تنها چیزی که جلویم را گرفت این بود که من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود» (سارتر، 1384، ب: 232).
بنابراین، ادبیات به عنوان یکی از عناصر بازتابدهندهٔ احساسات بشری به خوبی میتواند نشانگر عمق تأثیر مفهوم تنهایی در زندگی انسان باشد و ما میتوانیم با رجوع به آثاری از این دست، اهمیت این موضوع را به وضوح دریابیم.
تنهایی در ادبیات فارسی
عنصر تنهایی نسبت به دورههای مختلف ادبی در ایران متغیر است و هرچه از دورهٔ شاعران سبک خراسانی فاصله میگیریم، جلوهای محسوس و پررنگ در آثار شاعران به جا میگذارد.
باید توجه داشت که شعر سبک خراسانی «برونگراست و هرچند دقایق امور عینی را وصف میکند اما با دنیای درون و احساسات و عواطف و هیجانها و مسائل روحی سر و کار ندارد» (شمیسا، 1386: 64).
در نتیجه حس تنهایی نیز به عنوان یکی از احساسات درونی انسان حضوری کمرنگ در آثار شاعران این دوره دارد.
منوچهری دامغانی، در یکی از قصاید خود که با توصیف شب آغاز میشود و با مدح یکی از بزرگان وقت، پایان مییابد، به وجهی کاملاً گذرا از تنهایی خود در یک شب بلند سخن به میان میآورد که به نظر میرسد، هدف اصلی از این توضیح، تأکید بر بلندی شب است و شاعر توجه چندانی به خود تنهایی ندارد.
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه او من
(منوچهری، 1383: 120)
شاعران قرون بعدی نیز همچون شاعران سبک خراسانی توجه چندانی به احساسات و عواطف درونی بشر نداشتند و شاید مسائلی چون زندانی شدن از سوی پادشاهان، شاعرانی چون مسعود سعد را وادار می-نمود که از حس تنهایی و اندوه خود سخن به میان بیاورند (ر.ک. یوسفی، 1373: 92- 106).
اما با ظهور سبک عراقی که «ادبیاتی است درونگرا، عشق گرا و محزون و غیر رئالیستی» (شمیسا، 1386: 248)، میتوان تأکید بر نوعی تنهایی عارفانه را در آثار شاعرانی چون مولوی ملاحظه کرد.
مولوی در دفتر دوم و در داستان پادشاه جهود از زبان وزیری که برای فریب مسیحیان به میان آنها رفته بود میگوید:
که مرا عیسی چنین پیغام کرد
روی در دیوار کن تنها نشین
کز همه یاران و خویشان باش فرد
وز وجود خویش هم خلوت گزین
(مولوی، 1381: 29)
حافظ نیز به عنوان یکی دیگر از شاعران این قرون برای فرار از احساس تنهایی دست به دامان ساقی میشود:
ساقی بیار جامی وز خلوتم برون کش تا در به در بگردم قلاش و لاابالی
(حافظ، 1380: 372)
سعدی نیز به عنوان شاعر تغزلی ادب فارسی، در اشعار خود از تنهایی عاشقانه سخن میگوید:
اگر کنجی به دست آرم دگربار
ولیکن صبر تنهایی محال است
منم زین نوبت و تنها نشستن
که نتوان در به روی دوست بستن
(سعدی، 1381: 529)
به هر روی، تنهایی یکی از مضامینی است که میتوان آن را با رویکردهای گوناگون در اشعار اکثر بزرگان ادبیات فارسی مشاهده کرد.
شاعران معاصر نیز چه در اشعار اجتماعی و چه در اشعار تغزلی و عارفانه، از این مضمون بهره گرفتهاند و در جای جای تراوشات ذهن خود از حس تنهایی سخن گفتهاند.
«بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در میگوید با خود
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند
(یوشیج، 1387: 177)
«چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت»
(سپهری، 1381: 319)
تنهایی در شعر فروغ فرخزاد
تنهایی یکی از مضامین پر کاربرد در اشعار فروغ فرخزاد به شمار میآید. او در دورههای مختلف شعری خود به شکلهای مختلف از حس تنهایی سخن میگوید و به طور کلی خود را «زنی تنها» میداند.
«و این منم
زنی تنها
در آستانهٔ فصلی سرد» (فرخزاد، 1368: 395).
به اعتقاد بهروز جلالی «حس مرگ و تنهایی و یا ناتوانی جوهر فکری فرخزاد است» (جلالی، 1376: 25). حس تنهایی تا اندازهای در روح او ریشه دوانده است که یاد آن «در بیشتر نامههایش نیز به چشم میخورد» (همان: 36)
و نیز در نامهای مینویسد: «تمام شما رفتهاید و من اینجا تک و تنها افتادهام و دارم از تنهایی میمیرم» (همان).
«در شعر او سخن از خانههایی خلوت و عصرهای جمعه است» (شمیسا، 1376: 140).
«جمعهٔ ساکت
جمعهٔ متروک
جمعهٔ چون کوچههای تاریک غم انگیز
جمعهٔ خمیازههای موذی کشدار
جمعهٔ بیانتظار
جمعهٔ تسلیم
خانهٔ خالی
خانهٔ دلگیر» (فرخزاد، 1368: 315).
همچنین این حس تنهایی را میتوان در جای جای اشعار فروغ به وضوح مشاهده کرد به طوری که رد پای آن در اشعار عاشقانه و اجتماعی او نیز قابل تشخیص است.
«جام باده سرنگون و بسترم تهی
سر نهادهام به روی نامهای او
سر نهادهام که در میان این سکوت
جستجو کنم نشانی از وفای او» (همان: 100).
این شعر، تصویرگر شبی پر ستاره و خاموش است که یاد معشوق را در دل شاعر زنده میکند و او را دچار درد و رنج و حسرت میسازد.
فروغ در شعری دیگر، حس تنهایی و دوری از معشوق را چنین به قلم در میآورد:
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
دل بستهام به او و تو او را عزیز دار
ای شهر پر خروش تو را یاد میکنم
من با خیال او دل خود شاد میکنم
(فرخزاد، 1368: 33)
این نگاه در اشعار اجتماعی فروغ نیز قابل مشاهده است. او در شعر «دلم برای باغچه میسوزد» با زبانی نمادین، تنهایی اجتماع خود را به تصویر میکشد:
«حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد» (فرخزاد، 1368: 423).
او در جایی دیگر، جامعهای را به تصویر میکشد که وسعت و عمق تنهایی در آن مانند غارهای تنگ و تاریک، مردم را دربرگرفته است و این تشبیه سرآغاز سطرهای بعدی شعر است که در آنها بار فاجعهٔ انسانی به نمایش درمیآید:
«در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بیسر زائیدند» (فرخزاد، 1368: 336).
اما به طور کلی، میتوان نگاه فروغ را به مقولهٔ تنهایی در سه بخش مورد بررسی قرار داد که در ادامه به هر یک به اجمال خواهیم پرداخت.
1. تنهایی در دورهٔ اول (اسیر، دیوار، عصیان)
«شکست در زندگی اجتماعی و زندگی خانوادگی» (یاحقی، 1374: 131) در دورهٔ اول زندگی فروغ، حس تنهایی و بیگانگی را به اشعار آغازین او القا میکند. این تنهایی، با احساس اسارت و ناامیدی همراه است و گاهی به تسلیم و گاهی به کورسویی از آرزویی دور ختم میشود.
او در شعر (رمیده) با ناامیدی تمام از انسانها خود را به گوشهٔ انزوا و خاموشی میکشاند:
ز جمع آشنایان میگریزم
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به کنجی میخزم آرام و خاموش
به بیمار دل خود میدهم گوش
(فرخزاد، 1368: 17)
در ادامهٔ شعر، این حس نا امیدی و تنهایی را برخاسته از دوروییها و قضاوتها و برخوردهای ناسنجیدهٔ انسانها نسبت به خود میداند و چنین توضیح میدهد:
گریزانم از این مردم که با من
ولی در باطن از فرط حقارت
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
به دامانم دو صد پیرایه بستند
(همان)
او در نامهای مینویسد: «میان این همه آدمهای جور با جور، آنقدر احساس تنهایی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود» (جلالی، 1376: 35-36).
فروغ در شعر (اسیر) خود را زنی زندانی و اسیر معرفی میکند و خطاب به شعر، حس تنهایی و حسرت خود را چنین به تصویر میکشد:
ز پشت میلههای سرد تیره
در این فکرم که دستی پیش آید
نگاه حسرتم حیران به رویت
و من ناگه گشایم پر به سویت
(فرخزاد، 1368: 26)
این حس حسرت و تنهایی بار دیگر با آرزوی دست نیافتنی و دور وصول به آزادی و روشنی در جای دیگر نیز تکرار میشود:
در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی
که نسیم رهگذر در گوش من میگفت
دیدگانم خیره در رؤیای شوم سرزمینی دور و رؤیایی
آفتابش رنگ شاد دیگری دارد
(همان: 178)
مهدی اخوان ثالث بر این باور بود که: «فروغ در شعرش زندگی میکرد و در زندگی شعر میسرود» (جلالی، 1380: 124).
با همین دیدگاه میتوان تأثیر کشمکشها و شکستهای فردی و اجتماعی فروغ را در اشعار آغازین او مشاهده کرد. این تعارضات اندوه و درد فروغ را به شدت افزایش میداد و حس تنهایی و اسارت را به او و اشعارش تحمیل میکرد.
او که «پس از متارکه با همسرش از دیدار تنها فرزندش محروم ماند» (یاحقی، 1374: 129).
در شعری که خطاب به او نوشته است، خود را در زندانی تیره و تار توصیف میکند که امید چندانی به رهایی از آن ندارد. این زندان که هنجارهای خانوادگی و اجتماعی برای او ساخته است نشاندهندهٔ اوج تنهایی و دردمندی اوست.
بگسستهام ز ساحل خوشنامی
پروازگاه شعلهٔ خشم من
من تکیه دادهام به دری تاریک
میسایم از امید بر این در باز
در سینهام ستارهٔ طوفان است
دردا فضای تیرهٔ زندان است
پیشانی فشرده ز دردم را
انگشتهای نازک و سردم را
(فرخزاد، 1368: 226)
به طور کلی میتوان گفت که فروغ فرخزاد در دورهٔ آغازین شاعری خود بنا به مسائل و مشکلات فردی و اجتماعی خاصی که با آنها رو به رو بود، حس تنهایی و اسارت و نا امیدی را به وضوح در اشعارش انعکاس میدهد. این تنهایی گاهی به دلیل دوری از شعر، گاهی به دلیل دوری از فرزند و گاهی نیز به دلیل تعارضات خانوادگی و اجتماعی به او رو میکند و به طور کلی از مشکلات شخصی و فردی او نشأت می-گیرد.
2. تنهایی در تولدی دیگر
«تولدی دیگر» گامی تازه در راه شاعری فروغ فرخزاد محسوب میشود. «فروغ با این مجموعه بود که به صف شاعران بزرگ امروزی پیوست و کلاً از فضای شعری مجموعههای قبلی خود بیرون آمد» (شمیسا، 1376: 150).
رویکرد به تنهایی نیز در این کتاب به مراتب تغییر میکند و حال و هوای تازهای میگیرد. او که رشتههای الفت خود را از «سعادتهای زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده» بریده است و خود را به چنگ «سعادتهای دیریاب و غیر معمول مثل شعر و سینما و هنر» سپرده است باز هم با حس تنهایی درگیر است و «تنهایی او را میخورد و خرد میکند» گویی روزهای شادی بخش برای فروغ در گذشتههای دور خلاصه شده است و اکنون برای او چیزی به جز تنهایی و بی کسی به ارمغان ندارد (جلالی، 1376: 36).
«تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم» (فرخزاد، 1368: 294)
او در شعر (پرسش) از معصومیت از دست رفتهٔ خود با عنوان پری یاد میکند که با ورود به دنیای بیرحم انسانها دچار ترس و تنهایی میشود. چرا که با دنیای بیاحساس و اعتمادهای آجری و زندگی ماشینی آنها بیگانه است. او که به خیال خود به سوی آزادی و نور در حرکت است، با سقوط ستارههای اکلیلی و ترکیدن قلبهای بازیگوش معصومیت مواجه میشود. او در این شعر خطاب به ماهیها میگوید:
«صدای نیلبکی را شنیدهاید
که از دیار پریهای ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
و لای لای کوکی ساعتها
و هستههای شیشهای نور پیش میآید
و همچنان که پیش میآید
ستارههای اکلیلی از آسمان به خاک میافتند
و قلبهای کوچک بازیگوش
از حس گریه میترکند» (فرخزاد، 1368: 314).
این زندگی ماشینی عشق را نیز به فراموشی سپرده است و عشق نیز مانند معصومیت دچار تنهایی و انزوا شده است:
«عشق؟
تنهاست و از پنجرهای کوتاه
به بیابانهای بی مجنون مینگرد» (فرخزاد، 1368: 327).
عشق و باورها و خیالهای کودکانه از دست میروند، سعادتهای به دست آمده پوچ و بیارزش جلوه میکنند و حقیقت عمیق تنهایی کم کم روح فروغ را تسخیر میکند:
«تنم به پیلهٔ تنهائیم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمروی بی آفتاب را
آلوده کرده بود» (فرخزاد، 1368: 352).
فروغ در این شعر از قلهها و اوجهای پوشالی موفقیت خسته است و آرزو دارد بار دیگر به سیاهکاری مطبخ و صدای ظروف مسین و چرخ خیاطی و ... برگردد.
«کدام قله کدام اوج
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش، ای نعلهای خوشبختی
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها» (همان)
این حس تنهایی به جایی میرسد که عاقبت، تصاویر شعری فروغ در (تولدی دیگر) حس تسلیم شدن در برابر تنهایی را به ذهن متبادر میکند. اتاق شاعر به اندازهٔ یک تنهاییست و دل شاعر به اندازهٔ یک عشق است و او دارد با خوشنودی به این بهانههای سادهٔ خوشبختی مینگرد.
«در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهاییست
دل من
که به اندازهٔ یک عشق است
به بهانههای سادهٔ خوشبختی خود مینگرد» (همان: 387).
او در ادامه نیز چیزهای محدودی را که در اطرافش قرار دارند میپذیرد، حتی زوال گلها را، و این حس تسلیم و خوشنودی تا جایی است که این زوال را زیبا میخواند و به آواز قناریهایی که وسعت آوازشان بیشتر از حدود یک پنجره نیست دلخوش است.
«به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهٔ خانهمان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازهٔ یک پنجره میخوانند» (همان)
میتوان گفت در این کتاب حس تنهایی بیش از پیش در اشعار فروغ منعکس میشود و او در ابتدا برای فرار از آن سعی در برگشت به روزهای گذشته را دارد. اما در شعر (تولدی دیگر) در سدد بر میآید که آن را بپذیرد و با آن کنار بیاید که این اندیشه جایگاه خود را به خوبی در شعرهای بعدی خواهد یافت.
3. تنهایی در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
«هنرمند مسلم است که زندگی میکند، زندگی معنیش تغییرات است و هنر از زندگیست و این است که با تغییر همپاست.» (آرینپور، 1374: 605).
این تغییر را در کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد به خوبی میتوان دید. در این کتاب است که «گویی کم کم «زیستن برای او مفهوم دیگری مییابد» (لنگرودی، 1377: 206). فروغ که در اشعار قبلی کشمکشهای زیادی را با حس تنهایی تجربه کرده است، در این کتاب به مرحلهٔ پذیرش میرسد.
او در ابتدای شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد خود را زنی تنها در مییابد که در آستانهٔ فصلی سرد قرار گرفته است. این فصل سرد، هستی زمین است که اکنون شاعر به درک روشنی از آلودگی آن رسیده است.
«و این منم
زنی تنها
در آستانهٔ فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین» (فرخزاد، 1368: 395).
او این حس تنهایی را به اندازهای پذیرفته است که امیدی برای رهایی از آن ندارد و در بخشی از شعر این حس را چنین بیان میکند:
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد» (همان)
در ابیات زیر است که فروغ به وضوح از حس تسلیم و پذیرش در برابر تنهایی سخن به میان میآورد.
او در این بخش از تسلیم در برابر تنهایی احساس خوشنودی میکند چرا که با رویکردی متفاوت و پخته به آن مینگرد. البته باید گفت که «فروغ نمیخواهد فلسفه و تفکر را به طور مستقیم وارد شعر کند. بلکه معتقد است شعر هم مثل هر کار هنری باید حاصل حسها و دریافتهایی باشد که به وسیلهٔ تفکر تربیت و رهبری شده است» (لنگرودی، 1377: 206).
او در این تفکر اتاق را به تنهایی تسلیم میکند چرا که معتقد است ابرهای تیرهٔ غم و اندوه باعث تطهیر درونی انسان میشوند.
«اتاق را به تو تسلیم میکنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیههای تازهٔ تطهیرند» (فرخزاد، 1368: 410).
فروغ در شعری دیگر این حس پذیرش را به گونهای دیگر بیان میکند. گویی یک پنجره برای او کافیست، پنجرهای که بتواند در تنهایی به واسطهٔ آن از شب پر ستاره لذت ببرد و شمعدانیها را میهمان خورشید کند.
«یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه عطر ستارههای کریم سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست» (فرخزاد، 1368: 26).
فروغ در این کتاب به تفکری عمیق دست پیدا میکند و به خوبی در مییابد که «در این دنیای جدید انسان بودن یعنی یکه و تنها بودن» (لوکاچ، 1380: 15).
او دیگر میداند که کسی او را به آفتاب معرفی نخواهد کرد،
کسی او را به میهمانی گنجشکها نخواهد برد و در نتیجه در مییابد که باید پرواز را به خاطر بسپارد چرا که پرنده مانند تمام امور این جهانی فانیست.
«کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست» (فرخزاد، 1368: 441) ■
نتیجه گیری
تنهایی یکی از مضامین پر کاربرد شعری فروغ فرخزاد به شمار میآید و او همواره در اشعار خود از حس تنهایی سخن به میان میآورد. میتوان گفت که احساس تنهایی در ابتدا از مشکلات و کشمکشهای شخصی و خانوادگی نشأت میگیرد و حتی بعدها فروغ با پناه بردن به روزهای گذشته در صدد گریز از این احساس است.
این پژوهش نشان داد که مضمون تنهایی در دورههای مختلف شعری او منشأ و نتیجهای متفاوت داشته است. در شعر تولدی دیگر است که کم کم تنهایی برای او مسئلهای پذیرفته شده قلمداد میشود و به تعبیری شاعر در برابر آن تسلیم میشود. به طور مشخص، در کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد نیز این حس تسلیم به نوعی پذیرش رضایتمندانه مبدل میگردد که روح شاعر سعی دارد با آن یکی شده و به تعالی و آرامش دست یابد و این حس تا شعرهای پایانی فروغ نیز قابل تشخیص و لمس است.
منابع
1. آرینپور، یحیی (1374) از نیما تا روزگار ما، تاریخ ادب معاصر، جلد سوم، انتشارات زوار، چاپ اول.
2. پاز، اوکتاویو (1381) دیالکتیک تنهایی، ترجمة خشایار دیهیمی، تهران: لوح فکر.
3. جلالی، بهروز (1376) در غروبی ابدی، تهران: مروارید، چاپ اول.
4. جلالی، بهروز (1380) در کوچه باد میآید، ویژهنامهٔ فروغ فرخزاد. تهران: انتشارات کوشش.
5. حافظ، شمسالدین محّمد (1380) دیوان حافظ شیرازی، با استفاده از نسخة تصحیح شده محمّد قزوینی و قاسم غنی، تهران: گنجینه، چاپ یازدهم.
6. حاکمی، اسماعیل (1383) برگزیدهٔ اشعار رودکی و منوچهری، تهران: انتشارات اساطیر. چاپ نهم.
7. سارتر، ژان پل (1384 الف) اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمهٔ مصطفی رحیمی، تهران: انتشارات نیلوفر. چاپ یازدهم.
8. سارتر، ژان پل (1384 ب)، تهوع، ترجمهٔ امیر جلال الدین اعلم، تهران: انتشارات نیلوفر. چاپ هشتم.
9. سپهری، سهراب (1381) هشت کتاب، تهران: طهوری، چاپ ششم.
10. سعدی، مصلح بن عبدالله (1381) کلیات سعدی، مصحح: بهاءالدین خرمشاهی، تهران، دوستان، چاپ سوم.
11. سیدحسینی، رضا (1371) مکتبهای ادبی، (از باروک تا پارناس) جلد اول، تهران: انتشارات نگاه. چاپ دهم.
12. شمیسا، سیروس (1376) نگاهی به فروغ، انتشارات مروارید. چاپ سوم.
13. شمیسا، سیروس (1386) سبکشناسی (نظم) تهران: انتشارات میترا. چاپ سوم.
14. لنگرودی، شمس ـ جواهری گیلانی، محمدتقی (1377) تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد دوم (1332-1341) نشر مرکز. چاپ اول.
15. لوکاچ، جرج (1380) نظریهٔ رمان، ترجمهٔ حسن مرتضوی، نشر قصه.
16. مولوی، جلالالدین محمّد (1381) مثنوی معنوی، تصحیح رینولد نیکلسن، به کوشش محمّدرضا برزگر خالقی، قزوین: سایهگستر، چاپ دوم.
17. یاحقی، محمدجعفر (1376) چون سبوی تشنه، ادبیات معاصر فارسی، انتشارات جامی. چاپ اول.
18. یوسفی، غلامحسین (1373) چشمهٔ روشن دیداری با شاعران، چاپ مهارت. تهران: انتشارات علمی. چاپ پنجم.
19. یوشیج، نیما (1387) مجموعه شعرهای نیما یوشیج نشر اشاره. تهران: چاپ چهارم.
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک
دیدگاهها
ای شهر پر خروش تو را یاد میکنم
دل بستهام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا