خودتان را معرفی کنید و از فعالیتهای ادبی و آثاری که تاکنون منتشر کردهاید برایمان بگویید.
پوران کاوه هستم، نقاش. شاعر و مترجم. در یک روز بهاری به دنیا آمدم که مصادف بود با غرش آسمان و بوسههای آبنوسی ابرها و سوسوی ستارگانی که برندهٔ همیشگی بازیاند. عطر گلها، طراوت باغها و دویدن دنبال پروانهها و پراندن ِ گنجشکها کودکیام را پر کرد، یک خانه قدیمی با ایوان بزرگ در شبهای مهتابی احساس نزدیکی به زمین را به من آموخت، نگریستم، دویدم، افتادم و برخاستم... و از همان موقع خستگیهای پدر و صبوریهای مادر در خاطرم ماند و یاد گرفتم که خلاف جریان قلبم شنا نکنم، مصدر رفتن را صرف و درجا زدن را نفی کردم، عشق را آموختم با علم به اینکه سعی در انسان بودن بکنم، و یاد گرفتم که زندگی را هیچگاه از پشت شیشه نگاه نکنم، چرا که شیشه همیشه شفاف نیست و همهٔ پنجرهها همیشه رو به آسمان باز نمیشوند.
آهنگ شعر را زودتر از الفبا یاد گرفتم و از همان سالهای دور تا به امروز صدایش را میشنوم، مرا برد به راههای ناشناخته و به من آموخت که برای راه رفتن باید خوب بزرگ شد و برای نوشتن باید خوب دید.
فعالیتهای ادبی را با چاپ شعر و مقاله و نقد و ترجمه در روزنامههای کثیرالانتشار آغاز کردم. اولین مجموعه شعرم سال 1370 منتشر شد، 9 مجموعه شعر دارم و یک ترجمه گزیده اشعار معاصر جهان و دو مجموعه شعر نیز در دست انتشار که در نمایشگاه کتاب عرضه خواهد شد، شعرهایکوی منتخب ام در مجموعه شعری گزیده شاعران معاصر در باره سونامی ژاپن به زبان ژاپنی ترجمه و در آن کشور توزیع گردید، داور شعر 6 دوره جشنوارهٔ شعر و داستان لیراو و شرکت، سخنرانی و ارائه مقاله در همایشهای ادبی کشورهای هند و کُره از دیگر فعالیتهای فرهنگیام بوده است.
درمورد نقاشی هم در سبکهای مختلف کار کردهام و تا کنون نمایشگاههایی در مقاطع مختلف در گالریهای بامداد، کمال الملک و چند گالری خصوصی، نمایشگاهی گروهی در موزه هنرهای معاصر و همچنین نمایشگاهی نیز در دبی برگزار کردهام.
ردپایی از عشق وهستی شناسی در شعرتان دیده میشود، عقیده خودتان در این مورد چیست؟ آیا عشق بر نوع جهان بینی شما تأثیر گذاشته است؟
عشق حسی گنگ است که سنجاق شده روی قلبم برای تحمل همه ناملایمات زندگی، بله بیشتر عاشقانه مینویسم، اگرچه نه عاشق کسی هستم و نه معشوق کسی. از عشق مینویسم تا بذر محبت را بپراکنم در دلها، تا جوانه مهر شکوفا شود همه جا.. زیرا معتقدم که با عشق و محبت میتوان جهان زیباتری را زیست و حتی جهان زیباتری را ساخت، چگونه سر کنیم میان این همه زشتی و پلشتی اگر پای عشق در میان نباشد؟، چون این خصلت عشق است که نا مکرر است و حد و مرزی ندارد، زیبا دیدن است، دوست داشتن ِ هرآنچه به دل مینشیند، میتواند سایهای از درختی، ردی از دانهای، ساقهای، سنگی، مترسکی و یا پرندهای باشد که به عشق ختم شود یا شاید برای خواننده شعرم دریچهای باشد که از آن به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرد.
اگر دنیا را دهکده جهانی بنامیم، با دیدگاهی جامعتر و جهانشمول تر به مقوله عشق بنگریم پی میبریم که هر جریان شعری متأثر از آگاهیهای اجتماعی، فرهنگی و هستی شناسانهٔ شاعر است که خود را در یک وضعیت مشترک احساسی اما در چارچوب مبانی تعیین شده در هر جامعه در بدنهٔ شعر معاصر میبیند که با اندکی تفاوت در دیدگاهها حاصل کار جمعی بر مبنائی مشابه پایه گذاری گردیده است که همانا مبارزه با ظلم و نابرابری ست تا دست یافتن به روزهایی سرشار از آرامش و عشق و صلح و دوستی ...
نقش مضامین اجتماعی در اشعار شما تا چه حد است و نوع پرداختتان به این مقوله چگونه است؟
من در زبان شعریام تثبیت شدهام، اما منجمد نشدهام و بنظرم امروزه تغییرات و تحولات فکری هر شاعری به تبع تغییرات در نوع زندگی اجتماعی انسان با سرعت بیشتری اتفاق می افتد و موجب سرودن اشعاری چند وجهی میگردد که عنصر اندیشه و تأثیرپذیری از جریانات اجتماعی به صور غالب حضور پیدا میکنند و وجوه مختلف اومانیستی و آرمان گرایانه در کنار ژانر رمانتیسم جان مایهٔ اصلی شعر محسوب میشود و گاه تا آنجا ادامه مییابد که آدمی را به شاعری آوانگارد بدل میسازد، که من هم از این قاعده مستثنی نبودهام.
ظهور و حضور زنانگی را در شعرهایتان چطور ارزیابی میکنید. آیا به نظر شما زنان شاعر در این دوره توانستهاند حق مطلب را در مورد این مسئله بهتر از دورههای قبل ادا کنند؟
من به تفکیک جنسیتی در شعر اعتقاد ندارم، هر شاعری باید در سرودههایش به نوعی نسبیتگرایی برسد و نشان دهد دارای پتانسیل تکنیکی است، شعری بگوید متفاوت با گذشته و متناسب با هنجارهای کنونی جامعه، راوی هرگونه نوآوری پسندیده باشد حالا چه فرقی میکند که سراینده شعر زن باشد یا مرد!!
در اینجا لازم می دانم اشارهای داشته باشم به فروغ، شاعری جریان ساز و تآثیرگذار که حرکتش و جسارتش برای شکوفائی ادبیات نسلهای زیادی کفایت میکند، او راه گشا بود در عمق تاریکی و خفقان با چراغی در دستش که گه گاه نیز دستش را میسوزاند، راه را برای آیندگان روشن ساخت ... و پس از او سیمین، با جایگاهی والا و متفاوت در شعر کلاسیک.. که حاصل تلاش، رنج، جان شعورمند و درک وسیع اش از حقوق بشر بود که موفق هم شد و ادبیات امروزمان متأثر از بینش اجتماعی و اوماتیسم و خردگرائی و علم محوری و آگاهیهای ادبی و سیاسی او میباشد.
بهرحال شرایط جامعه ما ایجاب میکند که مدام در حرکت باشیم برای فلسفی کردن بسیاری از آموختههایمان و طبیعی ست که باید با توجه به شرایطی که در آن قرار داریم شعر بگوئیم شعری متفاوت با گذشته و پایه گذار سبکی نو یا هرگونه نوآوری شایسته باشیم که خوشبختانه در میان شاعران امروز به خصوص جوانها کسانی را میبینم که از ویژگیهای بسیار درخشانی برخوردارند، زبان و ساختار فکری خودشان را دارند و اصلاً تلاشی و اصراری ندارند که خودشان را به "ایسم " های رایج امروزی وصل کنند، با فرهنگهای بومی و فرهنگهای بیگانه آشنایند و در سرودههایشان میبینیم که به ایدههای بزرگ رسیدهاند و خستگی ناپذیر ادامه میدهند، که من اینها را شاعرانی ماندگار می دانم.
کمی از ساختار شعرتان برایمان بگویید و اینکه از دو مقوله فرم و محتوا کدامیک برایتان اولویت دارد؟
به اعتقاد من آثار هر شاعری دارای موتیو خاصی است که میتواند محتوایی یا ساختاری و فرمی باشد اما سبک شعری هر شاعر الزاماً سبکی منحصر به فرد نیست و تا حدود زیادی بازتاب زندگی فردی و اجتماعی او بوده و فردیت اش بهرحال در شعرش منعکس میگردد و به مثابه هویت فرهنگی ادبی او به شمار میآید.
من همیشه سعی کردهام اشعارم دارای پتانسیل تکنیکی باشند و بتوانند سه محور طبیعت گرایی، نوستالژیک سرایی و عینیت مندی فرم را عرضه کنند و نیز به بازنمایی نمادین و استعاری جهان بپردازم وبه همین دلیل واقع گرایی در شعرهایم همواره با سوبژکتیویته ای متعادل همراه است که به جای پرداختی فرمی به سمت و سوی پرداختی محتوائی سوق میدهد و دارای تصاویر و مفاهیمی است که اگرچه تأویلی اجتماعی یا گاه سیاسی دارند، اما هرگز منتسب به شاعری اجتماعی یا سیاسی نبودهام.
با توجه به اینکه شما نقاش هم هستید ارتباط بین دنیای کلمات و رنگها را چگونه میبینید ضمن اینکه در تصاویر شعریتان خویشاوندی این دو هنر کاملاً مشهود است.
من شعر را از نقاشی و نقاشی را جدا از شعر نمیدانم و معتقدم که برای رسیدن به رسالت هر هنری باید به اندازهٔ کافی صبر و شکیبائی داشت و این راه دشوار و نفس گیر را با حوصله و تحمل پیمود تا با توانائیهای ویژهای که خداوند در وجودش به ودیعه نهاده برای بازیابی وقایع زندگی، رخدادهای گوناگون، آئینها و سنتها و درک کافی از لحظه لحظه زندگی برای بیان دردهای مشترک و یافتن راهی درست برای عرضه این حس مشترک، قلمی بردارد و کاغذی، قلم موئی به دست گیرد و رنگی و بومی و با واژه واژهٔ درد و خطهای موزون رنگارنگ بازتاب این مهم را به تماشا بنشیند.
اندکی نیز در مورد مجموعه آخرتان "باران نبار، زمین جای خوبی نیست " توضیح دهید، آیا از لحاظ ساختار و درون مایه تفاوتی با آثار قبلیتان دارد؟
ورق جدید زندگیام " باران نبار ...." نتیجه آشنائی بیشتر من با جلوههای تاریک روشن لحظههایم است و استقبال از باریکه راه خیال در پیچ و خمهای تازهٔ جاده زندگی، آشنائی بیشتر با رویاهای دست نیافتنی از جنس رنگین کمان، به لطافت باران، به زیبائی پرواز تا اوج به سوی روشنائی های کشف نشده که چشم براه مناند و در این کتاب اگرچه درون مایهای مشابه و منش اندیشهای یکسانی دارد با مجموعههای قبلیام اما فکر میکنم توانسته باشم هم نقبی شاعرانهتر به دل و حوصله خوانندگان غیر حرفهای بزنم و هم نگاه تحلیلی مخاطبین جدیتر را به سمت اشعارم معطوف دارم که فروشِ رو به اتمام تیراژکتاب در زمانی محدود خود گویای این تفاوت است.
با توجه به اینکه در کار ترجمه هم دستی دارید، لطفاً در این مورد نیز برای مخاطبان چوک توضیح دهید.
از سالهای دور به موازات سرودن شعر و چاپ اشعار در
مطبوعات و مجلات ادبی، به دلیل فضای حاکم بر جامعه و اذهان پویای جوانها به ترجمه آثاری از شاعران معاصر انگلستان پرداختم که همین باعث شد فضای فکری و هندسه ذهن ام وسیعتر و چند بُعدی گردد، گاهی مدرن و گاهی به شدت با درون مایهٔ سنت، لذا با نفسی تازه و انگیزهای قوی، چُنان شاعر جوانی مشتاق، دست به کار ترجمه زدم، مدتی خلوتم را به این هیاهو باختم و گه گاه به حاشیه رفتم تا تکانههای جدی در این مقوله پدید آورم از این رو اقدام به انتشار " به باران رسیدهها " نمودم، اشعار برگزیده این کتاب از 5 شاعر انگلیسی، یک شاعر اسکاتلندی و یک شاعر هندی بود که هرکدام به گونهای روایتگر دورهای از تاریخ کشور خود هستند و در سرزمینشان از اعتبار خاصی برخوردارند.