• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • گفتگو با «آیدا مجیدآبادی» به بهانه مجموعه شعر «پروانه‌ها اتو برنمی‌دارند» «مریم نقیب»

گفتگو با «آیدا مجیدآبادی» به بهانه مجموعه شعر «پروانه‌ها اتو برنمی‌دارند» «مریم نقیب»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نقدی بر مجموعه شعر «یک دقیقه‌ی عصر»  سروده‌ی«فرهاد کریمی»؛«گفتگو با «آیدا مجیدآبادی» به بهانه مجموعه شعر «پروانه‌ها اتو برنمی‌دارند» «مریم نقیب»سلبی‌ناز رستمی»

آیدا مجیدآبادی، آیدای شاعر را چگونه می‌بیند؟

نمی‌دانم. رابطه‌ی عجیب غریبی با هم داریم. گاهی یکی می‌شویم و گاهی هم دیگر را نمی‌شناسیم. اما همیشه آیدای شاعر بر من چیره است. همیشه کار دستم می‌دهد. نمی‌گذارد در جاهایی که باید مثل دیگران باشم، باشم. همیشه دوست دارد به همه چیز متفاوت و به دور از قضاوت‌های کلیشه‌ای نگاه کند و کشف کند. کشف‌هایی که خیلی وقت‌ها اجازه نمی‌دهد من از بعضی چیزهای معمولی لذت ببرم. گاهی از دستش خسته می‌شوم واقعاً و حسودی می‌کنم که آدم‌ها به خاطر او من را دوست دارند. اما فکر می‌کنم کار از کار گذشته و من مغلوب این (آبراکساس) شده‌ام.

آیا فرد یا افرادی بوده‌اند که بر اندیشه و شعرتان بیشترین تأثیر را گذاشته باشند؟

من هیچ‌وقت سعی نمی‌کنم برای خودم یک ظرف ذهنی درست کنم که سرانجام یک روز ظرفیتش تمام شود. ذهن من مثل یک تونل است که هردو طرفش را باز گذاشته‌ام تا هیچ‌وقت پر یا خالی نشود. همیشه آدم‌های متفاوت روی من تأثیر می‌گذارند، حتی سنگ‌های متفاوت، گل‌های متفاوت، حیوان‌های متفاوت. و دیگر واقعاً دارم به این باور می‌رسم که حضور جدی یک نفر در زندگی من نا خود آگاه به خاطر جریانی است که باید شعر من تجربه کند. اگر این آدم‌های متفاوت و حتی هنجارگریز و سخت، در زندگی من نبودند و الگوها و ظریف کاری‌های من را در هم نمی‌شکستند، من به چنین کشف ساده‌ای نمی‌رسیدم که (پروانه‌ها اتو بر نمی‌دارند.)

نوع تقطیع اشعارتان برای شخص من جالب و البته کمی نامأنوس است. آیا این شکل از سطر‌بندی دلیل خاصی دارد؟

شما اولین کسی نیستید که این را از من می‌پرسید. دوستانی بودند که فقط و فقط به خاطر این نوع تقطیع، کم مانده‌اند کتاب را بر سرم بکوبند. من بلد نیستم مثل خیلی از شاعران

دیگر از شعرم دفاع کنم و مثلاً بگویم که در سدد خلق شکل نوینی از تقطیع هستم و... در درجه‌ی اول باید بگویم که همه‌ی ما در حال تجربه کردن هستیم و شاید من در کتاب بعدی به این نتیجه برسم که باید نوع تقطیعم را تغییر دهم و شاید هم به این نتیجه نرسم. شیوه ای که در این کتاب سطرهای من را ساخته است، مکث‌ها و تلنگرهایی است که تلفیق عاطفه و موسیقی کلام به من القاء کرده است. من فکر می‌کنم که در این گسست شکل، نوعی موسیقی هارمونیک نهفته است که در عین حال می‌تواند خراش‌ها و همچنین سکوت‌های حسی و عاطفی را نشان دهد.

راجع به این اشراق نوین که بر آثارتان سایه انداخته و البته در بعضی اشعار بیشتر جلوه‌گری می‌کند کمی صحبت کنید! گویی عرفانی از جنس خودتان لباس فلسفه بر تن کرده یا برعکس.

من عرفان و فلسفه را جدا از هم نمی‌دانم و فکر می‌کنم که عارفان و فیلسوفان بزرگ نقطه نظرهای مشترک بی‌شماری با هم دارند. انسان همواره در طول تاریخ به دنبال یک چیز بوده و آن کشف حقیقت است. حالا کاری ندارم که این حقیقت وجود دارد یا نه. اما همه نسبت به دنیای خود جویای آن هستند و به نوعی نیازمند آن. انسان به یاری عرفان و فلسفه سعی دارد ضعف خود را در برابر هستی و نیستی جبران کند. به آرامش برسد و به عبارتی ساده‌تر، خیال خودش را راحت کند. اما به نظر من همگی (در این دایره سرگردان‌اند) مثلاً: هیچ فرقی نمی‌کند که چه تعریفی از مرگ ارائه بدهی، مهم این است که این تعریف‌ها را برای این ساخته ای که در نهایت مرگ را بپذیری. حتی نادیده گرفتن مرگ نیز اهمیت آن را نشان می‌دهد و به هر حال این مسائل هم در عرفان وجود دارد و هم در فلسفه.

اگر بخواهم خیلی کوتاه در باره‌ی شعرهایم بگویم: من هستی یافته از شعر باید منی اندیشه گر و دارای احساس باشد. تماشاگر و گزارش گر نباشد. عشق هم خودش باشد، پوچی هم. تولد هم. مرگ هم. انسان هم. طبیعت هم. جهان هم. خدا هم.

نظرتان را درباره‌ی نمود فرم و محتوا در شعر امروز بگویید و اینکه از دیدگاه شما کدام یک بر دیگری ارجحیت دارد؟

شاعران دهه‌های اخیر اکثراً یا از این طرف بام می افتند یا از آن طرف. یا به شدت درگیر فرم‌گرایی هستند یا معنا‌گرایی. در حالی که به نظر من هرگز نمی‌توان فرم و محتوا را از هم جدا کرد و یکی را بیشتر مد نظر قرار داد. علاوه بر بسته بودن فضای جامعه و همچنین آشفتگی بازار ترجمه، بیماری جریان ساز بودن نیز یکی دیگر از خوره‌های تک بعدی کردن شعر است. شاعری داریم که فقط دوست دارد حرف بزند و برایش مهم نیست که چگونه گفتن در شعر چه قدر اهمیت دارد. و در عین حال شاعری داریم که حرفی برای زدن ندارد و نشسته است و ماشین و هواپیما می‌سازد.

به نظر من شعر تلفیقی از تمام عناصر زندگی ساز است. شکل، رنگ، بو، تصویر، حرکت، سکون، زبان، اندیشه، عاطفه و...

در اشعارتان گونه‌ای عجیب از ساختارشکنی بر علیه هرگونه هنجاری اعم از اجتماعی و‌... دیده می‌شود. اندکی از این طغیان شاعرانه برایمان بگویید!

من فکر می‌کنم اصلاً هنر برای نمود نادیده‌ها یا نادیده گرفته شده‌ها شکل گرفته است. انسان برای ساختن دنیایی که از آن محروم مانده نیازمند هنر است. حالا می‌خواهد این محرومیت اجتماعی باشد، یا آرمانی یا فردی یا شخصی. هنر خواه ناخواه باید هنجارگریز و حتی هنجار ستیز باشد تا بتواند نا دیده‌ها را انعکاس دهد. من سعی کرده‌ام به عنوان یک انسان و یک زن در مرکزیت دایره‌ای بایستم که تاریخ، دین، سیاست، اجتماع، خانواده و ... به دورم کشیده است.

به عنوان آخرین سؤال: تعریف زن از زبان آیدا مجیدآبادی:

در درجه‌ی اول من با خود واژه‌ی (تعریف) مشکل دارم. به نظر من هر چیز که به تعریف در آید محدود می‌شود و من این محدودیت را نمی‌پذیرم. یادم می‌آید در مدرسه هم نمی‌توانستم سؤالات امتحانی (تعریف کنید) را درست حسابی جواب دهم.

زن هیچ تعریفی ندارد. زن زن است. اما به جرأت می‌توانم بگویم که امروزه زن واقعی وجود ندارد یا اگر دارد انگشت شمار است. زن را مردها ساخته‌اند. همانطور که خدا را مردها ساخته‌اند. زن عفیف، زن هرزه. زن زیبا، زن زشت. زن فداکار، زن عفریته. وقتی می‌خواهند شهامت یک زن را بستایند، می‌گویند: مردی است برای خودش و برعکس وقتی می‌خواهند ضعف و ترس یک مرد را نکوهش کنند می گویند: انگار زن است. جامعه‌ی ما به شدت مرد سالار است و این آزادی‌های مزخرفی که هر روز از آن دم می‌زنند به پشیزی نمی‌ارزد. حتی به جرأت می‌گویم که زن در اروپا نیز به آزادی‌های لازم دست نیافته است و به قول ناتاشا والتر: (عروسک جانداری) بیش نیست. هم برهنگی زن برای مردان است، هم حجاب او. حتی مردانی که ادعای روشن فکری می‌کنند و خود را فمینیسم می‌دانند نمی‌توانند از زن ساخته شده‌ی تاریخی دست بکشند. زن در بیشتر مواقع یک مفعول است و (جنس دوم) وقتی که ما از حقوق یک قشر صحبت می‌کنیم، نشان دهنده‌ی این است که هنوز آن قشر را نپذیرفته‌ایم و حتی خود فمینیسم یعنی جدایی بین زن و مرد. من با این حرف‌ها نمی‌خواهم مرد ستیزانه عمل کنم، نه. بلکه می‌خواهم بگویم زن واقعی تحقق نیافته است و بزرگ‌ترین هدف زن‌های به ظاهر روشن فکر نیز جلب رضایت یک مرد است. در حالی که مردها زن را تنها بخشی از زندگی و داشته‌های خود می‌بینند و هدف‌هایشان از جنس دیگری است. زن یعنی: معشوق خوب. همسر خوب. مادر خوب. دختر خوب و این‌ها یعنی مفعول بودن و منفعل بودن.

زن‌ها باید به آگاهی برسند. زن‌ها باید بفهمند که مجبور نیستند به خاطر اهداف سیاسی، دینی، تاریخی و اجتماعی یک جامعه‌ی مرد سالار، برهنه یا پوشیده باشند. مجبور نیستند دلبر یا شرمگین باشند. زن‌ها باید فکر کنند. زیر آن موهای زیبا، توی آن سرهای قشنگ باید اندیشه باشد. چیزی که نوع مرد در طول تاریخ از آن فراری است و زن‌های با کیاست را، شیطان و جادوگر نامیده است.

 

 

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692