«سینمای ایران، یک جریان مهم، در جهان است»

چاپ تاریخ انتشار:

عنوان: «سینمای ایران، یک جریان مهم، در جهان است»

صبح روزپنجشنبه،هجدهم شهریورماه سال یکهزار و سیصد ونود و پنج،کتابفروشی آیندهدرشصت و دومیننشست خود، با همراهی مجلۀ بخارا، میزبان «رضا کیانیان»،بازیگر سینما، نویسنده، مجسمه ساز، عکاس و طراح صحنۀ ایران بود.

در ابتداعلی دهباشی،ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در جلسه، به شرح مختصری از زندگینامه و فعالیت های هنری رضا کیانیان پرداخت و گفت:

"درسال 1330 در تهران به دنیا آمدند و فرزند دوم خانواده از چهار برادر و دو خواهر هستند. در یک سالگی به همراه خانواده،به مشهد نقل مکان کردند و علاوه بر گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در حوزۀ علمیه مشهد به تحصیل دروس فقهی و اسلامی نیزپرداختند. اولین استاد بازیگری ایشان، داوود کیانیان، برادر بزرگشانبود که در سال 1345 در نمایشنامۀ«از پانیفتاده ها»به قلم غلامحسین ساعدی، کارگردانی می کرد.آقای کیانیان،به مدت سهسال در گروه تئاتر برادر خود،فعالیت داشتندو در سال 1355 از دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران،در رشتۀتئاتر،فارغ التحصیل شدند. همسرشان،«هایده قراچه داغی»، خواهر زادۀ سهراب سپهریهستند.رضا کیانیان،فعالیت در سینما را ازسال 1368 با حضور در فیلم«تمام وسوسه های زمین»ساختۀ حمید سمندریان،آغاز کردند.«کیمیا»،ساختۀ احمدرضا درویش،اولین کار قابل توجهشان و«سینما سینماست»و«آژانس شیشه ای»، نقطۀ اوجشان،در سینما بود. آقای کیانیان در شانزدهمین دورۀ جشنوارۀ فیلم فجر برای بازی در فیلم آژانس شیشه ای،جایزۀ بهترین بازیگر نقش دوم را گرفتند و در سیزهمین دورۀ جشنوارۀ فیلم فجر برایبازی در فیلم کیمیا،کاندیدای دریافت جایزۀ بهترین بازیگرنقش دوممردبودند. فیلم هایی چون:«سینما سینماست»،«گاهی به آسمان نگاه کن»،«ماهی ها هم عاشق می شوند»،«یک حبه قند»،«فرش باد»،«کیمیا»،«یک تکه نان»، «روبان قرمز»،«یک بوس کوچولو» و«باغ فردوس،پنج بعدازظهر»، از کارهای شاخص ایشان به شمار میروند. از میان این ها برایبازی ماندگارشان در فیلم«خانه ایروی آب»،سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را از بیستمین دورۀ جشنوارۀ فیلم فجر به دستآوردند. در بخش تلویزیونی،بازی درسریال های«شلیک نهایی»،«کیف انگلیسی»،«دوران سرکشی» و «یک مشت پر عقاب»،در بخشی از کارنامۀ کاریشان جای دارند. برجسته ترین کار تلویزیونی ایشان،بازی در سریال مختارنامه در نقش عبدالله بن زبیر، خلیفۀ بزرگ زبیری در مکه است که علاوه بر آن متفاوت ترین نقش هنری آقای کیانیان، محسوب می شود. در بخش نمایش خانگی: حضورشان در «قلب یخی»و«شاهگوش»را می توان، عنوان کرد.ازکارهای شاخص نمایشی ایشانمی توان به:«آنتیگونه»،«خرده بورژوا»،«چهره های سیمون ماشا»،«ازدواج آقای می سی سی پی»،«یادگار سال های شن»، اشاره کرد.آقای کیانیان،در فروردین 1389 با بازی در نمایش«پروفسور بوبوس»،به کارگردانی آتیلا پسیانی بعد از 6 سال دوری از تئاتر دوباره به صحنۀ نمایش بازگشت. بازی در نمایش«مردی برای تمامی فصول»،به کارگردانی بهمن فرمانآرا،از کارهای نمایشی اخیرشان، می باشد.ایشان،علاوه بر بازیگریدر زمینۀ طراحی صحنه، فیلمنامه نویسی،مجسمه سازی و عکاسی همفعالیت دارند و در سال 1377 برایطراحی صحنۀنمایش «نیلوفر آبی»، برندۀ جایزۀ بهترین صحنه آرایی شدند. از مجموعه عکس هایشان،می توان به دو نمایشگاه انفرادی در سال های 1378 و 1389و بیش از پنج نمایشگاه گروهی اشاره داشت. در بخش نویسندی،فیلم نامه،می توان از«رای باز»،«دمرل»،«پاتال و آرزوهای کوچک»، نام برد. در سال 1386 نمایشگاه انفرادی مجسمه های خود را افتتاح کردند. در سال 1391 اکشنر حراج تهران بودندو این حراج،اولین حراج به سبک کریستیز در ایرانبوده و با موفقیت چشمگیری رو به رو شد. رضا کیانیان در سال1393،جایزۀ خود را برایحمایت از بی خانمان ها به حراج گذاشتند،همینطور ازدیگر هنرمندان را دعوت کردندتا سین تازه ای را با عنوان«سرپناه»، برای بی خانمان ها به سفرۀهفت سین بیفزایند و آنها نیز بخشی از جوایز خود را برایکمک،اهدا کردند. از کتب منتشر شدۀ ایشان: «سومین سرنوشت داوود»،«بازیگری»،«تحلیل بازیگری»،«شعبدۀ بازیگری»،«بازیگری در قاب»،«ناصر و فردین»،«عکس های تنهایی»،«این مردم نازنین» و...را می توان، عنوان نمود."

در ادامه،سردبیر مجلۀ بخارا، از قلم شیوای رضا کیانیان سخن به میان آورد و بیان داشت:

"آنچه که من باید به این ها بیفزایم ایناستکه ما معمولا در عالم هنر بخصوص هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی،هنرمندان بسیار برجسته ای داریم که تنها در حوزۀفعالیتخودشان،استادهستند.شاید نقاش خوب، هنرمند سینما و تئاتر خوبیباشند،اما غالبا با نوشتن و تألیف و قلم اگر بیگانه نیستند، نا آشنا هستند و در اینزمینه توانایی های لازم را ندارند. در واقعاین موضوع ضرورت اصلیشان،نیست. آقای کیانیان از جمله نوادر هنر تئاتر و سینما می باشندکه دستی توانا در نوشتن دارند. برای صحت این ادعای خود، تجدید چاپ های مکرر آثارشان، چه در زمینۀ داستانونقد و ... را یادآور می شوم.ارتباطبا ادبیات از سال های بسیار دور با آقای کیانیان بوده و حاصلش آثار مکتوبی است که به قلمشان، امروزهدر دست داریم."

سپس،علی دهباشیازرضا کیانیان،بانو دکتر شکیبیوهارون یشایائیدعوت کرد تا در نشستی به بحث و گفتگو بپردازند.

بازیگر نمایش «مردی برای تمامی فصول» بهمن فرمان آرا،در ابتدای سخنانش از فعالیت های سردبیر مجلۀ بخارا، تقدیر کرد ودربارۀ باورهای خویشنسبت به آثار خود، گفت:

"از اینکه بین دو بزرگوار نشسته ام خوشحالم.همیشه از نیرو و انرژی آقایدهباشی تعجب می کنم و همه جا این را میگویم که چند نفررا خداوند در یک نفر،فشردهو خلق کردهاست و اگر ایشان نبود بخشعظیمی از فرهنگ ما فراموش شده بودیا شاید تا این حد، پر رنگ و مشخص نمی شد.فعالیت های ایشانبرایمن همیشه،جای شگفتی داشت. زمانی که به من گفتند،به اینجا بیایم،متعجب بودم که چرا من؟!هیچگاه به اهمیت کاری که انجام می دهم فکر نمی کنم چونهدف ازانجام کار برای من، تنها کشف راه های جدید است و لذت از این کشف.بعد از اتمام هم که دیگر تمام شده و به تاریخ می پیوندد وکار جدید دیگری آغاز می کنم. مثلا اگر عکس میگیرم یا بازی می کنم وقتیپروژه پایان می یابد،دیگر تمام شده است و من به دنبال آثار جدید هستم. بنابراین هیچگاه بهآثارم،وابسته نیستم و فکر نمی کنم کهکار مهمی بوده یا غیر مهم! به همین دلیل،وقتی کسی از من تعریف می کند،متعجب می شوم."

وی در ادامه، از آشنایی خود با هارون یشایائی سخن گفت و ادامه داد:

"بسیاربه ایشان، علاقه مند هستم. اولین فیلمی که بعد از بازی در آن،مطرح شدم و به قول تهیه کنندگانسینما،اسمم بر روی میزرفت،فیلم«کیمیا»،کار آقای احمدرضا درویش بود که در دفتر آقای یشایائی، ساختهشد.به یاد دارم کهبرای بستن قرار داد به دفتر ایشان رفتم و هر باربا خود فکر می کردم کهتا کیبایدبرایبستنهرقرار دادکاری،روضه بخوانیمتا طرف قرارداد،مجاب شود! مدیر تولید ایشان به من گفتند:"چقدر میگیری؟"

گفتم:"چهارصدهزار تومان."

گفتند:"چند قسط برایت بنویسم؟"

گفتم:"دو تا."

در حالیکه که در بسیاری از پروژه ها با مشکلات متعددیبر سر بستن قراردادمواجه بودم. به هر حال ایشان با اینکه،سال هاست کار تولید نکرده انداما هنوز همیکی از بهترین تهیه کننده های ایران،هستند و ماهمیشه دوست داریم کهچون گذشته،کار بسازند. چرا که فیلم های شاخصی درسینما دارند."

در بخشی دیگر،علی دهباشیبه طرح سئوالاتی از بازیگر فیلم سینمایی «خانه ای روی آب»، پرداخت:

علی دهباشی:لطفا، از بخش فعالیت های خود در زمینۀ نویسندگی برایمان بگویید،چگونه کار نوشتن را آغازکردید؟

رضا کیانیان:سال سوم دبیرستان در گروه نمایش برادرم فعالیت داشتم.چیزی را کههمیشه،برادرم، از ما می خواست این بود که:"هر حرفی دارید بنویسید!من،شفاهی قبول نمی کنم!"اگر نقدی به نمایش دارید بنویسید!خوشتان آمده یا مخالف آن بودید، بنویسید! هر چه که میخواهید، باید بنویسید! و ما یاد گرفتیم بنویسیم. آن دوره هم به هر حال دوره ایبود که اگر در فضای روشنفکریبودیم و کتاب نمی خواندیم و نخوانده بودیم، طرد میشدیم. به خوبی به یاد دارم که در کلاس سوم دبیرستان که بودم،همۀ روشنفکران عینک میزنند و مننیز با اینکه چشمانم سالم بود امامدام به پدرم می گفتم که من در زمان درس خواندن،دچار ناراحتی چشم شده ام.پدرمرا نزد دکتر خانوادگیامان برد. دکتر گفت که می خواهد تنها با من صحبت کند و پرسید کهدوست داری عینک بزنی؟ گفتمکهنه!چشمانممشکل دارد!گفتکهبسیار خب من یک عینک برایت مى نويسم که شماره نداشته باشد. این را بزن وبهپدرتهم، هیچ نگو!عینک را خریدمو چون خجالت زده بودم،هیچگاه به چشم نزدم. در آن زمان تعریف روشنفکریدو وجه بیرونی داشت:یکی عینک بود ودیگریسیگار!سیگار نشان می دادکه خیلی خسته ایم و بار عظیمی از جهان بر دوش ماست!خب،سیگاری شدم! اما چهار سال استکه ترک کرده ام.دلیل ترک آن هم این است که بارها قصد ترک داشتم اماچهار سال پیش از خودم بدم آمد. با خود گفتم که تو واقعا اینقدرجربزه نداری که خودت روی خودرا کم کنی! بعدروی خود راکم کردم!در کنار نوشتن، کتاب هم میخواندم. به یاد دارمکه یک معلم خوبی داشتمدراوايلدبیرستان  يكبارپرسید: چه کسی اینجا کتاب میخواند؟ دستم را بلند کردم. گفتآفرین!چندجلد،کتاب خواندی؟پاسخ دادم کهچند هزار تا!در کل،سنمنهم قد نمی داد که این تعداد جلد کتاب را خوانده باشم!خود استاد نیز این موضوع را فهمید اما تشویقم کرد واز جلسات بعداز آنجایی که می دانست،اهل کتاب هستم،تحویلممی گرفت و تشویقم می کرد. این تشویق و توجه از طرفی و حضور در دنیای روشنفکری از طرف دیگر، باعث شد که کتابخوان شوم.کتابخوان شدم وبه آن اعتیاد پیدا کردم ووقتی هم اعتیاد بیاید دیگر نمی توانی با آن مقابله کنی.دستبه نوشتن پیدا کرده بودم اماچیزیکهسبب شد،بعدها بنویسم،این بود که همیشه در ذهن من نسبت به جهان پیرامونم،سئوال ایجاد می شودو به دنبال جواب سئوالممیروم وبرایپیدا کردن آن جواب، طبق سنت گذشتۀ خود، می نویسم و می دانمهنگامی که حرفی در ذهنم وجود دارد، سازماندهی نشده وزمانینظاممی یابدکه از ذهن من خارج شود و بیرونو جدای از من،باشد. در نتیجه، مسائل بسیاریدر ذهنم بود.وقتی می نوشتم با خودم میگفتم که اینپرت و پلاها چیست که در ذهن توست!چون صغری و کبری اش،درست نبود و آغاز و پایانینداشت و به استدلال کافی نمیانجامید.وقتی از خودم جدا می شد، بر روی کاغذ شروع به سر و سامان دادن افکارم می کردم.كامل كه مى. شد. خيالم هم راحت مى شد. جواب را يافته بودم!اما آن نوشته، يا مقاله،برای من نبود و به من ربطی نداشت،چونکه به سراغ سئوال بعدیرفته بودم.حدودبیستسال پیش،درمجلات سینمایی،نقدسینما و تئاتر، اکثرا محتوی را نقد مىکردند.از منظراجتماعیو فلسفی و سياسىو...  وسر آخر هم،درپاراگرافی مینوشتند که بازیها هم خوب بود یا کارگردانی این اثرقوی بود یا خیر.با این مسأله و شیوه، مشکل داشتم.چون اعتقادم بر این بودکهآن ها،نقدسخنرانی است و زمانی باید گفته شود کهبخواهیم،مطلبی را باز کنیم اما زمانی که ما یک تئاتر یا یک فیلممیسازیم،زحمات بسیاری،می کشیمتااثری به نام سینما و تئاتر خلق کنیم. پس، تفاوت آن چیزی که خلق میکنیم با سخنرانی چیست؟درون این آثار،فیلم نامه نویسی، نمایشنامه نویسی، کارگردانی، طراحی،فیلم برداریونورپردازی و میزانسنو ...، وجود دارد و در مجموع، یک فیلم یا یک تئاتر را شکل می دهد.اگرفقط محتوا را نقد كنيم  هیچگاهسینما و تئاتر ما  رشد نخواهد کرد، چرا کهنمی دانیم،قدم بعدیچیست!درنتیجه، نوشتن مطلب، درروزنامه ها و مجلاترا با عنوان چیستی نقد ساختاری،آغازکردم؟! در برخی برنامه ها ى تلويزيون می بینید که عده ایاز منتقدین،فتوی صادر می کنندکه فلان بازیگر خوب بازینکرد! خب دلیل این ادعا چیست؟ یامنتقد اظهار می دارد کهفلانی را دوست دارم خب این موضوع به من چه ربطی دارد؟!همۀ اینمسائل،سبب شد که شروع به نوشتن کنمکه اگر من بازیگر هستم،اگر خوببازی می کنم یا بد به چه دلیل است یااگر او فیلم بردار و یا طراح صحنۀ خوب یا بدی است، دلیل آن چیست؟و در واقع چالشى را با منتقدین شروع کردم. مقالاتی می نوشتم تا بتوانم نقد ساختاری را تحلیل و معرفی کنم.  در دانشگاه های جهان،بازیگری یک کرسی دارد  چرا که بازیگری، به علاوهخلاقیت و مسائل هنری اش،یک علم و فن است،در نتیجه باید بتوان اینموضوع را تحلیل کرد.دیگر دوران نقدهای عجیب آن دوران گذشته است، دورۀ امروز، دوره ای است که در آن هر کاری با دلیل انجام می شود. اولیننقد خودرابرفیلم کیمیا نوشتم.موضوع آن تحلیل بازی خودم در این فیلم بود. همان زمان،عده ای با تمسخرمیگفتندکه اینرا ببین!نشسته است و از خودش تعریف می کند! با خود فکر کردم کهاگر قرار است به حرف آن ها گوش دهم،یکی شبیهخود آن ها،خواهم شد؛در نتیجه حرف کسی را در زندگی گوش نمیدهم،گرچهصحبت های همه را میشنومدر دنیای نویسندگی بود که فهمیدم،بحث کردن برای قبولاندن نیست!بحث کردن تنها برایفهمیدناست.كه، حلقۀ مفقوده ایدر فرهنگ مااست که هنوز هم فکر میکنیمکهبحث کردن برای قبولاندن است!همانندجامعۀ سنتیکهکدخدایی داردو این شخص،همه چیز را می داند وزمانی کهدو نفر با هم اختلاف دارند،نزد کدخدامیروند و او قاضی می شود و درستی و غلطی را تشخیصمیدهد و حكمو مى دهد و همه بايد بپذیرند!اما دوراناین ها،گذشته است. چه کسی میتواند ثابت کندکه درست می گوید؟! با این پیشرفت علوم انسانیو هنر ،صبح تا شب،سئوالهای متعددی ایجاد می شود نه جواب های پی در پی!در صورتی که در گذشته همۀ فلاسفه تا مارکس،تنها جواب میدادند و پیروان هم جواب ها را داشتندو بر مبنای آنها، زندگیشان را ادامه می دادنداما بعد از ایشان،فلسفه به راه دیگری رفت.سئوال مهممی شود و هر که بیشتر سئوال طرحمی کند، بيشتر فهمیده است و با جهان تعامل بیشتری دارد.سوال مهم تر و ارزش بالاتری از جواب داردتمام این نتایج، حاصل نوشتن بود.

علیدهباشی:سئوالمدرموردعاداتنوشتنشمااست.چهزمانیازطولروزرابهنویسندگیاختصاصمیدهید؟ابزارشمادرنوشتنچیست؟قلموخودنویسومدادیاکامپیوتر؟ایننوشتههادرذهنشماپختهمیشودیامینشینیدوقلمبررویکاغذسفید  میگذاریدوکلمات،خود،بررویکاغذمیآید؟

رضاکیانیان:درواقعهمینموردآخراست!منبارهاتصمیمگرفتمکهباخودنویسبنویسم.چونسرعتنوشتنراپایینمیآوردوباعثمیشودکهخوشخطباشماماحوصلهامسررفت!خودکاربرمیدارمومینویسمامامیخواهمنوشتۀخودرادربخشهایی،تصحیحکنم.میبینمکهکاغذمسراسر،خطخطیاست.درنتیجهبیشتربامدادمینویسم،چراکهمدادرامیشودپاککردودرعینحال،یواشهممینویسم.اماوقتیمینویسمذهنمجلوترازدستمحرکتمیکندودرنتیجهاولشسعیدارمکهخوشخطباشدولیاواخرشخودمهمنمیتوانم،دستخطمرابخوانموبهنوعیسرآخرشبيهکدگذاریمیشودکهبعضیوقتها  ازهمسرم،میپرسماینچیستواوکشفرمزمیکند.

سال هاست باجزماندیشی مشكل دارم و با علوم انسانى  أموخته شده امعلومانسانیسئوالایجادمیکنداماجزماندیشیباسئوالمخالفاست.چوناگرسئوالبکنیم،جزمیتازبینمیرود.

سپس،دکترشکیبی،جایگاهرضاکیانیاندرنزدمردمراچنینبیانکرد:

"زندگیصحنۀیکتایهنرمندیماست/هرکسینغمۀخودخواندوازصحنهرود/صحنهپیوستهبهجاست/خرمآننغمهکهمردمبسپارندبهیاد...

آقایکیانیان!شماچهبخواهیدونخواهیدنامتان،ماندگاراستومردمدوستتاندارند.فرمودیدکهمنبرایدلخودمکارمیکنم،ولیمردمهمازوجودشما،بهرهمیبرندوسهمیدارند."

رضاکیانیان:ازشماممنونم.امامنمیگویمکههیچکاریرابرایمردمانجامنمیدهم.البتهاز همهمعذرتمیخواهم!فقطبرایلذتشخصی،کارمیکنم.اگرکسیخوششآمد:"فبها!اگردوستهمنداشت،"کفها!"درنتیجه،نهبهمردمبدهکارمنهازآنهاطلبکارم!آنهاییکهبرایمردمکارانجاممیدهند،درتمامزندگیاشان،ازمردمطلبکارند!  امامنطلبکارنیستموبرایمزياداهمیتینداردکهموردتوجهباشمیانه! زندگیخودرامیکنمودرنتیجهآنقضایایتعهدووظیفه  وتمامبحثهاییکهبراییکدورانسپریشدهبود،ديگرهیچکدامراقبولندارمووقتیبرایخودمکارمیکنم،ازهیچکستوقعیهم،ندارم.

وقتیکهنوجوانبودم،شبهادرحیاطیاپشتبام،بررویتختهایچوبیمیخوابیدم.  بهآسمانپرستارهنگاهمیکردمونمیفهمیدمتهآنکجاستوازوحشتآنعظمت،گریهاممیگرفت.جهانبهاینکوچکی كه محدوده زندگى ماست،نیست.بايدخیلیوسیعترباشدوبسیاریپردههاوجوددارندکهمابایدآنهاراکناربزنیموواقعیتهاوموضوعاتجدیدرامشاهدهکنیم.دراینمدتزمانکوتاه،آیافرصتمیکنیمچنینکاریراانجامدهیم؟وچوندوستدارمکهبدانمبعدشچهمیشود،پیشمیروم.زندگی،مثلکوهنوردیاستکهوقتیحرکتمیکنیم،گمانمیبریمکهقلهایرافتحکردهایم،اماقلۀدیگریمیبینیموهیچگاهاینقلههاتمامنمیشوندتااینکهماراازنفسمیاندازند.راهزندگیهمهمینگونهاستوپرازچراهاکهمارابهجلومیراندومیراندتاروزیکهازنفسبیفتیم."

در ادامۀ این جلسه،هارون یشایائی، تهیه کنندۀسینمای ایران به بررسی نقش مردم در سینما و تأثیر سینما بر هویت مردم، اشاره داشت و گفت:

"می خواهم در ادامۀصحبت آقای کیانیان در مورد تعریف مردم بگویم. ما کمی دراینتعریف مشکل داریم.مردمآن هایی نیستند که ماآن ها را می شناسیم یاآن ها ما رامیشناسند. مردم،مردم هستند مثل سیل خروشانیکه قرن ها میآیند ومیروند. ممکن است هیچگاه یکدیگر را نشناسیماما مردمهمیشه هستند وما بخشی از از مردم هستیم و این افتخار ماست. مشکل اینجاست کهتعریفی از خودمان نداریم.مخصوصا بعد از انقلاب، درمملکت ما،در زمینه هایی، چه در داخلوچه درخارج کشور، مورد هجوم قرار گرفتیم. همین سینما و موسیقی و تئاتر و نویسندگی،موردبی انصافیقرار گرفت. واقعیتایناستکه سینمای ما بعدازانقلاب از مردم ما به معنای عامش دفاع کرد. یعنی موجودیت هنر ماندر دنیا از طریق سینما خود را می شناساند. یک دوره با شاعرانیهچون حافظ و سعدی و ... در جهان مطرح بودیم و ایران خود را از طریق شعر مطرح می ساختولی امروزِروز، هنرو مردم ما ازطریق سینما شناختهمی شوند. یعنی این هنر، وسیلۀمهمیاستکه مردم ما رامی شناساند.مردم ایرانبه سینما بدهکار هستند. استقبالی که در این چند ماه اخیر از سینما شده است،باور کردنی نیست!مثل اینکه جوان های ما،مدتی خواب بودند واکنون،بیدار شده اند.سینمای ما به گردن مردمایران، حق دارد و یکی از کسانی که به گردن سینمای ما حق دارد،رضا کیانیان است. من باایشانکار کرده ام وآغاز همکاری ما زمانی بود کهآقای کیانیان شهرت چندانی نداشتند.بنده در موردنویسندگی و هنرهای متعددی که دارند،نظر نمی دهم امادرمورد سینما،ایناطمینانرادارم."

تهیه کنندۀ فیلم سینمایی کیمیا،در بخشی دیگر از سخنانش به توصیف بازیگری رضا کیانیان پرداخت و بیانداشت:

"چیز دیگری که در کار آقای کیانیان، خیلی مهم می باشد این است کههر نقشی که کیانیان بازی می کند خودش است.بازی درخشان او در سکانس های فیلم سینمایی کیمیا،شاهکار است.رضا کیانیان دراینسکانس ها،هنر پیشه نیست؛بلکه درنقش فرو رفته و خود کاراکترمی باشدواین یکی از صفات ایشان است. متأسفانهدرسینمابا وجود اینکه هنرپیشه های بسیار خوبیداریماما درخیلی جاهامیبینید کهبازی بازیگر،باور پذیر نیستاما کیانیاندر آثارش،خودآن پرسوناژ می شود."  

بازیگر فیلم سینمایی «ماهی هم عاشق می شوند» در ادامۀ صحبت های هارون یشایائی در بخش جایگاه سینمای ایران، در جهان،اظهار داشت:

"در موردصحبت هایی که آقای یشایائیداشتند،می گویم کهکه واقعا جهان در دوران معاصر، ایرانرا با سینما يش می شناسند. در گذشته،ایرانبا شعر مطرح بود.امروزبه هر کشوری که سفرمی کنیم،وقتی می گوییم ازایرانآمده ایم،میگویند:"کیارستمی؟" خب کیارستمی پرچم ماستو ما باازدست دادن ایشان،پرچمو هویتمانرانبايد ازدست بدهيم.وقتیشنیدم کهآقای کیارستمی فوت کرده اند،این خبر را باور نداشتم. چون ایشان هم موجودی بود،پر از سئوالوپر ازآیندهوبه هیچ یک ازآثارش وابسته نبودو همیشه بهخلق آثار بعدی خود،می اندیشید. ما از ایناشخاص،کم داریم

در جهان امروزدو جریان سینمایی وجود دارد: یکی امریکا و دیگریایران. حرف بزرگی است اما برای این تئوری،دلیل دارم و حداقل می توانمبا مطرح کردن آن، درذهن ها،سئوال ایجاد کنم.سینمای امریکا، سینمای امریکاست و همه هم آن را می شناسیم اما سال ها پیش کسانی که همسن و سال من بودند، می دانند که اکثر کشورهای اروپایی، سینمای مستقل داشته اند.المان ، انگليسایتالیا و فرانسه،سینمایمستقل و کارگردان هایصاحب نام بزرگی،داشتند. درآسیا،ژاپن، سینمای مستقل بزرگو حیرت انگیزی داشتاماسال هاست دیگر خبری از اینسینماها، نیست. این جریانی که در آن کشورها ادامه داشت،چه شد؟براینئورئالیسم ایتالیا، چه اتفاقی افتاد؟ برایاکسپرسونیسم آلمان،چهپیش آمد؟ این هادربرابر سینمای امریکا شکست خوردند؛یعنی همان تهاجم فرهنگی در کنار تهاجم مالی،باعث شد که این کشورها دیگر جريان سینما ى مستقل نداشتهباشند وحالا اگر بخواهند فیلم بسازند، مجبورند کهفیلم امریکایی بسازند. سال ها پیش،مهندس بهشی،در خاطره ای از سفرشان به ژاپن می گفتندکه استودیوهایی رادیدم که گفتند اینجافیلمهفت سامورایی ساخته شده واینجاماساکیکوبایاشی،فیلمساخته و امروزدیگر خبری از ساخت این آثار نیست.به هر حال به هر دلیلی، سینمای اروپا و آسیا،شکست خوردهو جریانش قطع شده است.سینمای هند هم که مختص خودش است وبه جهان ارتباطی ندارد!اما سینمایی که به باقی مردم جهان مربوطمی شود،یکی امریکا و دیگری،ایراناست. جریان سینماییایران، هیچگاه، قطع نشد. حدود اواخر دهۀ چهلخورشیدی،سینمای موج نو درایران پدیدار شدو باآمدن کارگردان هایی مثل تقوایی و مهرجویی و کیمیاوی و کیمیایی فرمان ارا و ... یک سینماییپدیدار گشتکه باسينماىقبلی ما که نامش فیلم فارسی بود،تفاوت داشت. در واقع،حالافیلم ها با نگاه جزيى نگربه مسائل اجتماعیمی نگريستندو به بررسی آنمیپرداختند.گرچه زمینه هایی از گذشته،همچون کارهای آقایگلستان، وفرح غفارى وجود داشت.  در آين دوره،اتفاقیدربازیگری و فیلم نامه نویسی افتاد. قبل ها بازیگران سینمایایران مشخصو شخصیت ها ثابت بودند. اشخاصی چون فردین و... نقش آفرینی ثابتی داشتنداماازاین زمان به بعد،فيلم هاپر از کاراکترهای جدید بوند، کارگردان مجبور بود به دنبال بازیگرانی برود که بتوانند آين شخصیت ها را بازآفرینی کنند و این توانایی تنها در بچه های تئاتر بود،چون بچه هاینمایش،ایفاگر نقش های ثابتی نبودند.مثلابازیگرانفیلم گاو کهازشاخصه های سینمای موج نودر ایراناست،همه بچه هایتئاتر هستند.این موج نو تا به امروز ادامه دارد.یکی از کسانی که سینمای بعد از انقلاب،به او مدیوناست،سید محمد بهشتیاست که چون سپریایستاد و نگذاشت که حمله ای به بدنۀ این هنر بشود و جریان سینما قطع نگردد.اگر بهشتیاز کیارستمی حمایتنمیکرد،ایشاننمیتوانست بهاین شهرتجهانیبرسد. کدام کشور را سراغ دارید که جریان متداومیدرسینمایش داشتهباشد؟من گمان میکنم که هیچ کشوری جز ایران را نمیتوان نام برد. برخیمی گویند که تو،سینمای ایرانرا با سینمای امریکا مقایسه می کنی؟!میگویم حداقل یک سئوال که برای شما ایجاد میکنم! من اینها را می گویم، حال، شمابیایید و جوابش را بدهید.حداقل تا بهامروز هیچکس پاسخی برای سئوالم نداشته است! هیچکس در مورد نظریۀمنسخنینگفته و ننوشته و من هر روز به این امر معتقدترمیشوم که بله سینمایایران،یک جریانمهمی در جهان است!چرا سینمای ایران رادر تمام جشنوراه های جهان،حلوا حلوا،میکنند؟! دودلیلدارد: یکی اینکه اروپاییان،نوستالوژيای از دست رفتۀ سینمای خود را در آثار ما جستجو می کنند. چون اینها، هر کدام سینمایی جدا ازامریکا بودند. برای خودشان قواعد خاصی داشتندو از بین رفتند. تنها یک سینما در جهان وجود داردکهقواعد خودش را داشته و قواعد امریکایی ندارد و آن سینمای ماستو امروز در برخی از کشورهای اروپایی،کارگردان های جدید که ظهور می کنند و صاحب ناممیشوند،كهمتأثر از سینمای ایران هستند و این چیز مهمیاست.ما در کشورمانگویی عادت نداریمکه جایگاه مهم خود را درک کنیم. ما همیشه در سر داشتههای خود می زنیم.در موردسینماهم،اینگونه است و بعد هم سینمای ایرانیک کاراکتر دارد وآن مخصوص خودشاست.حتی در امریکا هم ناچار شدند که سر تعظیم برای آن، فرود آورند.من معتقدم که خیلیازفیلم های ما هستندکه اگر بازار جهانی پیدا کنند و در جهان دیدهشوند، به اسکار راه پیدا می کنند. ولی متأسفانه بازار جهانی نداریم و در محدودیت خودمانمی لولیم!"

تهیه کنندۀ فیلم سینمایی اجاره نشین ها، در تأیید سخنان رضا کیانیان، تصریح کرد:

"چرا سینمای ما ماندگار شد؟ عدم اتصال آن به بازار سینمایجهانی،نقطه ضعفش است که دلایل متعددی دارد. ما حتی امروزهدر زمینۀ صنعت نفتهم از بازار جهانی عقب مانده ایم!ولی فیلم سازانی که خیلی خوب می شناسیم،مثل امیر نادری،وقتی در سینمایایران،فیلممیسازند،«ساز دهنی»راخلق می کنندو هنوز هماین اثریککار جهانی است ولی وقتی در امریکا فیلم می سازند، نسبت به آثار گذشته اشان درخششی ندارند. فکرمیکنم جواباین موضوع،همین مردم هستند یعنی چشمۀ فیاض مردم است که ناآگاهانه درشما یک هنرپیشۀ درجۀ یک میسازدو این ارزش را مردم حفظ می کنند. همچون زبان فارسی که در پی حفظ آن کوشیده اند."

بازیگرفیلم سینمایی، باغ فردوس،پنج بعد از ظهر، در بخش دیگر این بحث،افزود:

"این که مردم هستند،کاملا درست است و بحثیدرآننیست. اما در این مورد که هنرمندان ما وقتی به خارج می روند و در آنجا زندگی میکنند،آدم های زیاد مهمی نمی شوند،یکی از علت هایش ایناستکه آبشخور آن ها عوض می شود. می بینیم کهعلمای ما مثل پزشکان و مهندسین دانشمندان و ...بعد از خارج از ایران،آدم های مهمی می شوندولی هنرمند باید حتما در ایرانباشدتا بتواند مطرح گردد.یکی از تیزهوشی های آقای کیارستمی، همین بود. در ایران، آقای کیارستمی، کیارستمی استو اگرچه تنها کسی بودکهآغوش همۀ جهان به رویش باز بودامادر ایران ماند و در جهان ماندگار شد!"

در بخشی دیگراز این دیدار،رضا کیانیان به سوالات حاضرین،پاسخ گفت:

-درمیانآثاریکه بازی کردید، بهترین فیلمی کهدر آن به ایفای نقش پرداختید،کدام فیلم بوده است واز میان کتاب های منتشر شده اتان به کدامیک علاقۀ بیشتری دارید؟

رضا کیانیان:این سئوالیاست که ازهمه می کنند که کدام کتاب و فیلمت را دوستداری؟ چون بارها ازمن اینپرسششده،همیشهبه فکر فرومی رفتمکه خودم واقعا کدام یکرا بیشتر دوست دارم؟ هميشهمی بینم که بهترینفیلم من فیلم بعدی است. برایاینکه هنوز آرمانی استو پایش به زمین نرسیده و چون پایش بهز مین نرسیده بدون ایراد است،بنابراین هنوز با اینتفکر کِیف می کنم.در نوشتن هم همینطور است.وقتی اثری پایان می یابد، شاد می شوم اما بعد از اتمام آن رهایش می کنم وبه سراغ بعدی می روم. درنتیجه فکرمیکنم که در دنياى عکس،عکس بعدی،فیلم،فیلم بعدی، تئاتر، تئاتر بعدی و نوشته، نوشتۀ بعدی.بهترين هستند این ها همیشه،خیلی ها می گویند آثارت مثل بچه هایت هستند!من خیلی بچه دوست دارم و در هر میهمانی که میروم، بچه ها درکنار من هستند. بچه تا یک زمانی کِیف دارد و بعد ازمدتی زجر دارد. یکی از عرفا می گوید:"زمانی کهازدواج نکردی،پایت روی زمیناست.ازدواج کنی سوار کشتی شدی و بچه دار که شدی،کشتی بشکست." ولی بچه بعد ازیک مدتی باید طوری زندگی کند کههر کاری دوست داشت انجام دهد.حداقل چون مندوست داشتم اینگونه باشم و نشدم،امروز با پسرم اینگونه برخورد میکنم. شاید فرزندت دوست داشته باشد کهبعد از مدتی، به دنبال زندگی خودبرود،خب اومی رود و زندگی خودش را ادامه میدهد و من هم زندگی خود را ادامه میدهم و ارتباطم را با او حفظ خواهم کرد. اثر هنری هم وقتی کامل شد و انجام شد، باید به دنبال زندگی خودشبرود وبه من ربطی ندارد چون من دیگر نمیتوانم آن را تصحیح کنم.اگر بخواهم آنر ااصلاحکنم،گیر یک اثر خواهم افتاد."

-در سینمایایران،اکثر نقش هایی که خیلی گلمیکنند و در ذهن ها می ماند و جایزه می گیرند،نقش های مثبت هستند.شما دو نقش معروفدرکیمیا و آژانس شیشه ای که منفی نیستند اما مثبت هم نمی باشندو در واقعنقش هایی ضد قهرمان هستندرا ایفا کردید.دلیل ماندگاری این نقش ها چیست؟

رضا کیانیان:موتور محرک قصه و فیلم، نقش منفی است. نقش مثبت،تنها مثبت است مثل فیلم«بتمن»؟ تیزهوشاست و قدرت بدنی خوبى دارد و جز این دارای هیچ شاخصۀ دیگری نیست.باقی تروکاژ استکه ما را به هیجان وا می دارد.ولی بتمن وقتی بتمن می شود که با شخصیت منفی مبارزه کند و او را شکست دهد و اگر نتواند در مقابل او بایستد، دیگربتمن نیست.مهم تَر از او نقش منفى فيلم است.

امروز ديگر دو نقش منفى و مثبت دو تا اكستريم نيستند.

اگر بتوانیم نقش مثبت را کمیبه نقطۀ تعادل و واقعیت نزدیکتر کنیم و در واقع آن را آدم کنیم،یعنی اگر آدم خوبی است،ضعف هاییواگرآدم بداست،خوبی هایی هم داشته باشد، به نتیجۀ مطلوب خواهیمرسید.این یک کار معاصر و مدرن است.امروزجیمز باندها کمی به نقطه تعادل نزدیکتر می شوند و گاهی کتک هم میخورند.این چیزیاست که من دوست دارم.وقتی،هرنقشی،چه مثبت و چه منفی را بازی می کنم،به سمتی پیش می روم کهنزدیک بهآدم و نزدیک به واقعیت باشد. یعنی اگر خوب است بدی و اگر بد است خوبی داشتهباشد.

نقش منفی را بیشتر دوست دارم وبیشتر نقش هایی که داشتهام هم،منفی بوده است. در حالیکه شما مرا در چهرۀ منفی به خاطر ندارید!چون منفی به معنای عامش نیست. قبل تر ها کسی که نقش منفی بازی می کرددرخیابانمورد هجوم و کتک قرار می گرفت.مثل بازیگر نقش شمر در تعزیه. چون تماشاگران، باور میکردند که او آدم بدی استاما من کاری می کنم که شما نتوانید در بد بودن یا خوب بودن نقش، قضاوت صد در صدی داشته باشید. من نقش را شبیه خود شما می کنم. مثلادر نقش دکتردرفیلم خانه ایروی آب، شما،بدتر از این آدم نمی توانید،پیدا کنید.این شخص به هیچکس رحم نکرده است.به پسر،پدرش و زن و همکارانش وحتی به بیمارانش خیانت کرده استولی شما دراینفیلم با او همذات می شوید و در آخر کهمیمیرد، همگی،برای چنین موجود شروری دلسوزی می کنید. چرا دلتان برای او می سوزد؟ چون همۀ شما و همۀ ماو همۀ آدم ها این کارها را کرده ایم.حداقل در ذهنمان مرتکب این بدی ها شده ایم حتی اگر جرأت اینرانداشتهباشیم کهافکارمان رابه عمل برسانیم.

همۀ ما دوستداریمکه بخشیده شویم و به همین دلیل،تمام اسطوره های بخشش وجود دارندوچون به این امر احتياجداریم، این شخص را میبخشیم. چون با او همذات پنداری می کنیموبا خودمی گوییم کهخودت هم اینگونه بودی؟ پس چون دوستداریم بخشیده شویم،او را هم می بخشیم. کاری که من با نقش هایم انجاممی دهم،همیناست."

در واپسین لحظات این نشست،بازیگر سینمای ایران،بخشی از داستان کتاب «این مردم نازنین» را قرائت کرد و گفت:

""روز – خارجی – کاشان

با هایده و علی از هتل امیرکبیر کاشان بیرون آمده بودیم و از پیاده روی روبروی هتل به سمت باغ فین می رفتیم. موتورسواری که همسرش را ترک موتورش سوار کرده بود مرا دید و شناخت. به همسرشگفت:"ببین، اینه."زن متوجه نشد شوهرش چه کسی رانشان می دهد. شوهر چون دست هایش بند بود دوباره با سرش به من اشاره کرد و گفت:"اینه."زن باز متوجه نشد.بالاخره مرد کمی جلوتر از ما ایستاده و به من گفت:"بیا."من تمام ماجرا را از گوشۀ چشم می دیدم،اما طوری رفتار می کردم که انگار نمی بینم و سرم به کار خودم،گرماست. مرد موتوری سر من فریاد زد که: به تو می گم بیا! من از روی جوی آب پریدم و رفتم پیش آن ها. مرد موتوری به زن اش گفت: دیدی؟ اینه."زن مرا دید و با سر به مردش اشاره کرد که:"درسته."

مرد گاز داد و رفت.

ایننوشتههادرواقعاتفاقاتیاستکهدرخیابانبهعنوانیکآدممشهور،برایمنافتادهاست.مابازیگران،یکچشمسومداریم،چوندوچشمرابهنقشمیسپاریم،حالچهکسیبایدماراکنترلکندوهزارچیزرادرهنگامآفرینشنقشبهمامتذکرشود؟!اینهمانچشمسوماست.اینهمانخالیاستکههندیهابرپیشانیمیگذارند.همانچشمخداوندیکهمراقبماناست.اینکتابحاصلچشمسوممندرخیاباناست.

"

دربخش دوم اینجلسه، فیلم مستند «بعد از خانم شمارۀ 11»، به کارگردانی طاها پارسا شجاع نوری، محصول سال 1385، به نمایش درآمد. این مستندبه زندگی رضا کیانیان پرداختهاستو در آن اشخاصی چون: مهرداد کیانیان، علی کیانیان، هایده قرچه داغی، کمالتبریزی،شادمهر راستین، فریبا کامران، مصطفی دشتیوعلیرضا شجاع نوری، داوود موسایی و اصغربیچاره و رضا کیانیان، حضور دارند."

در تیتراژ نخست این فیلم از زبان رضا کیانیان می شنویم:

"ببین!من که بازیگرم چون بازیگر بودم این تجربیات را به دستآوردم و چون بازیگر هستم تو من رو شناختی یا احتمالا از من خوشت اومده پس باید بذاری من بازیگر بمونم! چرا می خوای من بازیگر نباشم؟!"

در خاتمه بازیگر سینمای ایران،با دوست داران خود که هر یک کتابی از آثارایشان را در دست داشتند،سخن گفت. در بخشی از کتاب«این مردمنازنین»که قصه های رضا کیانیان با مردم است،می خوانیم:

"روز-خارجی-سنندج

برای فیلم برداری «خاک آشنا»ی بهمن فرمان آرا، در سنندج مستقر بودیم. یک روز تعطیل می رفتم میوه بخرم. پسر جوانی با اشتیاق سلام کرد. امضا می خواست. گفت: به شهر ما خوش آمدید. البته من سنندجینیستم. خودم اینجا میهمان هستم. تشکرکردم. داشتم برایش روی کاغذی که داده بود امضا میکردم که گفت:"من فیلم «ماهی ها می میرند» شما را خیلی دوست دارم. بارها آن را دیده ام. خیلی عالیه. خیلی خوبه.

گفتم منظورت:"ماهی ها عاشق می شوند؟"

گفت: نه "ماهی ها می میرند."

کاغذ امضا شده را گرفت و رفت."