بررسی قصه فولکلوریک «مینا و پلنگ» «عبدالرضا قنبری»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بررسی قصه فولکلوریک «مینا و پلنگ» «عبدالرضا قنبری»

در داستان‌های عامیانه، حیوانات نقش جدی و مهمی دارند. این داستان‌ها یا ساخته و پرداخته‌ی مردم زحمتکش وعامی جامعه است‌، که با روحی بلند و تلاشگر‌، زندگی و محیطی که در آن زیست می‌کنند‌، به خوبی می‌شناسند و تلاش دارند برای رسیدن به آرامش زندگی‌، به طبیعت نزدیک‌تر شوند و حتا در حفظ آن بکوشند، یا این داستان‌ها از واقعیتی خبر می‌دهد که سال‌های نه چندان دور در اطراف‌شان به وقوع پیوسته است. بیشتر این داستان‌ها در قلمرو ادبیات شفاهی بوده و سینه به سینه ونسل به نسل تا به امروز به ما رسیده است و در این بین چه بسیار رنگ و بوی امروزین به خود گرفته اند و حتا در منطق دیگر‌، با افزودن شاخ و برگ‌هایی‌، از داستان ابتدایی کمیت بیشتری یافته‌اند و گاهی داستان دیگری آفریده شده است که داستان نخستین در آن گم گردیده. در این نوع داستان ها حیوانات یا یاری دهنده قهرمانان هستند و یا دشمن و مزاحم.

داستان "‌مینا و پلنگ" ، از جمله داستان‌های است که در بین مردم شمال‌، سینه به سینه و دهان به دهان‌، این سال‌ها با شاخ و برگ‌های بسیار روایت می‌شود. داستان در حدود صد سال پیش میان سال‌های 1275 تا 1285 در یکی از روستا‌های ییلاقی مازندران به نام کندولوس در منطقه کوهستانی کجور در میان جنگل‌های انبوه و دست نخورده (آن زمان) ، به وقوع پیوسته است.

مینا دختری زیبا، بلند بالا وخوش آواز با چشمانی جذاب‌، تنها زندگی می‌کرد. آواز همدم تنهایی او بود. او تمام خواستگار‌هایش را جواب رد داد. حتا خواستگاری خانواده‌های ثروتمند و پسر ارباب را. مردم به مینا گرگ چشم یا به زبان محلی " ورگ چش" می‌گفتند. معمولا کنار چشمه‌ی "‌ماه بره" می‌نشست و آواز می‌خواند. دختر‌هایی که برای گرفتن آب به سر چشمه می‌آمدند‌، دور او جمع می‌شدند و به آواز زیبا و دلنشین او گوش می‌دادند. دختران ده به زیبایی و صدای دلنشین مینا غبطه می‌خوردند و همواره او را شماتت می‌کردند که چرا به خواستگاران جواب رد می‌دهد. این صدا و این چهره زیبا در اولین سموم باد پاییزی‌، فسرده می شود و بعد از چند سال بدنبال خود گرد پیری و افسردگی می‌آورد. اما مینا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.وقتی هم برای تهیه هیزم (هیمه) به جنگل می‌رفت، آواز سر می‌داد. صدایی خوش که تمام وحوش را به سوی خود جلب می‌کرد. در این میان پلنگی عاشق صدای دلکش مینا شد. به دنبال وی، بدون آن که مینا متوجه حضورش شود، در جنگل روان می‌شد واز صدای خوشش لذت می‌برد. پلنگ عاشق مینا شده بود و اندک‌اندک خود را به او نزدیک کرد. بر زمین می‌نشست و همین‌طور که به آواز مینا گوش می‌داد، از دو چشمشش اشک روان می شد. عشق پلنگ به مینا تا بدان جا بالا گرفت که پلنگ عاشق را به دهکده کشاند. پلنگ هر شب بر بام خانه‌ی مینا می‌نشست تا آواز وی را بشنود .مینا نیز دیگر از تنهایی بیرون آمده بود و محبتش را از وی دریغ نمی‌کرد. گاهی از نردبان بالا می‌رفت تا پلنگ او را ببیند. گاهی هم سگ های دهکده برای پلنگ مزاحمت ایجاد می‌کردند، بنابر این سعی می‌کرد با ترفند‌هایی خود را به خانه‌ی مینا برساند. او نمی‌خواست آسیبی به سگ‌های گله و مردم ده برساند. پلنگ از روی درخت توت خود را به چشت بام چوبی خانه مینا می‌رساند. کمی بعد مردم ده از این ماجرا با خبر شدند و برایشان این موضوع عجیب می‌نمود. معترض مینا شدند اما مینا به آنان اطمینان داد که هیچ خطری از جانب پلنگ متوجه آن‌ها نخواهد شد.

سرانجام شبی از شب‌های سرد و تاریک زمستان چند تن از مردمان دهکده‌، به سوی پلنگ شلیک کردند و بر اثر شلیک گلوله‌، پلنگ باچشمانی گریان و تنی زخمی راه جنگل برفی را در پیش گرفت. مینا با شنیدن صفیر گلوله از خانه‌اش بیرون آمد و به هوای یافتنش به سیاهی جنگل زد. در آن شب سوزناک، مینا دلش می‌خواست دردناک‌ترین ترانه و آوازش را بخواند. او پا به جنگل گذاشت و برای همیشه در جنگل تاریک گم شد و دیگر مردم دهکده نه مینا را دیدن و نه صدای پلنگ را در فضای دهکده شنیدند. بعضی می‌گویند پلنگ را مردم روستایی دیگر به نام "‌نیچکو" کشتند. هر چه بود، مینا رفت و داستان شگفت او ماند.

می‌گویند چهل سال بعد جوانی در جنگل پیر زنی با موهای بسیار بلند با چشم‌های سرخ دید که بی‌درنگ در دل انبوه درختان ناپدید شد. جوان پس از بازگشت به دهکده، لکنت زبان گرفت و چند روز بعد تب شدیدی گرفت و در این تب مرد.

سال‌هاست که از ماجرای مینا و پلنگ عاشق می‌گذرد. داستان‌های فراوان و اشعار دلنشین زیادی از داستان مینا و پلنگ نقل شده، سرانجام ناتمام این داستان، مردان وزنان بسیاری را به ویژه در ناحیه کجور بر آن داشت که به سرایش اشعار و ترانه‌های غم انگیز و دلنشین، بپردازند. هنوز پیر مردان و زنان سالخورده‌ی هفتاد و هشتاد ساله‌ی کندولوسی، با چشمان گریان از مینا و عشق پلنگ می‌گویند. خانه‌ی مینا و پلنگ، خانه‌ای کاهگلی و زیبا با سقفی چوبی در دهکده کندولوس قرار دارد. هنوز آن درخت توت که پلنگ از آن بالا می‌رفت تا خود را به پشت بام برساند، هست. و هنوز نردبانی که مینا با آن بالا می‌رفت تا خود را به پلنگ نشان دهد در موزه کندلوس نگهداری می‌شود.


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان                    

www.chouk.ir/honarmandan.html

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692