رمان سلاخخانه شماره 5 (Slaughterhouse-Five) نوشته کرت وانه گات(Kurt Vonnegut) آمریکایی و انتشاریافته به سال 1969 یکی از برجستهترین آثار سبک پستمدرن میباشد.
این اثر نیز همانند دیگر آثار پستمدرن دارای چندگانگی و پراکندگی موضوع است اما موضوع اصلی داستان براساس واقعه حقیقی بمباران شهر درسدن، یکی از شهرهای زیبای آلمان در طی جنگ جهانی دوم که خود ونه گات در زمان بمباران در آن شهر در پناهگاهی حضور داشته و به دلیل همین تجربه حقیقی، داستان قدرتمندی از لحاظ تصویرسازی وقایع ایجاد کرده است.
شخصیت اصلی داستان بیلی پیل گریم پسری لاغر و تقریباً ضعیف از لحاظ جسمانی است که دوران خدمت خود را در جنگ جهانی دوم میگذراند و خیلی زود اسیر شده و وقایع تلخی را در دوران اسارتش تجربه میکند که در سالهای پس از جنگ باعث ظهور اختلالات روانی در او میگردد. بخشی از داستان ژانر تخیلی-فانتزی داشته و سفر بیلی در زمان و سیارهای دیگر را رقم میزند به طوری که او قادر به دیدن وقایع آینده و گذشته میشود. ساکنان سیارهای با نام ترالفامادور او را میدزدند که این اتفاق منجر به ایجاد دیدگاه فلسفی جدیدی درباره مفاهیم و روند زمان و مرگ در بیلی میگردد. شخصیت بیلی به طور کاملاً ضمنی و غیر واضح پردازش شده و نویسنده خلق شخصیت دقیق او را بر عهده خواننده گذاشتهاست. داستان از فصلهای گوناگون تشکیل شده که مدام در فواصل زمانی و مکانی متفاوت پرش میکند. ابتدا نویسنده شرح دوران سالمندی و نگارش اثر را بیان نموده و در ادامه به ذکر وقایع داستان که منجر به این نگارش گردیده پرداخته است.
داستان دارای ویژگیهای خاصی است که آن را از دیگر آثار هم عصر و هم سبک خود متمایز میکند.
- در عین داستانی بودن همچون دائرة المعارف سرشار از اطلاعات حقیقی است.
- نویسنده در بخشهایی از متن با جمله "من یعنی خود خودم، من نویسنده" اثری مشخص از خود به جای میگذارد و با گفتن این جمله به آن بخش از داستان سندیت میبخشد و بر حقیقی بودن آن (خود، آن بخش از داستان را تجربه کرده) صحه میگذارد. که این به نوبه خود در ایجاد رابطه با خواننده در طی داستان نیز مؤثر است. در ادامه به ذکر و بررسی بخشهایی تاثیرگذار از این اثر میپردازیم.
ترکیبی تمیز از رؤیا و حقیقت، فلسفه و تاریخ، ضعف و قدرت میباشد. به طوری که در عین نبودن مرز مشخص
در بیان حوزههای مذکور، خواننده بههیچ وجه دچار گیجی و گمگشتگی نشده و خود داستان با ظرافت و مهارت خواننده را در بخشها و دنیاهای مختلف جابجا میکند.
- با اینکه وقایع تلخ دوران جنگ را گاه حتی با جزئیات به خوبی به تصویر میکشد، با استفادههای بجا از چاشنی طنز از دلخراش بودن بیش از حد اثر جلوگیری کرده و بهنحوی اشتیاق برای خواندن را در خواننده فعال نگاه داشته است.
- نویسنده با مهارت تمام دیدگاههای خود درباره موضوعات بسیار متفاوت از هم، از قبیل جنگ، عشق، زمان، توالد، مرگ، فرهنگ، ثروت، مذهب، اختیار و... را در خلاصهترین، سادهترین و دلچسبترین حالت ممکن در غالب یک داستان بیان داشته است.
- شخصیتها، مفاهیم فکری و فلسفی و درونمایه همگی به صورت کاملاً غیرمستقیم و ضمنی بیان شدهاند که این نهتنها جذابیت اثر را دوچندان میکند بلکه ذهن، تفکرات و تخیل خواننده را در اثر دخیل میدارد.
- متن اثر پر از کنایهها و استعارههای زیبا و مؤثر است که به استادی در جای خود آوررده شدهاند. ونه گات گاه با بیان یک جمله کوتاه استعاری، مفهومی به اندازه یک مقاله کامل را توصیف نموده است.
جنگ صلیبی کودکان:وقتی نویسنده به دیدن دوست قدیمی زمان جنگ خود میرود تا در یادآوری مسائل روزهای جنگ و بمباران برای نگارش کتابش در همین زمینه کمک بگیرد، بخاطر برخورد بد همسر دوستش ماجرای جنگ صلیبی کودکان مطرح میشود که استعاره و نام بسیار مناسبی برای این اثر است. در طی جنگهای صلیبی افراد بسیاری با سنین کم بر اثر تصمیمات قدرتطلبانه و متعصبانه افرادی دیگر کشته شدند که گاه این تصمیمات حتی در مغایرت کامل با هدف اولیه جنگ بود، که همین موضوع با مقاصدی بسیار مشابه در جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد.( البته این جنگهای صلیبی تا حد زیادی منجر به پیشرفت جوامع غربی نسبت به شرق شد که نویسنده این موضوع را در نظر نگرفته و یا اهمیتی بدان نمیداده) از طرفی در ادامه، جنگهای صلیبی از هدف اولیه خود(جنگی مذهبی بین مسیحیان و مسلمانان برای بازپسگیری اورشلیم) فاصله گرفت آنهم تا حدی که در طی جنگ صلیبی چهارم مسیحیان خود، قسطنتنیه مسیحی را غارت کردند! و یا شکلگیری اتحاد میان مسیحیان با سلجوقیان مسلمان روم در طی جنگ صلیبی یکم! که با اهداف کاملاً سیاسی در راستای کسب قدرت انجام گرفت. درکل جنگستیزی محض و محکوم کردن اهداف قدرتطلبانه جنگ توسط نویسنده در این استعاره به خوبی نمایان است.
همه اینجاییم، گرفتار در کهربای این لحظه. با این جمله اختیار انسان را به چالش میکشد، انسان را به نوعی گرفتار در ابعاد زمان و مکان میداند که پیوسته به دنبال فرار از این ابعاد است. از نظر ترالفامادورها تنها انسان است که جبر عملی را رد میکند. نویسنده به شدت معتقد به جبر عملی است، موضوع جبر/اختیار از مباحث اصلی فلسفی است که فلاسفه بسیاری به آن پرداختهاند. هر وجه طرفداران خاص خود را دارد و عدهای میانه را پذیرفتهاند که نویسنده با جمله مذکور به خوبی موضع خود را مشخص کردهاست. نویسنده با لمس دوران جنگ عمیقاً به این موضوع رسیده است که در جنگ هیچکس چاره دیگری نداشته جز آنچه انجام میداده.
روز هشتم کارگر دورهگرد گفت: بدم نیست هرجا باشم راحتم و روز نهم مرد! این جمله کوتاه و بسیار عمیق مفاهیم مختلفی را در درون خود جای داده. کارگر قانع که چیزی بجز عذاب و سختی در طول زندگی خود تجربه نکرده، مدام سعی در پذیرش موقعیت سخت خود دارد. از طرف دیگر با گفتن این جمله در صدد انکار زجر و موقعیتی است که تجربه میکند. یعنی در آن لحظه در مرز بین پذیرش و انکار موقعیت آزاردهنده خود قرار داشته و با این جمله میخواهد به خودش آرامش بدهد که این بیانگر سطح زیاد ترس و التهاب روحی او در آن لحظه است.
تشبیه سیل آدمها به مایع در حال حرکت هنگام خروج از قطار و یا کارگر دوره گرد که دیگر مایع سیال نبود بلکه به سنگ تبدیل شده بود. نمونهای از تشبیهات پست مدرنی است. نویسنده با گفتن این جمله هم انسانها را به شدت به جزعی از یک کل تشبیه کرده که همانند قطرههای یک رود بی اختیار در امور، سرازیر میشوند. و از طرفی تعداد زیاد نفرات را به تصویر کشیده است. داستان پر از پرشهای زمانی است که دورهها و اتفاقات مختلف زندگی فرد را بیان میکند. به نوعی با این پرشها سرگشتگی انسان امروزی و دست به دست شدن او توسط رخدادهای خارج از کنترلش را به تصویر میکشد. در توصیف کتابهای ترالفامادور ونهگات به نوعی سبک خاصی از نویسندگی را توصیف کرده که بیشباهت به سبک خود او نیست. یک پیام فوری و کوتاه صحنه یا موقعیتی را توصیف میکند که بین آنها ارتباط چندانی وجود ندارد اما نویسنده میتواند با بیان آنها تصویری زیبا و پیامی عمیق بسازد که دارای شروع و پایانی مشخص نیستند. به نظر من نویسنده به طور ضمنی سبک خود را در آن بیان داشته.
بله رسم روزگار چنین است درست بعد از هر مرگی، حتی مرگ جانوران بیارزش مثل شپشها آورده شده. شاید این کنایه بهترین کنایه استفادهشده در این کتاب باشد که بیانگر دیدگاه کلی نویسنده است. او که در زمان جنگ شاهد مرگهای بسیاری بوده آن را کاملاً عادی و اجتناب ناپذیر (رسم) میداند، از طرفی مرگ برای او اتفاق بزرگ و فاجعه باری است که دنیا (روزگار) این را برای همه موجودات میخواهد و تحت کنترل و اختیار هیچکس نیست. همچنین به پوچی دنیا(مرگ مقصد نهایی اجباری برای همه) اشاره میکند و به اینکه چه مقدار برخی اقدامات انسان (مثلاً جنگ) برای کسب هرچیزی در این دنیا بیهوده است.
دکترها فکر نمیکردند دیوانگی بیلی ربطی به جنگ داشته باشد!! بلکه فکر میکردند بخاطر انداختن او در استخر توسط پدرش است!! در سالهای پس از جنگ نظریات فروید درمحافل علمی مرتبط بسیار مورد توجه بود و پزشکان تمامی اختلالات روحی بزرگسالی را نتیجه بحرانهای دوران کودکی میدانستند، نویسنده خواسته به این موضوع بپردازد که مشکلات روحی جدی ایجاد شده در اثر جنگ، تا چه حد کوچک شمرده میشدند که چندین سال اسارت و شکنجه در دوران بزرگسالی را بسیار کم اهمیتتر از افتادن یک بچه به استخر در کودکی میدانستند، و برخی افراد تا چه حد از اتفاقات مخرب دوران جنگ بی اطلاع بودند و همچنین پزشکان بیشتر به دنبال اثبات نظریات علمی هستند تا یافتن دلایل واقعی آسیبهای روحی.
آنچه درواقع انجیل میخواهد بگوید: قبل از اینکه کسی را به قتل برسانی، مطمئن شو طرف آدم بیکس و کاری ست. مسیح پسر قدرتمندترین شخصیت کائنات بود. باید اشخاص بی کس و کار را مصلوب کرد نه مسیح را. این استدلال از مذهب و ارتباطش با جنگ بسیار عمیق و استادانه پردازش شده. چندین مفهوم را به صورت موازی در ذهن تداعی میکند. بیان میدارد که حتی در انجیل هم اگر کسی بیکس و کار باشد و به قتل برسد طرفدار و عذاداری نمییابد یا بهتر بگویم مسیحیان از نفس عمل مصلوب کردن ناراحت و خشمگین نبودند بلکه از اینکه کسی به قدرتمندی مسیح(پسر خدا) به صلیب کشیده شود خشمگین شدند. در جنگ هم همینگونه است و مردم از نفس قتل و کشتار ناراحت و خشگین نبودند بلکه با اینکه چه کسی از چه جناحی به قتل برسد مشکل دارند. همچنین یک کنایه فلسفی-مذهبی هم در آن نهفته که حتی در انجیل هم بین افراد قدرتمند و توصیه شده با افراد دیگر اختلاف وجود دارد. از طرف دیگر مرگ انسانهای با کس و کار سزاوار مطرح شدن و دارای اهمیت است و قتل انسانهای بی کس و کار و بی اهمیت اقدامی بس معمولی است!
تشریح زاویه دید زمینیان توسط فضاییان که زمینیان در وسط یک فضای باز بزرگ همراه با مناظر زیبا و اجسام شگفتانگیز و متنوع ایستادهاند اما دید آنها به قدری محدود است که انگار از داخل سوراخی که یک میله به آن متصل است جهان را میبینند. به نوعی دگم بودن بشر را هم مطرح میکند. این کوتاه بینی دولتها و ملتها دلیل اصلی وقوع و ادامه مرگبار جنگ جهانی بود. که با تفکر و زاویه دیدی وسیعتر میتوانست اصلاً اتفاق نیافتد و در زمان کوتاهتری خاتمه یابد. افراد با تقلید کورکورانه و مصرانه از ایدئولوژیهای مختلف منجر به جنگ شدند. ایدئولوژیهایی که همگی آنها طی چند سال منسوخ گشتند و پیروی از آنها نتیجهای جز مرگ به همراه نداشت.
تو که اینقدر زرنگی چرا پولدار نیستی؟آمریکاییهای فقیر به نحوی بار آمدهاند که از خودشان متنفر باشند. نفس خود را دوست ندارند، افرادی تحقیر شده هستند که فکر میکنند با اینکه پول درآوردن کار آسانی ست ولی آنها بی عرضه هستند که نمیتوانند در آمریکا پول در آورند.
چند جمله کوتاه به خوبی وضعیت آنروز جامعه آمریکا را به تصویر میکشد و یک تحلیل جامعهشناسانه حرفهای است. تفاوت فاهش افراد آمریکایی و اروپایی(به خصوص انگلیسی) از لحاظ فرهنگی و میزان امید به زندگی به خوبی در داستان مطرح شده. آمریکاییها حتی امروزه هم خیلی کم سفر میکنند مخصوصاً به خارج از کشور و نویسنده در دوران اسارت خود برای اولین بار با افرادی از کشور دیگر مواجه میشوند و تفاوتهای فاحش را در مییابند. مشکلی که حتی امروزه هم در آن کشور وجود دارد. این اختلاف چه از بعد روانی چه بعد محیطی به ضرر آمریکاییها در دوران جنگ تمام شد(که قسمتهایی از آن در رمان بیان شده). آمریکا در آن روزها در مسیر پیشرفت اقتصادی بود اما پیشرفت فرهنگی و اخلاقی در راستای آن و به اندازه آن اتفاق نیافتاده بود.( مثل دوران ایران قبل از انقلاب که مردم دارای رفاه اقتصادی بیشتر از فرهنگی بودند که همین منجر به انقلاب گردید که البته این عقبماندگی در ایران بیشتر بعد مذهبی داشت و در آمریکا بعد اجتماعی چون بسیاری از افراد دارای شجره برده در امریکا بودند و به درستی پرورش نیافته بودند) جامعه آن روز آمریکا در حال تجربه کردن دوران سرمایهداری بود و به همین دلیل پول موضوع مهمی به شمار میآمد که نویسنده بهخوبی آن را بیان داشته است.
انتقام لازارو از سگ به طرز وحشیانه و اسرار او برای انتقام. لازارو یک دزد بیچاره و تحقیرشده سرشار از عقدههای روحی است که عملکرد وحشیانه او مقابل سگ نشان از ضعف شدید شخصیتش دارد. از نظر نویسنده میل به خشونت و وحشیگری(به تعبیری جنگ) در افراد حقیر بیشتر است.
مسئله تجزیه آمریکا یا بمب هیدروژنی چین نشان از ترسهای قشر روشنفکر آن زمان آمریکا دارد که به جای مناسب خود مطرح شدهاست. در سالهای پایانی جنگ به دلیل مهاجرت بخش زیادی از یهودیان ثروتمند به آمریکا که امنترین( آمریکا پر از افراد با نژادها و مذاهب مختلف و جزو متفقین بود) و دورترین(اطراف آمریکا را 2 اقیانوس فرا گرفته که دسترسی به این کشور را سختتر از بقیه نقاط جهان میکند) کشور در آن روزها بود، آمریکا هرچه بیشتر از قبل به درون کاپیتالیسم کشیده شد که در ادامه منجر به جنگ سرد با ممالک کمونیستی از جمله چین گردید. و قشر روشنفکر از این تقابل ایدئولوژی به شدت وحشت داشتند که جمله بالا نشئت گرفته از همان وحشتهاست.
کارگر مرده حتی در حالت مرده هم سعی میکرد مثل قاشق یک وری کنار مردم بخوابد کنایه از کم توقعی، عادت به سازش و سازگاری و قائل نبودن هیچ حقی برای خود در مورد کارگر است که به طور زیبایی در یک استعاره کوتاه و زیبا خلاصه شده.
نویسنده در مورد رامفورد میگوید که ذهن نظامی دارد و اگر از کسی خوشش نیاید او را به داشتن مرض لاعلاج متهم میکند. بیانگر دلیل اکثر تصمیمات نظامی است که توسط افراد نظامی با این روحیه گرفته میشود و هر ایده یا سخنی که مطابق میل آنها نباشد متهم به ابطال است از این رو بسیاری از تصمیمات نظامی به اشتباه گرفته میشوند و گوش شنوایی برای نقض و رد آنها وجود ندارد. در جریان جنگ جهانی دوم بسیاری از این تصمیمات موجب بروز تلفات جبران نشدنی گردید.
مردم دیگر اینقدر سواد خواندن ندارند تا نوشتههای کتاب را در ذهنشان تبدیل به تصاویر مهیج کنند از این رو نویسندگان مجبورند نوشتههایشان را در غالب تصاویر(پایین آوردن سطح نوشته) به تصویر بکشند. این گفته در حقیقت حرف دل نویسنده و بیان سطح شعور و سواد مردم جامعه آن زمان است. که البته در زمان حال حاضر هم در جوامع مختلف شاهد آن هستیم، گاه فیلمها یا مجلات تهی گیشهای طرفداران بیشتر و وفادارتری نسبت به عمیقترین کتابها دارند.
زوجی که کار آنها نجات نوزادان بود و توانایی صحبت به ۹زبان روی هم را داشتند، خود بچه نداشتند! و به فکر اسب زخمی بودند.
در جمله بالا فداکاری و اوج فرهنگ را جلوه میدهد که بیلی آن را در آن لحظه بسیار عجیب دیده که زوجی ماما و توانا خود بچه نداشته باشند چراکه تمام انرژی خود را صرف زنده نگاه داشتن بچههای دیگران کنند. و سپس تقابل حقیقت را با نظر یک نظامی در مورد قشر پرستاران و کادر پزشکی بیمارستان که از نظر رامفورد قشری ضعیف بودند، حال آنکه تمام تلاش آنها این بود که کسی نمیرد!
گلیکور تراوت خود را نویسنده نمیدانست، صرفاً به این دلیل ساده که دنیا هرگز به او اجازه نداده بود خود را نویسنده بداند. در داستان ما متوجه میشویم که تراوت نویسنده داستانهای علمی-تخیلی است که آثار او در عین خوب بودن نادیده گرفته میشوند و تمامی ناشرهای کتابهای او ورشکسته شدهاند و خود او برای امرار معاش مجبور به پخش روزنامه است. فقط به این دلیل که مردم قادر به درک آثار او نیستند و سطح درک جامعه به حدی پایین است که وقتی بیلی وارد مغازهای میشود تا یکی از کتابهای تراوت را بخرد فروشنده او را تشویق به دیدن فیلم مستهجن بجای خرید آن کتاب میکند و به او میگوید آن کتاب فقط برای ویترین است! جمله" گلیکور تراوت خود را نویسنده نمیدانست، صرفاً به این دلیل ساده که دنیا هرگز به او اجازه نداده بود خود را نویسنده بداند" از طرفی باز هم به جبر و سرنوشت اشاره دارد زیرا با وجودی که تراوت نویسنده خوبی بود ولی دنیا(سرنوشت) اجازه نویسنده بودن را به او نداده بود.
درکل اثر عمیقی است که در کمال سادگی و در غالب عامیانهترین جملات بنیادیترین مسائل روز آن زمان را به تصویر کشیده است.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک