رمان "بیخداحافظی برو" کتابی است به قلم "سارا کریم زاده" که در 102 صفحه توسط نشر چشمه پائیز 1395 به چاپ رسیده است. کتاب اثری است زنانه با درونمایهٔ شکست و ناکامی در زندگی زناشویی که از مضامین بسیار مهم در حیات اجتماعی انسانها در روزگار ماست و همه روزه بحثها و نظریات و راهکارهای گوناگونی را از زبان روانشناسان و جامعه شناسان و صاحب نظران حوزهٔ آسیب شناسی بنیان خانواده در این رابطه میخوانیم و میشنویم.
"هاله" یک زن است. یک زن معمولی و تنها، ولی نه از آن دسته زنهای پریشان و در خود فرو رفتهای که گوشهٔ عزلت بر میگزینند و درها را به روی خودشان و به روی تمام جهان میبندند و کسی را به غار تنهایی یشان راه نمیدهند، همچنین نه از آن دسته زنهایی که فریاد و هیاهو به راه میاندازند و با جاروجنجال و اقدامات عجولانه میخواهند همه چیز را به شکل اول تغییر بدهند. او تنهاست. شوهرش مهرش را از او دریغ داشته و ازدواجش را با او عملی اجباری و از روی شرایط خاص زندگی و نوعی حماقت تعبیر میکند و همواره در صدد تخریب و تحقیر اوست. بعدها معلوم میشود که صرفاً بخاطر مادر پیرش و گرفتن ارثیه با او ازدواج کرده تا مادرش را به تنها آرزویش برساند و ارثیهٔ معهود را بگیرد والا هیچ علاقه و احساسی نسبت به هاله نداشته است. ولی هاله با وجود همهٔ این مصیبتها و بی محلیها، شور و شعف زندگی را ترک نگفته و به قول معروف چهارچنگولی به زندگیاش چسبیده. به دنبال کار میگردد. کار پیدا میکند. محل سکونتش را عوض میکند و جای دیگری مستقر میشود و با همسایههای جدید مراوده میکند و حتی در زندگیشان کنجکاوی میکند. تمام این تقلاها و دست و پا زدنها برای حفظ زندگی است. زندگیای که به یک تار مویی بند است و نویسنده در تلاش است که لحظه به لحظهٔ فروپاشی و انقلابی که درون یک زن در حساسترین بزنگاه زندگیاش رخ میدهد را به تصویر بکشد.زمان میگذرد و داستان حول مرکزیت زن و شوهری پیش میرود که اصول، قواعد و مناسبات زندگی مشترک بینشان جایی ندارد. هر کدام برای ازدواجی که به آن تن در
دادهاند دلایلی داشتند و حالا پس از گذشت دو سال آن دلایل و اجبارها و الزامات رنگ باخته و بی معنی به نظر میرسد و آنها را مثل قطبهای موافق دو آهنربا از هم می راند و به سمت انسانهای دیگر پرتاب میکند. در نتیجه آن چه نباید اتفاق بیفتد می افتد و خیانت شکل میگیرد. هر کدام در نقطهای از شهر، به دور از چشم دیگری و در خفا و با امید و انگیزهای خاص تن به رابطهای میدهند که سر منشأ رخدادهای پیچ در پیچ زیادی خواهد بود و دریچهای را به سمتشان باز خواهد کرد. دریچهای که هم میتواند رو به سرسبزی و آبادانی گشوده شود و هم به سمت برهوتی خشک و بی نام و نشان که جز ویرانی و هلاکت چیز دیگری به دنبال نخواهد داشت.
روایت ساده و یکدست و خوش خوان است و خواننده به راحتی سلسله مراتب را یکی پس از دیگری در مینوردد و ویژگی بارز اثر نیز همین است. اما آن چه جای تأمل و درنگ بیشتری دارد عنصر مهم شخصیت پردازی است. شخصیت اصلی (هاله) ناملموس است. هاله را نمیتوان دید. نمیتوان درک کرد و شناخت. چون هیچ چیزی از او نمیدانیم. حوادثی که اکنون اتفاق می افتد به نوعی در گرو گذشتهای است که پشت سر گذاشته شده ولی در اثر هیچ اشارهای به آن نمیشود. فقط در چند جای اثر فلاش بکی میخورد و به خاطرش خطور میکند که مادرش او را دختر ثابت قدمی نمیدانسته و دختری بوده که همیشه اشتباه میکرده است. اما چرا؟ هرگز برای مخاطب روشن نمیشود. جای دیگری از زبان مادرش نقل میشود که هاله همیشه غمگین بوده: ((مگه همه مثل تواَن که بشینن غم کلاف کنن برای چیزهایی که دست خودشون نیست؟ آگه همه مثل تو بودن نسل بشر منقرض شده بود)) «صفحه 98» این هم ملموس نیست و نمیتوان به درستی درک کرد، چرا که در حقیقت عکس این به نظر میرسد و ما هاله را دختری اجتماعی و پرتکاپو میبینیم نه منزوی و غمزده. ظاهراً مادر نقشی اساسی در شکل گیری شخصیت و ذهنیت هاله داشته است، اما از او هم چیزی جز چند نقل قول ساده به میان نمیآید که آنها هم اگر گفته نمیشد باز در پیرنگ اثر هیچ تغییری رخ نمیداد و به همین شکل باقی میماند. در مورد پدرش هم اشارات ناقصی شده که معلوم نیست اصلاً چرا گفته شده و چه تأثیری میتواند داشته باشد. مثل تشبیه نگاه مدیر پیر و دلسوز هاله به پدرش: ((سربلند کرد. پیرمرد با صورت سرخ و موهای یکدست سفیدش، نگران به او نگاه میکرد، درست مثل پدرش. سر جایش لولید)) «صفحه 97» که بی فایده و زائد به نظر میرسد.
با وجود این، نتیجه گیری و پایان بندی اثر عینی و ملموس است. از پرداختهای خوب کریم زاده گنجاندن شخصیت "نسرین" به داستان میباشد که خوب جا گرفته و به عنوان شخصیت پویا، کامل و منسجم ایفای نقش کرده و ورود و خروجش درست و به جا ترتیب داده شده است. نحوهٔ آشنایی و برخوردش با هاله، خصوصیات منحصر به فرد اخلاقیاش که زبانی تند و تیز و برنده دارد اما در واقع زنی مهربان و دلسوز است و نهایتاً مرگ دردناکش و تأثیر عمیقی که مرگ او بر روی هاله و خط سیر داستان میگذارد، شیوا و روان است و نتیجهٔ مطلوبی روی مخاطب دارد.
همین طور توصیف اولین ملاقاتش با مهران در جلسهای در شرکت که منجر به رویارویی با حقیقتی تلخ میگردد و شوکی همچون صاعقه بر او فرود میآید نیز از توصیفات کامل داستان است. لحظهای که برای اولین بار صاحب صدایی که مخفیانه با او حرف میزده و درد و دل میکرده و مشکلاتش را با او در میان میگذاشته را میبیند و چون چهرهای که جلوی رویش قد علم کرده زمین تا آسمان با آن چه در خیال و اوهام ازش ساخته بوده فرق داشته و تمام معادلات ذهنیاش بهم خورده و کاخ رویاهایش فرو پاشیده، آشفته و نزار اتاق جلسه را ترک میکند:
((هاله مرد را، مهران را، نگاه کرد. دستهای بزرگ و کمی زمختش را، چشمهای ریز درخشانش، خندههای مقطعش ... با هر خنده شانههایش تکانهای کوچکی میخوردند، تکانهایی که خندهٔ جمع و جورش را بزرگتر نشان میداد. دندانهای مرتب اما زرد، ابروهای پرپشت چسبیده به چشمها، لبهای بی شکل و کمی تیره و خراش کوچک کنار گوشش که کمی خون روی آن خشکیده بود. وقت ریش زدن صورتش را بریده بود، لابد. دیروز اگر بود، یا پریروز، یا هفتهٔ پیش، از راه دور قربان زخمش میرفت و برایش دل میسوزاند، اما امروز؟ هاله به خودش فکر کرد؛ به روزهایی که دمای هوای روزها و شبهای شیراز را قبل از تهران میدید تا بداند مهران در چه هوایی از خواب بیدار شده، راه رفته، خندیده، اخم کرده و نفس کشیده؛ ...)) «صفحه 51 و 52»
در مجموع "بی خداحافظی برو" اثری است خواندنی با خوانشی یکدست و خوش آهنگ که نوعی از دگرگونی و تحول را در وجود زنی که فقط میخواهد زندگی کند و هیچ توقع نا به جا و نامعقولی هم ندارد به نمایش میگذارد و خواندش خالی از لطف نیست.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک