«نامه وداع گابریل گارسیا مارکز» مترجم «مائده (نگار) ملتی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:

«نامه وداع گابریل گارسیا مارکز» مترجم «مائده (نگار) ملتی»

گابریل گارسیا مارکز شاعر نامی کلمبیایی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات قبل از مرگش در 17 آوریل 2014 در 87 سالگی بازنشستگی و کناره گیری از زندگی کاری را اعلام کرد. او که مبتلا به سرطان لاعلاجی بود ظاهراً این نامه را به منظور وداع برای دوستان و عزیزانش فرستاد. البته شایان ذکر می‌باشد که این نامه در اصل نوشته‌ی جانی ولش عروسک گردان مکزیکی است که اولین بار در سال 1996 چاپ شده است. متن نامه به شرح ذیل می‌باشد:

ای کاش خداوند متعال فقط دمی بیماریم را به فراموشی می‌سپارد و اندکی دیگر از عصاره‌ی زندگی برمن می‌چشاند تا نهایت تلاشم را بجا آورم، بی شک، از این پس اندکی بیش لغاتی که قرار بود از زبانم جاری شود را مزه مزه می‌کردم، هر چیزی را به اندازه‌ی استحقاقش ارج می‌نهادم، کمتر می‌خوابیدم و بیشتر به خیال پردازی می‌گذراندم تا حتی ذره ای چشمانم را از نور محروم نکنم چرا که هر دقیقه بستن چشم 60 ثانیه دیدگانمان را از نور ب دور می‌دارد.

آن لحظه که همه از پای نشسته بودند به رفتن ادامه می‌دادم و آن دم که عالم در خواب ناز بود بیدار می‌ماندم.

آه که اگر خدا فقط ذره ای از جام زندگی برمن نایل می‌داشت، ساده تر می‌زیستم و عریان، جسم و روحم را به پرتوهای گرم خورشید می‌سپاردم.

در تمامی گوش‌ها زمزمه می‌کردم که پیری بمعنای مرگ عشق نیست، بلکه ممانعت از ورود عشق اسباب پیری است.

کودکان را بال پرواز می‌سرشتم و به پرواز درآمدن را به شانه‌های خودشان می‌سپاردم.

در جای جای عالم جار می‌زدم که مرگ محصول پیری نه، بلکه محصول فراموشی است.

تجربیات فروانی در عوان زندگی درکنارتان نصیب من گشت، از جمله اینکه میدانم همه یکدیگر را وا می‌گذارند تا زودتر به قله برسند و از این غافل‌اند که لذت واقعی طی عبور از گذرگاه‌ها کسب می‌شوند.

بر این واقفم که گرفتن انگشتان پدر از همان اوایل نوباوگی و تقلا برای ایستادن، دامی وسوسه انگیز برای باقی عمر است.این را به خوبی دریافتم که اگر از دیگری دست یاری جویی، آن هنگامی است که از بالا به تو نگریسته می‌شود.

همیشه بیانگر احساس واقعیت باش نه به زبان آورنده‌ی هر آنچه در فکره تو می‌گذرد.اگر می‌دانستم این آخرین باری است که تورا معصومانه در خواب می‌بینم با تمام وجود به آغوش می‌کشیدمت و ازخدا طلب می‌کردم مرا نگهبان روح والای تو در زمین خاکی قرار دهد.

اگر می‌دانستم این آخرین دیدار چشمان من از روی توست بتو می‌گفتم: (عاشقت هستم)

روزها در پی آمدوشدشان فرصتی دوباره باخود برای ما می‌آورند اما این مهم، ازین بیش شامل حال من نمی‌شود، پس درهمین لحظه همین دم بتو میگویم که عاشقت هستم وهیچوقت از یاد نخواهمت برد.

درواقع چه جوان باشی و چه سالخورده هیچ فردایی بودنت را تضمین نمی‌کند، ولو آنکه فردای تو هیچوقت از راه نرسد و امروز آخرین فرصت دیدارت با عزیزانت باشد که همین بمعنای تعجیل در ابراز علاقه‌ات به آن‌هاست.

عزیزانت را همواره نزدیکت نگه دار و همواره به چشمانشان بنگر و صورتشان را نظاره گر باش و با تمام وجود عشقت را به آن‌ها عرضه نماو هیچ وقت از بیان احساس تاسف، طلب بخشش، خواهش و تشکر شرمسار نباش.

هیچگاه کسی نیست که قادر باشد واقعیت تورا درک کند، پس قدرت و خرد تام را از خدا خواهان باش تا بتوانی بیانگر خوده واقعیت باشی.

همواره اهمیت عزیزانت را به آن‌ها گوشزد کن.

این نامه را به عزیزانت بفرست و انرا به فردا موکول نکن که شاید فردایی که انتظارش را می‌کشی از راه نرسد.

تقدیم به شما، با نهایت عشق

دوست شما، گابریل گارسیا مارکز