پایان یک عصر طلایی
از زمان رنسانس تا پیدایش مکتبهای جدید گونهی ادبیات داستانی دستخوش تغییر بوده؛ هرکدام از نویسندگان صاحب مکتب در تقابل و رد مکتبهای ما قبل خود با بال و پر دادن به آثار و ایجاد شعار در داستانها از رویه و سبک نگارش خود دفاع و حمایت کردند هر چند پاره ای از این مکتبها به طور طبیعی شکل گرفت و دارای وجه مشترکهای زیادی بودند، باز این تقابل همواره وجود داشت. این گستردگی و توسعه که به واسطهی جریانهای ادبی تکامل پیدا کرد دست نویسندگان نسل بعد را برای نوشتن باز گذاشت و از محدودیت در چارچوب کلاسیک بیرون راند، زمانی که افسارگسیختگی در مکتبها شکل گرفت و پیروانشان به مبارزه با یکدیگر پرداختند؛ سود حاصل از این دعوا عصر طلایی رمان را رقم زد. مخاطب عام توجهی به رمانهای صددرصد رمانتیسم، رئالیسم و یا ناتورالیسم نداشت، تاثیر آثار مطلوب به حدی بود که در سلیقهی مخاطب و حتی خود نویسندگان تغییر ایجاد کرد. مثلاً وقتی با پیدایش مکتب ناتورالیسم به واسطه ویژگیهایش که به آشکارکردن واقعیتهای زشت و پلید دامن زد. یا برملا ساختن اختلاف عمیق بین حقیقت و زندگیِ اجتماعی که عشق به صورت یک خواست جسمانی و جنسیت به عنوان یک تجربهی مشروع در این نوشتهها مطرح شد، درگیریهای شدیدی علیه آن صورت گرفت.
این جدال نه تنها بین خودیها بود بلکه حاکمیت وقت هم جبر اجتماعی درگیر در آثار ناتورالیستها را ناپسند میدانست. این مخالفت سوای داستانهای انتقادی بر نظام حاکم بود که رنگ و بوی سیاسی داشت و خطوط قرمز محسوب میشد طوری که نویسندگان این رمانها از سوی هیئت حاکمه حکم اعدام گرفتند اما اقبال عمومی و فشارهای اجتماعی آنها را از کمند زندان آزاد ساخت و حاکمان به تبعید نویسندگان اکتفا کردند و رمانهایشان با زور و فشار پی در پی به چاپ رسید.
این مکتبها که عمدتا در اروپا شکل گرفت و بنیان گذارانشان نامدارانی همچون زولا، بالذاک، هوگو و... بودند بهطور اجتنابناپذیر از این امتیاز برخوردار بودند که به
شاگردهایشان قلم استادی را بیاموزند در همین اثنا شاگردها تربیت شدند و این شیوهی نگارش و سبک را به همسایگان دور و نزدیک خود صادر کردند. پاره ای از کشورها بعضی از مکتبها را صددرصد پذیرفتند و پارهای دیگر با کمی تغییر در مدل آن به شیوهی نگارش خود افزودند. این مراودهها علاوه بر اینکه غنایی ادبیات را بسط داد باعث رشد ادبیات کشورهای الگوپذیر هم شد. نویسندگان کشورهای الهام گرفته برای اینکه از قافله عقب نمانند به شدت تاثیرپذیر شدند؛ امریکای لاتین و اروپای شرقی گرچه نتوانستند به اندازهی کشورهای مخترعی همچون فرانسه موفق شوند ولی توانستند جایی در ادبیات جهان برای خود دست و پا کنند. دوران طلایی و شکوفایی جهان ادبیات که جزء با نامدارانی مثل شکسپیر، تولستوی، فلوبر، موپاسان و... امکان پذیر نبود شکل گرفت. رمانهای بسیار ارزشمند و البته نه خیلی زیاد که شاید جهان ادبیات دیگر شاهد آن نباشد توسط همین نویسندگان نوشته و به سرعت به زبانهای دیگر ترجمه شد.
بین قرنهای هفده تا نوزده و اوایل بیست این رونق ادامه داشت. به گونه ای این نویسندگان در دل خوانندگان از هر طبقه و طیف جا گرفتند که دیگر تنها متعلق به کشور خود نبودند. رفته رفته با بازنشسته شدن نامدارانِ نام برده دوران طلایی ادبیات رو به افول رفت. جریانهای ادبی پا نگرفتند و شاگرد ممتازی هم پرورش نیافت. حالا هر چه زمان میگذرد از ثروت ادبیات کاسته و به فقر آن افزوده میشود هرچه رمان خوب و داستان خوب است از همان دوران طلایی گذشته است، نویسندگان معاصر هرگز نتوانستد جا پای نویسندگان بزرگ بگذارند حتی کشورهای مهد ادبیات همچون فرانسه، روسیه، آمریکا و... دیگر مثل نامداران گذشته خود نیافتند، چون نویسندهای خلق نشد، نویسندگانی که در حد و اندازهی نوبل نبودند جایزه را بردند، نویسندگانی از کشورهایی مثل چین و ژاپن که صاحب ادبیات نیستند. جهان غرب برای پرکردن چنین خلعی و بازگرداندن ادبیات به مسیر اصلی دست به فراهم آوردن امکانات سخت افزاری زد در بسیاری از دانشگاهها رشتهی داستاننویسی دایر شد. میزگردها، کلاسها، کانونها و تشکلات به طور مستمر و سازمان یافته دایر میشود و نویسندگان کار میکنند اما در این سالها نه نامداریزاده و نه اثر مهم و بزرگی خلق شده. اساتید و منتقدین بر این مسئله آگاهاند که این کارها فقط میتواند بخش کوچکی از بیماری هنر نویسندگی را درمان کند اما بخش اصلیِ کار؛ به هنر ذاتی نویسنده بر میگردد. داشتن قوهی تخیل یک نعمت خدادادی و ذاتی است، نمیشود این بخش را به کسی آموزش داد، تنها زمانی نویسنده بزرگی خلق میشود که دارای چنین استعداد کیمیایی باشد. همه این استعداد را ندارند و در بین انسانها بسیار محدود است.
نزدیک به یک قرن پیش بازماندگان همان نسلها به ایران سفرهایی داشتند این مراودهها با موافقت سران حکومتی شکل میگرفت و محدودیتی در کار نبود این سفرها اندیشه را هم با خود کشاند، در آن زمان که رمان تازه در ایران جوانه زده بود نسلهای برتر که نیازی به ذکر نامشان نیست به شدت بهره بردند. از طرف کانون نویسندگان آندره موروای فرانسوی به ایران آمد و از سورئالیسم بودن بوف کور سخنانی ایراد کرد.
اما با به افول رفتن ادبیات جهان ادبیات ایران هم نشت کرد هر چه زمان گذشت وضع بدتر شد، نویسندگان نسل بعد بدتر از نویسندگان نسل قبل قلم زدند و این روزها حال و هوای ادبیات داستانی بدجوری غبار آلود و مه گرفته است. اگر همین چند نویسنده که از بازماندگان نسل قبل هستند و تعدادشان به انگشتهای دست هم نمیرسد خدای نکرده از دور خارج شوند به جرئت میتوان گفت دیگر داستان نویسی در ایران وجود ندارد. هم اکنون در این آشفته بازار هرکس ساز خودش را می زند. چون بیشتر نسل جوان امروزی به فاصلهی بسیار کمی از هم کار ضعیف ارائه میدهند میکوشند از راه تبلیغ و رانت خودشان را به شهرت برسانند، به زور تبلیغ میخواهند آثار خود را به فروش برسانند در حالی که نمیدانند خَلَق نمای عالم و انگشت نمای منتقدین میشوند. اگر از بین بد و بدتر داستانهای بد را انتخاب کنیم با ارفاق بسیار زیاد از نمرهی بیست حتی ده هم نمیگیرند یعنی هم مشروط هستند و هم مردود. نمونهی داستانهای چاپ شده در کتابها و مجلات ادبی ایران به حدی چندش آور و غیرقابل خواندن است که آدمی تاسف میخورد به حال آن کاغذی که با هزینه گزاف حیف و میل شده است.
گرچه بحث فوق بیانی کلی است در مبحث مورد نظر استثناها ملاک نیستند هم ادامه روی نسل پیش کوره نوری را روشن میکند و هم یک نویسنده زیر سی سالِ امروزی تک داستانی را خلق میکند که صناعتمند است اما موارد استثنا مثل خمیازه کشیدن و دوباره به خواب رفتن است این رویه سطح ادبیات ما را ارتقاء نخواهد داد حتی اگر به پیروی از متآخرترین سبکهای ادبی (مدرن و پسامدرن) داستان خلق شود. به همین دلیل است که در جلسات و کارگاههای داستان نویسی اگر قرار باشد نامی از یک اثر ارزشمند برده شود به داستانهای دهه شصت و ماقبل آن اشاره میکنند.
در سطح وسیع کیفیتِ یک اثر مطلوب فدای کمیت صدها اثر نامطلوب میشود مخصوصا در دورهای که صاحب قدرتهای هنری اعم از دولتی و مستقل به شدت تحت تآثیر سلیقه و خط مشی مخصوص پیش میروند. ادبیات چون هنر است؛ علم نیست و قانونی ندارد دست سلیقه را باز گذاشته است برای هر نوع ناداوری! گاه سهوی و گاه عمدی. چراکه این سطح دانشِ داوران و منتقدین است که یک اثر را برگزیده میکند. حال اگر اثری فراتر از سطحِ دانش داور یا منتقد بود آیا برگزیده میشود؟! به بیانی دیگر نویسنده ای که با پیش آگاهی از برجستهترین نظریههای ادبی؛ در فرم مطلوب صناعتمند ترین داستان را خلق میکند عدم آگاهی داور از آن نظریه و عاجز ماندن در رمزگشاییهای تآمل برانگیز آن داستان؛ باعث رقم خوردن نتیجهی عکس نمیشود؟ تازه این رویه مدال گرفتن داستانهایی است که مولف آن با خطای سهوی روی سکو رفته است ناداوریهای تعمدی که دیگر جای خود دارد از همین رو است که بسیاری از نویسندگانِ باسواد نه برای جشنوارهها داستان ارسال میکنند و نه برای مجلات. بخش وسیعی از تک داستانهای خوب که نویسندگانشان ناشناس هستند از این طریق ناپدید یا ناپیدا میشود. به واقع همان مواردی که از آنها به عنوان استثناها نام برده شد تجزیه میشوند.
شاید عدهای در لفافه زمزمه کنند که این تیغ سانسور است که ترمز پیشرفت ادبیات کشور را کشیده اما سهم سانسور در این موضوع چندان وسیع نیست. مگر در اروپای قرن هفده سانسور وجود نداشت؟ نویسندگان تبعید نمیشدند؟!
و در امریکای لاتین که از همه جای دنیا وضع وخیم تری داشتندتجربه میکردند چه؟ اما جایگاه ادبیات این دو قاره کجا بود؟! در یک مثال میان رشته ای بهتر میتوان به این مسئله پرداخت و از سینما میتوان نام برد زیرا سایهی سانسور و ممیزی به یک میزان روی فیلمنامه و ادبیات سنگینی میکند در حالی که جایگاه جهانیشان متفاوت است. چرا سینما هویت جهانی خود را پیدا کرده و در کارنامهی خود جایزهی کن و اسکار دارد ولی ادبیات گنکور و نوبل ندارد؟!
اینکه چرا ادبیات ایران پیشرفت نکرده بخشی از آن برمی گردد به عدم استقبال مردم که پشتیبان هنر محسوب میشوند. پرداختن به این موضوع در بحث حاضر نمیگنجد و خود نیازمند بررسی مجزاست.
مشکل داستان نویسان ایران تنها در نداشتن استعداد هنری نیست بلکه آنها پی آن بخش از هنر که اکتسابی است و با مطالعه و پشت کار به دست میآید را هم نمیگیرند. بدی کار اینجاست که طیف وسیعی از این نویسندگان هنوز نمیدانند در چه جایگاهی قراردارند، هدفشان از نوشتن چیست؟ چه چشم انداز و جایگاهی را در آینده برای خود ترسیم کردهاند؟ آیا به واقع راه نویسندگی خلاق و سترگ را میخواهند بپیمایند یا در همین سطح سبک و تو خالی با هدف پُز دادن به این و آن که آثارشان در مجلات چاپ شده است و یا بردن چهار تا جایزهی ادبی از گوشه و کنار (آن هم با اهرم رانت) بسنده کنند. عده ای از همین آدمها که من آنها را نویسنده نما مینامم با علایق و سلایق گوناگونی نظیر پیدا کردن دوست و رفیق، سرگرمی و تفریح و تنوع دادن به اوقات فراغتشان در کانونها و انجمنها سرک میکشند و خود را جای قشر فرهیخته جا میزنند، باید هنرمند واقعی را هم به این قشر و هم به آن قشری که نه از روی علاقه و استعدادِ ذاتی بلکه از روی شیفتگی و سترگی نام نویسندگی، آن را بر میگزیند باز تعریف کرد تا بدانند به اشتباه وارد این مسیر شدهاند. شاید اگر میدانستند چه ضربهی محلکی به جایگاه و بدنهی ادبیات داستانی میزنند کمی در کار خود تآمل میکردند. متاسفانه تنها در حوزهی نویسندگی این هنرمند نماها وجود ندارند بلکه در سایر هنرها من جمله نقاشی وارد شدهاند و چهرهی هنر را مسخ کردهاند.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html