شهود مثنوی معنوی ــ فرجام شمس تبریز (1)

چاپ تاریخ انتشار:

شهود مثنوی معنوی ــ فرجام شمس تبریز (1)

فرجام شمس تبریز

بخش نخست

شمس تبریزی که نور مطلق است

آفتاب است و از انوار حق است

پیش در آمد :

با این که تا کنون نوشته های فراوانی در باره کار و کردار این عارف ربانی انتشار یافته و بیشترین بخش غزلیات دیوان کبیر مولانا با نام و یاد وی سروده شده است ، باز هم از تاریخ زندگانی وی چه پیش از ملاقات با مولوی

و چه پس از ترک ناگهانی یار و دیار، اطلاعات مختصری در دسترس ماست . مخصوصا در بارۀ فرجام کار او میان پژوهندگان اختلاف نظر فراوانی ست . در نوشتار زیر نخست، کهن ترین منابع مکتوب در باره وی معرفی شده پس از آن شمه ای از تاریخ زندگانی او خواهد آمد و سپس نگاهی گذرا و مجمل بر اندیشۀ وی می افکنیم . نویسنده این سطور پس از مطالعه منابع مختلفی که در بارۀ تاریخ زندگی شمس اظهار نظر کرده اند خلاصه ای از مهم ترین نظرات را به خوانندگان عرضه کرده خود نیز نکاتی تازه را که شاید اختلاف بر انگیز باشد بر آنان افزوده است.

باشد چراغی دیگر در این راه نیمه تاریک فروزان گشته، زمینه ای برای پژوهش آیندگان فراهم گردد . در ادامۀ گفتار از عشق افلاطونی هم سخنی به میان خواهد آمد، زیرا بسیاری پرسش های بی پاسخ درذهن و ضمیر طالبان ادرک رابطۀ عاشقانۀ شمس و مولانا وجود دارد که از رهگذار همین نوع عشق عارفانه پاسخی می یابند.

معرفی منابع:

کهن ترین منبعی که می تواند راهگشا باشد و حتی می شود درستی مطالب دیگر در رابطه با تاریخ زندگانی شمس تبریزی رابا آن سنجید،نوشته های "مقالات شمس می باشد . این نوشته ها البته پاره پاره و گسیخته از سخنان وی ثبت شده اند و دربارۀ موضوعات مختلف عرفانی و دینی و افراد و وقایع جاری زمان زندگی و راه و روش برخورد وی نسبت به جهان اطرافش می باشند که در سالهای اخیر به کوشش محمد

علی موحد منتشر شده اند.

منبع دوم، "ابتدانامه" سلطان ولد، فرزند مولاناست که پس از حسام الدین چلبی در

جمع یاران مولانا بر مسند ارشاد نشست و "مولویه" را بنیان نهاد . زمان سرایش آن

چهل و چند سال پس از غیبت حضرت شمس ــ به سال 645 هجری ــ می باشد و

از شاخ و برگ های افسانه هایی که در سال های دورتر آورده اند عاری ست.

سومین منبع "رسالۀ سپهسالار" نوشته "فریدون بن احمد سپهسالار" از صاحبدلان

مولویه می باشد که حدود هشتاد سال پس از آن غیبت پدید آمده است و اگرچه از

اغراق های مناقب نویسان خالی نیست ، اما بدلیل آن که نویسنده سال ها در جمع

یاران مولانا بوده و وقایع را به چشم دیده است، منبعی قابل اعتماد بشمار می آید.

چهارمین منبع، "مناقب العارفین" نوشته احمد افلاکی می باشد . این کتاب همانطور

که از نامش برمی آید در باره اوصاف حمیده و کرامات مولانا و عارفان نزدیک به او و از

جمله شمس تبریزی سخن می گوید و البته در کنار اطلاعات مفید از جزئیات زندگی

مولوی، مالامال از افسانه پردازی های افراد دیگر در باره وی و شمس تبریزی و دیگران

می باشد. این موضوع قابل درک است زیرا نگارش مناقب العارقین حدود یک قرن پس

از مولاناست . مطالب این کتاب همواره مورد توجه کنجکاوان سر در آوردن از راز رابطۀ

عارفانۀ مولانا و حضرت شمس بوده است ، زیرا اذهان ساده نگر جز افسانه چیزی را

باور ندارند و نمی خواهند در عمق قضایای تاریخی رسوخ کنند.

گزارشی کوتاه از زندگانی شمس تبریز

شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد به سال 582 هجری در تبریز بدنیا آمد. از همان دوران کودکی رفتارش غریب می نمود چندانکه پدر نیک نهادش نیز از شناخت وی عاجز گشته بود:

از عهد خردگی این داعی را واقعه ای عجب افتاده بود...پدر من از منواقف نی؛ می گفت:

تو اولا دیوانه نیستی، نمی دانم چه روش داری ... گفتم : یک سخن از من بشنو، تو با من چنانی که خایۀ بط را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد... اکنون ای پدر من دریا می بینم مرکب من شده است ... اگر تو از منی یا من از توام، در آ در این دریا ، و اگر نه برو بر ِ مرغان خانگی .!!! گفت : با دوست چنین کنی، با دشمن چه می کنی !!" (1)

بنا به روایت افلاکی وی ابتدا مرید پیری بنام شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بوده است:

"مرا شیخی بود ابوبکر نام در شهر تبریز و او سله بافی می کرد و من بسی ولایت ها از او یافتم، اما در من چیزی بود که شیخم نمی دید و هیچکس ندیده بود آن چیز را، خداوندگارم مولانا دید." (2)

بنا به گزارش محمد علی موحد در تذکره ها اطلاع زیادی در باره این پیر وجود ندارد . (3)

نویسندگان دیگری هم از پیرانی غیر از شیخ ابوبگر در ارشاد شمس جوان نام برده اندکه ذکر جزئیات آنان موضوع گفتار ما نیست . قدر مسلم این است ، شمس برای یافتن یاری صاحبدل و خوش قدم ولایات را در می نوردیده و با مشایخ عرفان و تصوف آن روزگاران به آمیزش و مناظره می نشسته است:

" مرا با عوام هیچ کاری نیست، برای ایشان نیامده ام . این کسانی که رهنمای عالم اند

به حق،انگشت بر رگ ایشان می نهم." (4)

وی در مجموع ظاهرا خلق وخوی تندی داشته است و هیچ اهل تعارف و دوست بازی و

مردم داری نمی نمود.در مقالات بارها و بارها نفرت خویش را از دو رویی و نفاق ورزیدن

بر زبان آورده است . ماجرای طعنه اش بر شیخ صورت پرست زمانه، اوحدالدین کرمانی

معروف است که اگر دملی درگردن ندارد چرا سر بالا نمی گیرد تا جلوۀ زیبایی حق را بر آسمانها ببیند نه در صورت شاهدان زمینی. (5)

" و پیوسته نمدی سیاه پوشیدی و هر جا که رفتی در خانی فرود آمدی" (6) "خان" اشاره به کاروانسراهایی دارد که در اطراف شهرهای بزرگ برای اطراق کاروانیان می ساختند تا شب ها در امان از حملۀ راهزنان موقتا آنجا بیاسایند . در کاروانسراهای معروف هم تاجران به دادو ستد می پرداختند و شمس نیز شاید بنا برمشرب ملامتیه که سعی در پوشاندن احوال خود از عامه دارند و نمی خواهند چون پاره ای از دراویش با خرقه و رفتاری مخصوص،خود را مرد خدا وبرتر از عوام بنمایانند، اغلب قفلی گران بر حجره محقر خویش می نهاد تا مردم را گمان باشد بازرگانی ثروتمند آنجا مقیم است . گلپینارلی مولوی شناس شهیر ترک که خود و خاندانش سال های فراوانی جزو مولویه بوده اند دیدگاهی تازه در بارۀ راه و روش زندگانی شمس تبریزی مطرح می کند که می تواند کلید شناخت روحیات وی باشد . وی با توجه به رسالۀ عبدالرحمان سلمی در قرن پنجم در بارۀ ملامتیه، ــ که ارباب احوال را به سه جمعیت عابدان و صوفیه و شُطّار تقسیم می کند ــ شمس تبریزی را در زمرۀ شطار می آورد . شطار جمع "شاطر" به معنی دلاور و چالاک است . چالاکی تیز هوش که مردم را از خویش عاجز می کند، از تردستی و هنرهای رندانه ای که دارد . این مفهوم در معنای صوفیانه اش به عارفانی اطلاق می شود که از راه جذبه وعشق، یک شبه راه صد ساله رفته به حق می پیوندند و هیچ در بند خرقه و خانقاه و جاه و مقام نیستند. " این زمره به سبب نشاط درونی "شقراق" (شُطّار) و به دلیل خصیصۀ عقیدتی ملامتیه نامیده شده اند . مسلما چنان که شمس را از نظر مشرب و جذبۀ عرفانی نمی توان به طبقه ای وابسته دانست، از سخنان او نیز انتساب وی را به طریقتی یا فرقۀ معینی نمی توان ثابت کرد .او عارفی ست از شطار و صاحب حال و هوای ملامتی....شاید مرشد او، " ابوبکر سله باف تبریزی" که از احوال وی اطلاعی در دست نداریم،از مشایخ قلندریه بوده باشد و شاید از آنجایی که به سله باف شهرت یافته، به صنفی از اصناف وابسته بوده و از گروه جوانمردان بشمار می آمده است ..... او بیش از آن که ملامتی باشد، ملامتی نماست

و در طول حیات خود به هیچ طریقتی وابسته نمانده ..."(7)

البته برای تحقیق در این سخن می بایست احوال مولویه و رهبرانش را با جزئیات کار و

کردارشان بدقت بازرسی کرد . اثر دیگر گلپینارلی با نام " مولویه پس از مولوی" می تواند راهنمای خوبی باشد .احتمال وابستگی ابوبکر زنبیل باف به نهضت جوانمردی هم مشخص نیست . "متاسفانه در تذکره ها و کتب رجال، اطلاعات زیادی در باره این پیر سله باف وجود ندارد. همین قدر می دانیم که او با هفتاد و چند بابا که در دوران نو جوانی شمس در تبریز بوده اند معاصر بوده است ولی نام او در میان آنان ثبت نشده است . چنین می نماید که پیر سله باف، داری خانقاهی جدا و مشربی مستقل بوده است . آن هفتاد بابا ملازمت خدمت باباولی را داشته اند که مزار و خانقاه وی در ناحیه سرخاب تبریز واقع بوده ، اما تربت شیخ سله باف را در ناحیه ای دیگر ، در چرنداب تبریز در جانب غربی مزار امام حفدۀ نیشابوری نشان می دهند ." (8)

                                 ادامه مطالب در بخش دوم

زیرنویس :

1 : مقالات شمس تبریزی ، تصحیح و تعلیق محمد علی موحد، ج1، ص 77 به اختصار

2 : مناقب العارفین ، احمد افلاکی ــ به کوشش تحسین یازیجی ج1، ص 309

3 : نک ، موحد محمد علی ، شمس تبریزی

4 : مقالات شمس ، ج1 ، ص 82

5 : نک، مناقب العارفین ، ج2 ص617

6 : همان 616

7 : گلپینارلی، عبدالباقی ــ مولانا جلال الدین ، ص124به بعد ، به اختصارــ مترجم سبحانی

8 : موحد ، محمد علی ــ شمس تبریزی ص60