روح زمانهٔ فروغ «محمد برشان»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

روح زمانهٔ فروغ «محمد برشان»

فروغ تابلویی از اوضاع و شرایط اجتماعی نیمهٔ اول دههٔ 40 را ترسیم می‌کند. او که نمی‌تواند به عنوان یک انسان هنرمند و حساس اوضاع حاکم بر جامعه را نادیده بگیرد. انسانی‌ترین خواست‌های آن روز اکثریت جامعه را در تابلویی که کاملاً عام و متعلق به همه جا و همیشه است، درشعر خویش تجسم می‌بخشد، بی‌آنکه بخواهد فراتر از آنچه در واقعیت وجود دارد، چیزی به مخاطب تحمیل نماید.

فروغ از زبان کودکی می‌سراید من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید. این کودک در فکر رهایی است. در آن روزگاران چشم‌های اکثریت افراد جامعه حتی روشنفکران متوجه کسی بود که بیاید. از جلال آل احمد تا غلامحسین ساعدی و محمود دولت‌آبادی و تا صمد بهرنگی در داستان ماهی سیاه کوچولو و همه در انتظار ظهور منجی، جهت رهایی از آن وضع سراپا بی‌عدالتی و محرومیت با یکدیگر شریک‌اند و همه انقلاب را آرزو می‌کردند. آری همه خواب ستارهٔ قرمز می‌دیدند. فروغ روح زمانهٔ خود را و جوشش عمومی جهت یک تغییر بنیادین و یاس از رفرم و امید بستن به رژیم فاسد و غیرقابل اصلاح شاه را با خواب ستارهٔ قرمز چه خوب بیان می‌کند و ضرورت و قطعیت برخورد خشونت آمیز نهانی بین مردم و رژیم را چه واضح نشان می‌دهد. و پلک چشم هی می‌پرد/ و کفش‌هایم هی جفت می‌شوند/ و کور شوم اگر دروغ بگویم/ من خواب آن ستارهٔ قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده‌ام / کسی می‌آید کسی می‌آید/ کسی دیگر کسی بهتر/ کسی که مثل هیچکس نیست مثل پدر نیست مثل مادر نیست.

او مثل پدر نیست مگر نه آن است که پدر در جامعهٔ مرد سالار همان دیکتاتور خانه، خدای روی زمین و قدر قدرتی است که اگر نان‌آور خانه است اما در حضورش نمی‌توان حرف زد کودک در اوضاع نابسامان اجتماعی حتی از مهر پدری محروم است و نمی‌تواند تصور کند که کسی که می‌آید مثل پدر باشد. حتی مثل مادرم نیست، در جامعه‌یی نابسامان، مگر مادرها می‌توانند مهر مادری‌شان را آنطور که می‌خواهند نسبت به فرزندان نشان دهند؟ اجبارهای زندگی، یاس‌ها و فشارها موجب صدها ظلم به کودکان است، کودکانی که از تغذیه و تحصیل محروم‌اند، کتک می‌خورند و دشنام می‌شنوند و تحقیر می‌شوند، کودکانی که توسط پدر و مادر بر سر راه گذارده می‌شوند، دخترانی که به عقد پیری ثروتمند درآورده می‌شوند یا حتی به فروش می‌رسند، کودک، مأیوس است و در فکر کسی است که بهتر از اینهاست و می‌آید و مثل آن کسی است که باید باشد کسی که می‌آید از پاسبان نمی‌ترسد، ترس از امنیه و ترس از عملهٔ ظلم کابوس مردم ستمدیده، بوده و هست. این است واقعیتی که در جامعه‌یی استبدادی حاکم است، کسی که می‌آید از صاحبخانه‌ها نمی‌ترسد و اسمش آنچنان که مادر در اول و آخر نماز صدایش می‌کند یا قاضی‌الحاجات است اما این کودک آن را یا قاضی القضات درک می‌کند. لذت روشنایی را مجسمه‌هایی یا کسانی که بچگی‌شان را در کنار فانوس و چراغ‌های نفتی گذرانده‌اند می‌توانند درک کنند. آرزوی مطرح شدن، چیزی به حساب آمدن و از انزوا و تاریکی درآمدن. چقدر دور میدان چرخیدن خوب است / چقدر پرپشت‌بام خوابیدن خوب است / چقدر باغ ملی رفتن خوب است / چقدر مزه پپسی خوب است / چقدر سینمای فردین خوب است/ و من چقدر از همهٔ چیزهای خوب خوشم می‌آید.

کودک معنی لذت‌ها را می‌فهمد ولی از آنها محروم است، چقدر آفتاب زمستان تنبل است/ پله‌های پشت بام را جارو کرده‌ام/ و شیشه‌های پنجره را شسته‌ام / چرا پدر فقط می‌میرد خواب خواب ببیند.

او از قرار و مدارهای مخفیانه که با پچ و پچ گلهای اطلسی مشخص شده است سخن می‌گوید و در این شعر فروغ می‌توان شامهٔ انسانی و احساسی شاعرانه و هنرمندانه را مشاهده کرد و فروغ هنوز روح زمانه‌یی است که می‌گوید کسی می‌آید که مثل هیچکس نیست و معنای انتظار همین است و منتظران مصلح خود باید صالح باشند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692