شب رودکی برگزار شد/ ترانه مسکوب

چاپ تاریخ انتشار:

«شب رودکی» عنوان دویست و هفتاد و چهارمین شب از مجموعه شب‎های بخارا بود که با همکاری بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و موسسه فرهنگی اکو عصر سه شنبه ۷ دی ماه هزار و سیصد و نود و پنج در کانون زبان فارسی برگزار شد. علی دهباشی برای آغاز این نشست از استاد منوچهر انور دعوت کرد تا به عنوان اولین سخنران از رودکی و شعرهایش بگوید.

منوچهر انور ابتدا درباره رودکی چنین گفت: «مِه‌بانگِ رودکی، آفرینندۀ سپهرِ تابناکِ شعر دری ست. خداوندانِ شعر فارسی از فردوسی و ناصرخسرو و منوچهری گرفته تا مولانا و حافظ و دیگران، هر یک به شکلی وامداری خود را به رودکی نشان داده اند. کسائی مروزی که همدورانِ رودکی‌ست او را استاد شاعرانِ جهان می داند و شاعرِ فرمانروای مغروری چون عنصری به ضعفِ غزلهای خود در برابر غزلهای رودکی اقرار می کند:

غزل رودکی‌وار نیکو بوَد

غزلهای من رودکی وار نیست

اگرچه بکوشم به باریک‌وهم

بدین پرده اندر مرا بار نیست

فردوسی، به شعر درآوردنِ رودکی کلیله و دمنه را، سفتنِ "درّ آگنده" می نامد. حافظ عین مصراعِ رودکی را تضمین کرده:

خیز تا خاطر بدان ترکِ سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

عین القضاتِ عارف در دو نامه از نامه های معروفش، تعریفی از شعر به دست می دهد که از تعریفهای پست مدرنِ امروزی به مراتب پیشتازتر است. شاهد مثال برای اثباتِ نظریه اش غزل بوی جوی مولیان است. خلاصۀ حرفش این است که: "شعر آینه ای ست که هر کس صورت خود را در آن می بیند و حتی پیش از آنکه سروده شود، کسانی سوای شاعر، تماشای صورتشان را در آن آغاز کرده اند، چنانکه ابوبکرِ صدّیق در آن حال که عرق ریزان، در برهوتِ تفتۀ تابستانِ حجاز، پیکرِ رنجورِ رسولِ خدا را بر دوش می کشید، زبانش مترنّم بود به بوی جوی مولیان رودکی و سینه اش سرشار از آبِ جیحون کز نشاطِ روی دوست، خنگِ ما را تا میان آید همی."

حالا ما هم خواندنِ نمونه هایی از شعر رودکی را با همین غزلِ نابِ تاریخ‌سازَش شروع می کنیم.»

و سپس استاد انور چند قطعه شعر از رودکی را برای حاضران خواند:

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

نمونه ای از ابیات پندآمیز و حکیمانۀ رودکی:

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه، چون نگری، سر به سر همه پند است

به روز نيـک کسان، گفت: تا تو غم نخوری

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا: خشم خويـش دار نگاه

که را زبان نه به بند است، پای در بند است

حالا دو نمونه از تغزلاتِ رودکی:

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گهِ وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانۀ ایشان ببینیا

مولانا به اقتفای این غزل می گوید:

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یکدم مشو قرین

و الگوی اعلای غزل، سرمشق بی مثال برای شاعران بعدی:

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدمویِ غالیه بوی

من و آن ماهرویِ حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شوربخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهانِ افسوس

باده پیش آر، هر چه باداباد

شاد بوده‌ست از این جهان هرگز

هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟

داد دیده‌ست از او به هیچ سبب

هیچ فرزانه، تا تو بینی داد؟

روایتی از داستان زندگانیِ یوسف:

نگارینا، شنیدستم که گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم مانَد بدان اول، دلم مانَد بدان ثانی

نصیب من شود در وصل، آن پیراهن دیگر؟

نمونه ای از رباعیاتِ رودکی که زبانِ گفتار در آن حاکم است. قاآنی پس از 10 قرن از این رباعی الگو گرفته. شعر قشنگی گفته راجع به واقعۀ کربلا و از این شیوه استفاده کرده:

آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر

ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر

دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر

لب بُد؟ نه، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چو شکر

قصیدۀ بلندی که خلاصه ای از آن درینجا آمده اما همچنان طولانیست. حیفم آمد که از این کوتاهترش کنم:

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود

ستارۀ سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت

چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز

چه بود منت بگویم: قضای یزدان بود

جهان همیشه چو چشمی ست، گِردگَردان است

همیشه تا بوَد آیینش گِردگَردان بود

همان که درمان باشد، به جای درد شود

و باز درد، همان کز نخست درمان بود

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود

و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود

و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

همی چه دانی ای ماهروی مُشکین موی

که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟

به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو

ندیدی آن گه او را که زلف چوگان بود

شد آن زمانه که رویش به سانِ دیبا بود

شد آن زمانه که مویش به سانِ قطران بود

دلم خزانۀ پرگنج بود و گنج سخن

نشان نامۀ ما مهر و شعر عنوان بود

همیشه شاد و ندانستمی که غم چه بوَد

دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

بسا دلا، که به سانِ حریر کرده به شعر

از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود

همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

عیال نه، زن و فرزند نه، معونت نه

از این همه تنم آسوده بود و آسان بود

تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی

بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود

بدان زمانه ندیدی که زی چمن رفتی

سرود گویان، گویی هزاردستان بود

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت

شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

و در آخر، شعری بی مثال که بیهقی در سوگ استادش بونصرِ مُشکان با آن خودش را تسلاّ می دهد:

ای آن که غمگنی و سزاواری

وندر نهان سرشک همی باری

رفت آن که رفت وآمد آنک آمد

بود آن که بود، خیره چه غم داری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

مَستی مکن، که ننگرد او مُستی

زاری مکن، که نشنود او زاری

شو، تا قیامت آید، زاری کن

کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون

گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته‌ست بلایی او

بر هر که تو دل بر او بگماری

تا بشکنی سپاه غمان بر دل

آن به که می بیاری و بگساری

اندر بلای سخت پدید آرند

فضل و بزرگمردی و سالاری

پس از این شعرخوانی، دکتر نصرالله پورجوادی از احیای زبان فارسی سخن گفت:

« ما غالباً این اعتبار را برای فرودسی قائلیم که زبان فارسی را زنده کرد. اما قبل از فردوسی هم بودند کسانی که چنین کردند، به خصوص باید از رودکی نام برد. و زبانی که ما امروز به عنوان زبان فارسی می‎شناسیم، در واقع حاصل کار رودکی است. من نمی‎خواهم از لفظ زنده کردن بگویم، چون این زبان نمرده بود که بخواهد زنده شود. و رودکی این کار را هم با هنرش کرد. با هنر شاعری خودش.

زمانی که رودکی آمد و از زبان فارسی استفاده کرد، این زبان، زبان دوران رودکی نبود.به این فکر بودم چه خوب می‎شد اگر ما اسم زبان فارسی را می‎گذاشتیم زبان بخارایی، یا زبان رودکی. چون واقعاً آن زمان که رودکی در منطقة فارس شعر می‎گفت، لهجة درون منطقه با لهجة فارسی یکی نبود و مثلاً اگر در اصفهان به لهجة خود سخن می‎گفتن ما امروز نمی‎توانستیم حرف آن‎ها را بفهمیم. ولی می‎توانیم زبان رودکی را بفهمیم. یک قرن قبل از رودکی، زبان تازی یا عربی به عنوان زبان همگانی در سرزمین‎های اسلامی رواج داشت که ابتدا در بغداد بود و بعد در سرزمین‎های دیگر.و آن نیز به دلیل کتاب‎هایی بود که به این زبان نوشته می‎شد.بعد از این بیت‎الحکمت به وجود آمد، حکومت عباسیان درالخلافه را تغییر داد و آمد به بغداد و وصل شد به فرهنگ ایران و کتاب‎هایی از زبان پهلوی، سریانی و یونانی به زبان عربی ترجمه شد. و زبان عربی دارای گنجینه‎ای شد و همین گنجینه به تدریج باعث همگانی شدن زبان عربی شد. در آن زمان هیچ زبانی هنوز زبان همگانی نبود.مثلاً اگر شما آثار مانوی را نگاه کنید، به زبان واحدی نوشته نشده است، بلکه به زبان‎های مختلف نوشته شده چون ما هنوز یک زبان واحد به عنوان لینگوافرانکا در تمام این مناطق نداریم. اولین بار زبان عربی به عنوان زبان همگانی درمی‎آید و همین که این زبان، زبان همگانی می‎شود یک قرن بعد زبان فارسی، زبان خراسانی به صورت همگانی در این مناطق درمی‎آید و علت این که می‎تواند بعد از زبان عربی به زبان همگان بدل بشود،منابع، کتاب‎ها و اشعاری است که بدین زبان سروده می‎شود و اولین این‎ها رودکی است.بنابراین رودکی نقشی اساسی در همگانی شدن زبان خراسان داشته و بعد از این که زبان خراسانی به صورت زبان همگانی درمی‎آید، شاید دو سه قرن طول می‎کشد که جاهای دیگر به استفاده از این زبان روی می‎آورند.مثلاً اگر شما همدان را در نظر بگیرید،در همدان تا اوایل قرن ششم هنوز هیچ اثری از زبان فارسی نیست. اولین نویسنده فارسی زبان عین‎القضات همدانی است، قبل از او همه به عربی می‎نوشتند و در اصفهان حتی تا اواخر قرن ششم کسی به زبان فارسی چیزی ننوشته است.اما در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم یک نفر کتابی به زبان فارسی نوشته است و آن هم اصلیتی خراسانی دارد و آن یک نفر ابن سیناست که دانشنامه علایی را در اصفهان می‎نویسد در حالی که خود مردم اصفهان زبان عربی را به کار می‎بردند و همین طور دو سه قرن به طول می‎انجامد تا زبان فارسی نیز در دیگر نقاط مختلف ایران به صورت زبان همگانی درآید. ولی با این حال کسی که امتیاز همگانی شدن زبان فارسی را به دست می‎آورد رودکی است.

مثلاً فرض کنید اگر در آن زمان یک همدانی می‎آمد به لهجة همدانی، برای مثال به لهجة باباطاهر اشعاری می‎سرود، هزاران هزار بیت می‎سرود، چه بسا آن زبان می‎توانست به صورت جاندار در مناطق وسیعی بماند ولی این اتفاق در خراسان رخ داد و توانست میخ خود را بکوبد.

رودکی به عنوان یک شاعر شناخته می‎شود با همان تأثیر و برداشتی که ایرانیان از شاعری داشتند. او کسی بود که هم اهل حکمت بود، هم اهل موسیقی و موسیقی را خوب می‎شناخت. شاعرانی بودند که هم نوازنده بودند و هم شعر خودشان را می‎خواندند.و این‎ها کسانی بودند که وقتی شعر می‎گفتند در شعرشان حکمت بود. و حکمتی هم که در خراسان بود، حکمتی خاص سرزمین ایران، به خصوص در خراسان بود.

ما وقتی در مورد شاعران قضاوت می‎کنیم یکی از سئوال‎هایی که می‎کنیم، به خصوص شاعرانی که جنبه حکمت و عرفان هم در آن‎ها هست، برای مثال وقتی به سنایی میرسیم، می‎پرسیم سنایی صوفی بود یا صوفی نبود.یا مثلاً وقتی به مولانا می‎رسیم، یا به حافظ می‎رسیم و یا به سعدی.

سپس علی دهباشی درباره سخنرانی دکتر علی اشرف صادقی این چنین توضیح داد:

«قرار بود که امشب دکتر علی اشرف صادقی در جمع ما حضور داشته باشند اما مدتی است که ایشان کسالت دارند. امکانی فراهم شد تا فیلمی از ایشان تهیه شود و به این طریق درباره رودکی سخن بگویند که اکنون این فیلم را با هم می‎بینیم.»

و از زبان دکتر علی اشرف صادقی درباره رودکی چنین می‎شنویم:

«بعضی از تذکره‎نویسان به رودکی لقب آدم‎الشعرا را داده‎اند. وقتی می‎گویند آدم‎ یعنی اولین نفر. ولی در حقیقت رودکی اولین شاعر فارسی دری نیست. قبل از رودکی شعرای دیگری بوده‎اند که اسم تعدادی از آن‎ها نیست و خیلی هم اسمشان نیست.در منابع باید این‎ها را دید. چون در میان شعرای این دوره رودکی نام‎آورتر بوده، او را به آدم‎الشعرا یا پدر شعر فارسی تعبیر کرده‎اند. اگر بخواهیم رابطة زبان اشعار رودکی را در تاریخ زبان فارسی با گونه‎های دیگر زبان فارسی معین کنیم، این کار اندکی دشوار هست و حال آن که از مجموع اشعار بسیار زیاد رودکی که طبق گفته اسدی، شاعر قرن پنجم، صد و هشتاد هزار بیت سروده‎های رودکی بوده، آنچه ما امروز در دست داریم کمی اندکی بیش از هزار بیت است و کمی از این هزار بیت هم گاهی در منابع به دو یا چند شاعر نسبت داده شده است.بین این مجموعه اشعار پراکنده چند قصیده و قطعه هست که اشعار پیوسته هستند، بقیه ابیاتی هستند که در لغت فْرس اسدی یا در کتاب‎هایی مثل المعجم به عنوان شاهد صنایع شعری آمده‎اند.این مقدار شعر کافی نیست که ما درباره زبان این اشعار داوری کنیم.آنچه می‎توانیم بگوییم این است که این اشعار حاوی کلمات بسیار کهنه‎ای هستند که در شعر آن عهد و نه تنها رودکی به کار می‎رفتند که در دوره‎های بعد مهجور شدند و فرهنگ‎نویسان ناچار شدند این کلمات را شرح بدهند و برایش شاهدی از رودکی و گاه از دیگران بیاورند. این کلمات از کجا آمدند؟ این کلمات بیشتر واژه‎هایی بودند که در منطقه ماوراءالنهر، یعنی آسیای مرکزی امروزی، یا در این سه چهار دهه اخیر به کار می‎رفتند و در داخل فلات ایران کسی این کلمات را نمی‎شناخت.

می‎دانیم که زبان منطقة بخارا و سمرقند و شهرهای اطراف آن‎ها زبان سغدی بوده. و زبان سغدی یکی از زبان‎های شرقی ایرانی است و با زبان‎های فارسی دری و پهلوی بسیار متفاوت بوده. و خط‎هایش هم متفاوت بوده، همین طور از نظر آواشناسی هم تفاوت داشته با فارسی دری و فارسی پهلوی.این زبان با فتح اسلام در منطقة ماوراءالنهر به تدریج عقب‎نشینی کرد و از بین رفت و زبان فارسی دری خراسانی همراه با سپاهیان اسلام به سرداری اعراب به منطقه ماوراءالنهر رفت و رفته رفته جایگزین زبان سغدی شد. اما در فرایند جایگزینی یک جریانی پیش آمد که ما آن جریان را برخورد زبان‎ها می‎نامیم. یعنی از برخورد زبان فارسی دری خراسانی با زبان سغدی و جایگزین شدن زبان سغدی با زبان فارسی مقداری از لغات و تلفظ‎های سغدی هم وارد زبان فارسی آن منطقه شد.

اگر در لغت فرس اسدی نگاه کنیم، می‎بینیم بیشتر شواهد شعری‎اش از رودکی است و همه این شواهد برای تأیید معانی کلماتی بوده که در شعر شاعران به کار رفته و مخصوص آن منطقه بوده. و شعرای دیگری که در داخل ایران بودند این کلمات را نمی‎فهمیدند مگر این که در شهرهایی از خراسان زندگی می‎کردند که به این منطقه آسیای مرکزی نزدیک بودند.و بنابراین با وجود آن که ما از نظر واژگان می‎توانیم متکی به شعر رودکی باشیم برای نشان دادن کهنگی زبان در یک برهه از زبان فارسی، یعنی اواخر قرن سوم و سه دهه اول قرن چهارم. اما در اشعار پیوسته رودکی یا ابیات پراکنده‎، برخی ساختارهای کهن زبان فارسی که از زبان پهلوی به فارسی میانه به ارث برده بود، این‎ها در زمان رودکی دیده نمی‎شود.»

در این بخش مدیر مجله بخارا با اشاره به جغرافیای زبان فارسی از عبدالکریم تمنا، شاعر افغانستانی، دعوت کرد تا شعری را که به همین مناسبت سروده بود بخواند.

دکتر محمد دهقانی سخنران بعدی شب رودکی بود که در سخنرانی خود مروری داشت به تاریخ عصر رودکی:

«از دوران پیش از اسلام ابداً گزارشی نداریم که خود ایرانیان آن عصر دربارۀ تاریخشان نوشته باشند. البته شاید گزارش­هایی وجود داشته و بعداً از بین رفته است. اما همین فقدان نشان می­دهد که ما اصولاً تا پیش از اسلام سنت تاریخ­نگاری مشخصی نداشته­ایم. مسلمانان بسیار کوشیدند که سنت دینی خود را در بطن تاریخ قرار دهند. در نظر آنان زمان حرکت دوری و تکرارپذیر نداشت. آغاز و انجام و گذشته و حال و آینده داشت و مهم­تر از آن غایتمند بود و بنا بر این جریانی مستقیم و رو به جلو محسوب می­شد. ریشۀ این نگرش را در وهلۀ اول می­توان در قرآن یافت: «قد خلت من قبلکم سننٌ فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبةُ المکذبین» (آل عمران، 3)؛ «و لکل امةٍ اجلٌ فاذا جاء اجلُهم لایستقدمون ساعةً و لایستأخرون» (اعراف، 34)؛ و لو یؤاخذ اللهُ الناسَ بظلمهم ماترکَ علیها من دابَةٍ ولکن یؤخّرُهم الی اجلٍ مسمّیً فاذا جاء اجلُهم لایستأخرون ساعةً ولایستقدمون» (نحل، 61).

مسلم است که مسلمانان نگرشی دینی و معنوی و اخلاقی به تاریخ داشتند. به همین سبب خیلی زود به آن توجه نشان دادند. نخست زندگی وسنت پیامبر را بر حسب توالی خطی زمانی تنظیم و گزارش کردند و سپس به گزارش زندگی اولیا و خلفا و جهانگشایی آنها پرداختند و چون اسلام را حرکتی معنابخش و غایتمند در کل هستی می­دانستند به تاریخ ماقبل اسلام و، بنابر سفارش قرآن، به تاریخ امت­های دیگر هم توجه کردند. ما ایرانی­ها البته امروز افتخار می­کنیم که نخستین مدون بزرگ تاریخ در جهان اسلام اصالتاً ایرانی بوده و مدتها در همین شهر ری از محضر عالمان بزرگ روزگارش کسب دانش می­کرده است، گرچه خود او از این بابت خیلی احساس افتخاری نمی­کرده.

طبری مبدع تاریخ­نگاری اسلامی نبود، بلکه گردآورنده و ثبت­کنندۀ اقوال پیوسته یا پراکندۀ مورخان دیگر بود. طبیعی است که تاریخ هم مثل بسیاری از علوم دیگر در آن نخستین قرن­های عالم اسلام به زبان عربی بیان می­شد. فارسی و زبان­های بومی دیگر هنوز مناسب ثبت تاریخ به شمار نمی­آمدند. این است که مهم­ترین گزارش­هایی که از عصر رودکی و زمانه و زندگی او در دست داریم به زبان عربی است. سامانیان توجه زیادی به تاریخ­نگاری نداشتند. علت اصلی­اش اختلافات درونی سامانیان بود که بخش عمدۀ ایام حکومت آنها را با تزلزل و بی­ثباتی روبرو کرده بود. حتا دوران نسبتاً طولانی و بظاهر باثبات نصر بن احمد بی­حادثه نگذشت و درحقیقت بذر زوال سامانیان را در بطن خود می­پرورد. (با استفاده از اصطلاحات پزشکی می­توان گفت که حکومت­های خودکامه غالباً دچار سندرم پیری زودرس (progeria)میشوند.)

تصویری که تاریخ­نگاری مدرن ایران از دو سلسلۀ سامانی و غزنوی به دست می­دهد بسیار مخدوش و سخت متأثر از اغراض سیاسی و ایدئولوژیک مورخان است. مسلم است که سامانیان می­کوشیدند که خود را به پادشاهان تاریخی یا افسانه­ای ایران پیش از اسلام پیوند بزنند. اما این کوشش را غزنویان و آل بویه و آل زیار و دیگران هم داشتند و مختص سامانیان نبود. مسلم است که زبان فارسی و بخصوص شعر فارسی در عصر سامانیان شکوفا شد، اما آنها از زبان و شعر و ادب عربی هم به همان اندازه و بلکه بیشتر حمایت می­کردند. حکایت­های فراوانی که ثعالبی در یتیمة الدهر آورده نشان می­دهد که زبان و ادب عربی در دربار سامانی از چه اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده است. یکی از آن حکایت­ها این است: «ابوالحسن علی بن محمد الحاجبی در جرجانیه [(یکی از شهرهای مهم ولایت خوارزم)] برایم حکایت کرد که من در اواخر روزگار سامانیان یکی از نویسندگان دیوان رسائل بخارا بودم وصاحب دیوان در آن زمان ابوعلی محمد بن عیسی دامغانی بود. ابومنصور مهلّبی نیز در میان ما و شاعرتر از همۀ آن گروه بود. کسی هم در جمع ما بود که او را ابوالفوارس نیسابوری می­خواندند. بدخط و کژطبع و پرنویس و کم­دانش بود. پیوسته شعر می­گفت چنان که مایۀ فضاحت بود. باری ابوعلی را چنان ستود که وی و دیگران را به خنده انداخت. دامغانی به مهلبی فرمود که او را هجو گوید. مهلبی ابیاتی در وصف خط و بلاغت او سرود و در ضمن آن چنین آورد:

و کاتبٌ کُتبُه تُذکّرُنی الـ       قرآنَ حتی اظلُّ فی عجبٍ

فاللفظُ: قالوا قلوبُنا غُلف     والخطّ: تبت یدی ابی لهبِ»

                                                                        (ثعالبی، 1420ق، ج 5، ص 290)

همین دو بیت نمونۀ گویایی از میزان بلاغت و توانایی کاتبان و ادیبان دربار سامانی در شعر و ادبیات عرب است. این نیز درخور توجه است که ابوعلی دامغانی خودش به گفتۀ ثعالبی، یکی از ادبا و نویسندگان مشهور خراسان در زبان عربی بوده که در جوانی شغل کتابت ابومنصور عبدالرزاق، سپاهسالار مشهور سامانی و جامع شاهنامۀ ابومنصوری، را به عهده داشته و سپس به دربار بخارا راه یافته و پنجاه سال بی­وقفه بر دیوان ایشان ریاست رانده و چندین بار هم برای آنان وزارت کرده و ضمناً شاعر هم بوده است (بنگرید به همان، ج 4، ص 163).

می­کوشم در این فرصت و فسحت اندک گزارش مختصری از تاریخ عصر رودکی و جامعۀ او به دست دهم. دربارۀ زندگی خود رودکی متأسفانه آنچه می­دانیم بیشتر مشتی قصه و افسانه است. این قدر معلوم است که او در فاصلۀ سال­های 250 تا 265ق/ 242 تا 257خ (یعنی حدود 1150 سال پیش) در سمرقند به دنیا آمد که بخش عمدۀ آن امروز جزو کشور ازبکستان است. در سال 287ق، امیر اسماعیل سامانی، مؤسس سلسلۀ سامانیان، سردار خود محمد بن هارون سرخسی را به جنگ داعی علوی طبرستان، یعنی محمد بن زید، فرستاد. داعی در جنگ کشته شد و گرگان و طبرستان به تصرف امیر سامانی درآمد، اما خود ابن هارون کمی بعد سر به شورش برداشت و اسماعیل ناچار شد خود در سال 288ق به طبرستان بیاید و محمد بن هارون را از آن جا براند. ابن هارون به ری رفت و حکمران ترک آن را که از عمال عباسیان بود کشت و خود بر آن جا حاکم شد. اسماعیل، به فرمان خلیفه که ری را هم جزو قلمرو او می­دانست ابن هارون را از آن جا بیرون راند و پسر عم خود ابوصالح منصور بن اسحاق را بر ری حاکم کرد که از سال 290 تا 296ق آن شهر را زیر فرمان خود داشت. این ابوصالح همان کسی است که زکریای رازی کتاب معروف خود ــ الکنّاش المنصوری ــ را به نام او تألیف کرده است (پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380، صص119-120).در مجموع معلوم است که رازی عمر خود را در سایۀ لطف و عنایت سامانیان به سر برده و از این رو، با آن که عقاید نامتعارفی داشت، تا زنده بود از تعرض متعصبان در امان ماند و زندگی خود را در ری با عزت و حرمت به پایان رساند.

این آزاداندیشی البته اختصاصی به سامانیان نداشت. جریانی بود که در کل جهان اسلام کم و بیش وجود داشت. برای نمونه به این گزارش ابوحیان توحیدی در آخرین صفحات کتاب الامتاع والمؤانسة توجه کنید. وقتی از ابوسلیمان منطقی پرسیدند که چرا به اسلام معتقد است، پاسخ داد: «چون اسلام از نظر من حرمتی دارد که دین دیگری از آن برخوردار نیست. یعنی من در اسلام زاده شدم، در آن بزرگ شدم، با حلاوت آن پرورش یافتم، و به کردار پیروان آن خو گرفته­ام. من حال مردی را دارم که روزی وارد صحن کاروانسرایی شد و در زمانی که ابری در آسمان نبود دنبال سایه­ای می­گشت تا لحظه­ای در آن بیاساید. کاروانسرادار، بی آن که از او دربارۀ وضع یا سلامتش پرسشی کند، او را به حجره­ای برد. در آن حال، مرد ناگهان دریافت که ابری پدید آمده و باریدن گرفته است. حجرۀ مرد چکه می­کرد. او به دیگر حجره­های مهمانسرا نگریست و دید که آنها هم چکه می­کنند. حیاط ساختمان هم پر از گل و لای بود. مرد تصمیم گرفت همان جا که هست بماند و به حجرۀ دیگری نرود. به این ترتیب، می­توانست استراحتی کند و از آلوده شدن پاهایش به لای و لجن بپرهیزد. پس در همان وضعی که بود صبورانه در حجره­اش باقی ماند. این مرد مثل من است. در هنگام ولادت قوۀ استدلال نداشتم. آنگاه پدر و مادرم، بی آن که تجربه­ای از اسلام داشته باشم مرا به این دین درآوردند. سپس وقتی آن را از نزدیک بررسی کردم، دریافتم که طریق آن هم چون طریق ادیان دیگر است. لیکن فهمیدم صبورانه در آن ماندن برای من سودمندتر از ترک آن است. چون فقط هنگامی می­توانستم آن را ترک کنم و به دین دیگری درآیم که دلیلی روشن برای انتخاب این دین دوم و رجحان آن بر دین فعلی خود می­داشتم. با این همه، هیچ دلیلی هم به نفع دین خود نیافته­ام مگر این که دلیلی مشابه از دین دیگری بر ضد آن یافته­ام».

دانشمند و ایرانشناس گرامی، آقای روی متحده که در تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه به این روایت استناد کرده، در ادامه افزوده است: «بی­جهت نیست که ابوالعلاء معرّی، بزرگ­ترین شاعر شکاک عرب، و ابوریحان بیرونی، بی­طرف­ترین مشاهده­گر جوامع نامسلمان در قلمروهای اسلامی خاور نزدیک تا پیش از عصر مدرن، در چنان دورانی می­زیستند» (متحده، 1394، ص 45).

بنیادگذار سلسلۀ سامانی، امیر اسماعیل در سال 295ق درگذشت و پسرش احمد جانشین او شد. احمد شش سال بعد ظاهراً با دسیسه و خیانت وابستگان خودش در شکارگاه به قتل رسید و پسر هشت ساله­اش نصر در 301ق جانشین او شد. گویا با آغاز سلطنت نصر است که رودکی به دربار سامانی راه می­یابد. یکی از مهم­ترین اسنادی که از فضای فکری و فرهنگی عصر رودکی در دست داریم کتاب اعلام النبوة از ابوحاتم رازی است.وسعت و تنوع مباحث و موضوعاتی که در اعلام النبوة می­بینیم خود بهترین دلیل است بر این که چنین کتابی زادۀ زمانه و جامعه­ای است که خردورزی و آزاداندیشی را ارج می­نهاده و ترویج می­کرده است.نصر بن احمد را می­توان گل سرسبد امیران سامانی و دورۀ نسبتاً طولانی فرمانروایی او را بایدعصر طلایی پادشاهی سامانیان به شمار آورد. عصری که در آن طبیب و فیلسوف بزرگی چون محمد بن زکریای رازی افکار بدیع و گاه ــ از نظر اهل دین ــ بدعت­آمیز خود را بی­پروا بیان می­کرد و با این که به الحاد مشتهر بود در سایۀ امن حکومت نصر معزّز و محترم می­زیست و تا پایان عمر ظاهراً بی هیچ دغدغه­ای سرگرم نشر و ترویج اندیشه­های خود بود. در همان زمان علویان و شیعیان اسماعیلی و داعیان آنها در ری و طبرستان و خراسان آزادانه سرگرم فعالیت بودند، چنان که داعی بزرگ شیعه، ابوحاتم رازی، در منظر و محضر بزرگان ری با محمد بن زکریای رازی به مناظره می­پرداخت و روایت خود از این مناظرۀ طولانی را در قالب کتابی مفصل منتشر می­کرد.[1] شاعران و متفکران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی و جیهانی و ابوطیب مصعبی نیز از زمرۀ پروردگان و پرورش­دهندگان همین عصر طلایی بودند. نکتۀ درخور توجه این است که همۀ این بزرگان، با وجود تنوع در آرا و افکارشان، یا خود در حکومت سامانی از مقامی رسمی برخوردار و در حقیقت شریک آن بودند و یا این که مانند محمد بن زکریای رازی با دولتمردان و فرمانروایان سامانی معاشرت و مؤانست داشتند و یاری و مشاورت خود را، هر جا که لازم بود، از آنان دریغ نمی­کردند.

افسوس که این عصر طلایی زود به پایان رسید. تعصب بنیادگرایان حنبلی در بغداد و جزم­اندیشی برخی از فقیهان حنفی و شافعی در خراسان و ماوراءالنهر و کوشش­های بی­امان و مسلحانۀ علویان و شیعیان در عراق و طبرستان از یک سو، و قدرت گرفتن عناصر نظامی ترک­تبار و جاه­طلب دستگاه خلافت از دیگر سو اوضاع سرزمین­های شرقی جهان اسلام و مخصوصاً عراق و خراسان را درهم آشفت وآتش عصبیت و کین­توزی عقیدتی را همه جا شعله­ور کرد.[2] شرار این آتش ظاهراً به­زودی بر دامن حکومت نصرهم افتاد و خرمن کوشش سی سالۀ آن پادشاه بردبار و دولتمردان خردپرورش را به خاکستر بدل کرد. نوح، فرزند جوان و جاه­طلب نصر، که به رغم میل پدر و با پشتیبانی فقیهان و نظامیان متعصب سُنّی بر تخت بخارا نشسته بود، از همان آغاز کار نشان داد که با راه و رسم پدر سخت مخالف است و این مخالفت و بلکه خصومت را هم در یک جمله خلاصه کرد و آن این که «من در همه معانی نوحم نه نصرم»؛ و سپس، به گزارش نظام الملک، همۀ دگراندیشان و «بدمذهبان» خراسان را به دم تیغ کشتار و غارت سپرد، چنان که «هفت شبانروز در بخارا و ناحیت می­کشتند و غارت می­کردند تا چنان شد که در همه ماوراءالنهر و خراسان از ایشان [= قرمطیان] یکی نماند و آن که ماند آشکارا نیارست آمد، و این مذهب در خراسان پوشیده بماند»(نظام الملک، 1364، صص 263-264).

شاعران و فرزانگان آن عصر می­کوشیدند که واقعیت و افسانه یا تاریخ و اسطوره را به هم درآمیزند و از گذشته­ تصویری به­هم­پیوسته و پرافتخار پدید آورند که سرشار از همدلی و خاطرات مشترک بود. این تصویر منسجم که پیکرۀ اصلی دانش پیشینیان را در خود جای داده بود و حاوی حقایقی جاویدان به شمار می­رفت در میان مردم حسی از هویت و یکپارچگی پدید می­آورد و احساس غرور و اطمینان عمیقی به آنها می­بخشید که مایۀ بقا و بردباری ایشان در برابر حوادث روزگار می­شد. بازتاب چنین احساسی را می­شود به­روشنی در این ابیات رودکی دید:

تا جهان بود از سر مردم فراز   کس نبود از راز دانش بی‌نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان     راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند       تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشن است     وز همه بد بر تن تو جوشن است

                                                                                    (نفیسی، 1382، ص 567)

آثار بزرگی چون تاریخ بلعمی و ترجمۀ تفسیر طبری و شاهنامه همگی با چنین احساسی پدید آمدند. لیکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که حکومت سامانی، بر اثر بی­لیاقتی و تعصب دینی نوح و جانشینانش رو به اضمحلال نهاد. به گفتۀ ابن اثیر، نصر فرزند دیگرش اسماعیل را، که با نوح بد بود، به جانشینی خود برگزیده بود، اما اسماعیل پیش از مرگ پدر درگذشت و نصر، که از نوح در هراس بود، به وزیر خود سفارش کرد که پس از مرگ وی در بخارا نماند و بگریزد، اگر نه جانش در خطر است و نوح احتمالاً او را خواهد کشت (ابن اثیر، 1965، ج 8، ص 403). همین اشارۀ مختصر معلوم می­دارد که اختلاف میان پدر و پسر تا چه حد عمیق و ریشه­دار بوده و چرا وزرای خردمندی چون بلعمی و جیهانی و مصعبی[3] در آخرین سال­های سلطنت نصر معزول یا سربه نیست شده­اند و شاعر و پیشکار و مشاور بزرگی چون رودکی هم، به گواهی شعرش، در پایان عمر گرفتار فقر و تنگدستی گشته و در سال 329ق دور از دربار و در سمرقند درگذشته است.

نوح در همان قدم اول فقیهی متعصب را به وزارت برداشت که از سیاست هیچ سررشته­ای نداشت و «اکثر اوقات را به عبادت و نماز و نوشتن کتب فقهی صرف می­کرد» (پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380، ص 232). از این پس، چنان که از خطوط مبهم تاریخ برمی­آید، امرای سامانی بیشتر در این اندیشه بودند که حقانیت دینی خود را به اثبات رسانند و نشان دهند که مسلمانانی راست­کیش­اند. قدرت گرفتن آل بویه هم که دعوی تشیع داشتند عامل دیگری بود که سامانیان را ترغیب می­کرد تا خود را بیش از پیش نماینده و هوادار اسلام سنتی و پاسدار ارزش­های آن در خطۀ وسیع خراسان و سرزمین­های اطراف آن بدانند.

رقابت نوح بن نصر و اخلاف او با آل بویه، از یک سو، و ترس دیرینه­شان از نفوذ اندیشه­های آخرالزمانی و آشوب­آفرین اسماعیلیه، از دیگر سو، ایجاب می­کرد که سیاست دینی سختگیرانه­ای را در پیش گیرند. آنان می­خواستند قدر و منزلت خویش را در چشم فقها و علمای حنفی و شافعی خراسان فراتر برند و عوام مؤمنان را نیز تا آن جا که می­توانند با خود همدل و همرای گردانند. پس به جای این که مانند گذشتگان خود بر اساطیر عجم و ارزش­های ایران پیش از اسلام تکیه و تأکید کنند، کوشیدند تا در برابر دیلیمیان شیعه که خلافت عباسی را هم زیر نفوذ گرفته و در واقع بر آن فرمان می­راندند خود را پشتیبان اسلام سنّتی و راستین در خراسان و ماوراءالنهر وانمایند و با تقویت غازیان غالباً ترک­نژاد، و فرستادن آنها به مرزهای هند و چین و گاه نیز به سوی مرزهای امپراتوری روم شرقی، به امت اسلام ثابت کنند که حامی اصلی دین حق و سد استواری در برابر بدعت­گذاران و بدمذهبان­اند.

منابع

ابن اثیر جزری (1965)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارالصادر.

ابوحیان توحیدی، علی بن محمد بن عباس (2003)، الامتاع والمؤانسة، حقّقه هیثم خلیفة الطبعمی، بیروت: مکتبة العصریة.

پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی (1390)، تاریخ کامل ایران، تهران: معیار علم.

ثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل (1420ق)، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر، بتحقیق مفید محمد قمیحة، 6 جلد، بیروت: دارالکتب العلمیة.

متحده، روی (1394)، تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه، ترجمۀ محمد دهقانی، تهران: نشر نامک.

نظام الملک طوسی (1364)، سیاستنامه، به کوشش جعفر شعار، تهران: کتاب­های جیبی.

نفیسی، سعید (1382)، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، تهران: اهورا.

سپس نوبت به مسعود قاسمی رسید تا به تحلیل اشعار رودکی بپردازد.

«درک خوانش و تحلیل اشعار این دوره از زبان فارسی، از جمله رودکی، به دلایلی دشوارتر از دوره‎های قبل است. از جمله این دلایل می‎توانیم اشاره کنیم به ناقص و پراکنده بودن اشعار، عدم ارتباط معنایی ابیات در خط عمودی شعر، پیچیدگی و به هم ریختگی ابیات، نامعلوم بودن نام صحیح کلمات و معانی آن‎ها و جایگزین شدن آن‎ها با کلمات در دوره‎های بعد به جای لغات کهن، تحریف و تصحیح لغت به سبب مهجور شدن آن‎ها، وجود لغات ایرانی شرقی میانه، و کلمات گویشی و تعبیرات کهن که آقای دکتر صادقی هم اشاره کردند.و همچنین منسوب بودن اشعار به شاعران مختلف.

در سال‎های اخیر در ایران و تاحیکستان چاپ‎های متعددی از اشعار رودکی عرضه شده است که نشان دهنده علاقه فراوان به اشعار این شاعر و حرکت جهت بیشتر شناختن و درک رودکی و شعرش است. ولی هیچ کدام از این چاپ‎ها خالی از کمبود و اشتباه نیست. و اکثر بلکه همگی مبتنی بر کتاب زندگی و اشعار رودکی اثر سعید نفیسی است. چاپهای مختلفی هم که اخیراْ منتشر شده اعتبار چندانی ندارد.سعید نفیسی، ورونوسکی، شرق شناس روس و میرزایوف، محقق تاجیک، و همچنین صدرالدین عینی از پیشگامان شناخت و تحلیل اشعار رودکی هستند.با وجود آن که نفیسی خدمت بزرگی در شناخت رودکی و جمع‎آوری اشعار او کرد و در تألیف کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی به بیش از صد منبع مراجعه کرد طبعاً دچار لغزش‎هایی نیز شد و محققان و مصححان بعدی اشعار رودکی نیز آن‎ها را تکرار کردند.»

و سپس آقای قاسمی به طور مفصل به چندین مورد از این لغزش‎ها و اشتباهات پرداخت.

شاه منصور شاه میرزا (کارشناس میز تاجیکستان در موسسه فرهنگی اکو) سخنران بعدی این نشست بود که درباره رودکی چنین سخن گفت:

«ز شاعر زنده می‌ماند به گیتی نام شاهان را،

فروغ از رودکی دارد چراغ دودة سامان.

آل سامان که زبان فارسی را بر جایگاه فاخر شایسته و بایستة آن نشاند و یکی از دودمان های نیکنام در خطّة ایران زمین محسوب می‌شود، چند شخصیت مهم تاریخی را به عالم تقدیم داشت: امیر اسماعیل سامانی در سیاست، که برحق بارة بخارا بود و ابوعبدالله رودکی و بلعمی در ادبیات. رودکی مسیحاوار در کالبد شعر فارسی نفس سرمدی دمید و قالب ها و محتوا و مضمون شعر فارسی را به نهایت کمال رساند. هرچند قبل از رودکی هم سخنوران خوش قریهه بودند، ولی رودکی به عنوان معمار شعر فارسی قد الم کرد و وزن و قالب شعر فارسی را محکم و استوار نمود و حتّی گفته می‌شود که وزن رباعی را رودکی آفریده است و حکایت کودک خوشحال که دنبال گردو از فرط شادی همی‌گفت: غلتان غلتان همی‌رود تا بن گو، به استاد شاعران الهام بخشید، تا وزن رباعی را خلق کند.

نکتة دیگر، که می‌خواهیم بد آن اشاره‌ نماییم، نقش ناستردنی استاد شاعران در تحکیم و پویای زبان فارسی بود و با همت و درایت او و سخنوران دودة سامان فارسی صاحب جایگاه بالای و والا شد و پدر شعر فارسی با نبوغ بی‌نظیر بهترین و بیشترین چکامه‌ و سرواده‌های سرمدی فارسی را سرود.

اکثر مؤلفان تذکره‌ها بر نبوغ بی‌نظیر استاد رودکی اتّفاق نظر دارند، چنانچه محمّد عوفی در تذکرة معروف خویش "لباب الالباب" گوید: "چونان ذکی و تیزفهم بود، که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قراعت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و معانی دقیق می‌گفت چنان که خلق به وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، به سبب آواز در مطربی افتاده بود و از ابولبعک بختیار، که در آن صنعت صاحب اخبار بود، بربط بیاموخت و در آن ماهر شد و امیر نصر بن سامانی او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت".

استاد رودکی در 75 سال مفید عمر از 83 سال طبق برخی شواهد 1 میلیون و سیصد هزار بیت گفته و ظاهراً اغراق و غلو به نظر می‌آید، ولی از نبوغ منحصر به فرد گویندة بانام حکایت دارد. حتّی برخی محقّقان بر این نظرند، که اگر استاد در مدّت 40 سال هر روز 100 بیت گفته باشد، سرودن این تعداد اشعار از احتمال دور نیست. ولی تعداد آثار هر گوینده به هیچ وجه دلیل بر نام‌آوری و گمنامی او نیست، سخنورانی را می‌شناسیم، که 5 خمسه سروده‌اند، ولی کمتر از آنها نام برده می‌شود. خیام با تقریباً 40 رباعی، حافظ با یک کتاب غزل و سروانتس با یک "دون کیشوت" شهرة آفاقند و رودکی هم با بیش از 1000 بیت نام خویش را در تاریخ ادب فارسی جاودانه ساخت. همچنین گویند، که استاد رودکی قصیدة "مادر می"- را در چند روز سروده، که از این قصیدة وزین امروز به دست ما تنها 94 بیت باقی مانده است. استاد تلاش می‌کند در اشعارش از واژگان ناب فارسی استفاده کند و از استفادة کلمات و واژگان عربی اجتناب ورزد:

هر که ن آموخت از گذشت روزگار،

هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار.

و یا:

یکی آلوده‌ای باشد، که شهری را بیالاید،

چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن.

که در این دو بیت هیچ واژة عربی را به کار نگرفته است.

مضمون و محتوای اشعار رودکی جاودانه و ماندگارند: کسب علم و دانش، دانستن قدر لحظه‌ها، وصف دوست و دوستی، کم‌آزاری و بی‌آزاری، مکافات داشتن اعمال انسان، نیکی و نیکوکاری، دل نبستن به دنیای دون و غیره. در این میان خرد موضوع محوریست و از میان دردانه‌های اشعار استاد شاعران همانند الماس پاره می‌درخشد:

این جهان را نگر به چشم خرد،

نی بد آن چشم، ک اندر او نگری.

همچو دریاست وز نکوکاری،

کشتی ای ساز تا بد آن گذری.

به نظر ما پیام اصلی رودکی به بشر پاسداشت خرد است، که ناجی و موجب بقای بشر خواهد بود و بر این است، که تاج گوهر آفرینش را سریری چنین باید و حکیم توس این امانت را از سخنسرای پنج‌رود گرفت و با خامة سحرافرینش وسعت بخشید و شاهکار شاهوار خویش، شاهنامه را با خرد حسن آغاز بخشید:

خرد رهنمای و خرد دلکُشای،

خرد دست گیرد به هر دو سرای.

پیام دیگر آدم‌الشّعرا دانستن قدر لحظه‌ها و شاد بودن و شاد زیستن است:

شاد زی با سیاه‌چشمان شاد،

که جهان نیست جز فسانه و باد.

ز آمده شادمانه باید بود،

وز گذشته نکرد باید یاد.

می‌توان گفت اساس و پایة اندیشة خیامی را سلطان شاعران بنا نهاد، که بعدها حکیم نیشابور و دیگر سخنوران زبده طبع فارسی آن را به کاخ بی‌گزند تبدل دادند.

رودکی در دستی قلم و در دست دیگر ساز دارد و کلام را با آهنگ و نوا پیوند و تلفیق داد. رودکی دست چیره‌ای بر موسیقی داشت و در اشعارش از سازهای موسیقی همچون نی، چنگ، بربط، رود، شاهرود، دف، دورویه، تبیر، تبیره و تبوراک یاد می‌کند و با انک خود موسیقی نواز بود، امّا جایگاه سخنور را برتر از هنرمند و نوازنده می‌داند:

اگرچه چنگ نوازان لطیفدست بوند،

فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.

این ساز استاد را بعدها در دست مولانا می‌بینیم و مولانا - وارث برحقّ آدم‌الشّعرا، که پویاترین مثنوی پارسی، مثنوی معنوی شریف را با شکوه‌ نی آغاز نمود، انسان کامل را شبیه نی می‌داند. رودکی نوازندة ماهر بود و صدای فارم و خوش داشت، که تاریخ سرودن شعر معروف "بوی جوی مولیان آید همی‌" را همگی می‌دانند، که نیاز به تشریح و توضیح ندارد و این شعر آنچنان شهرت یافت، که سنایی، مولانا، حافظ و چندین شاعر دیگر در استقبال از آن شعرها سرودند. مولانا گوید:

بوی باغ و گلستان آید همی‌،

بوی یار مهربان آید همی‌.

و حافظ با استقبال از این شعر معروف گفت:

خیز تا خاطر بد آن ترک سمرقندی زنیم،

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی‌.

باری، این شعر از معروف ترین اشعار ادبیات فارسی است، که در ردیف "بگشای لب که قند فراوانم آرزوست،

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست" ی مولانا و

"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور" ی حافظ از مشهورترین اشعار ادبیات فارسی محسوب می‌شود. و اینجاست، که عنصری، آن ملک الشعرای دربار غزنویان بر لطافت و شهامت شعر رودکی غبطه می‌خورد:

غزل رودکی وار نیکو بود،

غزل های من رودکی وار نیست.

اینجا به مورد است به رودکی پژوهی و رودکی‌شناسان سرشناس نظر اجمالی داشته باشیم، که ذکر خیرشان در این محفل واجب است. جدا از انک در تذکره‌ و بیاض و جنگ ها ذکری از استاد شاعران آمده، ولی رودکی پژوهی در سال 1873 در اروپا توسط هرمان اته-خاورشناس دقیق‌نظر آلمانی آغاز گردید، که با تألیف و چاپ رسالة "رودکی شاعر سامانیان"، که از 24 مأخذ 52 پاره ابیات شاعر را، که در مجموع 238 بیت را تشکیل می‌داد، گرد آورد و به زبان آلمانی ترجمه نمود. ایتی اشعاری را از رودکی گرد آورده بود، که بیشتر روی مشاهده‌های شاعر و روعیت او از جهان پیرامونش تأکید داشت و هدفش این بود ثابت کند این شاعر نابینا نبود. هرچند پیرامون این موضوع دهها مقاله و رساله تألیف شده و می‌شود، ولی به پندار ما:

هر که کور است، رودکی کور است،

هر که بیناست، رودکی بیناست.

در سالهای 1930-34 استاد شادروان علاّمه سعید نفیسی با استناد از 78 مأخذ کتاب ارزشمند "احوال و اشعار ابوعبدالله جعفر ابن محمّد رودکی سمرقندی" را تألیف نمود، که در کتاب مذکور 832 بیت گویندة بانام جای داده شدند. محقّق دقیق‌نظر بیش از 25 سال به کاوش و پژوهش مشغول بود و این کتاب را تکمیل کرد و در سال 1961 با نام "محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی" منتشر نمود. استاد نفیسی در این کتاب با استناد از 93 منبع و مأخذ 1048 بیت استاد شاعران را گرد آورد، که در علم رودکی پژوهی نظیر ندارد و هرچند قبل از این و پس از این نیز ده ها کتاب و رساله و مقاله راجع به صاحب قران شاعری با زبان های مختلف تهیه، تدوین و تألیف گردید، ولی بی‌محابا کتاب "محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی" کامل ترین و ارزشمندترین اثر در رودکی‌شناسی محسوب می‌گردد و هیچ پژوهش دیگر از لحاظ ارزش و محتوا به این کتاب برابری نمی‌کند و محال است کسی به تحقیق و تدقیق آثار استاد رودکی دست بزند و از این کتاب بهره‌ای نبرد. زحمات استاد را دولت ما، تاجیکستان قدردانی کرد و کتابخانة دانشگاه ملّی تاجیکستان را، که اینجانب افتخار فارغ‌التحصیلی آن را دارد، به نام سعید نفیسی نامگذاری نمود و بالاترین جایزة ادبی این کشور، "جایزة رودکی" را به ایشان اهدا نمود. روانش شاد باد استاد را. بعدها در سال 1968 پروفسور عبدالرحمان طاهرجانوف، خاورشناس معروف اهل روسیه کتاب "رودکی. روزگار و آثار"- را تألیف نمود، که کتاب مذکور توسط انتشارات دانشگاه لنین گراد به طبع رسید. اثر مذکور نیز در رودکی پژوهی از ارزش والایی برخوردار است و محقّق به نکاتی اشاره‌ نموده، که از نظر اکثر رودکی‌شناسان پنهان مانده‌اند و یا به هر دلیلی به آنها به طور عمیق پرداخته نشده است.

و بالاخره انک هیچ شاعر دیگری را در ادبیات فارسی، که بیش از 20 هزار شاعر صاحب دیوان دارد، نمی‌توان یافت، که با این القاب و عناوین محترمانه همچون آدم‌الشّعرا، سلطان الشعرا، کاروانسالار شاعران، مقدّم شاعران، صاحب قران شاعری، استاد استادان، که در مجموع 22 عنوان بوند، یاد شود و حق بر جانب بلعمی است، که گفته: رودکی را در عرب و عجم نظیر نیست.

و در پایان جا دارد از زحمات رادمرد نستوه جناب علی دهباشی، شخصیت فرامنطقه‌ای، که افتخار همة فارسی‌زبانان است و ما، فارسی گویان ورارود به ایشان و "بخارا"-ی وزینش می‌نازیم، که گویی رودکی را امشب دوباره بر مسند بافرّ و شکوه آل سامان در بخارای شریف نشاند، تشکّر و سپاس نمایم، که بر بزرگان اجر می‌نهد و بی‌شک بزرگان را بزرگان زنده می‌دارند و از زبان گویندة زبده طبع منوچهری دامغانی این بیت را تقدیمشان نمایم:

جز این دعات نگویم، که رودکی گفته ست،

هزار سال بزی، صد هزار سال بزی.»

و آخرین سخنران شب رودکی خورشید احسان بود که به زادگاه رودکی پرداخت:

هر باد، که از سوی بخارا به من آید

با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد

گویی: مگر آن باد همی از ختن آید

نی نی، ز ختن باد چنو خوش نوزد هیچ

کان باد همی از بد معشوق من آید

هر شب نگرانم به یمن تا: تو برآیی

زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

کوشم که: بپوشم، صنما، نام تو از خلق

تا نام تو کم در دهن انجمن آید

با هر که سخن گویم، اگر خواهم وگر نی

اول سخنم نام تو اندر دهن آید

با عرض سلام و ادب و احترام به استادان و حاضرین ارجمند. راستی، برای من دانشجو سخن گفتن در حضور استادان بزرگ خیلی هم آسان نیست. بع هر صورت، از آقای دهباشی گرامی خیلی سپاسگذارم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند تا به عنوان یک نفر از سرزمین رودکی و به اصطلاح همشهری رودکی در مورد زادگاه استاد رودکی بگویم.

زادگاه رودکی

قبل از آن که بخواهیم در مورد زادگاه استاد رودکی روستای پنجرود و یا رودک و همچنین در مورد شهرستانی که این روستا در آن قرار دارد، یعنی پنجکنت بگوییم، باید بدانیم که چه طور شد که قبر استاد رودکی در پنجرود پنجکنت پیدا شد، با این حال که در اکثر سرچشمه ها و تذکره ها رودکی را "سمرقندی" گفته اند

بسیار عجیب است که مزار رودکی پدر شعر فارسی نیز چون فردوسی بزرگ قرن ها ناشناخته مانده بود و نخستین باردر قرن بیستم میلادی توسط استاد صدر الدین عینی- "سردفتر ادبیات معاصرتاجیک" و یا پدر شعر امروز تاجیکستان بر اساس نشانه های تذکره ها و داده های تاریخی مکتوب شناسایی شد.

در همه ی سرچشمهها(آن چیزی که در ایران منابع و معاخذ گفته می شود ) ادبی و تاریخی کهن فارسی زادگاه رودکی را قریه ی بنج یا بنجرودک در نزدیکی شهرهای نخشب و سمرقند ذکر کرده اند و از جمله نخستین خبری که در نسخه خطی ضبط گردیده، همانا معلومات "کتاب الانساب" است، که به قلم تاج الاسلام ابو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور بن ابوبکر محمد تمیمی مروزی ثمعانی تعلق دارد. ثمعانی (1113-1166 میلادی,506-562 هجری قمری) در این اثر خود راجع به رودکی چنین می نویسد : "ار-رودکی به ضم را و سکون واو و فتح زال معجمه که از پی وی کاف آید، این نیسبه ای بود به رودک و آن ناحیه ای ست در سمرقند. و آن را ده ای به نام بنج باشد. و این ده قطب رودک بوده، به دوفرسخی سمرقند واقع است. و از مشهور ترین آن شهر شاعر فارسی گوی که دیوانش در بلاد عجم درگرد است. ابو عبد الله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبد الرحمان بن آدم رودکی شاعر سمرقندی بود. او شعر خوب و سخن متینی داشت. گویند او نخستین کسی است که به فارسی شعر نکو گفته باشد. ابوسعید ادریسی حافظ گوید: ابوعبدالله رودکی در شعر فارسی به زبان خود مقدم از شاعران دیگر هم مسلکان خویش بود. از اسماعیل بن محمد بن اسلام قاضی سمرقندی روایت کرده اند که ابوعبدالله بن ابو حمزه سمرقندی آورده است...: ابوالفضل بلعمی وزیر اسماعیل بن احمد فرمانروای خراسان گوید: رودکی را در عرب و عجم مانند نیست... و در رودک در سال 329 وفات کرده است" سال 329 هجری مساوی است به سال 941 میلادی. ابن السیر (555-630 هجری، 1160-1233 میلادی)با کمی تفاوت گفتار ثمعانی را مختصر در کتاب خود "کتاب الباب فی تهذیب الانساب" نقل می کند.

همین طور استاد صدرالدین عینی پس از کند و کاو مفصل و مسافرت به روستاهای اطراف شهر های سمرقند گذارش به روستای پنجرود در ناحیه پنجکنت می افتد و درمی یابد بنجرودک معرب پنجرودک و یا پنجرود است، که مزار بزرگوار گمنامی را در خود دارد و مردم آن را گرامی می دارند. استاد عینی در سال 1939 میلادی با انتشار نتایج پژوهش های خود ادعا می کند که روستای زادگاه استاد رودکی را یافته است. در سال 1956 که جمهوری شوروی تاجیکستان تصمیم جشن گرفتن 1100 سالگی رودکی را گرفت، مخایل گراسیم اف(زندگی بین سال های 1907-1970 میلادی) مردم شناس، باستان شناس و مجسمه ساز شهیر روس همراه گروه تحقیقاتی دانشمندان تاجیک و روس عازم پنجرود می شوند و گور مورد نظر استاد عینی را باز می کنند و با بررسی بازمانده های جسد مدفون تمام نشانه هایی را برای شناسایی پیکر رودکی مشخص کرده بودند، می یابند. بازمانده های جسد را به آزمایشگاه های مسکو بردند و به مدت دو سال آن را مطالعه کردند، تا به نتیجه ی تحقیقات اطمینان تمام و کامل حاصل کنند. روز 16 اکتبر سال 1958 استخوان هارا بازپس به روستای پبجرود برگرداندند و در همان جا دوباره به خاک سپردند. همین طور مخایل گراسیم اف چهره ی استاد رودکی را در دو سال بازسازی کرد. آرامگاه رودکی هم در همان سال یعنی سال 1958 ساخته شد که بعدا دو دفعه ، در سال 1999 میلادی به خاطر تجلیل 1100 مین سالگرد تاسیس دولت سامانیان و در سال 2008 هم به خاطر 1150 سالگی استاد رودکی بازسازی و مرمت شد. که در بازسازی آخرین سهم هنرمندان نیشابوری برجسته است. مقبره استاد رودکی که در 60 کیلومتری شرق شهر پنجکنت قرار دارد، از بنای هشت ضلعی خشتی با حجره ی یک گنبده تشکیل شده است. درست، شبیه آرامگاه عطار نیشابوری.

حالا می خواهم در مورد شهر پنجکنت بگویم که روستای پنجرود در 60 کیلومتری شرق این شهر قرار دارد. پنجکنت یا پنجکند یا پنجیکت که الان به تاثیر زبان و تلفظ روسی نام رسمی این شهر به شکل پنچکینت یا پنجکنت مرسوم است، شهری است در حدود استان سغد تاجیکستان و در قسمت غربی این کشور و همجوار با شهر سمرقند.البته به اندیشه اغلب دانشمندان تاجیک به این دلایل نام درست این شهر پنجیکت یا پنجکت است:

نخست این که این نام از زبان سغدی می آید و در زبان سغدی پنجیکت بوده؛

دوم- در آثار جغرافیایی فارسی قرن های 10-11 میلادی مینجمله حدود العالم و زین الاخبار چنین آمده؛

سوم- مردم بیشتر روستاهای دره زرافشان با وجود نام رسمی آن گونه ی پنجیکت را به کار می برند؛

چهارم-بیشتر ادیبان زاده ی این شهر از جمله استاد لایق شیرعلی ، استاد صفر عبدالله، بهمنیار و دیگران همین گونه را استفاده کرده اند؛

پس نام درست این شهر پنجیکت است.

بنابر اطلاعاتی که از کاوشهای باستانشناسی به دست آمده است سرزمین پنجکت تاریخ بیش از 6000 ساله دارد و بیش از هر جایی در این مکان تاثیر و تاثر فرهنگ و هنر ایرانی را شاهد هستیم.

پنجکت یکی از مهمترین مراکز باستانی آسیای مرکزی است که از نفوذ هنر ایرانی حکایت می کند .این شهر باستانی که اکنون از مراکز طراز اول مطالعات باستان شناسی و هنری آسیای مرکزی به شمار می رود . در 56 کیلومتری شرق سمرقند واقع شده است ودر زمان ساسانیان مرکز مهم بازرگانی و مرکز سرزمین سغدیان به شمار می رفت و در قرون پنجم تا هشتم میلادی این شهر از رونق فراوانی برخوردار بود . نقاشی های دیوار قصر پنجکت که به صورتی کاملا سالم به دست آمده از عالی ترین آثار باستانی است که از دوران باستان باقیمانده است . یکی از نقاشی ها که در تالار چهل ویکم قرار دارد ، تجسم کامل هفت خان رستم است که چند قرن بعد از آن شرح مبسوط آن را در شاهنامه فردوسی می توان دید .

این شهر عظیم در شاهراه جاده ابریشم واقع است. در مسیر تاریخ حوادث روزگار، تاخت و تازهای اجنبیان، بردها و باخت هایی در دفاع از مرزهای خویش، تشکل ملت و تحکیم دولتداری تاجیکان را پشت سر گذاشته است. این شهر عرصه مردانگی و نبردهای دلاورانه سپیتمان، دیوشتیچ یا دیواشتیچ و مقنع و میدان دفاع ایشان از خلق و مرز کهن بنیاد اجدادی از دشمنان غاصب بوده است. اینجا زادگاه سلطان شاعران جهان، نابغه بی نظیر نظم، استاد ابوعبدالله رودکی است که شعر پارسی را به کمال شیوایی و شهامت رسانده است.

پنجکت در سده‌های یکم و دوم هجری از نواحی مستقل سغد بود. زمانی اعراب شهر پنجکنت را فتح کردند و گویا در همین دوره، شهر گرفتار آتش‌سوزی شد و از میان رفت، اما در سال‌های ۱۲۰-۱۲۳هجری قمری بازسازی آن آغاز شد و به انجام رسید.

بنای شهر جدید پنجکت در سده‌های نهم هجری آغاز شد. این شهر درصده های نهم تا سیزدهم هجری پس از شهرهای سمرقند و بخارا بزرگرین شهر فرارود بود.

پنجیکت در میان سال‌های ۱۹۱۸-۱۹۲۴ جزو جمهوری خودمختار ترکستان و از آن پس بخشی از تاجیکستان بوده است. پنجکنت باستانی در زمان اتحادیه شوروی سابق بسیار رشد کرد اما رواج منظم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن در سال های استقلال دولتی جمهوری تاجیکستان بوده است.

الکساندر بلنیتسکی در کتاب «هنر تاریخی پنجکنت» به بررسی زیبایی‌شناختی آثار هنری به‌دست آمده از شهر تاریخی پنجکنت در تاجیکستان پرداخته و در تحلیل نقاشی‌های آن از منابعی چون شاهنامه فردوسی سود می‌جوید. بر اساس تحلیل‌های بلنیتسکی یکی از تصاویر موجود در این نقاشی‌ها، رستم پهلوان اساطیری ایرانی است و در واقع این تصویر کهن‌ترین تصویر یافت شده از رستم است.

جالب است که یکی از نکات مهم در این نقاشی‌ها حضور زنان در بیشتر صحنه‌‌های بزم و رزم است. در یک صحنه زن جوانی در نبرد تن به تن دیده می‌شود که به تنهایی با مردی می‌جنگد و در صحنه‌ای دیگر زنی با شمشیر آخته تصویر شده است. بلنیتسکی نقش زنان در این صحنه‌ها را با نقش گردآفرید در شاهنامه سنجیده است. همچنین او بر اساس شواهد و قراین و البته اشراف کاملی که به این نقاشی‌ها و متن شاهنامه دارد، یکی از تصویرها را به رستم نسبت می‌دهد و در واقع کهن‌ترین نقش رستم این پهلوان اساطیری ایرانی در آثار به‌دست آمده از شهر پنجکنت مشاهده می‌شود.

همان طور که پیش از این گفته شد شهر پنجکنت از تمدن غنی تاریخی و فرهنگی برخوردار است. دیار آدم الشعراء ابوعبدالله رودکی در دوران نو شاعران و نویسندگانی نامور و توانا نظیر لایق شیرعلی، استاد صفر عبدالله فیض الله انصاری، عبید رجب، جمعه آدینه، مستان شیرعلی، اورون کوهزاد، ساربان، کمال نصرالله، بهمنیار، بابا نصرالدین اف، عبدالرافع رفیع، مهرالنسا و دانشمندانی نظیر اعلاخان افصح زاد، شراف الدین رستم اف، ادهم بابایف، عبدالرحمان حسین اف، عبدالحق فیضی یف، مجسمه ساز معروف عمرالدین امیناف و بسیاری از فضلا ، علما و هنرمندان برجسته را به کمال رسانده است.

از جمله مراکز دیدنی و تاریخی پنجکنت، مقبره کهن رودکی و محمد بشار، کوه های فان و عرچه میدان، چهلمحراب، آسیا، جنگل لیلی و مجنون؛ دریاچه های کول کلان و هفت کول، قله های بلند و سر سفید چم ترغه و گردنه ی شیر را می توان نام برد.

امروزه پنجکنت ، شهری آباد و زیبا است و باری از ارزش های کهن فرهنگ و ادب فارسی را بر شانه دارد و به آن می بالد.

خیلی ممنونم. امیدوارم که روزی بشود که ما میزبان همه شما در تاجیکستان و در زادگاه رودکی باشیم و این فاصله ها کمتر بشوند و مردمان ایرانی تبار این سو و آن سوی آمو بیشتر به دیدار همدگر برسند ، زیرا استاد رودکی فرموده :

هیچ شادی نیست اندر این جهان

برتر از دیدار روی دوستان

هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر

از فراق دوستان پرهنر

از دیگر بخش‎های شب رودکی پخش فیلمی از اجرای موسیقی قطعه «بوی جوی مولیان آید همی» توسط داود پژمان، هنرمند افغانستانی، بود و نیز قسمت کوتاهی از فیلمی پخش شد که در تاجیکستان درباره زندگی رودکی ساخته شده بود و

برپایی نمایشگاهی از کتاب‎هایی که درباره رودکی نوشته شده و نیز دیوان‎ رودکی، در چاپ‎های مختلف، از دیگر بخش‎های جانبی «شب رودکی» بود.

 


[1]. در این باره بنگرید به همین مجموعۀ تاریخ و ادبیات ایران، کتاب محمد بن زکریای رازی.

[2]. آنچه ابن اثیر در ذیل حوادث سال 323ق از خشم و خروش حنبلیان بغداد آورده نمونه­ای گویا از همان تعصب ویرانگری است که امروزیان از آن به بنیادگرایی (fundamentalism) یاد می­کنند: «در این سال کار حنبلیان بالا گرفت و شوکت آنها فزونی یافت، چنان که به خانۀ سرداران و سایر مردم هجوم می­بردند و اگر باده­ای می­یافتند آن را می­ریختند و اگر خواننده­ای می­دیدند او را می­زدند و سازش را می­شکستند. در کار خرید و فروش مداخله می­کردند و چون مردی را با زنان و کودکان می­دیدند از او می­پرسیدند که چه نسبتی با ایشان دارد. اگر پاسخ مناسب می­داد [رهایش می­کردند] وگرنه او را می­زدند و به نزد شحنه (پلیس) می­بردند و گواهی می­دادند که فسق و فجور کرده است. به این ترتیب، بغداد را به آشوب کشیدند» (ابن اثیر، 1965، ج 8، ص 307).

[3]. اشارۀ ثعالبی به زندگی و مرگ ابوطیب مصعبی، که از شاعران چیره­دست در فارسی و عربی بوده بسیار کوتاه و مبهم است: «به بسیاری محاسن و فراوانی مناقب خود بر امیر نصر بن احمد چیره شد و برای او وزارت راند و به منادمت او اختصاص یافت تا این که گرفتار چشم زخم کمال شد و آفت وزارت او را دریافت و زمین از خون او رنگین گشت» (ثعالبی، 1420ق، ج 4، ص 90).