لحظاتی در مصاحبت شعرهای «احمدرضا احمدی» «نسرین فرقانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

لحظاتی در مصاحبت شعرهای «احمدرضا احمدی»  «نسرین فرقانی»/ اختصاصی چوک

احمدرضا احمدی نامدارترین شاعر شعر موج نو و از پرکارترین شاعران این دیار است که در سال چهل و یک با انتشار "طرح" نگاه‌ها را به این جریان جلب کرد. شعر او در دهه چهل جوانه زد، و در دهه‌ی پنجاه به رشد خود ادامه داد (طرح 1341، روزنامه شیشه ای 1343، وقت خوب مصائب 1347، من فقط سپیدی اسب را گریستم 1350، روی زمین هستیم 1352) و در دهه‌ی شصت نیز کارش را پی گرفت (ما روی زمین هستیم 1352، نثرهای یومیه 1359، هزار پله به دریا مانده‌است 1364، قافیه در باد گم می‌شود 1369) هم چنین در دهه‌های هفتاد، هشتاد، و دهه‌ی کنونی با دفترهای سالخوردگی و دفترهای واپسین و دیگر کتاب‌هایش حیات شعری‌اش را ادامه داد؛

و در طول پنج دهه حضوری فعال و پرکار، و در برخی برهه‌ها تاثیرگذارداشت. وی حدود چهل مجموعه شعر دارد و در تمام سال‌های حضور درعرصه ادبی پر تلاش و بی‌وقفه بر شعر و دیگر اثرات و کارهای ادبی فرهنگی‌اش (از قصه و داستان، ادبیات کودک و نوجوان گرفته تا ویراستاری، و تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم و....) متمرکز بوده است و راه خودش را رفته؛ و جریانات ادبی و هیجانات ناشی از آن وی را درگیر نکرده است.

البته وی پس از دهه‌ی چهل و پنجاه در جریان‌های شعری حضور نداشته و آرام و مستمر به روند خود ادامه داده است. درباره‌ی شعر وی گفته شده که به فروغ گرایش داشته است. اما اگر این را بپذیریم باید بگوییم او به شعرهایی از فروغ که جنبه‌ی فردی و شخصی آن‌ها غالب است بیشتر میل کرده، تا آن‌ها که جنبه‌ی اجتماعی پررنگ تری دارند. درنگاهی به دهه‌هایی که شعر معاصر فارسی پشت سر گذاشته است مشاهده می‌کنیم شاملو ازاوایل دهه‌ی چهل تا اوایل سال شصت مطرح و تاثیرگذار بود، فروغ هم از نیمه‌ی دوم سال چهل تا اواخر سال شصت حضور و نفوذ داشت، اما احمدی پس از طی این دهه‌ها هنوز هم محبوبیت دارد وهم آثارش پر خواننده است؛ و تاثیر آثارش را در کارهای شاعرانی مانند شمس لنگرودی می‌تواند دید.

وی پس از آن که شاملو سد وزن نیمایی را شکست، و شعر منثور آهنگین را پدید آورد، وی نیز قید "آهنگین بودن" را از گرده‌ی شعر منثور برداشت و راه سیلاب شعر را کاملاً باز گذاشت؛ و به این ترتیب شعر را از ساخت و اداره رها کرد. شعر او، در کنترل ذهنیت شاعرانه‌ی ناخودآگاهش هست؛ و در حقیقت شعر در کنترل شعر است نه شاعر. شعر وی بیشتر در واحد سطر پیش می‌رود و گاه هم بیشتر؛ و کمتر به نحو واحد و به شکل متحد درکل اندام. خود او سال‌ها پیش گفت: "من حاضر نیستم حتی یک کلمه را هم به خاطر وزن بکشم."

پیش از او نیما در حرف‌های همسایه گفته بود: "من می‌خواهم شعر را به نثر نزدیک کنم." و "نثر" همان طبیعت زبان است؛ اینکه بنا به زبان‌شناسی جدید زبان در عصر جدید به سمت ساده شدن خواهد رفت؛ و نیز اینکه حرکت جهانی در سویه‌ی بردن شعر به سمت نثر است، موجب پیدایش متونی شد که می‌توان تا حد زیادی درباره‌شان گفت که در آن‌ها مرزهای شعر به نثر رسیده است؛ و در این حرکت ناگزیر و ناگریز، احمدی ازپیشگامان مطرح و شناخته شده بوده و هست. وی در کار شاعرانه‌ی ساده کردن جهان به فرایند سادگی در زبان می‌رسد و زبان به طبیعت و ذاتیتش میل می‌کند.

نمی‌دانستیم

باید

با چه کسی

ازدواج کنیم

که خوشبخت شویم

در فیلم‌های

هالیوودی

دیده بودیم

سه چهار دقیقه

قبل از این که

چراغ‌های سالن سینما

روشن شود

مرد و زن

به هم می‌رسیدند

چراغ‌های سالن

که روشن می‌شد

نه زنی بود

نه مردی بود

زن و مرد

محو شده بودند

ما هراس

داشتیم

اگر عروسی کنیم

و چراغ‌های خیابان‌ها

روشن شوند

نه ما باشیم

نه عروسان

مجرد ماندیم

از مجموعه‌ی "‌دفترهای واپسین دفتر هفتم به رنگ آبی نیلی "

ذهنیت شعری وی را شاید بتوان ازجمله رهاترین ذهنیت‌های شاعرانه برشمرد که در آن امواج تخیل، عاطفه، و بطور کلی آنات و امر شاعرانه مثل ماهتابی سرکش و رام نشدنی بر همه چیز سایه می‌افکند و در آن می‌پیچد، و در آن می‌تابد و نفوذ می‌کند، اما باز می‌پیچد و می‌پیچد و مانند گردبادی می‌رود تا گم شود و گم بماند و ردش هم جسته و یافت نشود. شاید به همین لحاظ برخی شعر وی را غیرساختمند و بدون فرم منسجم دانسته‌اند. در شعر وی این حرکت سیال موجی تصویری زبانی مفهومی دیده می‌شود؛ و این حرکت ناخودآگاه بی‌قید و کودک وارموجب می‌شود که وی در شعر التفاوت، التزام، همت، و هدفمندی‌ای نسبت به ساخت‌اندیشی و ساخت‌مندی نداشته باشد. اگر هم ساختی بشود برای اشعار وی قایل شد، ساختی محو و عمقی است که خیلی شکل‌پذیر نیست، یک ساخت درونی شده است با سیر کردن در اضلاع و مساحت‌های زبان درجهت فضاسازی و تعلیق وتعویق هایی معنایی.

ما امیدی نداریم

که باد شکوفه‌های سیب را

برای ما به ارمغان بیاورد

دانسته‌ایم

بدون شکوفه‌های سیب

بدون حرمان‌های زودرس

می‌توان

زندگی کرد

هر چه برای ما محبوب شد

در یخ‌بندان شب

شکست

من بر باد نرفتم

اما خیابان‌های پاریس

باران‌های پاریس

آن تلویزیون سیاه و سفید

در مدخل مسافرخانه

که فیلم رؤیای شیرین

رنه کلر را نشان

می‌داد

مرا به آتش می‌کشد

چاره چیست

آیا باید فراموش

کرد

یا باید در شفافیت آب‌های ناممکن

به دنبال عکسش بود

که هنوز خنجری را که در سینه‌ی من

به یادگار گذاشته است

در سینه‌ی من مانده است

گاهی از جراحت خنجرش

از خواب می‌پرم

خیال می‌کنم

می‌خواهند مرا

به زور سوار آمبولانس

کنند

راستی نجات در چیست

در فراموشی

در خیرگی به شمع‌هایی که به پایان

می‌رسند

به یاد آوردن کافه‌های

جوانی در تهران، لندن، ژنو،

نیویورک، بیروت

که با حضور زنان

تا بی‌نهایت وسعت

پیدا می‌کردند

و آینه‌هایی که جوانی مرا

نشان می‌دادند

پس

فراموشی است

فراموشی خواهد بود

ساده و حرمان زده

در باران مانده‌ام

فراموشی را به تنهایی

با خودم تکرار می‌کنم.

از مجموعه‌ی "‌میوه‌ها طعم تکراری دارند‌"

شعرهای وی در سطرسازی شکل ساده‌ای دارند، یا ممکن است بشود گفت سادگی‌ای بی‌شکل است، اما سطرها درجهت نمایاندن تجربه‌های زیستی ذهنی شاعر حرکت می‌کنند و تصویر و گفتار بدون حد فاصل مشخصی برهم می‌ریزند و انبوهه ای صورت می‌بندد. زمان و مکان موج‌هایی می‌شوند تا اشیاء و تصاویر بر آن‌ها بنشینند و ذهنیت پرّان و متلاطم شاعر را براین محمل با گره زدن به امورعینی و ملموس، و رخدادهای روزمره زندگی، باور‌پذیر کند. شگفتی سازی های کلامی به شکلی طبیعی و بدون محدوده و چارچوبه‌ی خاصی در سطرهای شعر او به نحو وسیع و بی بندی پراکنده و مشهود است.

چرا مرا با پاییز یکسان دانستی

هنگامی که برگ‌ها بر کف اسفالت خیابان می‌ریخت و

سپس در باد پاییزی می‌لرزید

نام مرا با فصاحت و سادگی تلفظ کردی

شب‌های سرد بیرون از خانه

چترهای شکسته من در باران

حدیث خنیاگری من بود

بر کوچه و پاییز و بامداد می‌بارید

نه تابستان خصم من بود

نه پاییز

من بودم که در باران می‌گریستم

و لباسم کهنه و فرسوده بود

در تدفین مادرم با همین لباس کهنه و فرسوده

در ایوان نشستم

نمی‌دانستم تو روزی مرا با پاییز یکسان می دانی

برف زمستان در تدفین مادرم

شاهد این لباس کهنه و فرسوده و ما تشییع کنندگان بود

چرا لباس کهنه و فرسوده‌ی مرا

یک روز به قرض نمی‌گیری

که همراه خودت از شهر بیرون ببری

به شعله‌های آتش بسپاری تا مرا برای همیشه

از هراس کهنه و فرسوده بودن این لباس رها کنی

ریشه‌های من در این لباس پنهان شده بود

هیچ‌چیز در این لباس پنهان نمی‌ماند

عمر راز در این لباس فقط یک شبانه روز بود

من خاموش و خموش در باران به زیر ستون‌های مقوایی

پنهان می‌شدم

هنگامی که ستون‌های مقوایی

در باران منهدم می‌شد

من تازه می‌فهمیدم که ما سال‌های سال است از شهرستان به

پایتخت آمده‌ایم

و دستانم شباهت به دستان پدر دارد

من گاهی روز را با شب قیاس می‌کردم

سپس ناامید در خانه می‌ماندم که چرا کسی سراغ مرا

نمی‌گیرد

من در همه‌ی این سال‌ها در خانه ماندم.

از مجموعه‌ی "‌چای در غروب جمعه روی میز سرد می‌شود‌"

شعراحمدی، شعر ناب برشمرده شده است. ناب یعنی شعری که به جای بیان موضوع و یا معنا، حسی از معنا یا معانی را به شنونده و خواننده القا می‌کند؛ ودر پی طرح یک موضوع معین و بیان مفهومی خاص از یک پدیده یا رخداد بیرونی نیست، بلکه با بکار گیری کلمات وپیوستن عباراتی که علی الظاهر گاه چفت و بند، یا ربط مشخصی به هم ندارند، تلاش می‌کند فضایی از یک امرواقع، یا اتفاق، یا حالت‌هایی خاص ایجاد کند. وی در بسیاری از اشعار، بخصوص شعرهای سال‌های نزدیک ترش با استفاده از مکانیسم خاص رها بودن در عبارات و سطرها توانسته به پتانسیل این فضاها دست بیابد و آن‌ها را بالفعل کند.

زبان درشعرهای احمدی به نوعی جنون عرفی شده دچار است، نوعی رهاییِ رهایی بخش از زبان، تصویر، و حتی معنا؛ و این چنین زبان به نفع این پریشانی زنجیر گسسته، نه ساختی دگرگونی یافته، بلکه چونان الکترون‌هایی در اربیتال هایی سیال و لغزنده با محتوای جنونی مرگ‌زده در عمقی از ویرانی حرکت می‌کند.

احمدی در آثارش و نیز در کارهایی که برای کودکان و نوجوانان انجام داده اگرچه نسبت به انسان و جامعه‌اش تاثیر پذیر است و آرمان و اندیشه و عواطفی دارد، اما همیشه از سیاست‌زدگی دوری گزیده و این امر رادر زندگی و شعرش لحاظ کرده است. خودش درباره‌ی آثاری که باری کودکان نگاشته می‌گوید: "‌من در شعر و قصه بچه‌ها هیچ وقت سیاست زده نبوده‌ام."

و نیز می‌گوید: "خودمان خلق کردیم. از طرفی هم نسل آرمان‌گرایی بودیم و آنقدر هوش داشتیم که آلوده مسائل سیاسی نشویم."

روزنامه شرق، 25 مهر 84، ش 603، ص 17 (گفت وگو با احمدرضااحمدی)


هزار همسایه را می‌شناسم

گل میخک بر سینه زدند

و در بمباران

پله‌های زیرزمین را گم کردند،

به آسمان رفتند

... مزارعی در بامداد

در آغوش ما خفته بود

شب که مزارع را رها کردیم

از تن ما

خرده‌های خمپاره، گلوله‌های توپ

به زمین ریخت.

(قافیه درباد گم می‌شود، تهران، زلال، 373، ص. 202)

شعر وی متاثر از زندگی شهری و رخدادهای زندگی روزمره در جامعه بزرگ تر، و نیزمحیط‌های کوچک‌تر، خانه و حریم شخصی است. شعر وی در مه ای محزون، همراه صبغه‌ی نوستالژیک و پیچیده در لطافتی مهتابی و لحنی نرم و زمزمه وار است، اما گاهی ظاهری طناز و سرخوش بخود می‌گیرد، اما به واقع طنزی تلخ رادر خود جای داده است. شعر او به نوعی حالت پارادوکسی دارد، از سویی اندوهی عظیم را بر دوش می‌کشد، از سویی طنز و بازیگوشی و سرخوشی، و این همه گاه در رفتار عاشقانه با کلمات و نوعی لطافت شهودگونه بروز و ظهور پیدا می‌کند ک

ما که فصل‌ها را

فراموش کرده

بودیم

وقتی

سوار آسانسور

شدیم

همه‌ی طبقات

ساختمان

برای ما

مجهول بود

آسانسور

در هر طبقه‌ای

که توقف می‌کرد

یک زن

با گیسوان مرطوب

و

شرجی زده

سوار آسانسور

می‌شد

در آینه‌ی آسانسور

جنگ بود

قحطی بود

کودکان

از بمب‌های خوشه‌ای

فرار می‌کردند

آسانسور

به طبقه‌ی همکف

رسید

همه پیاده شدند

در آینه‌ی آسانسور

کسی را دیدیم

که در تمام سال

در انتظار دیدارش

بودیم

به ما

پالتو داد

کمی باران و ابر

داد

کتاب‌های قدیمی

داد

سوار آسانسور شد

آسانسور به طبقه‌ی

بیست و دوم

که بام بود

رفت.

از مجموعه‌ی "‌دفترهای سالخوردگی دفتر پنجم، در انتهای کوچه در باران شمع را روشن می‌کنیم: تنهایی‌"

احمدی در شعرش زبانی ساده دارد و به بازی‌های زبانی و فرمالیسم بی اعتناست و به همان زبان ساده، بیان روان و شالوده‌های شعری‌اش وفادار می‌ماند وبا اینکه در حریم خود از سیاست گرایی اجتناب می‌کند، اما وقایع و رخدادهای اجتماعی در آثار وی منعکس است و چشم بر مسایل مبتلا به جامعه نمی‌بندد. محمد حقوقی درباره‌ی شعر وی گفته بود که اشعار وی فرامعنایی است و برای قشر روشنفکر جامعه سروده شده است. اما درباره این اصطلاح روشنفکر اگر به معنای سیاسیون باشد در مورد وی صدق نمی‌کند، اما اگر به معنای افراد اهل مطالعه و معناگرای جامعه باشد می‌توان آن را پذیرفت. در مورد توجه به رخدادهای اجتماعی ببینید مسئله‌ی " جنگ " در شعرهای او جای گرفته و نگاه مولف متوجه آن بوده است:

چنان با قدم زدن‌های بیهوده / این خیابان را تباه کردیم/

که هنوز هم در تعجب هستم

از صبح امروز تا کنون/ فقط دو سه بار به ساعت نگاه کرده‌ام
نه ما را به برف حاجت است / نه می‌توانیم حرکت قطارها را که به جبهه

پسر همسایه‌ی جوان ما را می‌برند / به تاخیر اندازیم.
کاش این تکه‌های معلق ابر بر خانهی ما / سقوط می‌کردند
ما از این همه روزهای دلزده رها می‌شدیم
و پناه به کتاب‌های قدیمی می‌بردیم... (همان قبلی)

و گاهی در ورای کلمات، انگار آن خودی نشسته است که گویا در رهایی و شناوری روح سیر کرده و دریافت و شهودهایش را در رنگی از نوعی عرفان پنهان و کشف و مشاهده‌ی لحظات، در حالی شوریده‌وار گزارشاتی را از جان به انگشتان انتقال می‌دهد و خواننده‌اش را در این تجربیات شخصی همراه می‌کند تا به تجربیات عمومی‌تر بدل شوند؛ و البته قابل ذکر است که از محاست تصویرهای شعر ایشان پیوند دادن عناصر عینی و ذهنی است که فضای شعر را به سمت ملموس‌تر شدن و باور پذیری بیشتر سوق می‌دهد:

پرنده‌ای

که از دریا

آمده بود

و در پشت پنجره

از سرما یخ زده بود

انگوری ناب

گیسوان

مرطوب و خنک

دخترکی

از سرما

مرا

به تردید و شک

انداخت

شاید امروز صبح

دریا موج دارد

و آسانسورهای

انبوه از شاخه‌های

گل سرخ

به آسمان می‌روند

از صبح همه چیز

غریب شده

بود

فنجانی که هر روز

در آن چای

می‌نوشیدیم

آن چه مانده

بود

اسارت میوه‌ها

بر شاخه‌ها

یک خورشید

کال پاییزی

یک تکه ابر

که به رویا و ناکامی

و نیستی آغشته

بود

هیچ‌وقت

کسی در ایستگاه‌ها

نبود

که ساعت حرکت و توقف

قطارها را

بپرسیم.

از مجموعه‌ی "دفترهای سالخوردگی دفتر دوم، چترهای کهنه در باران باز نمی‌شدند: حرمان "


اما در باب نقدهایی که می‌توان درباره شعرهای احمدرضا احمدی به آن‌ها توجه کرد می‌توان از عدم تغییر در لحن و کلام و یکسانی نسبی در زبان شعرای‌شان در طول مدت زمان شاعری و کارهای ادبی ایشان سخن به میان آورد. و نیز از تکرار زیاد و بسامد قابل توجه موتیف هایی چون مرگ و زندگی، جوانی و پیری، کودک و مادر، قفس و پرواز، پرنده و درخت، باران، سفر .... گفت و نیز خود تکرارِ عنصر تکرار و تعدد کاربرد فعل و واژهایی از رنگ قدمت در لحنی گفتارگونه که کمتر به معاصرانگی زبان می‌رسد. هم چنین تم اصلی شعرها که عشق و مرگ است و اندوه سرایی زخم‌های زندگی است تقریباً یکسان می‌ماند و بیشتر در کار روایتی تک صدایی و گاه خطی از حسرت‌ها و ناکامی‌ها و مرگ است که همواره حزن و اثرش بر سطرها و بندها سایه افکنده است

برآن شب باید گریست

درشکه در حیاط بود

باران بی داد می‌کرد

اسبان می‌گریستند

اسبان گرسنه بودند

ملالی دیگر نبود

مهتاب در زیر پله‌های زیر زمین

خفته بود

صاحب‌خانه در اغما بود

ما عاشق بودیم

اما کسی باور نمی‌کرد

تا سپیده ماندیم

اما کسی باور نمی‌کرد

مقدمات مرگ آماده می‌شد

زمین را تا عمق فنا کنده بودند

خاک‌ها را بر شمشادها

ریخته بودند

این بار باران خفته بود

مهتاب بی‌داد می‌کرد

ما بینا بودیم

صاحب‌خانه در انتهای خانه

ما عاشق

ما را باور کردند

دیر بود

صبح بود

همه باید به سر کار می‌رفتند

رفتند

نه باران بود که بی داد کند

نه مهتاب بود که بی داد کند

می‌گفتیم: ما راضی هستیم

عشق ما را باور نکند

اما باران باشد

اما مهتاب باشد

از دفتر عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود ص 25

و یا:

یگانه درد دردِ دندان نبود

یگانه بود

پاییزهایی

که در خون ما غوطه‌ور می‌شد و می‌مرد

وما

فقط صدای برگ‌های خشک را

می‌شنیدیم

هر دوی ما در انتظار آمدن قطار بودیم

فراموشی - پشت فراموشی

تنها گلی که از پاییز در خیابان مانده بود

ما را توان نبود

که از جای برخیزیم

گل را به خانه ببریم.

هر دوی ما

در انتظار آمدن قطار بودیم

ما یک دیگر را نمی‌شناختیم

همان دفتر ص 11

اگرچه معمولاً حرکت شعر و مضمون آن به سمت و سوی عمومی شدن حال و هوای حاکم بر جهان متن پیش می‌رود، اما با توجه به برخی پرش‌ها و ابهامات در سطرها و بندها و سخت یابی لولاها و قراین ربط دهنده، خواننده موفق به کشف همه‌ی آن‌ها و اتفاقات شاعرانه نمی‌شود؛ و گاه ازهمراهی قافله‌ی شعر جا مانده؛ و خیلی از روایت‌ها بیشتردر هاله‌ی شخصی باقی می‌مانند و لذت و سهم خواننده بیشتر از کل مجموع شعراست.


همه‌ی فرفره‌های کاغذی پرواز

می‌کنند

و باد مسموم و ستمگر را

شخم خواهند زد

دیگر

گرسنگی نیست

دیگر

تشنگی نیست

عشق

به رنگ قرمز در می‌آید

و روی گل‌های یاس سفید

پهن می‌شود

چه کسی

می‌خواهد باور کند

یاس‌های قرمز رنگ را

صبح در گوشه‌ی خانه

دیده است

نقاب‌ها

آرام آرام

از چهره‌ی شب گردان

کنار می‌رود

همه‌ی فرفره‌های کاغذی

می‌چرخند

هیاهوی

شقایق‌هاست

و تسلیم شدن

به شاخه‌های گل سرخ

و به منظومه‌های

عاشقانه در کوچه‌هاست

در کوچه

در برف کوچه

ردپایی

از عاشقانی است

که در انتهای کوچه

مُردند

از آسمان

بر جنازه‌ی عاشقان

گل نیلوفر می‌بارد

چه صبح خجسته‌ای است

که باید

عشق و فرفره‌های کاغذی را

باور کرد

همه‌ی فرفره‌های کاغذی می‌چرخند.

از مجموعه‌ی "‌دفترهای سالخوردگی دفتر سوم، پس از فراغت‌های مدام: نیستی‌"

اما همه‌ی این‌ها موجب نمی‌شود که ما لذتی که از خواندن سطرهای ناب و دیدن تصویرهای ناب و لطیف ایشان احساس خوش دل و طراوت و همدای نکنیم. در پایان برای شاعر عزیز سلامتی و تدرستی و شادکامی ازدرگاه الهی خواستارم.


نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692