محمود دولت آبادی، زادروز ۱۰ مرداد ۱۳۱۹، دولتآباد (از توابع شهر سبزوار)، همسر خانم مهرآذر ماهر، فرزندان سیاوش، فرهاد، سارا، جملهٔ قصار نوشتن برای من «همواره با درد و رنج همراه بوده» است. وی مدتهای مدیدی است که به کرار نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات میشود.
خلاصهٔ احوال
آقای محمود دولتآبادی (۱۳۱۹-) نویسندهی معاصر ایرانی، فرزند آقای عبدالرسول و خانم فاطمه در مورخهٔ۱۰ مرداد۱۳۱۹ در منطقهٔدولتآباد شهر سبزوار به دنیا آمد.
وی به سبب موقعیت خانوادگی از کودکی ناچار بود به کارهای سخت و یدی بپردازد و برای ارتزاق زندگی در هر حرفه ای آزمونی کند. وی در جوانی به خاطر علاقهٔ درونی مدتی به هنرپیشگی و کار در امور نمایش پرداخت و سپس خود را یک سر وقف نویسندگی و نیز گاه گاه نوشتن نمایش نامه نمود. آقای دولت آبادی از هم نسلان و هم پایان نویسندگان پیش قدم و کلاسیک ایران که قالب معاصر داستاننویسی را پدید آوردند، یعنی ادیبانی چون: صادق هدایت، نادرابراهیمی، محموداعتمادزاده، علیمحمدافغانی، گلی ترقی،محمدعلیجمالزاده، خانم سیمیندانشور، علیاشرفدرویشیان،اسماعیلفصیح،منیروروانیپور، غلامحسینساعدی، صادق چوبک، احمدمحمود، بزرگ علوی، ابراهیمگلستان، هوشنگگلشیری، علی فقیری و...محسوب میشود، از مجموعه آثار ارزشمندی که وی تاکنون منتشر ساخته است، میتوان فهرست زیر را عنوان کرد:
کتابشناسی آثار آقای دولت آبادی
مجموعه داستان: لایههای بیابانی - (۱۳۴۷)
کارنامه سپنج (مجموعه داستان و نمایشنامه)
رمان:
سفر - (۱۳۵۱)، آوسنه بابا سبحان (داستان بلند)، گاوارهبان - (۱۳۵۰)، جای خالی سلوچ، عقیل، عقیل - (۱۳۵۳)، از خم چنبر - (۱۳۵۶)، کلیدر (10 جلد)، زوالِ کلنل، روزگار سپری شده مردم سالخورده، اتوبوس، سلوک
آن مادیان سرخ یال، طریق بسمل شدن
نمایشنامه:
تنگنا، باشبیرو - (۱۳۵۲)، ققنوس
مجموعه مقاله:
ناگریزی و گزینش هنرمند، موقعیت کلی هنر و ادبیات کنونی، قطرهٔ محال اندیش
سفرنامه: دیدار بلوچ
گفت و گو: ما نیز مردمی هستیم.
سایر آثار: هجرت سلیمان، مرد، آهوی بخت من گزل (داستان) روز و شب یوسف، آن مادیان سرخیال، ته شب (داستان) رد، گفت و گزار سپنج، نون نوشتن، کلنل
آثار جناب آقای محمود دولت آبادی اغلب در سالهای قبل و نیز برخی در اوایل انقلاب سال 1357 منتشر شدند و از آن جا که بیشترین حجم مقالات و کتب منتشر شده در مورد ایشان نیز مربوط به همان سالها میشوند، به طبع سخن گفتن از ایشان از جانب یکی از افراد نسل بعد از انقلاب که تازه در سال 59 آن هم بعد از نشر رمان بزرگ کلیدر به دنیا آمده است، کاری دشوار و به طبع بسیار خطربار میباشد، ولی اگر سخن گفتن از یک ادیب را امری جهت پاس داشت و زنده نگاه داشتن مفاخر ملی بدانیم، این مقال هیچ نباشد، یک ادای دین میتواند بود.
این نوشتار به صورتی بسیار مجمل به بررسی رمان بزرگ "کلیدر" و همانندیهای آن با آثار دیگر نویسندهها و نیز پاس داشت از این ادیب بزرگ میپردازد. و راقم این نوشتار معتقد است از آن جا که جان مایهٔ تمامی هنر این نویسندهٔ ارجمند در این اثر یعنی رمان بزرگ "کلیدر"، همانگونه که برای آقای صادق هدایت در نوول "بوف کور" و برای آقای عباس معروفی در رمان "سمفونی مردگان"، مشهود و قابل بررسی است. لذا با کنکاش در این اثر حیرتانگیز، میتوان با بن مایههای ریشه ای ی اندیشه و تفکر این نویسندهٔ ارجمند آشنایی به هم زد.
هر نویسندهای در دنیا یک اثر سوگلی دارد، و بیپروا میتوان گفت که همهٔ تقلاهای دیگرِ آن نویسنده و نشر آثار دیگرش یا جهت نیل به آن اثر بزرگ و دست رس به آفرینش آن و یا تکمیل و ریختن آخرین قطرات زهر درون در اثر زایش آن اثر بزرگ میباشد. به عنوان نمونه میتوان متذکر شدکه همهٔ آن همه انبوه نمایش نامهها و اشعار و داستانهای رومن رولان (نویسندهٔ فرانسوی) جهت دستیابی به رمان بزرگ "ژان کریستف" و نیز رمان "جان شیفته" تکمیل آن بوده است. همهٔ آن همه انبوه نمایش نامهها و اشعار و داستانهای آقای "گابریل گارسیا مارکز (نویسندهٔ کلمبیایی) جهت دستیابی به رمان عظیم "صد سال تنهایی"، و نیز همهٔ آن همه انبوه نمایش نامهها و اشعار و داستانهای آقای "توماس مان (نویسندهٔ آلمانی) جهت رسیدن به رمان بزرگ "خانوادهٔ بودنبروک ها" بوده است و ... به تقریب میتوان گفت که فضای آثار بزرگ آقای محمود دولت آبادی نیز در اغلب نوشتهها همان فضای غالب "کلیدر" است. فضای حاکم بر رمان خواندنی ی "جای خالی ی سلوچ"، -رمان بزرگ دیگر ایشان- به تقریب همان "کلیدر" در اوجی دیگر است.
در مورد تاثرات و اثرپذیریهای جناب آقای دولت آبادی میتوان به طور قطع گفت که ایشان نیز مانند هر ادیب دیگری از تأثیر عظمای فن به دور نبودهاند و با توجه به مطالعهٔ عمیق ایشان در آثار نویسندگان داخلی و خارجی، پای درس گیری در فن نویسندگی از خلال آثار و قلم دیگر بزرگان هم در میان بوده است.
آقای دولت آبادی که ایرانی است و با تمام وجود شرایط دشوار هنرمند بودن را لمس کرده است، در نوشتهای در کتاب زیبا و دردناک "نون نوشتن" بیان میدارد که ایشان هیچ گاه در فن نوشتن مستقیم ستادی نداشته است و اصولاً تأثیرپذیری ی نعل به نعل از کسی را رد میکند. ایشان خود را دانش آموختهٔ روزگار و کرسی نشین زمان و مطالعات همه جانبه و بسیار میدانند. اما بیشایبه نویسنده از خواندن آثار دیگر نویسندگان و نیز قدما بی بهره نتواند بود. از این رو رویارویی با پاساژهای حیرت انگیز در رمان تحسین برانگیز "کلیدر" که جان مایههای ارزمندی از سبک و اسلوب جریان سیال ذهن، تکگویی برونی، تکگویی درونی، ریالیسم جادویی، ماده گرایی، جبریت و ... دارند، میتوانند بیان گر مطالعهٔ عمیق ایشان در ادبیات غرب و به ویژه غور استادانه در آثار بزرگانی چون میخاییل شولوخوف، لئو تولستوی، جیمز جویس، مارسل پروست، فرانتس کافکا، آنتون چخوف، اونوره دو بالزاک، امیل زولا، ویکتور هوگو، لئو تولستوی، فئودور داستایوسکی، ویلیام فاکنر، و .... تواند باشد. حتا ایشان به نوعی رمان "سلوک" خودشان را حاصل بازخوانی ی رمان بوف کور آقای صادق هدایت میدانند. البته ایشان خود در مصاحبهای با روزنامهٔ "همشهری" میگویند:
من درآثار ادبی جهان به چهار اثر علاقه فراوانی دارم. در وهله نخست رمان "بیگانه" اثر "آلبر کامو"،دیگری رمان "پیرمرد و دریای ارنست همینگوی، سومی هم رمان "گرگ بیابان" نوشتهٔ "هرمان هسه" (نویسندهٔ آلمانی) و آخرین که میتواند اولیهم باشد بوف کور خودمان است. من همیشه در طول این چهل سال نویسندگی آرزو داشتهامکه کتابی به حجم و قدرت یکی از این آثار بنویسم، این اعتراف من است. «ایجاز وفشردگی عذابآوری که متن سلوک به خواننده تحمیل میکند بر آمده از کوشش نویسندهبرای روایت فشردهای از یک پروسه زمانی و ذهنی شخصیت اصلی او است. ظرافتی که درروایت درونی متن انجام گرفته، آن را از فضاهایی که به خواننده اجازه همذات پنداریمیدهند دور کرده است.
رمان بزرگ و ده جلدی ی "کلیدر"
شاخصههای کلیدر:
کَلیدَرنامرمانیستایش برانگیز بهقلمآقای محمود دولت آبادینویسنده بزرگ معاصر ایرانی است. نام این رمان از روستایی در بخشسرولایت شهرستان نیشابور در پایکوه حیدری گرفته شده که حوادث برخی از قسمتهای اینرمان در آن رخ میدهد. زندگی عشایری شرح داده شده در رمان کلیدر و نیز نگاه سنتی بهشخصیتهای رمان آن را به صورت رمانی کلاسیک درآورده است. این رمان شامل ۱۰ جلد استکه به صورت پنج سری ۲ جلدی توسط نشر فرهنگ معاصر تجدید چاپ شده است.
نوشتن این رمان ۱۵ سال (از۱۳۴۲تا۱۳۵۷) طولکشیدهاست.
در مجموع رمان به طور کامل در سال 63 کامل شده است.
واقعهٔ کلیدر ریشه در واقعیت دارد.
آقای دولت آبادی در نوشتهای در کتاب ارزشمند "نون نوشتن" اظهار میدارد که حماسهٔ گل محمد در حوالی سبزوار واقعاً رخ داده است و کودکان آن جا از کودکی با ماجرای آن آشنا هستند. و ایشان از کودکی آرزو داشته که این واقعه را به صورت رمانی بزرگ و ماندگار به رشتهٔ تحریر درآورد. و از سویی مینویسند که مطابق باورها و ذهنیت مردم خراسان پس از مرگ گل محمد، خان محمد یعنی همان برادر ارشد که جان از آن پیکار به در برده بوده است، بعدها به خون و کین خواهی ی خانواده در فرصتی به جانب بابقلی بندار و آلاجاقی هجمه میبرد و انتقام گذشته را میگیرد. این موضوع در رمان نیامده و نویسندهٔ بزرگ آن مابقی ی ماجراها را به خود خوانندهها واگذاشته است.
آقای رومن رولان عزیز نیز در دیباچهٔ ابر اثر خویش یعنی "ژان کریستف" مینویسد که فصولی در مورد به جنگ رفتن ژان کریستف و مسائل پیرامون آن نوشته بوده است که در بازنویسی ی نهایی و نظر به حجم کتاب، آنها را حذف کرده است.
نام اثر: کلیدر، نوع اثر: رمان، حجم: ده جلد، سبک: ریالیسم روستایی، خلاصهٔ اثر:
کلیدر. نگارش 1357 تا 1363.محمود دولت آبادی. 10 جلد.
خلاصهٔ اثر:
مارال، دختر جوانی از عشایر کُردِ ساکن خراسان به شهر (سبزوار) میآید تا پدرش عبدوس و نامزدش دلاور را که به جرم شرکت در قتل زندانی هستند، ملاقات کند. مارال و مادرش در طول یک سالی که این دو در زندان بودهاند، بر اثر خشکسالی، زندگی دشواری را گذراندهاند. مادر بعد از بیماری سختی مرده است و مارال که تنها مانده است، تصمیم گرفته سوار بر اسب راهوارش قره آت پیش عمهاش بلقیس همسر آقای کلمیشی به کلاته سوزنده برود. خانوار کلمیشی مثل بیشتر ایلیاتیهای آن سامان بین منطقه کلیدر و قلعهها و کلاتههای پراکنده آن نواحی بر حسب فصل، در رفت و آمدند.
مارال در مسیر حرکت به سوی چادر کلمیشیها به صورتی کاملاً تصادفی با گلمحمد که البته هنوز یکدیگر را نمیشناسند، برخورد میکند.
مارال درخانوادهٔ عمه به خوبی پذیرفته میشود و در آنجا همخانهٔ کلمیشی و بلقیس پیر و نیز گل محمد و همسرش زیور و نیز دختر خانواده به نام شیرو میشود. روز بعد برای درو کردن کشتگاه کوچک خانواده با آنها همراه میشود. همان روز گل محمد (پسر کلمیشی و بلقیس) با دایی خود مدیار و چند تن دیگر از اعضای خانواده همراه میشود تا دختری به نام صوقی - خواهرزاده حاج حسین چارگوشلی- را که مدیار عاشق اوست، از خانه حاج حسین بدزدند. از سویی صوقی نامزد نادعلی پسر حاج حسین چارگوشلی است. در این ماجرا مدیار و حاج حسین چارگوشلی هر دو در آن شب تاریک بر اثر شلیک گلولههای طرفین کشته میشوند. یارانِ مدیار وی را در همان نزدیکیها به خاک میپسارند و به ایل باز میگردند.
از جانب دیگر در چادر در غیبت مردان خانواده، شیرو (دختر جوان بلقیس) طبق قراری که با ماهدرویش –جوانی که هرسال برای روضهخوانی و شمایلگردانی به سیاه چادرها میآید- دارد، فرار میکند. وقتی گلمحمد به سوزنده برمیگردد برای پیدا کردن شیرو تا نیشابور میرود و در آنجا باخبر میشود که آن دو باهم ازدواج کردهاند و به قلعه چمن رفتهاند.
خانواده بعد از درو کردن کشت دیم کمحاصل خود در سوزنده به چادرها برمیگردند و وقتی با بیماری گوسفندها روبرو میشوند، گلمحمد برای گرفتن کمک از ادارههای دولتی به سبزوار میرود، اما هیچ ادارهای به او توجهی نمیکند و او خسته و ناامید به چادرها برمیگردد و ناچار میشود از آقای بابقلی بندار که در قلعهچمن دکانی دارد و خود از طرفی مباشر اربابی به نام ارباب آلاجاقی محسوب میگردد، قرضی بگیرد.
ماهدرویش و شیرو در قلعه چمن برای گذران زندگی به خدمت بابقلی بندار درمیآیند. شیرو در کارگاهی که بابقلی بندار در زیرزمین خانه خود دایر کرده، همراه با جوانی به نام استاد موسی و عدهای از بچههای قلعه، قالی بافی میکند.
بابقلی بندار و نیز اربابش آلاجاقی که به نوعی مافیای سرمایهداری محسوب میشوند، علاوه بر داشتن بازرگانی و تجارتی وسیع به کار قاچاق مواد مخدر از طریق ارباب افغانی به نام بازخان و نوچهٔ بیرحمش جهن خان نیز میپردازند.
از این سو نادعلی برای یافتن نشانهای از قاتل پدر خود سیاهچادرها و قلعههای اطراف را زیر پا میگذارد، اما بینتیجه برمیگردد. گورکن قلعه برکشاهی به سراغش میآید تا به ازای روغن و گندمی که از او میگیرد، گور مدیار را که در شب حادثه پنهانی در گورستان قلعه برکشاهی دفن شده، به او نشان بدهد تا نادعلی بتواند با نبش قبر او، ردی از قاتل پدر خود به دست آورد اما منظره فجیعی که نادعلی با گشوده شدن قبر در گور میبیند، بر اعصاب او اثر میگذارد و نادعلی سلامت روح خود را از دست میدهد و از آن وقت دچار نوعی هذیان و مالیخولیا که به نوعی روشن بینی هملتگونه را به یه یاد میآورد، میشود.
با فرارسیدن فصل پاییز خانواده کلمیشی به قشلاق میروند. بر اثر مرگ و میر احشام و تنگدستی، گلمحمد و بیکمحمد (برادر کوچکتر) ناچار به هیزمکشی میروند. مارال که خود را در آن موقعیت سربار خانواده میبیند، پیشنهاد میدهد که گلمحمد را در این کار کمک کند. گلمحمد که از اولین دیدار به مارال دلبسته است، با آنکه زنی به نام زیور دارد، مارال را به زنی میگیرد.
* البته این اقدام عجولانه و نامعقول گل محمد غیر طبیعی و ناهم گون به نظر میرسد. گلمحمد که در گذشته رزمآور بوده و با داشتن روحی بلند اکنون از معطل شدن برای محصولی اندک و نیز درآمدی شرم آور خسته شده است، به هیزمکشی به شهر با کمک پدر موسی که خود به این کار اشتغال دارد، روی میآورد و بعد در یکی از سفرهایی که برای فروش هیزم به شهر رفته است، با ستار، جوان پینهدوزی آشنا میشود که گاه گاه برای کار به میان ایلات و به دهات اطراف میآید.
در غروب شبی برفی، دو امنیه برای گرفتن مالیات به چادر کلمیشیها میآیند، اما در وضعیت بدی که خشکسالی و مرگ و میر گوسفندها پیش آورده، امکانی برای پرداخت مالیات نیست. امنیهها خیال دارند گلمحمد را با خود به شهر ببرند. گلمحمد و خانعمو (برادر کلمیشی) آن دو را میکشند و جسدهاشان را با انداختن در چاهی پر از ذغالهای گر گرفته و داغ از بین میبرند. چندماه بعد وقتی که کلمیشیها دارند خود را برای کوچ به طرف کلیدر آماده میکنند، از آمدن چند امنیه به میان سیاهچادرها باخبر میشوند. گلمحمد و خانعمو چادرها را ترک میکنند و به بیابانهای اطراف میگریزند.
بابقلی بندار شیرو را طبق وعدهای که به ارباب آلاجاقی داده است، به شهر به خانه او میفرستد. چندی بعد بلقیس که برای کاری به خانه ارباب آلاجاقی به سبزوار رفته است، شیرو را در آنجا میبیند و با خود به میان خانواده میآورد، اما هیچیک ازمردان خانواده باشیرو از در آشتی درنمیآیند و او تنها و دلشکسته به قلعهچمن برمیگردد. چند روز بعد جهنخان بلوچ که با بابقلی بندار معامله قاچاق تریاک دارد، برای وصول مطالبات خود از او، با چند سوار به قلعهچمن میآیند. بابقلی بندار در قلعه چمن نیست و جهن خان، ماهدرویش را که حاضر نمیشود جای او را نشان بدهد، از بالای پشتبام به حیاط خانه پرت میکند. ماهدرویش از آن به بعد علیل و زمینگیر میماند. جهنخان، شیدا پسر کوچک بابقلی بندار را به گروگان با خود میبرد. همان روز موسی که از شهر برگشته است به گودرز بلخی –یکی از ساکنان قلعه چمن که ستار با او رفت و آمدهایی دارد- خبر میدهد که ستار در پی حادثهای در شهر دستگیر شده است.
البته شیرو در آتیه با دل رحمی گل محمد از سوی خانواده پذیرفته میشود و شیرو که دیگر ماه درویش را به حال خود رها کرده بوده است، برای همیشه به خانوادهٔ خود بازمی گردد.
چندی بعد خانمحمد پسر بزرگتر بلقیس که چندسالی در زندان بوده، آزاد میشود و پیش کسان خود میآید. همان شب گلمحمد و خانعمو برای دیدن او به چادرها میآیند. صبح روز بعد استوار اشکین و امینههایش که در تعقیب گلمحمد هستند، به آنجا میرسند و او را دستگیر میکنند. گلمحمد در زندان با ستار همبند است. ستار نقشهای برای فرار گلمحمد و چند تن دیگر میکشد. نقشه با موفقیت انجام میگیرد. وقتی گلمحمد به چادرها میرسد، مارال پسری به دنیا آورده است. نام پسر را بعد از مدت درازی تردید به یاد مدیارِ جان باخته "مدگل" میگذارند. همان شب گلمحمد همراه با خانعمو و بیکمحمد به رباط کالخونی به سراغ پسرخالهشان علیاکبر حاجپسند میروند و چون مطمئن هستند که علیاکبر حاجپسند، گل محمد را لو داده است او را میکشند و گوسفندهایش را با خود میبرند.
روز بعد از فرار زندانیان، خبر حمله آنها به رباط کالخونی، به ستوان غزنه میرسد و او با سرعت به طرف کالخونی راه میافتد. موسی که با تشکیلاتی که در شهر است، ارتباط دارد، اعلامیههایی را با خود میآورد و در دهات اطراف به دست بعضی از دهقانان میرساند. این روزها در اغلب روستاها، بحثهایی موافق و مخالف بر سر گرفتن املاک اربابها درگرفته است. در همین روزها شیدا که موفق به فرار شده، به قلعهچمن میرسد و بابقلی بندار برای حفظ جان شیدا، او را به پناهگاه گلمحمد میفرستد.
گلمحمد و همراهان اش شبی به قلعه سنگرد میروند و از نجف ارباب میخواهند که تفنگها و فشنگهای خود را به آنها بدهد و وقتی به قلعه میدان برمیگردند، با حمله استوار اشکین و امنیههای او مواجه میشوند اما گلمحمد و مردانش موفق میشوند آنها را بکشند. گلمحمد دو امنیهای را که زنده ماندهاند، با گوش بریده به شهر روانه میکند، از آن روز به بعد، آوازه شجاعت و قدرت گلمحمد در دهات و قلعههای اطراف میپیچد.
چندی بعد سرگرد فربخش ستار را از زندان آزاد میکند و او را پیش گلمحمد میفرستد تا به او بگوید که مایل است گلمحمد را ملاقات کند. فربود رئیس تشکیلات موافقت میکند که ستار پیغام سرگرد را به گلمحمد برساند. ستار در سر راه خود به گروه امنیههایی برمیخورد که برای پیدا کردن گلمحمد دارند به قلعه چمن میروند. عباسجان –پسر کربلایی خداداد، پیرمرد ثروتمندی که زندگی گذشته را از دست داده است- به تازگی به خدمت بابقلی بندار درآمده است و همان شب پیامهایی از ارباب آلاجاقی برای او میآورد. آلاجاقی از بابقلی بندار خواسته است که هم گلمحمد را از آمدن امنیهها باخبر کند و هم سعی کند امنیهها را به راههایی بفرستد که موفق به یافتن گلمحمد نشوند. علاوه بر آن سرگرد فربخش هم به بابقلی بندار پیغام داده که نمیخواهد بین گلمحمد و خاننایب، رئیس امنیهها درگیری و برخوردی پیش بیاید.
آن شب ستار مخفیانه با گودرز بلخی و موسی و چند تن دیگر از دهقانان دور هم جمع میشوند و در مورد مطالبات جدی خود از اربابها بحثهایی میکنند و قرارهایی میگذارند. روز بعد ستار به سراغ گلمحمد میرود، در سر راه خود دسته خاننایب و امنیههایش را در آن حوالی میبیند. نزدیکهای غروب، گلمحمد و دیگران، از مخفیگاه خود، حمله خاننایب را به سیاهچادرهای ملامعراج، که از یاران گلمحمد است میبینند. گلمحمد ستار را نزد ملامعراج که در این حمله مجروح شده، میفرستد و خود و یارانش خاننایب را دنبال میکنند و او و امنیههایش را میکشند.
در قلعه چمن، یک شب قبل از شروع کار دستهجمعی درو، دهقانان دور هم جمع میشوند تا در مورد گرفتن حق خود از اربابها همقسم شوند. عباسجان خبر این جلسه را به بابقلی بندار میرساند. روز بعد، قدیر (برادر عباسجان) که برای اولین بار به کار درو کردن گماشته شده، نمیتواند پا به پای دیگران کار کند و اصلان پسر بابقلی بندار، او را اخراج میکند. قدیر همان شب خرمنها را به آتش میکشد. فردای آن روز ارباب آلاجاقی و امنیههایی که از شهر میآیند، گودرز بلخی و یاران او را به بهانه آتش زدن خرمنها به باد کتک و شکنجه میگیرد.
گلمحمد که حالا با شهرتی که به دست آورده، به صورت ملجایی برای رعیتها درآمده، در قلعه میدان مستقر میشود. مردم از دهات و کلاتههای اطراف به سراغ او میآیند و مسائل خود را با او در میان میگذارند و از او کمک میخواهند. در یکی از همین روزها دو امنیه از طرف سرگرد فربخش نامهای برای گلمحمد میآورند که در آن به او پیشنهاد شده از دولت درخواست تأمین کند یا آنکه رضایت بدهد تا سرگرد فربخش همراه با نمایندهای از مشهد، به دیدار او بیاید و با هم برای دیدار دوستانهای نزد فرمانده به مشهد بروند. گلمحمد در پذیرفتن این پیشنهاد مردد میماند. ستار هم نمیتواند راهی پیش پای او بگذارد.
به دنبال شکایتهایی که از نجف ارباب شده، گلمحمد به قلعه او (سنگرد) میرود. در آنجا حاجی خان خرسفی را میبیند و دختر او لیلی را برای بیک محمد، خواستگاری میکند. حاجی خان خرسفی که خیال دارد لیلی را به نجف ارباب بدهد، بعد از رفتن گلمحمد و یارانش، با همدستی نجف ارباب، انبار کاه او را آتش میزند تا آن را به گردن گلمحمد بیندازد و بتواند ازاو شکایت کند.
وقتی گلمحمد به قلعه میدان برمیگردد، قربان بلوچ –یکی از کارگزاران بابقلی بندار- را میبیند که از طرف او آمده است تا گلمحمد را به جشن عروسی پسرش اصلان دعوت کند. قرار است آلاجاقی و فربخش هم به این جشن بیایند و آلاجاقی برای گلمحمد پیغام فرستاده است که این جشن بهترین فرصت برای گرفتن تأمین است و او میتواند در برابر گرفتن صدهزار تومان، برای او تأمین بگیرد. قربان بلوچ همچنین از جهن خان پیغامی برای قرار ملاقاتی با گلمحمد آورده است. گلمحمد در پذیرفتن این دعوتها مردد و سرگردان میماند.
قربان بلوچ که روزگاری در قیام افسران خراسان با آنها همراه بوده و حالا اعتماد گلمحمد را جلب کرده و در صف مردان او درآمده است، معتقد است که چون کارهایی که گلمحمد میکند، به نفع اربابها نیست، این دعوتها ممکن است دامی برای گلمحمد باشد. ستار هم در بحثهایی که با گلمحمد دارد، به او هشدار میدهد که به جای اینکه در میان اربابها و رعیتها قرار بگیرد و با هردو طرف دوست باشد، باید طرف مردم را بگیرد، زیرا مردم او را صادقانه دوست دارند، در حالی که دوستی اربابها با او صادقانه نیست و نمیشود به آنها اعتماد کرد. گلمحمد با احساس مسئولیتی که نسبت به مردم دارد، در قبول دعوتها مرددتر میشود.
نزدیکیهای صبح، حیدر پسر ملامعراج خبر خرابکاریهای نجف ارباب را به گلمحمد میرساند. گلمحمد و یارانش به سنگرد میروند، نجف ارباب را دستگیر میکنند و او را دستبسته با خود میآورند. در همین موقع کسی از طرف رئیس امنیهای که مأمور تعقیب گلمحمد است، از راه میرسد و از گلمحمد میخواهد از آنجا دور شود و خبر میدهد که سیدشرضا و نوذربیگ که هردو تا چندی پیش یاغی بودند و حالا به خدمت دولت درآمدهاند، داوطلب دستگیر کردن او شدهاند. این پیغامها گلمحمد را گیجتر میکند، با این همه به خانعمو میگوید که خیال دارد نجف ارباب را همینطور دستبسته به عروسی اصلان ببرد و از خطری که ممکن است در کمین او باشد، پروایی ندارد.
روز بعد گلمحمد با جهنخان ملاقات میکند. گلمحمد که گمان میکرد جهنخان از او میخواهد تا پولی را که از بندار و آلاجاقی طلب دارد، از آنها بگیرد، با کمال تعجب میبیند که جهنخان که تا چندی پیش یاغی بود، خودش را تسلیم کرده و حالا به خدمت دولت درآمده و از او میخواهد که خودش را تسلیم کند. گلمحمد به او جواب رد میدهد.
پس از آن گلمحمد و نزدیکانش به عروسی اصلان به قلعه چمن میروند. آلاجاقی و سرگرد فربخش همراه با بابقلی بندار از او استقبال میکنند. آلاجاقی با وجود عدم رضایت حاجی خرسفی، در میان جمع، قرار عروسی لیلی دختر او را برای بیک محمد میگذارد و ضمن صحبتهایی پنهانی از گلمحمد میخواهدکه نجف ارباب را آزاد کند و از دولت درخواست تأمین کند. گلمحمد جواب مثبتی به پیشنهادهای آلاجاقی نمیدهد و بیآنکه در شام عروسی شرکت کند، با یاران خود از قلعهچمن میرود.
روزی که قرار است بیکمحمد همراه با خانعمو به خواستگاری لیلی بروند، سواری از طرف سیدشرضا تربتی برای گلمحمد خبر میآورد که به او دستور داده شده هرچه زودتر زنده یا کشته گلمحمد را تحویل دهد و گلمحمد و برادرش به این نتیجه میرسند که ممکن است عروسی بیک محمد، حیلهای برای کشتن او باشد. با این همه بیک محمد همراه با خانعمو طبق قرار، با چند سوار به خرسف میروند و وقتی به آنجا میرسند، متوجه میشوندکه اهالی ده به دستور حاجی خرسفی، از ده بیرون رفتهاند و خود او هم به مشهد رفته و از گلمحمد شکایت کرده است. خانعمو خشمگین از توهینی که به آنها شده، دستور میدهد مردم انبارهای غله حاجی خرسفی را خراب و آنها را غارت کنند و وقتی مردم از ترس ارباب دست به این کار نمیزنند، غلهها را به کمک بیکمحمد به نهر آب میریزد و خشمگین از آنچه پیش آمده و پشیمان از آنچه کرده است، نزد گلمحمد برمیگردد. در همین موقع قربانبلوچ از طرف سرگرد فربخش پیغام میآورد که فربخش مایل است او را ببیند. در این ملاقات فربخش خبر میدهد که از مدتها پیش حکم قتل گلمحمد را به او دادهاند وچون این کار را نکرده است، به جرم بیلیاقتی میخواهند او را منتقل کنند. اما جانشین او حتماً این کار را خواهد کرد. فربخش دوستانه از گلمحمد خداحافظی میکند.
فردای آن روز، ستار که به شهر رفته با فربود بر سر احتمال کشته شدن گلمحمد بحث میکند. ستار تصمیم دارد پیش گلمحمد برگردد و فربود معتقد است که این کار فایدهای ندارد. ستار هرچند از نظر عقلی حرفهای فربود را قبول دارد، اما ترجیح میدهد برای یاری گل محمد خودش را به او برساند. آخرین پیشنهاد فربود این است که تشکیلات میتواند گلمحمد را مدتی مخفی نگه دارد.
همان روز (15 بهمن 1327) خبر سوء قصد به شاه از رادیو پخش میشود. ستار در بحثی که با یکی از رفقا دارد به این نتیجه میرسند که از این به بعد دوره بدی از سختگیری و دیکتاتوری شروع خواهد شد. در جلسهای که شب همان روز در باغ فرمانداری سبزوار با حضور آلاجاقی و اعیان شهر تشکیل میشود، برنامهای برای تظاهرات بر ضد حزب توده، به وسیله زندانیانی که آزاد میشوند و روستاییانی که آلاجاقی از دهات اطراف خواهد آورد، ریخته میشود. ستار مصمم میشود خود را به گلمحمد برساند.
سیدشرضا تربتی پنهانی به سراغ گلمحمد میآید تا به او بگوید که در اوضاع فعلی که حکومت قدرت گرفته است و دارد همه مخالفان خود را از بین میبرد، او مجبور است بنا به دستوری که دارد، مرده یا زنده گلمحمد را تحویل بدهد و گلمحمد باید بین تمکین، گریز یا مرگ، یکی را انتخاب کند. گلمحمد تأکید میکند که چون اهل تمکین و گریز نیست. مرگ را انتخاب کرده است. درهمان حال سرهنگ بکتاش فرمانده جدید نیز پیغامی برای او میفرستد و از او میخواهد تا فردا شب خود را تسلیم کند و اگر نه او جنگ را شروع خواهد کرد. حیدر پسر ملامعراج از طرف پدر به سراغ گلمحمد میآید تا اگر او بخواهد، کمکهایی برایش فراهم کند. اما گلمحمد همه پیشنهادهای کمک را رد میکند. تفنگچیهایش را به خانههایشان میفرستد و آخرین پیشنهاد ستار را برای در بردن جان خود، نمیپذیرد. روز بعد به گل محمد خبر میدهند که علاوه بر گروههای سرهنگ بکتاش و سردار جهن و سیدشرضا تربتی، برای مقابله با او ارباب آلاجاقی هم گروهی به سرکردگی بابقلی بندار فراهم کرده است.
گلمحمد برای اینکه کسی کشته نشود، با یاران نزدیکش شبانه به کوه میروند تا جنگ به کوه کشیده شود. صبح همان روز، زیور پنهان از همه خود را به اردوی سرهنگ بکتاش و جهنخان میرساند و از آنها خواهش میکند که جنگ با گلمحمد را شروع نکنند. زیور دستگیر میشود. ساعتی بعد، جهنخان و بابقلی بندار با چند تفنگچی به قلعه میدان میآیند و از بلقیس و مارال محل استقرار گلمحمد را میپرسند و در برابر امتناع آنها، مارال و بلقیس را با خود به اسارت میبرند.
شب آن روز حیدر پسر ملامعراج خبر اسیرشدن زنها را به گلمحمد میرساند و از گلمحمد میخواهد که موافقت کند تا در کنار او بجنگد. گلمحمد او را نزد پدرش برمیگرداند. زیور که با کشتن امنیهای موفق به فرار شده، خود را به گلمحمد میرساند و با شروع حمله، همراه با او میجنگد. در این نبرد طولانی، خانعمو، گلمحمد، بیکمحمد، ستار و زیور کشته میشوند. جنازههای بیکمحمد و گلمحمد و خانعمو را به سبزوار میبرند. چندروزی به نمایش میگذارند و بعد در گوری دستهجمعی دفن میکنند.
موسی و قربانبلوچ و نادعلی چارگوشلی جسد ستار را در همانجا که کشته شده، به خاک میسپارند. مارال جنازه زیور را سوار بر اسب با خود میبرد. نادعلی اسب خود را به قربان بلوچ میدهد تا بتواند خود را از آنجا در ببرد و خود تا صبح در کنار گور ستار میماند.
شباهتها و نکات رمان:
همیشه وقتی در کشور ما نوشتاری به نقد در مورد آثار ادبیات معاصر صورت میگیرد، همیشه به اثرپذیری ی تمامی ی نویسندگان ما از نویسندگان بیگانه اشاره میشود. آقای صادق هدایت از نویسندگان موج نوی فرانسه و آلن پو و کافکا، آقای عباس معروفی از فاکنر، آقای دولت آبادی از نویسندگان روسی به ویژه شولوخوف، آقای چوبک از جیمز جویس و پروست و غیره، آقای ساعدی و آل احمد و گلستان از همینگوی، و ... و البته از آن جایی که ادبیات داستانی ی ما نوپاست، همه یس این موارد صحیح هستند.
شباهتها و نکات رمان کلیدر
1- ماجرای اغوای بهیمی ی شبیرو (خواهر گل محمد و زن ماه درویش) توسط شیدا (پسر دوم بابقلی بندار) در زیرزمین خانه ای که شیرو در آن به خدمت و خانه داری مشغول است، آن هم در حین روضه خوانی ی جان گداز ماه درویش در بالاخانهٔ خانهٔ بابقلی بندار که بسیار استادنه است و هم زمان هم روضه و هم اعمال شنیع شیدا را نشان میدهد، بسیار به اغوای مادام بواری در مراسم سخن رانی کشاورزی در رمان مادام بواری نوشته گوستاو فلوبر فرانسوی میماند.
2- در روال رمان قدیر و خان عمو هر دو در زمانهایی مجزا اقدام به منهدم کردن غله و محصولات روستاییان یکی با آتش و یکی با آب میکنند.
3- رمان بزرگ کلیدر در متن خود حاوی ی مونولوگ ها (گفت و گوی درونی) ی تحسین برانگیز و دردمندانه ای به ویژه از سوی نادعلی و قدیر که به نوعی حس تلخ و زبان بیمار سرنوشت ادمی در دنیا هستند، میباشد که با برجستهترین آثار نویسندگان بزرگ در این زمینه پهلو می زند.
4- تهدید عباس جان در حول و حوش مراسم عروسی اصلان توسط سه نفر یعنی آقای خاکی و آقای گودرز بلخی و آقای موسی -استاد قالی بافی- بسیار به پایان رمان محاکمه اثر فرانتس کافکا نویسندهٔ عالی قدر کشور چک شباهت دارد که در آن رمان قهرمان داستان با چنین وضعی مثله میشود.
5- تقلای بیامان عباس جان در فکر و در عمل و نیز تردید رو به اقدام قدیر برای کشتن پدرشان یعنی کربلایی خداداد بسیار به فصول حیرت انگیز و درخشان آقای روژه مارتن دوگار در رمان خانوادهٔ تیبو شبیه است که در آن رمان دو فرزند با تزریق بیش تر مورفین به پدر بیمار، سرانجام وی را با حسی مانده از پشیمانی میکشند. البته در رمان کلیدر کربلایی خداداد به مرگ طبیعی میمیرد.
6- شیوهٔ رفتار صریح و خلاف جریان دو برادر یعنی قدیر و عباس جان با اعمالی از قبیل: دروغ پردازی، یاوه گویی، ایراد حرفهای فلسفی، گریز از تن در دادن به مقررات عام جامعه، زبان بازی و شرکت در هر گروه و دسته ای بی تر کردن دامن، بسیار به قهرمانان آثار اونوره دو بالزاک نویسندهٔ بزرگ مکتب ریالیسم فرانسه ماننده است.
7- شخصیت ستار که تا آخرین صفحات رمان به صورتی مرموز و غیر قابل اعتماد و نیز مصرّ و مخل جلوه میکند بیش تر نشان آن است که ستار آدمی شهری است و تا دم مرگ از سوی روستاییانِ یک دست با ثواب و گناههای مختص خودشان، به درستی پذیرفته نمیشود.
8- لحظات آخر زندگی گل محمد، با مسالهٔ روانه کردن تمام تفنگ چیان برای پرهیز از بر عهده گرفتن تقصیر خونریزی، خداحافظی سوزناک و نیز صحنهٔ پیکار و هم دنیای بعد از کشته شدن وی، شباهت بسیار عجیبی با حماسهٔ عاشورا را که در فرهنگ ایران شیعه ردی عمیق دارد، در ذهن متبادر میکند.
و حتا خان محمد که از مهلکه جان به در میبرد و قرار است که مطابق ذهنیت خواننده و آشنایان به انتقام این خونها و سرهای بریده برخیزد، همانا به مختار ثقفی میماند.
9- سختی شخصیتها، بیرحمی جغرافیایی واقعه و محیط یک دست طبیعت در بطن اثر در اکثر مواقع خواننده را به یاد رمان بزرگ و بی نظیر "آزادی یا مرگ" نوشتهٔ آقای "نیکوس کازاتتزاکیس" نویسندهٔ ارج مند یونانی میاندازد. سیر و توالی واقعهٔ نامنتظر بسیار شبیه به سیر و سقوط پهلوان میکلس است.
10- صبر او چوپان است و مجبور است صبر کند. و از زنها مراقبت میکند که همو اولین نفری است که به شهادت میرسد.
11- مارال وقتی به محل اسکان عمه بلقیس نزدیک میشود، از کنار نهر آبی میگذرد و از فرط خستگی و غبارآلودگی و عطش هوس شنا میکند و هر خوانندهٔ ادب آشنای ایرانی با وصف شنا و برهنه گشتن مارال و چشم دواندن گل محمد از آن سوی بیشهٔ نیها در دم به یاد منظومهٔ عظیم خسرو و شیرین اثر شاعر بزرگ گنجه آقای نظامی گنجوی و توصیف شنا کردن شیرین و پاییدن او توسط فرهاد و خسرو میافتد.
12- اگر حرف بر حق رومن رولان مبنی بر آن که یک اثر بزرگ در ذهن خالق آن اثر به بستن آرام آرام نطفه در زهدان یک زن میماند که بعد از طی روند رشد هم چون کودکی پویا و سرفراز رخ بیرون میکشد و به دنیای تازه سلام میگوید را بی شایبه بپذیریم، به این داوری میرسیم که اثر سترگی مانند کلیدر نه ده سال که عمری در زهدان نویسنده بوده است و سرانجام طی ده سال کار بیوقفه بربالیده است. و سزاست که مقابل سر خم کرد و کرنش نمود.
13- کسی که سرگذشت کلمیشی پدر و زندگی هجرانی او را میخواند، به یاد شاه لیر شکسپیر و نیز از سویی دیگر به یاد رمان بابا گوریو نوشتهٔ بالزاک میافتد.
14- خواننده با مطالعهٔ واقعهٔ اقبال و ادبار کربلایی خداداد که نخست در ثروتی بزرگ و پرسودا و نیز سفر و حضری مدام بود و بعد به افلاس میافتد و بیاین که خود به خوبی دریابد، مردهای است که رشد میکند و میترکد، به یاد داستانهای هزار و یک شب و اوج و حضیض فاصله دار قهرمانان مشرقی ی آن میافتد.
15- قسمت مست کردن نادعلی و نیز بریده شدن گوشاش و حرفهای فلسفیاش و نیز نشستن بر اسب و سرگردانیاش شاهکار است. و تا حدودی به ون گوگ و نیز دن کیشوت آقای سروانتس اسپانیایی میماند.
در مجموع اگر به عنوان یک خوانندهٔ معاصر بتوان معیبی بر این رمان سترگ گرفت، آن عیب همانا.
1- زبان نامانوس و لغات دشوار و توصیفات بسیار ادبی در حد فاصل وقایع و گفت و گوها است.
2- به کارگیری نامهای عجیب برای قهرمانان بدون گذاشتن اعراب برای تلفظ صحیح (حتا خودِ نام کتاب) آنها.
3- رفتار غیرمنطقی و افسانه گونهٔ گل محمد برای اغوای مارال – که او را حین شنا دیده است- با آن که هم خود او و هم مارال متأهل هستند.
4- رفتار عجیب مارال – زن ایرانی – در شنا کردن در محیطی بیگانه و نامحرم.
5- تباه کردن شخصیت و زندگی زیور – زن گل محمد با آوردن مارال در این زندگی.
6- نقطهٔ اوج ناقص – خوانندهای که روی غلتک ماجرا میافتد تا آخر رمان جرم حقیقی و دلیل واقعی آن همه کش و قوس و تعقیب گل محمد را در نمییابد.
7- و از سویی کمتر خوانندهای پیدا میشود که بتواند جلد آخر رمان را تا انتها بخواند. متأسفانه نویسنده با آه و ناله و ضجههای احساسی روال رمان رئالسیتی و تاریخی خود را به هم زده و خواننده را از ادامه قصه منصرف میسازد. و گرنه هیچ کم ندارد و میراثی بزرگ است.■
منابع:
فصل نامهٔ بخارا
کتاب نون نوشتن
رمانهای معاصر فارسی رمانهای معاصر فارسی. میمنت میرصادقی (ذوالقدر).نیلوفر.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر