بارها تأکید کردهاید که مدت مدیدیست که از شعر هفتاد فاصله گرفتهاید و در مرحلهٔ جدید شعر پساهفتاد گام بر میدارید و همچنین میگویید که تصمیم گرفتهاید این راه را به دور از صفها و جریانهای شعری و به تنهایی ادامه دهید. آیا شعر پساهفتاد ادامهٔ منطقی شعر هفتاد است، یا گذار از آن یا تمام قواعد و شناسههای قبل از خود را در هم میشکند و با رویکردی نوین به سراغ شعر میرود؟
اصل قضیه این است که تا امروز حدود صد مصاحبه انجام دادهام و در آنها دربارهٔ شعر هفتاد صحبت کردهام، اما در واقع، آنچه که مطرح شده و دربارهٔ آن حرف زدهام تئوریهای شعری خودم بوده است. یعنی، خصیصههایی که تحت عنوان قواعد شعر هفتاد بیان کردهام، در واقع تکنیکهاییست که در سرایش استفاده میکنم، به عنوان کسی که زبان شعری و تکنیکهاش برای اولین بار در شعر فارسی مطرح میشود. در شعر بلند پاریس در رنو که در سال ۷۳ نوشتهام، بیان شعری و نوع تکنیکها، این که یک قالب کلاسیک را در شعر امروز استفاده میکند، این که نثر، شعر نیمایی و شعر آزاد را ترکیب میکند و نوع بازیها و اتفاقات زبانیای که به کار میبرد، جایگاهم را در شعر هفتاد کاملاً با بقیه متفاوت کرده است. نوع زبان شعری من، با آداب و تربیت و از طرفی، با لهجهٔ گیلکیام همخوانی داشت. نوع لحنهایی که استفاده میکردم، اکثراً لحنهای گیلکیای بود که در شعر فارسی وارد شده و درحال بسط پیدا کردن بود بهطوری که حتی مخاطب ترک، بختیاری یا بلوچ از این زبان تأثیر میگرفت. مجموعهٔ حرفهایی که در رابطه با شعر هفتاد بیان کردم، با ذات شعریام مرتبط بود؛ ذات هیچکس قابل تغییر نیست بنابراین، آن حرفها و تئوریها در من نهادینهاند. به این ترتیب آن بخش از شعرهایم هرگز تغییر نکرد، بلکه نگاهم به جهان و تئوری شعری گسترش پیدا کرد. کمتر اتفاق افتاده که از چیزی حرف بزنم و بعدها آن را بطور کامل کنار بگذارم، تنها چیزی که بسط ندادم و آن را کنار گذاشتم، تصنع زبانی بود. گاهی اوقات ممکن بود در پارهای از شعر، با تصنع به شعر
سازی بپردازم تا کار به شعریت برسد، که در نهایت هم سطرها به درستی در شعر نمینشست. این تصنع در شعر امروزم وجود ندارد. به طور کلی، چه در شعر هفتاد، چه پساهفتاد و چه در شعر امروز که بحث مولفههای نومدرنیستی و گلوبالپوئتری را در آن مطرح کردم، همان ذات وجود دارد، در واقع همان ذات عمیق میشود، بسط پیدا میکند و به جاهای دیگر میرسد. بخشی از مولفهها در شعر هفتاد وجود داشتهاند و در پساهفتاد گسترش داده میشوند. بخش دیگری از مولفهها اما، تجربههای تازهام هستند، چیزهایی هستند که تا پیش از آن نمیدانستم و طبیعیست که طرح این مسائل تازه باشد. بحث من درمورد گلوبال پوئتری یا نومدرنیسم مباحث تازهای هستند که اضافه شدهاند. ریشههای دستگاه شعری که ما در کالج شعر از آن حرف میزنیم، هم در شعر هفتاد هم در پساهفتاد بوده است. بخشی از کار هم، حاصل تجربههای برخی از شاعرانیست که در فضای کالج شعر فعالیت دارند. هرکدام از شاعران کالجی با توجه به استعداد و نبوغ خودشان، وظیفهٔ گسترش یک طیف شعری را دارد. به بیان دیگر، پیش بینی میکنم که طی سالهای آتی، هر کدام از این حوزههای نظریهپردازی را یکی از شاعران مستعد کالج شعر بسط دهد و به اسم شعرش سند بزند. شاعرانی که امروز تحت عنوان شاعر کالجی مطرح میشوند، که من حتم دارم شعرشان در آیندهٔ ادبیات فارسی نقش مهمی ایفا میکند، هر کدام به نوعی هفتادیاند، پساهفتادیاند و به نوعی تئوریسین و مجری طرحی خواهند بود که ما تحت عنوان شعر کالج از آن حرف میزنیم. یعنی بین شعر هفتاد، پساهفتاد و شعر کالج ارتباط برقرار است و این ارتباط نه از نوع تکرار بلکه شکل و خلاق و توسعه یافتهٔ تجربههای قبلیست. بسیاری از مولفههای مورد بحث ما، توسط دوستان جوانتر بسط داده میشوند. اینها همزمان که هفتادی و پساهفتادیاند، شاعر و گلوبال و نومدرنیستاند و هرکدام با توجه به پیشرفت صدای خودشان، این مولفهها را گسترش خواهند داد. بعضی از این مولفهها ممکن است تازه باشد و بعضی دیگر، نه تکراری بلکه در ادامهٔ مولفههای شعر هفتاد و پساهفتاد باشد.
در یکی از مصاحبههایتان بارها به حکمت هندی اشاره کردهاید و قول دادهاید که یک روز از تأثیر این حکمت بر شعر پساهفتاد حرف بزنید. آن یک روز شاید همین امروز است!؟
منظور من از حکمت هندی نوعی حکمت است که پشت نگاه تانترائیستها وجود دارد. به نظر من، نگاه آنها به زندگی و به تنانگی، بسیار جالب و انسانیست. آن بخش از حکمتشان که مجموعه بحثهای مربوط به کاماسوترا و تنانگیست، مورد علاقهٔ من است، به طوری که در اغلب شعرهای تنانهٔ من، بخشی که نگاه یک نگاه شرقیست، از حکمت هندی برخوردار است. در واقع نگاه پورن و شعر اروتیک غرب را با حکمت تانترائیستی و حکمتی که پشت کاماسوترا و اسطورههای سکسی و تنانهٔ هندوستان وجود دارد ترکیب کردم. این ترکیب در اکثر اشعار تنانهٔ من حضور دارد. علاوه بر اشعارم، در بسیاری از بحثهای تئوریک من نیز میتوان تاثیرات آنها را دید. مثلن در بحثی که من تحت عنوان دین-سکس-سیاست داشتم، اغلب پیشنهادها را از حکمت هندی و مجموعه اطلاعاتی که از آن داشتم گرفتم. بحث من دربارهٔ این حکمت بسیار و مفصل است که برخی از آنها را هم مطرح و منتشر کردهام. در آینده نیز میتوانم بحثهای زیادی را در مورد حکمت هندی مطرح کنم؛ به هر صورت، زندگی ادامه دارد.
در همان گفتگو وقتی مصاحبهکننده از شما میپرسد که چرا اکثر شاعران پیش از خود حتا شاملو و حافظ را رد میکنید؟ جواب دادهاید که «ردّ چیزی یا کسی که تثبیت شده باشد، آسان نیست، اما برای منِ تازهپرست، قدیم افیون است...» و در گفتگویی دیگر عنوان کردهاید که فروغ و رحمانی جز چند شعر کوتاه، کار خاصی ارائه ندادهاند و توضیح دادهاید که هیچ کدام از شاعران معاصری را که از نزدیک دیدهاید شاعر نمیدانید، (چون رؤیایی و احمدرضا احمدی). فکر نمیکنید نگاه خودپسندانه و بستهای در پیش گرفتهاید؟ فکر نمیکنید شگردهای زبانی حافظ محدود به زمان خود و شعر سنتی نیست؟ و شاملو از اصلیترین ارکان شعر معاصر ما به شمار میآید؟ و منظومهٔ ایمان بیاوریم فروغ سرشار از عناصر زیباییشناسانهٔ زبانی و ادبیست؟ و ...
من با شخصیت حقیقی حافظ یا شاملو مشکلی ندارم. بحث من، ستایش تازهگی و نو بودن است. من با سنت و هر چه به آن مربوط است، مخالفم و اعتقاد دارم برای پویایی زبان فارسی، نباید از شعر حافظ و دیگر شاعران کلاسیک و حتا معاصرین، تابو بسازیم و آنقدر از آنها بگوییم که شاعر جوان و آوانگارد دیده نشود و مجبور شود برای اثبات شعرش، با طرفداران آنها آنقدر بجنگد تا از نفس بیفتد. شعر نیما و فروغ شاید در زمان خود پیشرو بوده و نوآوریهای آنها به عنوان پسمتن شعر دهههای بعدی محسوب شود، ولی شعر باید پویا باشد تا بتواند مخاطب امروزی را جذب و ارضا کند. تا حالا شده از خود بپرسید چرا شاملویی که در زمان حیاتش به سختی مجوز نشر میگرفت، امروز بعد از مرگش، نامههای عاشقانهاش به آیدا و یا ترجمهٔ دن آراماش، به چاپ چندم میرسد؟ این یکی از شگردهای قدرتهاست که وقتی آوانگاردی میمیرد، از او بت میسازند و به این شکل، دایرهٔ طرفدارانش را بسط میدهند و عرصه را برای شاعران آوانگارد تنگ میکنند. به این ترتیب، شاعر جدید را که میخواهد در عرصهٔ زبان و مفهوم، نوآوری کند در برابر خیل عظیم خوانندگان شاعر درگذشته قرار میدهند و به این ترتیب بدون اینکه مستقیماً وارد عمل شوند، هنرمند پیشرو را حذف و یا منفعل میکنند. اینها بازی کثیفیست که جریان دارد و همهکس قادر به فهم آنها نیست. من ضد هیچکس نیستم و هستم. من معتقدم نسل جدیدی از منتقدان جوان و خایهدار باید تربیت شوند که به روز باشند و تئوریهای جدید را خوانده و درک کرده باشند و با بوطیقانویسی، مثل یک پارتیزان فرهنگی به کمک شاعران پیشرو بیایند تا در این جنگ نابرابر، زبان فارسی را از رکود خارج کنند. این همان کاریست که در کالج شعر در حال انجام آن هستیم. منتقد باهوش، پل ارتباطی بین شاعر و مردم است و باید با آشنا ساختن ذهن مردم با مؤلفههای ادبی، آنها را از دام کلاسیکها نجات دهند. این فقط فعالیتی ادبی نیست بلکه به مرور زمان، باعث بیدار شدن عامهٔ ملت و در نتیجه، جلوگیری از تکرار رخدادهای کمیک در تاریخ معاصر ایران میشود.
زبان برخی از اشعار شما آنقدر ساده و به دور از رفتارهای ظریف شاعرانه است که به نظر میرسد اگر چیدمان عمودی شعر را به هم بزنیم جز روایت چیزی از آن باقی نمیماند. مثلاً شعر (ساعت )
زبانی که در اشعار من استفاده میشود همیشه مختص فضای آن شعر است. بعضی اشعار در زبان اتفاق میافتد و در بعضی اشعار، زبان رابطهٔ مستقیمی با تخیل و تفکر دارد.
شما نمیتوانید از شعری مثل "ساعت 3" که حالت روایتی دارد و در عین حال در آن با ترکیب مواجه هستید؛ سراغ زبان بروید چون آن جاییست که شما با تفکر سراغ زبان میروید. البته منظور این نیست که زبان این شعر ساده باشد چرا که چیزی به عنوانِ زبان ساده در شعر وجود ندارد؛ اگر منظور شما زبان خطی باشد که همه در حال تجربهٔ آن هستند، این زبان خطی، سختترین زبان است و سهل و ممتنع نوشتن بسیار سخت و ریسک بزرگیست.
اگر شاعری شعری بسیار قوی داشته باشد؛ بزکهای زبانی در آن از بین میرود. صحبتهایی که در مورد زبان ساده میکنند اگر منظورشان زبان خطیست؛ بلاهتوار است چون شعر، هنر نخبگان است و چیزی که هنر نخبگان است نمیتواند ساده و بدیهی باشد؛ مثل همان شعر ساعت 3 که شما مثال زدید. زبان در آن شعر در خدمت تفکر شعر است و تفکر نهفته در آن نیز تفکر بدیع و تازهایست. من از این شعرها بسیار دارم. در کتابهای اول، دوم و سوم من و پاریس در رنو که معروف به تازهترین و آوانگاردترین اشعار است، بسیاری از شعرها سادهاند یا زبانِ بسیاری از شعرها خطی ست نه ساده.
یا در کتاب جامعه که باز هم یکی از معروفترین کتابهای آوانگارد من است و شعر بلند جامعه نیز در آن کتاب قرار دارد؛ اشعار دارای زبانی کاملاً خطی هستند ولی در قسمتهایی از همان شعر بلند، زبان کاملن از کنار زبان فارسی رد میشود و سرشار از اتفاق زبانیست؛ در آن کتاب از بازیهای زبانی استفاده شده و در 5 صفحهٔ آخر شعر بلند جامعه در سیستم جانشینی و همنشینی آن دست برده میشود. اینها ترکیب هستند. با توجه به تغییر فضا و شخصیت و نوع حسیتِ شعری که عوض میشود زبان نیز حرکت میکند. در جامعه آن بخشی که با تفکر آغاز میشود زبان شعر، خطی (ساده) ست اما همینکه شعر وارد فضای عاشقانه میشود سهمِ قوهٔ دیونیزوسی در آن زیاد و شعر زبانیتر میشود و به همین نسبت مدام در حال تغییر است. در نتیجه در اشعارم، زبان با توجه به نوع شعر متغیر است. ممکن است گاهی خطی، کلاسیک و جایی نیز ارکائیک شده باشد. تا کنون من در مجموعه نوشتههای خود، چه نثر و داستان و رمان، بیش از هجده نوع استایل و طرز زبانی را به فارسی معرفی کردهام. نه اینکه همهٔ آنها تازه باشند ولی اکثرشان خصیصههای نثر و نوع نگاه زبانیِ عبدالرضایی را نشان میدهد.
شعر ساعت 3 هم نوع نگاهِ زبانی خودش را دارد و اتفاقاً باید منثور نوشته شود چرا که نوع این شعر منثور است.
اساسن شعر منثور، شعری است که تقطیع نداشته باشد. اینجا به تناسب اینهمانی که میخواست با پیشمتن "ساعت 5" لورکا داشته باشد، شعر را تقطیع کرده تا آن را بیشتر به نظر بیاورد.
دربارهٔ اشعار موزونتان برایمان بگویید. اشعاری چون (زنبور) و (میخ) و ... با توجه به اینکه تجربههای جالبی چون طنزوارگی و قوافی خاص در آنها میبینیم.
من معمولاً بستر شعر واقعی را بستر آزادی میدانم، و شعر جدی برای من شعر آزاد است. اما چون شعر فارسی را از سن چهارده سالگی با وزن آغاز کردم، هنوز گاهی اوقات غزل مینویسم، ولی هیچگاه این سرودهها جزو شعرهای جدی من محسوب نمیشوند، و همیشه به نوعی بستر آمادگی من است. غزلهایی دارم که در وزنهای سخت و تازه عروضی، مثل وزن سیلابی نوشته شده، که تا حالا در این اوزان شعر سروده و تجربه نشده است و این سرودهها را هم دوست دارم. اما فقط در بعضی مواقع است که یکی دو بیت از این غزلها ناگهان اتفاق میافتد و بقیه را میسازم، وبا استفاده از جدول ضرب عروضی و تقطیع آنها را کلمه پوشانی میکنم، مثل کاری که همه غزل سرایان و شاعران کلاسیک انجام میدهند، و معمولاً عرصهٔ شعر موزون، عرصهٔ تصنع است، عرصه ساختن است و شما شعر ژنی و یا شعر آزاد در آن بستر نمیتوانید داشته باشید. اکثر شعرها نسبی هستند، شعر دیونیزوسی و شورشی به معنای مطلق تنها در شعر آزاد میتواند اتفاق بیفتد. ولی بسیاری افراد راجع به شعرهای کلاسیک من نظر دارند که برخی از آنها ممکن است الان درقید حیات نباشند، نظیر آقای حسین منزوی و دیگران، که در موارد متعدد درباره شعرهای کلاسیک من صحبت کردهاند ولی شخصاً شعرهای کلاسیک را دوست ندارم، و اگر هنوز با من هست و گاهی به سرودن تک غزلهایی مبادرت میکنم، ولی ادامه نداشته است. در آخرین مجموعه شعری که هفته پیش با عنوان «شهرنو» توسط نشر کالج منتشر کردم، همه شعرهای کلاسیک و غزل و مثنوی و دوبیتی و امثال این در اوزان عروضی بود، و اینها جزو شعرهای کلاسیک من هستند و هنوز گاهی در این اوزان شعر میگویم، اما با این وجود، معتقدم که شعر کلاسیک را نمیتوان شعر امروز فارسی قلمداد کرد. حتا نوع گروتسک و طنزی هم که در این شعرها استفاده و خلق میشود، و یا نوع شعرهای عاشقانهاش نگاه من به جهان را نشان میدهد و شما میتوانید آن زاویه دید خاص من را در آنها پیدا کنید. در زمان وقوع برخی جریانات من از این قالبها به مثابه یک تریبون استفاده کردم، تنها به این دلیل که مردم به عنوان معنای عام کلمه با این سبکها آشنا هستند و برای آنها جذابیت هم دارد، و اتفاقاً مثمر ثمر هم بود، و به همین دلیل اخیراً، شعر کلاسیک برای من نوعی تریبون برای انتقال مفاهیم مورد نظرم است نه به عنوان یک سبک شعری بلکه از لحاظ شعریت، شعر کلاسیک هرگز برای من موضوعیت نداشته است وهرگز هم نخواهد داشت.
در یکی دیگر از گفتگوهایتان به ارزش پرفورمنس و اجرای خلاقانهٔ اشعار تأکید کردهاید و متذکر شدهاید که بسیاری از شاعران و منتقدان دههٔ هفتاد اهمیت پرفورمنسهای شما را در نمییافتند. آنچه که مشهود است در حال حاضر، مُد اجرای اشعار توسط شاعران خیلی هم فراگیر شده است، در حالی که بازخورد چندانی را شاهد نیستیم. نظر شما در این زمینه چیست؟
شاعر قدیمی ما شاعر قهوهخانهها بود. یک جایی شما با شعر به وجود میآیید. شاعران کلاسیک ما شعری را که مینوشتند، در قهوهخانه میخواندند و مردم و شنوندههای حاضر خوششان میآمد و این صدای شعری سینه به سینه انتقال پیدا میکرد. اگر دقت کنید در دههٔ هفتاد هیچ شاعری عکس خودش را روی جلد کتابش نمیگذاشت اما از دومین کتابم به بعد روی جلد مجموعه شعرهایم همیشه عکس خودم را گذاشتهام. همیشه به این فکر میکردم که چرا نباید شاعر در میدان باشد؟ چرا شاعر همیشه باید یک موجود گوشهگیر و تنهای پستونشین باشد؟ چرا همیشه ظاهر شاعر باید مخفی و ندیدنی باشد؟ از این لحاظ بهتر دیدم در صحنه حضور داشته و شاعر صحنه باشم و از برج عاج شاعر معاصر ایرانی بیایم پایین و قبول کنم که پیامبر نیستم و شعر از آسمان به من وحی نمیشود. شاعر امروز در نهایت یک انسان است، از این بابت است که در آن زمان سعی میکردم مثل پردهخوانها شعر را نمایشی اجرا کنم و به پرفورمنس اعتقاد داشتم. البته بسیاری از شاعران به ظاهر روشنفکر نیز با من مخالف بودند و حتا بسیاری از همین مخالفان مرا شومن میخواندند و البته تاثیری هم در کارم نداشتند چون اساسن عادت کرده بودم کاری با گاو و گوسفند نداشته باشم و نگاهشان هم به اصل قضیه عقب افتاده بود، به این دلیل که وقتی شما قصد دارید شعر خود را اجرا کنید، باید مخاطب و شنوندهٔ خود را در لحظهٔ نویسش شعر حاضر کنید اگر تب و تاب شاعر هنگام نویسش شعر درونی باشد پس هنگام خوانش شعر نیز شنوندهٔ شما باید آن لحظهٔ نویسش شعر را در اجرای شما ببیند. به هر صورت در آن زمان با مشکلات زیادی روبرو بودم. اما جالب اینجاست که وقتی از ایران خارج شدم در اروپا با جنبشی به اسم "اسلَم پوئتری" آشنا شدم که بحث اصلیشان نحوه اجرا بود. چیزی شبیه رپ اما با شعریت به مراتب بیشتر و بدون موزیک و اساسن جای خالی موزیک را ضربآهنگ کلام و بازی با قافیههای درونی و کلمات همصدا پر میکرد، خلاصه با اجراهای عجیب و غریبی روبرو شدم و شعرها با نوعی رقصزبانی همراه بود. این موضوع برای من جالب بود چون از این جنبش خبر نداشتم. اما در ایران از سن جوانی چنین اجراهایی را انجام میدادم و در حالی که اسلَم پوئتری هنوز در اروپا در حال مد شدن بود. در صورتی که من در اوایل دههٔ هفتاد حدود سالهای هفتاد و دو و هفتاد و سه زمانی که شعر پاریس در رنو را میخواندم چنین اجراهایی داشتم. البته افراد بسیاری مخالفت میکردند و مدام میگفتند این شاعری نیست و خوانندگیست. به هر صورت پرفورمنس و شعرخوانی بسیار مهم است. من شاعران را از روی شعر خواندنشان میشناسم و اینکه چقدر یک شاعر میتواند با شعر خود تنی باشد. وقتی به فستیوالی دعوت میشوم قبل از آن که پشت تریبون بروم و شعرخوانی کنم. به اجرای دیگران توجه میکنم و شروع میکنم برای شناسایی اینکه چه کسانی حرفهای و چه کسانی آماتور هستند. چون یک شاعر حرفهای باید طرز خاصی در شعر خواندن داشته باشد. مثلاً در هایدلبرگ آلمان با رؤیایی به فستیوالی دعوت شده بودیم که در آن فستیوال رؤیایی شعر خوانی کرد و من حالم از شعر خوانیاش بهم خورد. چون کلمه را میکشت و آن را به گه میکشید. از همان لحظه رؤیایی دیگر برای من شاعر نبود چون رؤیایی که زبانیترین شاعر معاصر بود جای پتانسیل خالی کلمه جای مصوتها و صامتها را نمیشناخت و شعری که میخواند از اساس غلط بود. پرفورمنس برای من اهمیت دارد و به عقیدهام در شعر بسیار مهم است. اینکه رؤیایی را مثال زدم چون رؤیایی یکی از بهترین شاعران ماست و قاعدتاً باید اجرای خوبی داشته باشد ولی شعرخوانیاش افتضاح بود. در آخر باید به این نکته توجه کرد که پرفورمنس فقط این نیست که صدای خودت را تغییر دهی بلکه در چهرهٔ شاعر هم شعر باید راه برود.
دربارهٔ کتاب آبلاکو برایمان بگویید! همزیستی شعر و عکس. سرچشمهٔ این ایده از کجاست و آیا میتوان این اقدام را برداشت هنرهای گوناگون از یک دیگر دانست؟
همیشه شکل و فرم و صورت، با من بوده است. در کتاب فیالبداهه دو شعر دارم که در آن از تصویر استفاده شده یا شعر دایره همانطور که تقطیع میکنم شکل دایره نیز کشیده میشود یا در همین کتاب شعری اروتیک دارم اما به خاطر سانسور، آن را با غار نشان میدهم.
در سال 1380 با افشین شاهرودی کتاب شینما را کار کردیم که در آن نیز عکس وجود داشت. در پروژهٔ جدید من با آقای امیرحسین جاوید مهر کار کردم که نقاش بسیار خوبیست و باهم روی کتابی به نام نقاشعر، یعنی تلفیقی از نقاشی و شعر، کار میکنیم.
طی شش ماه گذشته سپهر رضایی از اعضای کالج که نبوغ خاصی از لحاظ تصویری دارد فرمت تازهای در عکس و شعر ایجاد کرده که حاصل آن کتاب آب لاکو بود البته به نظرم این کتاب میتوانست قویتر ارائه شود. در این کتاب تصاویر و ایدهها از رضایی و شعر از من است.
بهنظرم امروزه نام یک کتاب مانند بسته بندیهای رنگارنگ پشت ویترین مغازهها عمل میکند. بهنظر شما نامهایی چون شینما، آبلاکو، دیل گپ و ... چه ارتباط خاصی با مخاطب برقرار میکنند؟
همیشه باید بین نام کتاب و محتوای آن رابطهای برقرار باشد. مثلن در شینما، هدف ایجاد ترکیبی بین ۷ هنر بود و از طریق آن به شینما برسیم. از طرفی دیگر با جامعهٔ ادبی پای بساطی و تریاکی روبرو بودیم که از پشت منتقل وافور به جهان نگاه میکردند و سیمایشان شینمایی خوانده و دیده میشد. این مجموعه نگاه طنزیست که در شینما داشتیم. در آب لاکو هم که کلمهای گیلکیست و معنای لاکپشت میدهد و ترجمه تحت الفظیش دختر آب است میخواستم گویش گیلکی را که یکی از زیر مجموعهها و زیرشاخههای زبان فارسیست، بیشتر در متن سهیم کنم، پس این نام را انتخاب کردم که فلسفهٔ کتاب و زاویهٔ دیدش به برخی مسائل را نشان میدهد، پس برای فهم آن نیاز به تأمل بیشتر و حرکت فکری لاکپشتوار داریم. دیل گپ هم در گیلکی به معنای حرف دل است. البته نه به مفهوم سادگی آن بلکه به معنی بیتعارف و رک بودن آن است. دیل گپ یکی از مهمترین کتابهای من است که آن را بسیار دوست دارم و تاثیرگذار میدانمش و ای کاش در ایران بهصورت کاغذی چاپ میشد. یکی از بحثهای اصلی من، توجه به خرده فرهنگها و نقش اساسی و پتانسیل آنها در پویایی زبان مرکزی یعنی فارسیست. بدون گفتمان و دیالکتیک بین زبان فارسی و زبانهای بومی، هرگز فرهنگی بزرگ نخواهیم داشت. من همیشه سعی در ایجاد این گفتمان داشتهام، مثلن کتاب در دست انتشاری دارم بهنام فرهنگ فحاشی که در آن، تمامی فحشهای گویشهای مختلف مثل لری، کردی، گیلکی و ... را جمعآوری کردهام. این پروژه زمانبر است و با همکاران مشغول بهکار روی آن هستیم و در آنجا تأثیر شرّ مثبتی که زیر مجموعهها و خرده زبانها میتوانند بر زبان مرکزی داشته باشند را نشان میدهیم و این جذابیتِ خرده زبانهاست. از طرفی ریاکاری در زبان فارسی را برملا میکند. نوعی از مخفیکاری و ریاکاری زبانی که از طریق زبان عربی جذب شده و در لهجههای بومی کمتر وجود دارد و یا اصلن آن را نمیبینیم، میتوان در فحاشیها مشاهده کرد. در شعر هم همینطور است، کلماتی که استفاده میکردم شاید به ظاهر گیلکی و لهجهدار باشد اما اینها فارسی اصیلاند.
بسیاری از اشعار و داستانهای شما بهطور مستقیم با اروتیسم سر و کار دارند. اروتیسمی که گویا عامدانه بر آن اصرار میورزید. در کتاب (آنارشیستها واقعیترند) نیز اشاره کردهاید که در 19 سالگی با خواندن شعری اروتیک، از سوی شاعران و منتقدان، آنارشیست لقب گرفته بودید. علت این همه اصرار چیست؟
پیشتر دربارهٔ شعرِ اروتیک و پورن بسیار حرف زدم؛ از نظرم شعرِ اروتیک شعرِ زندگیست، درواقع هرکسی که در زندگی حضور داشته باشد، با بدن سروکار دارد و به این ترتیب یک نویسنده یا یک شاعر ناگزیر است که از بدن بنویسد.
از همین رو فکر نمیکنم که اصرار یا عمدی در کار داشته باشم چون اساسن ما در محاصرهٔ سکس قرار داریم؛ همه چیزِ این جهان سکسیست، از تبلیغات و تلویزیون گرفته تا بادی که چادر چند خانم جوان را پریشان میکند، و یا سادهترین چیزها نظیرِ نگاهها و اکثر شغلها و خودِ امر ازدواج سکسیست؛ درواقع امرِ سکس آنقدر طبیعیست که حتا سخنانی که برای پرهیز از سکس گفته میشود هم سکسیست.
اکنون با این توضیحات متوجه میشویم که بخش بزرگی از زندگیِ همه سکس بوده و تنها فرق من با سایرین در این است که من این چیزِ بدیهی را پنهان نمیکنم اما بقیه اصرار بر مخفی کردنش دارند.
درجایی نوشته بودم که هنر، صنعتِ افشاست؛ یعنی ما ناگزیریم که همه چیز را رو کنیم و برای فرار از ریاکاری راحت بنویسیم. پس عمدی در کارم نیست و تنها سعی میکنم که با زندگیام بیتعارف باشم و چون چیزی را مخفی نمیکنم به مذاق خیلیها خوش نیست و عصبانی میشوند اما نه تنها به این رفتارها اهمیتی نداده بلکه خوشحال هم میشوم!
با همهٔ این حرفها اگر کسی دربارهٔ سکس ننویسد یعنی در هنر ضعف دارد و پر از تزویر است مانند اکثر نویسندگان ایرانی؛ شما رمان یا داستان ایرانی میخوانید اما دریغ از صحنهای سکسی، و یا روایت تا سمتِ تختخواب میرود و بعد چند خط سانسور میشود، مانند اکثر سریالها و فیلمهای ایرانی که زن و شوهر با حجابِ کامل و دور از هم میخوابند! این چیزها باورپذیر نیست درصورتی که باورپذیری در هنر امر مهمیست، درواقع وقتی متنی باورپذیر نیست ما با تصنع روبهرو هستیم.
اکثر شاعرهای ایرانی که اشعار خود را سانسور میکنند واقعی نیستند زیرا به راحتی بخش بزرگی از زندگی را بدونِ دلیلی تکنیکی حذف میکنند، درصورتی که من میخواهم تنها واقعی زیست کنم و درنتیجه هیچ حریمی را ممنوع نمیکنم.
به هر حال، من نمیدانم این بلاهت و ترس از کجا آمده که باعث شده هنرمندِ ایرانی سمتِ سکس در اثرش نرود و با خوشحالی به این امر افتخار کند درصورتی که در زیرزمین جهان قرار داشته نمیداند معنای زندگی چیست و به همین دلیل، این افراد را نه تنها شاعر بلکه از نگاه من انسان هم نیستند.
دربارهٔ کالج شعر نیز برایمان توضیح دهید. فضایی گسترده شامل روزنامه، رادیو، نشر و ... به جز معرفی استعدادهای جوان چه اهداف دیگری را در کالج دنبال میکنید و همراهان اصلی شما در این راه چه کسانی هستند؟
کار کالج شعر، صرفاً به معرفی شاعران جوان، محدود نیست. ما در اینجا یک نوع زندگی مجازی داریم. یک "خانواده" هستیم. خانوادهای که از شانزده نفر شروع شده و به پنج هزار نفر رسیده است. این یک خانوادهٔ بزرگ است که زندگی آزادی دارد. اگر در ایران، زندگی در زیرزمینها جریان دارد، ما در اینجا در آسمان هستیم و زندگی در آسمانها را تجربه میکنیم. متاسفانه از آنجا که فقط نسل جوان با اینترنت سر و کار دارد، بیشتر افرادی که در حال حاضر با من دمخورند از نسل جوانند، هر چند که ما در اینجا سنین بالاتر از پنجاه هم داریم و از این لحاظ، هیچ محدودیتی وجود ندارد.
اینجا یک جنبش شعوریِ مردمی داریم و همه با هم کار میکنیم، اما قرار است کالج نقش بزرگی را ایفا کند و من با آن، همانند یک کتاب و یک پروژهٔ خلاق، برخورد دارم. هریک از شاعرانی که در اینجا فعالیت میکنند، برایم به مثابهٔ یک کتاباند. این رابطه، یک سویه نیست و خیلی وقتها من از اعضا چیزهای زیادی یاد میگیرم. در واقع ما با هم دیالوگ و گفتگوی خلاق داریم. از بین این پنج هزار نفر، شاید تا به حال سیصد نفر انتخاب شده و یک دورهای را گذرانده و فارغ التحصیل شده باشند، ولی از این بین، عدهای ماندگار و بدل به مربی و مدرس شدند که از نظر جایگاه، تفاوتی با من ندارند. فقط اگر تجربیات من بیشتر باشد در اینجا زمینهای فراهم است تا از این تجربهها استفاده کنند. هر کدام از این افراد، "کتاب" من هستند. در برخی دیدگاهها نزدیکیهایی با هم داریم و در برخی دیگر کاملاً با هم مخالفیم، و این تنوع، "وجود" دارد. این یک حرکت "گروهی" ست و ما تا بحال در ادبیات فارسی کار گروهی نداشتهایم. در دههٔ هفتاد، این حرکت، تجربه شد و نهایتن تسلیم اقتدار سنت و به شکست منجر شد. سنت در آنجا پیروز میدان بود و حکومت خود را در دههٔ هشتاد و تا همین اکنون نیز حفظ کرده است. در اصل، این حرکت کالجی یا شعر کالج، ققنوسی است که از خاکستر شعر هفتاد برخاسته است و از آنجا که بخش بزرگی از شعر هفتاد، خود من بودم، شاعران کالجی بنوعی ضد علی عبدالرضایی هستند ولی "جنس" علی عبدالرضایی را دارند. از خاکستر من بلند شدهاند و من خود، از خاکستر هفتاد.
ما این راه را با هم میدویم. من هم میتوانم در اینجا نقشی دیگر داشته باشم و شاعری دیگر باشم. شاعری دوباره جوان، و شاید تولدی دوباره یافته. این است که هر شعر و نوشته و کتابی از من که پیشتر منتشر نشده بود را به سرعت دارم از خودم دور میکنم تا خودم را آمادهٔ پرواز با این گروه کنم. بنظرم در بین این جمع، پنج یا شش نفر بسیار خوب شکل گرفتهاند و عالی کار میکنند، اما این تعداد، کافی نیست و در این جمعی که کار میکنم دست کم ده نفری را میشناسم که نبوغی دارند و در یکسال آینده، حیطه کاریشان مشخص خواهد شد. خیلیها به کالج میپیوندند و میآموزند، اما اگر ظرفیت کاری نداشته باشند از اینجا جدا خواهند شد. کالج، بسیار بیرحم است و تنها با عاشقان ادبیات، دوست خواهد بود. شعار ما نیز همین است. دوستی فقط با "کلمه". اینجا سن و سال، ملاک نیست. اینجا جای افرادی است که بسیار پرقدرت و با حوصله باشند و نیز عشق به کلمه داشته باشند. فعالیت ما همچنان در زمینههای نشر، رادیو و مجله، ادامه خواهد داشت. ما تا کنون تمام کارهایمان شعری بوده است و میخواهیم برای شعر فارسی، بوطیقا نویسی کنیم. از این پس بتدریج، داستاننویسی و رمان را هم وارد برنامههای آموزشی کالج
خواهیم کرد. شما قطعاً بعد از دههٔ نود، و یا بلکه زودتر؛ از سال نود و هفت به بعد، بسیار از کالج خواهید شنید. ما در زمینهٔ تبلیغات در کالج، شب شعرهایی به زبانهای غیر فارسی هم داشتهایم و آنها نیز به نوبهٔ خود، از کالج ما و نحوهٔ عملکردمان و این جریانِ تازه شکل گرفته در شعر فارسی، برای مخاطبان خود بسیار نوشتهاند. ما کار خود را از صفر شروع کردهایم و از هیچ کجا کمک مالی نگرفتهایم. اتکای ما به خودمان بوده است و تمام این کارها محصول تنهایی ماست. کالج شعر، بارقهای ست که قرار است کارهای بزرگی انجام دهد و همهٔ ما منتظر یک پرواز بزرگیم.
فعالیتهای کالج شعر، شامل: مجله فایل شعر، تلگرام، رادیو و وبسایت کالج شعر است. دوستانی که عضو گروه تلگرام هستند؛ میتوانند با هر کدام از ادمینهای کالج در تماس بوده و آثار و نظرات خود را برای آنها ارسال کنند. همینطور در گروه تلگرام برای همکاری با رادیو فایلهای صوتی و صدای خود را ارسال کنند.
وبسایت کالج، ایمیلهایی دارد که میتوانند آثار خود را ارسال کنند تا با گزینش در وبسایت منتشر شود:
ایمیل انتشارات
ایمیل روزنامه شعر
ایمیل مجله
■" Slam poetry
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک