گلشیری٬ انسانی که زمانه را تحمل کرد/ آصف بارزی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:


نوشتن از هوشنگ گلشیری، نوشتن از نوشتن است. انسانی که بی‌نیاز از هر پسوند و پیشوندی نقش مهمی در پیشبرد ادبیات داستانی ایران داشته است. شاید بتوان گفت که پس از هدایت، هیچ نویسنده‌ی ایرانی به اندازه‌ی گلشیری در قوام پیدا کردن و جهت یافتن ادبیات داستانی ایران نقش نداشته است. گلشیریجز نوشتن داستان، تجارب خودش در داستان‌نویسی را به نسل بعد از خودش منتقل کرد و مقالات و نقدهایی هم در این زمینه نوشت و چهره‌های مهمی را به ادبیات داستانی ایران معرفی کرد که آثار اکثرشان بخش مهمی از ادبیات داستانی حال حاضر ایران را تشکیل می‌دهند.

برای مثال سخنرانی گلشیری در شب‌های شعر گوته نشان می‌دهد که این نویسنده، دایره المعارف ادبیات داستانی قبل از خودش است و آدمی نیست که فقط در کنج خودش بنشیند و بنویسد و نداند که گذشته‌ و حال این رشته‌ی هنری چیست و به کجا خواهد انجامید. او چشمِ باز و ذهن هشیار و گوشِ شنوای ادبیات داستانی معاصر بود. تا بود صبورانه داستان‌های جوان‌ها را شنید و دلسوزانه یاری‌شان داد. تجربه‌ها و دریافت‌هایش از ادبیات را مخفی نکرد و در اختیار دیگران گذاشت. وقتی گلشیری بیان می‌کند که " من خودم را ولی‌فقیه ادبیات می‌دانم " اگرچه این عبارت خودستایانه است ولی بیراه نیست، چون گلشیری مسئولیت این غرور را پذیرفته است. گلشیری حتی سعی کرده این جریان فرهنگی را برای پس از مرگ خودش هم پربار کند. کدام مدرس داستان‌نویسی حال حاضر ما تا این حد به شاگردانش متعهد است ؟ به چاپ آثار شاگردانش و معرفی‌شان و تصحیح آثارشان.
گلشیری از بین داستان‌نویسان غربی، بیش از همه وامدار فاکنر است و تاثیر خشم و هیاهوی فاکنر بر شازده احتجاب گلشیری مشهود است ولی از بین داستان نویسان ایرانی بیشتر علاقه‌مند و ادامه‌ دهنده‌ی صادق هدایت و بهرام صادقی‌ست. گلشیری نویسنده‌ایست که تکیه‌اش بیشتر بر دنیای ذهن است. و از این نظر هم با هدایت و صادقی همخوانی بیشتری دارد تا دیگران. گلشیری در اواخر دهه‌ی 40 به شکوفایی رسید و شاخص‌ترین اثرش یعنی شازده احتجاب را 1348 به چاپ رسانید و جامعه‌ی ادبی ایران را متوجه نحله‌ی نوین و آوانگاردی از ادبیات داستانی فارسی کرد. ادبیات داستانی که با استفاده از تکنیک‌های نوین ادبیات غرب و تلفیق آن‌ها با سنت‌های ادبی کهن ایرانی نظیر معرق‌کاری و متون ادبی مثل تذکره الاولیا و تاریخ بیهقی و... بود. داستانی که در عین امروزی بودن، ایرانی‌ست. گلشیری از نخستین هنرمندان و داستان‌نویسان ایرانی بود که به لزوم بومی کردن تکنیک‌های نوین داستان‌نویسی توجه کرد و به‌جای تقلید صرف از سبک‌های داستانی ملل دیگر مثل رئالیسم جادویی که در دهه‌ی هفتاد به صورت باسمه‌ای و تقلیدی بین اکثر داستان‌نویسان روز ایران مد شده بود، به ریشه‌های ادبی ایران و سنت‌های ادبی‌مان توجه کرد. گلشیری نه مقلد و مدنویس بود و نه عقب‌مانده و متحجر که به ادبیات رئالیستی صرف بپردازد و از جهان روز عقب باشد. او نویسنده‌ای همه‌جانبه و یگانه بود که هنوز هم جای خالی‌اش پر نشده است.
نویسنده‌ای که بیش از همه به زبان در ادبیات داستانی توجه داشت و شاید بتوان گفت کم‌تر کسی به اندازه‌ی گلشیری روی زبان ادبیات داستانی مانور داده است. به حدی قدر کلمه را می‌دانست که ظریف‌کاری‌هایش در انتخاب کلمه یادآور دقت شاعران سبک هندی‌ست. در راستای داستان و خضوصا بحث زبان در ادبیات داستانی جدال قلمی شدیدی در دهه‌ی هفتاد بین دکتر رضا براهنی و هوشنگ گلشیری درگرفته بود که باوجود جنجالی بودنش، هنوز هم برای ما آموختنی‌ست. گلشیری بیش از همه به ادبیت و فرم زبان در داستان اهمیت داد. البته قبل از او، ابراهیم گلستان هم نثر آهنگین و خوش‌ساختی را در داستان‌هایش به کار گرفته بود و به زبان داستان توجه خاص داشت ولی شاید به دلیل کم بودن آثار گلستان و همچنین سکوت و دوری جستن گلستان از بحث تئوری و عدم تربیت شاگرد، تاکید بر زبان داستان بیشتر به نام گلشیری سند خورد. زبانی که موافقان و مخالفان بسیاری دارد. اوج زبان‌ورزی گلشیری را می‌توان در داستان <خانه روشنان> و <معصوم پنجم> مشاهده کرد. زبان و نثری که به نظر نگارنده اگرچه هنرمندانه و ظریف و زیباست ولی گاهی این‌قدر پیچیده است که لطافت و سیر روایی داستان را در پیچ و خم خود گم می‌کند و دیالوگ‌ها فاقد لحن می‌شوند و اینقدر سنگین‌اند که از حالت گفت و گو خارج می‌شوند و انگار خود واقعی نویسنده به جای همه‌ی شخصیت‌ها حرف می‌زند و فضای داستان تک‌صدایی و مستبدانه می‌شود. گاهی اگر ندانیم که اثر نوشته‌ی نویسنده‌ی زمان ما، یعنی گلشیری‌ست، گمان می‌بریم که روایتی از گذشته نیست که با دید و قضاوت امروزی در زمان ما نوشته شده است، بلکه داستانی‌ست که یک‌سره در قرن پنجم نوشته شده و حالا به دست ما رسیده است. گفتمان گلشیری مبنی بر این‌که نثر داستان از داستان جدا نیست و شکل‌دهنده‌ی محتوای داستان است و نویسنده نباید زبان داستانش را از مردم و اجتماع روز کپی کند و باید به اثر ادبیت ببخشد، قطعا گفتمان درست و با ارزشی‌ست ولی باید توجه داشت که این نثر و ادبیت در نهایت باید در خدمت سیر روایی داستان باشد و کلاسیک نویسی یا زبان‌ورزی به افراطی نرسد که خط داستان گم شود و با زبان روز بیگانه بشویم. همان‌طور که نویسنده نباید زبان داستانش را از مردم روز کپی کند، نباید این‌قدر در زبان کلاسیک غرق شود که تشخیص ندهیم زبان فارسی قرن 21 است. که البته این مشکل بیش از گلشیری، در آثار دولت‌آبادی مشهود است. این زبان‌ورزی در اکثر شاگردان گلشیری ادامه یافت که شاید بتوان افراطی‌ترین نمونه‌اش را ابوتراب خسروی دانست و گاهی به صورت ملایم‌تر و حساب‌شده‌تر در شهریار مندنی‌پور.
گلشیری اگرچه اواخر دهه‌ی چهل به شهرت رسید ولی پس از انقلاب زمانی که اکثر نویسندگان بزرگ گذشته، درگذشته بودند یا کوچیده و خشکیده بودند، ماند و با دایر کردن کارگاه‌ها و نوشتن داستان و مباحث تئوری به فضای راکد و خشکیده‌ی ادبیات داستانی پس از انقلاب جهت داد. شاید اگر گلشیری نبود، معروفی و مندنی‌پور و صفدری و... را در این اوج نداشتیم. گلشیری را شاید بتوان از تجربه‌گرا ترین و فرم‌گرا ترین نویسندگان ادبیات داستانی ایران دانست. وقتی به کارنامه‌ی هنری گلشیری نگاه می‌کنیم به طیف وسیعی از فرم‌ها و زبان‌ها و تفکر برمی‌خوریم. از دودمان اشرافی رو به زوال شازده احتجاب و سیال ذهنش تا کارمندهای روشنفکر واداده که تنها دلخوشی‌شان زنبارگی و می‌گساری و تخدیر است در شب شک و بره‌ی گمشده‌ی آقای راعی تا مثلث عشقی کریستین و کید تا فضای وهمی گرگ و خانه روشنان تا نقد مذهبی و اجتماعی تند در بر ما چه رفته است باربد و معصوم دوم و فتحنامه‌ی مغان و تا فضای خرافی و جن‌زده‌ی جن‌نامه. از زبان ساده‌ی انفجار بزرگ تا زبان پیچیده‌ی خانه روشنان. ولی در مجموع بیشتر فضای داستانی گلشیری بر عدم مرکزیت و تکثر و شک‌گرایی و عدم قطعیت و سرخوردگی بنا شده است. این تجربیات گسترده از گلشیری دایره‌المعارفی می‌سازد که داستان‌هاش بهترین راه یادگیری داستان‌نویسی‌ست. داستان‌نویسی که در تعداد زیادی از داستان‌هایش، درگیری با کلمات و نوشتن را می‌نویسد. مثل آینه‌های در دار و نقاش باغانی و چند داستان دیگر. خیلی از نویسنده‌های ما فقط بخشی از زندگی‌شان نوشتن بوده است ولی گلشیری شاید از معدود افرادی باشد که تمام زندگی اش را وقف ادبیات و داستان و زبان فارسی کرده است. تا جایی که در داستان نیروانای من انگار از دل خودش می‌نویسد: " نه، من خانه‌ای ندارم، سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانه‌ی من همین‌هاست که می‌نویسم، همین طرز نوشتن از راست به چپ است، در این انحنای نون است که می‌نشینم، سپر من از همه‌ی بلایا سرکش ک یا گ است. " گلشیری نویسنده‌ای‌ست که هرگز خودش را تکرار نکرد و هرگز از تجربه نهراسید و نترسید که مخاطب تجربه‌ی جدیدش را پس بزند. خیلی از نویسنده‌های بزرگ ما بعد از به موفقیت رسیدن یک اثرشان، همان فرمول را برای یک عمر تکرار می‌کنند ولی گلشیری هرگز درجا نزد. بعد از انتشار موفق‌ترین و تحسین‌شده‌ترین اثرش یعنی شازده احتجاب، داستان کریستین و کید را منتشر می‌کند که اگرچه به اندازه‌ی شازده احتجاب موفق نیست ولی تجربه‌ی جدیدی‌ست و هنوز هم خواندنی است. هرگز تن به کهنه‌گرایی نداد و سعی کرد با ادبیات آوانگاردش قدمی رو به جلو بردارد و شاید به همین دلیل هم به اندازه‌ای که باید مخاطب داشته باشد، ندارد و هنوز هم درست خوانده نشده است. گلشیری با وجود نوگرایی و تجربه گرایی‌اش، سنت و ریشه را بهتر از اکثر کسانی که با کلیشه و کهنه‌گرایی داعیه دار سنت‌ها و ریشه‌ها هستند، می‌شناخت و درک کرده بود و شاید بتوان گفت ایرانی‌ترین نویسنده‌ی زمان خودش بود.
قطعا جای تاسف است که هنوز از اکثر آثار گلشیری که اهمیت‌‌شان بر هیچ‌کس پوشیده نیست، چاپ با کیفیت و درخوری در دسترس نیست و برخی‌شان اصلا چاپ رسمی نمی‌شوند. گلشیری نویسنده‌ی گزیده‌کار و در عین‌حال پر کاری‌ست. و در بین آثار نه چندان کمش، آثاری هم هستند که خام اند، خواه این خامی از کم‌تجربگی جوانی اش بیاید مثل داستان چنار و دهلیز و خواه آثاری که سیاه مشقی بودند که هنوز به قوام نرسیدند و بعدها به قوام رسیدند. مثل دخمه‌ای برای سمور آبی که بعدها در خانه روشنان و آثار دیگری به قوام رسید. ولی از این بین برخی رمان‌ها و داستان‌هایش به نظر نگارنده مهم‌ترند، از جمله : شازده احتجاب، بره‌ی ‌گمشده‌ی آقای راعی، کریستین و کید، جن‌نامه، معصوم پنجم، شب شک، مثل همیشه، پرنده فقط یک پرنده بود،عیادت، عکسی برای قاب عکس خالی من، گرگ، نمازخانه‌ی کوچک من، بختک، سبز مثل طوطی سیاه مثل کلاغ، فتحنامه‌ی مغان، میر نوروزی ما، نیروانای من، خانه روشنان، انفجار بزرگ، نقاش باغانی، زندانی باغان و بر ما چه رفته است باربد.
گلشیری در طول عمر 63 ساله‌ی خود به ادبیات داستانی ایران بسیار خدمت کرد و ثمر رساند، با نوشتن داستان و نقد و برگزاری کلاس و تربیت شاگرد و تلاش برای سرپا ماندن کانون نویسندگان و محافل ادبی نگذاشت که در بحرانی‌ترین شرایط، این چراغ خاموش شود و تقریبا تصور ادبیات داستانی فارسی بدون گلشیری، محال است. اگر نبود، این چراغ خیلی پیش‌تر، بیش از این‌ها کم‌سو شده بود. حضور گلشیری در پشت سر و به عنوان تکیه‌گاه، هنوز هم مایه‌ی دلگرمی آیندگان است. عملکرد و تلاش بی‌وقفه‌ی گلشیری و نا امید نشدن و از پا ننشتنش شاید بزرگترین یادآوری امید برای نسل من است، یادآوری این‌که همیشه حتی در بدترین شرایط نباید جا زد و کنار کشید، نباید سرخورده و ناامید شد و باید قدمی هر چند کوچک رو به آینده برداشت. پیش‌تر در داستان نیروانای من، نوشته بود: " و من همیشه می‌خوردم به دری که بسته بود، یا می‌رسیدم به جمعیتی که راه نمی‌دادند، حتی به عمد دست دراز می‌کردند تا نگذارند جلوتر بروم. می‌دانستم که نمی‌رسم، اما رفتم، تمام شب، تمام روز. " و حالا من در ادامه، سوال خودش را در هفتاد و نهمین سالگرد زادروزش از خودش می‌پرسم: " گنجشك‌هايي كه چشم‌هايشان را با قلم‌تراش درآورده باشند تا كجا مي‌توانند بپرند؟ "

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692