• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اثر «زویا پیرزاد»؛ «زهرا دستاویز»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اثر «زویا پیرزاد»؛ «زهرا دستاویز»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

یادداشتی بر رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اثر «زویا پیرزاد»؛ «زهرا دستاویز»

از سرخوردگی تا سرخوشی

رمان "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" به نوشتهٔ زویا پیرزاد اثری است زنانه که با تصویرسازی رئالیستی از پیچ و خم‌های جهان ذهنی و درونی زنان، توانسته است به اثری خواندنی و ماندگار تبدیل گردد. این کتاب در 293 صفحه و توسط نشر مرکز به زینت چاپ مزین گشته است.

بن‌مایهٔ رمان از زیبائی های یکنواخت زندگی و از تعاملات و تحولات انسان‌ها در سایهٔ گذر زمان سخن می‌گوید. زبان داستان ملایم و روان است و از نثری بی پیرایه، شیوهٔ روایتی خطی، طنزی خفیف و توصیفاتی به غایت ملموس و عینی برخوردار می‌باشد. توصیفاتی ظاهراً ساده ولی عمیق که به کندوکاو در لایه‌های پیچیده و متعدد روانشناسانهٔ روح زن می‌پردازد. رمان روایت برشی از زندگی خانوادگی و معمولی زنی ارمنی ((کلاریس آیوازیان)) است که به همراه شوهر و فرزاندنش در محلهٔ بواردهٔ آبادان در دههٔ چهل شمسی سکونت دارد. از همان خطوط ابتدایی کتاب نوای کند و منظم زندگی کلاریسِ خانه دار را به وضوح می‌شنویم:

((صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد. بعد قیژِ در فلزی حیاط و صدای دویدن روی راه باریکهٔ وسط چمن. لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود.))

دنیای کلاریس بی هیچ نوسان و دگرگونی هیجان برانگیزی در رسیدگی به مسائل خانه و خانه داری، شوهر و فرزندان و ملاقات‌های پیاپی با مادر ایرادگیر و خواهر ناسازگارش ((آلیس)) محدود است. تمام ابعاد زندگی حول محور "زن بودن" کلاریس می‌چرخد: بُعد ارتباطاتش با پدر و مادر و خواهر در کودکی و بزرگسالی، بعد مناسبات کنونی و خاطرات عاشقانه‌اش در ایام گذشته با شوهرش ((آرتوش))، بعد زحمات مادرانه‌اش در قبال سه فرزندش ((آرمن، آرسینه و آرمینه)) و بعد روابط دوستانه و همچنین دیدگاههای مذهبی‌اش به عنوان یک اقلیت مذهبی. برآیند تمام این ابعاد گوناگون، شخصیت متزلزل، حساس و پر از تضاد وکشمکش کلاریس را خلق می‌کند که با قلم شیوای خانم پیرزاد به مخاطب معرفی می‌گردد. پیرزاد با مهارت هر چه تمام‌تر در جای جای کتاب

حاضر ما را با این یکنواختی کسالت بار وضرباهنگ‌های مداوم و شبیه بهم زندگی کلاریس مواجه می‌سازد و می‌بینیم که ذهن تسخیرشدهٔ کلاریس حتی در موقعیت‌های اجتماعی و مجامع مختلفی که حضور پیدا می‌کند همچنان معطوف به همان چارچوب‌های تعریف شدهٔ خانوادگی‌اش می‌باشد. او به چیزی جز امنیت و آرامش محیط خانه‌اش نمی‌اندیشد و هرگز در صدد مقابله یا مواجهه با چیزی یا کسی که بخواهد این امنیت و آرامش را بر هم بزند برنمی آید. کلاریس با این که از تمکن مالی نسبتاً خوبی برخوردار است و شرایط و امکانات حضور در جایگاههای مختلف اجتماع را داراست ولی به این سبک از بودن خوگرفته و تمایلی به تغییر آن در خود نمی‌بیند. او دچار نوعی ناآگاهی است. نوعی مسخ شدگی یا خودفراموشی. ناآگاهی‌ای حاصل از روند طبیعی و اجتناب ناپذیر زندگی مدرن شهری. مسخ شده در خانه و آشپزخانه و نه چیزی جز آن.

اما بالاخره ناقوس‌های بیداری به صدا در می‌آیند و زندگی عادی و جهان بستهٔ کلاریس دستخوش چالش‌های بنیادینی می‌گردد. چالش‌هایی که کلاریس را از ورطهٔ هولناک روزمرگی بیرون می‌کشد و به او جهان بینی و خودشناسی دیگری می‌بخشد. گویی از کابوسی طولانی برخاسته باشد:

یک خانوادهٔ کوچک سه نفره ((سیمونیان)) به بوارده، جایی نزدیک خانهٔ کلاریس مهاجرت می‌کنند. اعضای این خانواده عبارتند از: دختر کوچک و زیبایی ((امیلی سیمونیان)) که خیلی زود دوست دوقلوهای کلاریس شده و پس از مدتی آرمن پسر نوجوان کلاریس دلباختهٔ او می‌گردد، ((امیل سیمونیان)) پدر امیلی که از قضا همکار آرتوش در شرکت نفت می‌باشد و مرد با نزاکت و اهل شعر و ادبی است و همچنین مادر امیل و مادربزرگ امیلی ((المیرا سیمونیان)) که پیرزنی است بورژوا صفت و دارای رفتارهای پارادوکسیکال که پس از چندی مجذوب کلاریس شده و پرده از رازهای مگوی بسیاری در مورد زندگانی گذشته‌اش نزد او برمی دارد. در بخش‌های پایانی رمان "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" معلوم می‌گردد که علت اصلی مهاجرت‌های پی در پی و سرگردانی‌های خانوادهٔ سیمونیان همین پیرزن مرموزِ پریشان احوالی است که برای محافظت از پسر و نوه‌اش راه دیگری جز کوچیدن از این شهر به آن شهر نمی‌یابد.

بهرحال طلسم یکرنگی و یکپارچگی در هم می‌شکند. روابط جدید بین دو خانواده شکل می‌گیرد و کلاریس و آرتوش، خانوادهٔ سیمونیان را با دوستان و اقوام خود آشنا می‌سازند. کلام شیرین، دقت نظر و نکته سنجی امیل سیمونیان وجود کلاریس را از تمنّیات و وسوسه‌های ناشناخته‌ای پر می‌کند و او را به سمت عوالم و عواطفی سوق می‌دهد که قبل از آن در خود سراغ نداشته و خارج از گردش طبیعی مدار زندگی وی بوده است. خلقیات آرتوش همسرش، مرد خونسرد و آرامی که گرایشات چپ گرایانه داشته و تنها در فکر مشکلات طبقهٔ فقیر و زجرکشیدهٔ روزگارش است و همواره به بحث و جدل‌های سیاسی با این و آن می‌پردازد و کم و بیش دستی در فعالیت‌های سیاسی هم دارد، رفتارهای متکبرانه و حسادت آمیز خواهرش آلیس که برای پیدا کردن شوهری مناسب به هر ترفندی متوسل می‌شود و در تلاش است که امیل سیمونیان را به دام بیاندازد، ایرادگیری‌ها و وسواس‌های بی حدواندازهٔ مادرش و دست آخر کنش‌های عصیانگرایانه و غیرطبیعی امیلی دختر امیل و فریفتگی نابخردانهٔ آرمن نسبت به او، همه و همه جدال‌های درونی کلاریس را تقویت می‌کند.

این جدال‌ها در قالب وَرها (مترادف با جنبه‌ها) از آغاز کتاب مخاطب را همراهی می‌کنند که در حقیقت بیانگر حالات متضاد ذهن پرآشوب و درهم تنیدهٔ کلاریس هستند و با صفت‌های مختلفی مثل ((وَرِایراد گیر، ورفضول، وربهانه گیر)) یا ((ورمنطقی، ورمهربان، ورخوش بین)) نام گذاری شده‌اند:

((بیرون که رفتند وَر ِبدبین ذهنم مثل همیشه پیله کرد. دخترک با آن دقت به چی نگاه می‌کرد؟ مبادا جایی کثیف باشد؟ نکند آشپزخانه به چشمش زشت یا عجیب آمده؟ وَرِ خوشبین به دادم رسید. آشپزخانه‌ات شاید زیادی شلوغ باشد، اما هیچ وقت کثیف نیست. در ضمن نظر یک دختر بچه نباید برای آدم مهم باشد.))[صفحهٔ 10]

رخدادهای تازه پشت سر هم به وقوع می‌پیوندند و او را دچار نوعی بحران شخصیت و سرخوردگی می‌سازند. با وجود این، همان‌ها سمت و سوی نگاه کلاریس را نیز متحول می‌کنند. او حالا قادر است با زاویهٔ دید دیگری، غیر از آن چه تاکنون بوده به گوشه و کنار زندگی‌اش نگاه کند و رفته رفته نقاط کور و سطحی وجودش غافلگیرش می‌سازد. ماهیت همه چیز شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد. گویی کلاریس به یک بلوغ فکری و زایشی دوباره تن داده است. اوج این شکفتگی و بلوغ فکری ناگهانی آن جائیست که وی تصمیمی راسخ می‌گیرد تا به خانم نوراللهی، زنی فعال و پرتکاپو در عرصهٔ فعالیت‌های اجتماعی که از او برای عضویت در ((انجمن مدافع حقوق و آزادی زن)) دعوت به عمل آورده بود پاسخ مثبت بدهد و همچنین قادر است با نظری بی طرفانه و بدور از قضاوت با مهاجرت یکبارهٔ خانوادهٔ سیمونیان برخورد کند و فارغ از هر تظاهری عشق و دوستی همسرش را درک کند و خواهرش را ببوسد و ازدواجش را تبریک بگوید و بالندگی و تغییر پسرش را ببیند و از مادر وسواسی‌اش در خانه مراقبت به عمل بیاورد و ...

نویسنده از کوچ "ملخ‌های مهاجر" بهترین بهره را برای نمادپردازی گرفته است. ملخ‌های مهاجر نماد انهدام و نابودی‌اند. به شهر حمله می‌کنند و باغ و بستان‌ها را از بین می‌برند، من جمله باغچهٔ زیبا و پرگل کلاریس را. آن‌ها در حقیقت همان خانوادهٔ سیمونیان هستند که وارد شهر می‌شوند، ویرانی را با خود می‌آوردند و باز به جای دیگری رخت بر می‌بندند. با وجود این ویرانی رعب آور، در آخرین برگ از این رمان شیرین و جذاب شاهدیم که کلاریس جام بلورین عشق و سرخوشی را در دست می‌گیرد و لاجرعه سر می‌کشد و می‌خواهد که زنده باشد و زندگی کند:

((باد ملایمی آمد که برای آن وقت سال در آبادان عجیب بود. پا زدم و تاب تکان خورد. داشتم فکر می‌کردم برای سفر به تهران چه لباس‌هایی بردارم و سوغاتی چی بخرم که پروانه‌ای از جلو صورتم گذشت. سفید بود با خال‌های قهوه یی. تا فکر کنم ((چه پروانهٔ قشنگی،)) یکی دیگر دیدم و بعد یکی دیگر و هر هفت هشت تا رفتند نشستند روی بوتهٔ گل سرخ.

گفته بود ((پروانه‌ها هم مهاجرت می‌کنند.)) به آسمان نگاه کردم. آبی بود. بی حتی یک لکهٔ ابر))


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

دیدگاه‌ها   

#1 صادقی 1395-07-10 13:56
با سلام و احترام

این نوشتۀ خوب را خواندم. سپاسگزار.

آنچه بر من پوشیده ماند و همراه هم نامفهوم بوده است استفاده از عبارت (( یاد داشتی بر... )) بوده که در موارد مختلف هنری و فرهنگی و سیاسی بکار می‌رود و تکلیف مخاطب را روشن نمی‌کند که آیا با نوعی نقد مواجه شده یا تفسیر و تعبیر و مواردی در حاشیۀ اثر مورد نظر.

در این یادداشت هم همین اتفاق رخ داده است و من نقدی ندیدم. اگر غرض تبلیغی هم بر کتاب بوده باشد برای ترغیب خوانندگان جدید، کاش روشنتر موضع گیری بشود.

به هر حال سپاسگزار شما هستم.

پایدار باشید.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692