خوانش شعری از علی باباچاهی / میزگرد گروه ادبی و هنری فراسپید
چقدر کوچک - چه قدر بزرگ
چقدر بالا - چه قدر پائین
چقدر نزدیک - چه قدر دور
همچنان به چقدر و چه قدر فکر میکند
مادرباید چقدر آب بازی کند با پدر
تا خاک متورم باغچه سبز شود
بچه - بچه شود
برود تاپ تاپ گل از درخت بچیند
به گل چیدن درآمد یار فایز
چقدر- چه قدر
عاشق باید چقدر با گل کوزه گری
محبوبه و معصومه و مرضیه درست کند اول
بعد به کوه و کمر بزند چقدر
هجرانی چقدر؟ رسوائی چه قدر؟
از دیوارو درخت چه قدر بروم بالا
همسایه چقدر دخترهایش را زنده به گور کند در باغچه؟
در زندان چقدر میشود تجربه را در تجربه حل کرد
تلخ بود ولی سرکشید
چقدر آب و جارو میکند سنگ قبرها را
پدر و مادر دارد چقدر- بچه چه قدر؟
غروب وقت شقایق چیدن نیست
دلتنگی میآورد چقدر
نعش کشی چقدر؟
این چاه چقدر عمق دارد.؟ چه قدر بیژن
چقدر دیر به دنیا آمدی دختر!
اسمت منیژه که نیست؟
(علی باباچاهی- باغ انار ازین طرف است) ص 103
فرزاد میر احمدی: این شعر جناب باباچاهی شعری پر از حرفها از فرم از تداعیها و بازیها و ...است از فایز دشتی شاعر بوشهری تا چاه و بیژن ومنیژه ازآنیمای زن تا بازی زیبای چقدر و چه قدر
چاه این نگاه در عمق زن و نگاه لاکانی _ نشانه ای با کلی قطعها
عناصر بینامتنیت با سواری گرفتن از بازیها
من چاه را از بیژن در چاه تا جاه زهدان میکشانم
آب. مادر. آب. زن آب ارگاسم. زن پایین مرد بالا. جاه پایین بیژن پایین. منیژه بالا
تعارضها و تنافرها
احسنت اشاره درستی است
اکبر قناعت زاده: جناب میراحمدی به نکتهٔ خوبی اشاره کردید. در واقع باید دید این چاه چقدر عمق دارد - چه قدر؟
برای دیدن عمق شعر و چاه بیژن فایز را هم از دشتستان احضار میکنیم با اجازه:
منم بیژن صفت درچه گرفتار
منیژه وار گر هستی وفادار
کمند زلف بگشا چون منیژه
تو فایز را ز چاه غم برون آر
صالح سوزنی: سلام و درود بر دوستان فرا سپید... باباچاهی گرامی و خوانشگران عزیز
قرائت اول؛ شعریت متن ... ۱- با آمدن تقابلهای دوتایی کوچک – بزرگ، بالا پایین، دور – نزدیک به صورت نوشتاری و دیداری هم البتە با آمدن خط تیره در وسط آنها ... بدون آمدن فعل شروع میشود
۲- شکل ذهنی دایرە ای برای تکرار /بچە – بچە/ و /چقدر – چقدر/ و برای انجام همان (عمل با دختر همسایە)
۳- فلاش فوروارد در نقش فلاش بک برای ترسیم همان تکرارها... تا بیژن و منیژه.....
قرائت دوم؛ وراهای متن؛
1- وصف زیبای با کنایە از نزدیکی تا ... آب و .... بە بچە رسیدن... تلاش بچە- بچە برای همان نوع نزدیکی تا ... زندە بەگور شدن دختر.../ بە جرم عبور از تابو... /
2- تغیر جهت سپاسمانتالی آب در بخش سوم /.. چقدر آب و جارو میکند سنگ قبرها را....
3- زندان .... تا..... چاه بیژن.... و زیبایی استفاده از بینامتنیت ...
قرائت سوم؛ در زبانییت؛
شعر جدا از خوش فرم و ساخت بودنش ... و بە دل نشستنش در دادن لذت /چند ورایی بودن متن/ بە خوانندە جدی... بیشتر بە دنبال چ گفتن انتقادی است.. تا خطر کردن در حیطە زبان و فرا روی از دیکتاتوری متن....؛
" / همسایه چقدر دخترهایش را زنده به گور کند در باغچه؟ /در زندان چقدر میشود تجربه را در تجربه حل کرد/ تلخ بود ولی سرکشید/ چقدر آب و جارو میکند سنگ قبرها را/ پدر و مادر دارد چقدر- بچه چه قدر؟/ غروب وقت شقایق چیدن نیست/ دلتنگی میآورد چقدر/نعش کشی چقدر؟.....
کە بیشتر بە شعار و نثر میماند تا کارهای در زبانی / همان خود باباچاهی/
بە کردار زنی زنگی کە هر شب.. بزاید کودکی بلغاری آنزن...
کیوان اصلاح پذیر: به نظر میرسد از تمام ظرفیت قدر در شعر استفاده شده است: چقدر، چه قَدَر، چه قَدر
این قدرها شعر را وارد حیطههای دیگری میکند از جمله قدرت و مرتبه و مقام
روند زندگی از ازدواج تا مرگ در فرم چقدر و چه قدر صورت میگیرد. بنابراین ما در آن واحد با سه مقولهٔ متضاد در شعر روبروییم. اول حیرانی (چقدر) و دوم ارزش گذاری (چه قَدر) و سوم سویهٔ قدرت (چه قَدَر)
حسین اشراق: اصولاً متنی که دوپارهٔ معادلاتی داشته باشد و از ساختار ریاضی ذهنیت شاعر متولد شده باشد و از تضادها به یک فرمایش متعالی بخواهد دست پیدا کند نیازمند دکوراتیو است که اینجا هم ما با این دکور مواجهیم و حقیقتن دوست داشتم این زیباییها و سطرهای درخشان گرفتار این معادله و مجهول سازی ها برای رسیدن به جواب در پس تساوی نشوند.
مهری رحمانی: آنیمای مؤلف به گمان من مادر است آنیموس مادر نوعی، تاریخ مرد... آنیموس آسیب دیده از تاریخ مردانه
درست است ولی منیژه زن خاص و مادر زن نوعی و بستر متن
چقدر و چه قدر، تاکید اعتراضی ست نه مفهومی معنا شکن..
شعر در کل برای هر مخاطب شعر خوان قابل درک است میشود گفت منجر به چند معنایی نمیشود. این را به عنوان ضعف شعر نمیگویم. ضعف شعر بی توجهی به همان دو نکته است، بی توجهی به شرایط طبیعی و جامعه شناسانه است.
زوزه اگر در بره بود گرگ دریده میشد.
مهدی قلایی: «گزارش یک خوانش»
دوست داشتم خیلی وقت مفصلی داشتم و بیشتر در مورد این شعر حرف میزدم، حقیقتش علی باباچاهی در شعرش دیر به دست است، و کمی معما گونه، یعنی آن خلسه ای که خواننده باید در ارجاع به آنچه دیده و از آن در گذشته بازیابد، در شعر باباچاهی به ندرت با چنین یورشی مواجه است که خواننده یک آن چشمهای اش گرد شود که ای بابا این که همان آشنای هر روز و هر سالهٔ من است که دقت نمیکردم، این که زیستار من است که فکر میکردم قابلیت تولید متن ادبی را ندارد این که هیچ است چگونه شعر شده، اینجاست که دیگر شعر و متن ادبی تولیدی از هیچ و اتفاقاً از همه چیز باشد و هر موقعیت کاملاً غیر شاعرانه میتواند متن ادبی تولید کند، اما این هیچِ باباچاهی کجاست این روزها که همه در سفریم و از قضا شعر باباچاهی را توصیه میکنم اصلاً در مسافرت نخوانید،
اصلاً نمیشود با سرْلقهٔ توی ماشین و حواس پرتیِ شیشهها این شعرها را خواند این لابیرنت تو در تو که مکاشفهاش نه در شگفت زده کردن آنی که در عمق است، من قصد دارم برای اولین بار از دریچه ای تازه و البته کمی با عجله وارد این متن یکه (به قول رولان بارت) شوم و باز هم از قول او بگویم که اگر این متن را دوست نداشتم علی رغم تقاضای چند تن از دوستان برای نوشتن سرِ این متن از آن روی بر میگرداندم.
و اما خوانشی که امشب پیشنهادش را میدهم، اسم میگذارم «خوانش افزوده»
خوانشی که ۱-لحظه ای است: یعنی تا شب که میخواهیم این شعر را بازخوانی کنیم ممکن است چند بند دیگر به آن اضافه شود
۲-فاصله ای است، هر بار به متن یک فرصت میدهیم و آن را دوباره و دوباره میخوانیم
۳-هر متنی که انگیزش خوانش های بعدی را داشته باشد، قابلیت بالاتری دارد
۴-هر خوانشگری میتواند به بندهایی به خوانش تو بیافزاید
اما برمی گردم به شعر،
بار اول که شعر را خواندم در سطور اول چیزی که توجهم را جلب کرد «چقدر» و «چه قدر» بود
چقدر کوچک -چه قدر بزرگ
و خط فاصله ای که در این نوشتار است
در اولین پیش فهم این مطلب به سراغ ام آمد که «چقدر» هم از لحاظ نوشتن و هم از جنبهٔ آوایی ی خواندن سریع تر، جمع و جور تر و کوچک تر از چه ... قدر است که اتفاقاً کنار هم قرار گرفتن چقدر و کوچک در «چقدر کوچک و چه قدر بزرگ» این گمانم را تقویت میکرد
اما بلافاصله در سطر بعد دیدم که
با «چقدر بالا» و «چه قدر پایین» با هم آمدهاند و پیش نهادهام به هم ریخت و گفتم لابد، پایین عمیق تر و فرو رفته تر از بالاست در این متن.
در سطر بعدی دوباره دیدم «چقدر نزدیک» گمانهام را تقویت میکند.
و دورها واقعاً دورترند انگار
شعر را تمام نکردم یک بار دیگر برگشتم و از ابتدا شعر را خواندم
خط فاصله ای «-» که از ابتدا، فاصلهها را تقویت میکرد، آمده بود بین دو بچه نشسته بود،
باید به سرنوشت این بچه و سر گذشتش در متن دقت میکردم.
«چقدر باید تجربه را در تجربه حل کرد»
تا بچه، بچه شود.
اما این مکان کجاست؟ باغچه؟ زندان؟ سنگ قبر؟ چاه؟..
در باغچه که باید گل از درخت بچیند،
و فعل «برود» مرا برد به دنبال نخود سیاه رفتن، تا پدر و مادر آب بازی کنند و مادر «برود -آن جا»، لابد برود پیش پدر.
فکرم به یک خوانش روانکاوانه رفت و یاد «فورت -دا» ی فروید افتادم. (کانسپتی که فروید وقتی درست میکند که بچهٔ دخترش بغل اوست و مادرش که دختر فروید میشود رفته، رفته -آنجا، کجا؟ لابد پیش پدر، و مرا تنها گذاشته، و اسباب بازی ای که دست بچه است با حرکت آونگ وارش در آمدن صدای «فورت» و در رفتن صدای «دا» میدهد و فروید زیرک، این کانسپت را میسازد که انگار بچه با اسباب بازیاش هم دارد میگوید مادر مرا رها کرد و رفت -آن جا، رفت بغل پدر، رفت آب بازی، اما من فکر میکنم مادر که دختر فروید است حتا فروید را هم تنها گذاشته و رفته و این صدایی که از اسباب بازی در می اید همان صدای مشترک فاصله ای است بین نوه و فروید)، عامل دیگری که در متن، مرا به سمت نقد روانکاوانه سوق میداد، رسیدن به این سطر بود:
«عاشق باید چقدر با گل کوزه گری
محبوبه و معصومه و مرضییه درست کند اول
بعد...»
که میلِ به میل لاکانی بود، اولاً اینکه این اوبژه ها مدام در حال گذشتن بودند از روی محبوبه بر روی معصومه و بلند میشود ... ومی نشینند روی دیگری، ثانیاً، عاشق خودش این ابژهها را درست میکند، نه اینکه این عشقها خود به خود ساخته شوند. بلکه این میل عاشق است که همچنان میخواهد خودش را ادامه دهد و برای خودش ابژهٔ عاشقانه درست کند، به قول لاکان میلِ سوژه، میلِ به ابژه نیست، میلِ به میلِ ابژه است.
هر ابژه ای که به دست میآید (که در هر صورت به دست نمیآید چون عاشق چیزی از معشوق میخواهد که خود معشوق هم صاحب آن نیست) دیگر ابژهٔ عاشقانه نیست و ابژه، خودش را میبرد و روی دیگری می نشاند از محبوبه (و جالب است، اسم خاصِ اول، محبوبه است، محبوب، حبیب، همدم، یار. اسم خاص آخر مرضیه، من با خود گزارههای سؤالی متن که مدام با پرسش، خواننده را درگیر متن میکنند و به متن فرا میخواند و پاسخ نمیدهد (روش کاملاً دولوزی) من فقط سؤال میپرسم، میخواهم بپرسم چرا اسم خاص اول محبوبه است اما آخری مرضیه. ارجعی الی ربک مرضیه راضیه نیست؟
آن را نهٔ نهایی: مرگ نیست که این آغوش بی سر انجام را به سرانجام میرساند؟ آیا جز در آغوش گرفتن مرگ، آغوش دیگری این میل ناتمام، این فقدان، این غیاب، این مازوخیست، این وانهادگی را تسلی میدهد؟
باز نشد شعر را تا آخر بخوانم، یک بار دیگر شعر را خواندم، با همان چیزهایی که در ذهنم مانده بود، دال ««رسوایی» و ««هجرانی» این بار نظرم را جلب کرد. و گمانهام را تقویت کرد، که این میل، این کوزه گری، این ساختن، جز به رسوایی و ناکامی و هجرانی بیشتر به چیزی نمیرسد. ما در آغوش هر کسی رسوا تر میشویم، ما در آغوش هر کسی تنها تر میشویم و خود را تکه تکه جا میگذاریم، و خود را خراب میکنیم و این آب بازی و خود ویرانگری که مهمترین رانهٔ بشری است آغوش به آغوش ادامه دارد تا آن آغوش نهایی تا آغوش مرضیه.
این خوانش ها و درگیری با متن که بیشتر داشت دانستههایم را به یادم میآورد، مرا به این میرساند که هر متن تا آنجا داناست که دانستههای تو را به یادت میآورد، یک متن فقط آن قدر آگاهی دارد که آگاهی تو را به یادت میآورد و چه به جا یادم آمد ««تفکر هست به یاد آوردن»
رسول رضایی: این تقابلهای شروع که تا پایان هم ادامه دارد.. شعریت اثر را تضمین میکند.. همراه با زبان سیال...
"مادر باید چه قدر آب بازی کند با پدر"
این استفاده دو وجهی از این سطر بسیار زیباست..
هم وجه اروتیک و هم وجه دیگر که خاک متورم باغچه سبز شود...
گریز ب فایز و منیژه و بیژن
و ادامه و پایان بندی اثر با سطرهای محکم
نشان از شعری مدرن با ساختاری محکم دارد...
کوروش جوانروح: این چرخش تولد در زیست و سیر تحول رشدی در عشق و نیست شدن در وقت پژمردگی مرگان نگاه انسانگرایانه شاعر به یک تسلسل تاریخی ست
این چاه چقدر عمق دارد.؟ چه قدر بیژن
چقدر دیر به دنیا آمدی دختر!
اسمت منیژه که نیست؟
در حقیقت این شعر خاستگاه روانی خود را درانتها رونمایی میکند چاهی از نوع ناخوداگاه که در بستر سازی پیش درامد شعر شکلی استعلایی داشته و جمعی است و دراین پهن گاه چقدر بیژنها که در یک بازی عاشقانه دلباخته منیژه شدند و در یک فریب جانکاه یوسف و زلیخایی سر از چاه درون در آوردند ...و باز شاعر در مواجه با ان وجه زنانگی درون به دیده شک به پرسشگری خود ادامه داده از قطعیت میگریزد. در این نظام دلالتها و لغزش معنا شعر وجه مدور بودن خود را به رخ میکشاند و ابر متن میشود. این رجعت درونی و گریز به قطبیتهای متضاد ناشی از روح چالش برانگیز شاعری است که به وضعیت نسبی پست مدرن دیدی بد بینانه داشته و هرجا که دلتنگ میشود از سیاست روزگار یقه تاریخ را میگیرد که در یک خود تکراری و تکرار و تکرار، بسی چون او را به نعش کشیده است و این شاعر نمادی از رنج همیشگی بشری ست که با چقدرها ...چه ...قدرها و...چه ...قدر...ها دارد ازنا جوابی خود میگذرد.
خوانش:
1- اندازههای گیر کرده در گلوی چقدرها
2-دو پارگی در یک شکل هذ لولی و تقابلهای دوتایی
3-بینامتنها با ارجاعات تاریخی
4-اشاره ای گذرا به حضور من درمرکزیت روایت
5-چرخش حلقوی شعر در توالیهای تحولی از زایش تا مرگ تا پری واره درون
5- بازیهای زبانی در روندی اعتدالی
6-وجه اعتراض درون گفتاری که نجوای غلتیدن به ناخوداگاه وجود و استخراج رنجواره هایی ست از نوع کهن الگوها
7- فراز و فرودها از نوع قبض و بسطهای روح در وضعیتهای لغزان
شعر در یک وضعیت کروی و سهمی گون از نوع هذلولی در وجه پرسشگری تن به حالتهای تغزلی داده و با ایجاد تقابلهای دو تایی نوع از دوپارگی را با محوریت من لغزان ایجاد میکند. این من از حالت امرانه بودن شانه تهی کرده سعی در قرار گرفتن در موضع بیانگری بی طرف است برای همین از خود بعنوان ناظر خاموش روایتی چند بعدی را به در زمانی میکشاند و با بهره گیری از خاستگاههای روانی بینامتن ها را به نمادها پیوند داده و در یک همنشینی رندانه وجه اعتراضی شعر را پیش میبرد. این گریز از وجه عینی و نفوذ به ناخوداگاه و چنگ زدن به پری وارگی درون از نوع آنیما ی زخم خورده شاخصه رفتاری شاعرست ...شاعر از کانون خشونت درونی در شعر به وجه تعادلی میاندیشد و برای افزایش وجه لطافت شعر به مظاهر زنانگی متوسل شده که در یک سرخوردگی تاریخی شکل شکست دارند وجه شبه گونه ای که در تقابلهای درونی و رفتاری سمپاتیک کارکردی تکمیلی پیدا میکنند.
چقدر کوچک - چه قدر بزرگ
چقدر بالا - چه قدر پائین
چقدر نزدیک - چه قدر دور
همچنان به چقدر و چه قدر فکر میکند
چقدر.. چقدر... وضعیت لغزش نسبتها را به نسبیتها در یک حالت پیوستار به سؤال میکشاند تا بُعدی در بعد از فراز و فرودها و قبض و بسطها باشد. نوعی چرخش در یک انتروفی انرژی که ذهن همیشه مغلوب را فکر اندیش میکند. وجه مادرانگی را از زن به دامن پدر و خاک متورم از مادر زمین که باید بارور شود و همچنان باز بچه –بچه شود. نقطه ای از شعر که شاعر در شکستن مقاومتهای درونی در یک حالت فرافکنانه وجه بی آلایشی درون را از تضاد میرهاند و این کودک درون که در وضعیت تعادل دنبال بازیگوشی و تاب بازی ست و از درخت بالا میرود که گل وجود خود را بچیند و در یک برخورد فطری یاد آور طینت بی آلایش نوزاد رمیده از تنگنای رحم زندگی است
مادر باید چقدر آب بازی کند با پدر
تا خاک متورم باغچه سبز شود
بچه - بچه شود
برود تاپ تاپ گل از درخت بچیند
وجه روایت مداری و گریز از روایت برای ایجاد یک متن تو در تو و این تاکید بر فاصله تا دست یابی به آنچه باید میرسید و جزی نگرانه و ریزبینانه در نوردیدن امور عین به ذهن و ذهن به عین یک نوع چرخش سورئالی به شعر میدهد.
به گل چیدن در آمد یار فائز
چقدر – چه قدر
عاشق چه قدر باید با گل کوزه گری محبوبه و معصومه و مرضیه درست کند. اول بعد به کوه و کمر بزند چه قدر
هجرانی چه قدر؟ رسوایی چه قدر؟ فایز در قامت عاشقی نمادین که به گل چنگ می زند و کوزه را به صورت معشوقههایی به نقش میکشد محبوبه، معصومه و سیمینبری ها ... تا نوبت عاشقی را به مجنون و لیلی ... ها و فرهاد و شیرین ... ها به کوه بکشاند تا از اندوه هجرانی و سر افکندگی باز به چه قدرها و تاریخ تکرار نرسیدنها وصل کند ...
از دیوار و درخت چه قدر بروم بالا؟
همسایه چه قدر دخترانش را زنده به گور کند در باغچه؟
در زندان چه قدر میشود تجربه را در تجربه حل کرد؟
تلخ بود ولی سر کشید.
در میانهٔ شعر شاعر در یک خود ارجاعی از من پنهان پرده برداری کرده و باز در یک بازی فرافکنانه و بازیگوشانه به محاق میرود. شاعری که در حال دید زدن دخترهای همسایه دیوار به دیوار شاهد به گور کشیده شدن لبها و تنهایی است که بی لمس عشقی در صورت نقشها از آب و رنگ افتادند ... زندانی که به تنگی دنیا باید همهٔ این تجربهها را تاریخی کرد، با تلخ کامی به تلخ مزاجی رسید و خاطرات درد آور را در یک رنج غریزی بلعید.
چه قدر آب و جارو میکند سنگ قبرها را؟ پدر و مادر دارد چه قدر- بچه چه قدر؟
غروب وقت شقایق چیدن نیست
دلتنگی میآورد چه قدر
بازیهای زبانی در یک اعتدال زبانیت شعر را به سمت برشهای معنایی سوق داده است
وجه اعتراض درون گفتاری که نجوای غلتیدن به ناخودآگاه وجود و استخراج رنجواره هاییست از نوع کهن الگوها. شاعر باز از ابژهها به پوشیدگیهای گفتاری رسیده و در یک چرخش مفاهیم را کلام میکند و مرگی که مدام میکشد و با صورت سنگی آب و جارو میشود و شقایق آرزوهایی که در سرخی غروب از دستهای پژمرده به دلتنگی های نیستی رسیده. از هستندگی های ممکن خاطرهٔ یک دلمردگی را به ارمغان میآورد.
نعشکش چه قدر؟
این چرخش تولد در زیست و سیر تحول رشدی در عشق و نیستی در وقت پژمردگی مرگ آن نگاه انسان گرایانهٔ شاعر به یک تسلسل تاریخی است
این چاه چه قدر عمق دارد؟
چه قدر بیژن چه قدر دیر به دنیا آمدن دختر اسمت منیژه که نیست؟
در حقیقت این شعر خاستگاه روانی خود را در انتها رونمایی میکند چاهی از نوع ناخوداگاه که در بستر سازی پیشدرآمد شعر شکلی استعلایی داشته و جمعی است و در این پهنگاه چه قدر بیژنها که در یک بازی عاشقانه دلباختهٔ منیژه شدند و در یک فریب جانکاه یوسف و زلیخایی سر از چاه درون در آوردند ... و باز شاعر در مواجهه با آن وجه زنانگی درون به دیدهٔ شک به پرسش گری خود ادامه داده از قطعیت میگریزد، در این نظام دلالتها و لغزش معنا شعر وجه مدور بودن خود را به رخ میکشاند و ابر متن میشود. این رجعت درونی و گریز به قطعیتهای متضاد ناشی از روح چالش برانگیز شاعری است که به وضعیت نسبی پستمدرن دیدی بدبینانه داشته و هر جا که دلتنگ میشود از سیاست روزگار یقهٔ تاریخ را میگیرد که در یک خود تکراری و تکرار و تکرار بسی چون او را به نعش کشیده است و این شاعر نمادی از رنج همیشگی بشریست که با چه قدرها ... چه ... قدرها و .... چه ... قدر ... ها دارد از نا جوابی خود میگذرد..
علی باباچاهی: سلام و درود
خسته نباشید ای شاعران و منتقدین ارجمند!
بحث ارزشمند شما را به دقت دنبال کردم و بی تعارف لذت بردم و استفاده کردم. بر خود میبالم که در عصری زندگی میکنم که شما نفس میکشید.
دیگر تردیدی ندارم که افق پیش رو شفاف و تابناک است. چقدر احساس شعف میکنم که وقت ارزشمند خود را صرف مطالعه و نقد و بررسی شعر من کردید. از فرط هیجان
هم زمان دیدگاه شما عزیزان را در کانال تلگرام خود میگذاشتم. عین گزارش
مسابقهٔ فوتبال.
سرافراز و پایدار بمانید!
با احترام