«رئالیسم جادویی»، وقوع رویدادهای معجزه وار و محال در روایتی که اگر این رویدادها در آن وقوع نمییافتند روایتی رئالیستی میبود (سبک داستانهای امریکای لاتین). اما در رمانهایی از قارههای دیگر هم با آن روبه رو میشویم (مانند رمانهای گونترگراس) که در برهههای تاریخی متلاطمی زیستهاند و تحولاتی شخصی را تجربه کردهاند که به نظر خودشان صرفاً از طریق بازنمایی آنها به سیاق رئالیسمِ هموار و سرراست نمیشده که آن طور که باید و شاید حق مطلب را ادا کرد (هنر داستان نویسی / ترجمهٔ رضا رضایی).
قالب رمان «آخرین انار دنیا» نوشتهٔ بختیار علی بر «رئالیسم جادویی» است. بختیار علی در ۱۹۶۰میلادی در شهر سلیمانیه به دنیا آمد. او از دهه هشتاد بهطور جدی به نوشتن پرداخت اما به خاطر سانسور شدید حکومت بعث تنها توانست دو مقاله در مطبوعات بغداد به چاپ برساند و بیشتر آثار او ممنوع الچاپ شد.او برای فرار از دست نیروهای دولتی به ایران پناهنده شد و در شهر کرج سکونت گزید. در مدت زمانی که ساکن کرج بود خیلی زود زبان فارسی را یاد گرفت و در همین دوران است که علاقه زیادی به شعر و ادبیات داستانی فارسی پیدا میکند.
«آخرین انار دنیا» از بهترینها و کاملترین رمانهای ادبیات کردی است که از زبانی شاعرانه و ادبی برخوردار است.
درون مایه داستان، جنگ و تبعات آن است اما نویسنده با زبانی شاعرانه و امیدبخش به تمام بنیادهای زندگی انسان از مرگ، زندگی، عشق، خیانت، ایمان و وفاداری پرداخته است.
راوی اول شخص پس از گذراندن بیست و یک سال اسارت، هم اکنون آزادانه بر عرشه کشتی از همه چیز آگاه شده و به صورت دانای کل مانند ناخدای رمان، جزء به جزء قصه را، با رفت و برگشت به گذشته و حال و حفظ تعلیق، گاه با مونولوگ های ذهنی و گاه در قالب دیالوگ و حتی به صورت حرفهایی ضبط شده بر روی نوار، در فضایی میان واقعیت و جادو روایت میکند.
«مظفر صبحگاهی»، راوی رمان است، که به تنهایی و از درون کشتی راه گم کرده که در دل دریا بی هیچ مقصدی تاب میخورد. «ای دریای بزرگ مرا راهنمایی کن! ... ای دریا نجاتمان بده!؟» (صفحه 89 کتاب).
مردی که بیست و یک سال در کویر و در تنهایی اسیر بوده، اینک پس از آزادی، «سریاس» گم شدهاش را میجوید. «من نه به دنبال قصه هستم و نه حقیقت... فقط میخواهم آزادیام را به دست آورم» (صفحه 91 کتاب). «آزادیاش» را با یافتنِ سریاس!
راوی در سالهای اسارت به صدای شن گوش میداد و توی اتاق کوچکی حبس میکشید. زمانی در سراسر سرزمینش به خوفناکترین اسیر مشهور شده بود. او در طول این سالها به دنیا میاندیشید. با خودش عهد کرد دیگر هیچ گاه به سیاست فکر نکند. از هیچ چیز نمیترسید. او میگفت: «اندیشیدن به کلیت جهان ترسها را میریزد». او خود را به جغرافیایی پوچ تعلق میدانست. تعلق به دنیایی تهی و بدون آذین که یک انسان تنها و تنها تزئینش، سایهٔ خودش است. و او میاندیشید که تهی بودن و تنها بودن عمیقترین لذت زندگی است.
«صحرا این گونه عادت ام داده بود که انسان را در تصویر اصلی خودش ببینم. بی هیچ اضافهای و بی هیچ توجیهی تصنعی. ولی من یک غریبه بودم که از همه چیز هراسی عظیم داشتم... من در آن لحظات تنها و تنها به دنبال دنیای توخالی خودم بودم» (صفحه 21 کتاب). نویسنده مینویسد: «انسان در بیابان فرصت لازم را دارد تا به خدا و آسمان و دریا و ابر فکر کند.»
چیزی که باعث شده بود راوی داستان، کمتر به آن یگانه انسانی که از خودش به جا گذاشته بود فکر نکند، یادآوری «مرگ» خودش بود. «مرگ هم همانند زندان یک جور عادت است؛ انسان جایگاهی را در فضا اشغال میکند که بعدها نبودنش قابل لمس باشد. مثل گلدانی روی میز یا نوایی خوش که از پنجرهای باز میآید. اما اگر در ابتدا هیچ چیز نباشد، صدایی نباشد، رنگی نباشد، دیگر نبودش را احساس نمیکنی» (صفحه 22 کتاب).
راوی میگوید: «من برای طبیعت زنده هستم اما در برابر قانونِ رهبران و سیاست مداران مردهام.... رهبران سیاسی از طبیعت هم نیرومندترند!»
«یعقوب صنوبر» فرمانده و ارشد مظفر صبحگاهی، بعد از بیست و یک سال مظفر را آزاد و بعد از آزادی به کاخِ زیبا و متروک منتقل میکند. از مظفر میخواهد به بیرون از کاخ نرود. در بیرون طاعون (نماد) آمده، تمام دنیا را طاعون برداشته. یعقوب میگوید: «این کاخ را برای خودم و فرشتههایم سخته ام، خودم و شیطانهایم...» یعقوب مردی بود با تخیلاتی بی کران. یعقوب میگوید: «ما حاکم هستیم...» مظفر به یعقوب میگوید تمام عمرش را با کویر زیسته و حالا بعد از این همه سال نمیداند با این آزادی نابهنگام چه کند. یعقوب پاسخ میدهد: «آزادی قاتل آدمهاست... اگر هوشیار نباشیم آزادی بزرگترین رنجهاست» (صفحه 33 کتاب).
یعقوب به راوی میگوید: «میتوانستم با یک درجه دار مافوق عوض ات کنم... آن زمان صدها درجه دار توی چنگ ما اسیر بودند... اما آن وقت باید تو را با خودم توی کثافت سیاست و روزمرگی میکشاندم... عین خودم ... باید با این نجاستها زندگی میکردی و کویر را از یاد میبردی ... من پی برده بودم که تو در آن بیابان درویش دار زندگی میکردی و روا نبود تو را درون این جنگهای کثیف بکشانم...» (صفحه 52 کتاب). چقدر عجیب بود که برای یعقوب اسارت مظفر از آزادی خودش مهمتر بود!
نویسنده به زیبایی مینویسد: «آدمها همیشه برای بیان آزادی هاشان شتاب دارند» (صفحه 73 کتاب).
خواستِ یعقوب صنوبر این بود که باقی عمرش را در قصر باشد و ساعتها دربارهٔ خدا، انسان، ستارهها و مرگ با مظفر صحبت کند. یعقوب صنوبر سالها در قیامهای بزرگ شرکت کرده بود و پس از قیام هم همواره در شادی و شعف و بزرگی زیسته بود. تمام عمرش را خرج رهبری بر دنیا کرده بود و فرصت آن را پیدا نکرده بود که به مسائل بنیادی مسائل ماهیتی بیندیشد. او فهمیده بود که اکثر سیاست مداران و رهبران پس از جنگ و قیام و کشتار، برای خودشان خلوتی میسازند و قصری مهیا میکنند و در آن از معصومیت و پاکی دم میزنند و به جهان میاندیشند.
«من تنها عمرم را صرف فکر کردن به جنگ و خون کرده بودم. سرم را به سنگی کوبیدم و نعره زدم. واژهٔ جهان کلمهٔ پوچ و گنگی است که هیچ معنایی نمیدهد... آن شب را پیروز شدیم اما بازندهٔ واقعی من بودم» (صفحه 55 کتاب).
از وجوه مهم رمان میتوان به ضد جنگ بودن آن، شعاری نبودنش، قضاوت نکردن در اوج لحظات تعیین کننده، ارائه تصویرهای موفق بدون جهت گیری مستقیم و پرداختن به روابط انسانی در فضای سیاه جنگ اشاره کرد.
«همیشه در کوران انقلاب فرزندهای حرام زادهٔ زیادی به دنیا میآیند... اگر کسی راز آنها را میدانست، فاتحهٔ انقلاب خوانده بود» (صفحه 288 کتاب).
دو خواهر «لاولی سپید» و «شادری سپید»، سوگند ابدی یاد کرده بودند که تا زمان مرگ، تن به هیچ ازدواجی ندهند. موهایشان را نچینند، پیراهن سپید بپوشند و به تنهایی آواز نخوانند. این میثاق را توی شیشه سیاه رنگی انداختند و پای درخت اناری چال اش کردند.
«ممد شیشهای»، عاشق لاولی سپید است. قلبش از شیشهای بسیار نازک است. کوچکترین تلنگری آن را میشکند و او را خواهد کشت. دو خواهر، انار شیشهای ممد شیشهای را به یادگار میخواهند. ممد میگوید: «این انار مال من نیست. این یک انار جادویی است» ممد شیشهای تنها مردی است که به دو خواهر نزدیک شده بود و هیچ کس نفهمید چگونه عاشق شد!
ممد شیشهای آرزو دارد خانهای از شیشه داشته باشد. ستونهای خانه از تیر آهن باشد و از هر سو که مینگری تمام زوایای داخلیاش را ببینید. توی آن خانه شیشهای درست مثل آن بود که ماهی سرخی را در کف حوضی تماشا کنی. بزرگترین آرزوی زندگیاش دیدن و درک کردن زندگی مردم بود. او میخواست خصوصیترین و پنهانترین رازهای مردم را هم بداند. او به دنبال زلالی و روشنی بود. وقتی پاسخ منفی از خواهران میشنود خواب درختی را میبیند که اسمش «آخرین انار دنیا» است. دیگر میداند مرگش حتمی است.
رضا خندان مهابادی پیرامون رمان «آخرین انار دنیا» میگوید: «تلاش مظفر صبحگاهی برای بافتن سریاس اول در حفظ روابط و تشکل میان باربران، تلاش سریاس دوم برای آنکه مهرهٔ جنگ نباشد و نکشد، تلاش ممد دل شیشه برای رسیدن به معشوقه، تلاش خواهران سپید ... شکست، سرانجام تمام این تلاشهاست. به تغییر و عطف زمانی وقایع داستانی نیز اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که بیشتر آنها در غروب انجام میشود. استعاره دیگری است از فضای حاکم بر شخصیتهای داستان، آیا این تراژدی انسان در قرن بیست و یکم است؟»
«آخرین انار دنیا» بر قلهای بلند قرار دارد. «انگار خدا آن را ساخته بود تا فرشتهها در فاصلهٔ زمین و آسمان خستگی بگیرند!» (صفحه 110 کتاب). اگر پای آن بخوابی میتوانی به رویاهایت برسی. این انار کور را بینا میکند. انار نماد عرفانی، انسانی، زندگی و وحدت است. «آن درخت، آخرین انار دنیا بود. آن جایی که زمین تمام میشد و سرزمینهای خدایی شروع میشد. آن جایی که آدم احساس بی پایان و همیشگی بودن میکرد. انگار این انار حد جدایی زمین و آسمان بود» (صفحه 110 کتاب). علت نرسیدن ما به آن درخت، دور بودنمان از چشمهٔ نور الهی است.
«سریاس»، نمادِ پسران فقیر دنیاست. پسرانی که توی فقر دست و پا میزنند و میخواهند انسان برتری باشند. آنها باهوشتریناند و قدرتی افسانهای در حکمرانی به ذهنها دارند. سریاس های زیادی توی دنیا وجود دارند. آنها فرزندان این خاکاند.
نویسنده میپرسد: «انسان نسبت به انسان چه شکنجههایی را که روا نمیدارد... چرا انسان این جوری میکند با هم نوعش؟»
«سارا ماس» نویسنده و مدرس انگلیسی میگوید: «نویسندگی خلق کردن و یا پیدا کردن کلمات درست است برای یافتن حقایق و برای به تفکر واداشتن. ایجاد سؤالهای سخت. پرسشهای زیبا و در عین حال تأمل و تعمق.»■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک
www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک