«سلام! صبح زیبای بهاریتون بهخیر! حالتون چهطوره؟ شنوندگان گرامی! بهتره چشمامونو با مهر و صفا باز کنیم و یهکم به دوروبرمون نگاه کنیم، که چه روز خوبیه! پر از نشاط و شادی! بهتره به هم سلام کنیم. سلام!... حالا میریم میون مردم خوب شهرمون و با اونا از موضوع برنامهی امروزمون حرف میزنیم... خب، اول ببینیم نظر این آقای بیست و چار پنجساله که به ویترین مغازههای بستهی خیابون نیگا میکنه، چیه... سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
«دانشجوی سال آخر ترمودینامیک! خبری شده؟ میخوان برای دانشجوها عروسی راه بندازن؟»
«چه عرض کنم، ایشالا که دوماد شی. شنوندگان عزیز! من خیلی خوشحالم که میبینم اکثر جوونای خوب کشورمون بهدنبال تحصیلات عالیهی خوبن... خب دوست عزیز، سؤال امروز ما اینه: خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«والا چی بگم، خیلی سؤال سختیه. میدونین... چهطور بگم؟ راستی جناب مجری میشه از اینجا یه پیغام به یه کسی بدم؟ میخوام بدونه همیشه و تو همه حال به فکرشم!... سلام ساناز! خوبی؟ سلام، سلام! من دارم از تو رادیو حرف میزنم. خیلی دوسِت دارم. به مامانت اینا هم بگو من از تو رادیو حرف زدم...»
«ای بابا! اینجا رسانهی ملیه، جای اینجور کارها نیست، در ضمن دوست عزیز، این برنامه زنده نیست. خب، حالا بگین جواب سؤال ما چی میشه؟»
«کدوم سؤال؟»
«اینکه به کی میگن خوشبخت؟»
«برو بابا حال داری، من با برنامهی مرده حرفی ندارم.»
«آ! کجا رفتین؟ آقا!... خب! شنوندگان فهیم و خوب شهرمون! یهبار دیگه بهروی دنیا لبخند بزنیم و قدر دوستیها رو بدونیم و به هم سلام کنیم. خب، ببینم این دختر خانوم پونزده شونزدهساله چی میگه. سلام خانوم! صبح بهاریتون بهخیر! میخواستم برای مخاطبان خوب این برنامه بگین بهنظر شما خوشبختی یعنی چی؟»
«ای وای، آقا برین اونور، آگه اسی بدونه با یه آقایی غریبه حرف زدم تیکه پارهم میکنه.»
«دختر خانوم این یه برنامهی رادیوییه، نگران نباشین، میخواین ماهم به آقا اسی بگیم سلام؟ آقا اسی هرجا که هستین سلام!»
«این چه کاری بود کردین آقا؟ شما نمیدونین این اسی چهقدر حسوده! فکر میکنه حالا که تو رادیو با شما حرف زدم، حتماً یواشکی ازم شماره گرفتین، بعد از رادیو باهاتون بیام سینما. بای بای!»
«ایبابا، اینم که رفت! خب بریم سراغ این مادر، سلام مادر!»
«چی؟!»
«گفتم سلام!»
«آهان، سلام جانم، چه بزرگ شدی ماشالا! مامان و بابا چهطورن؟»
«به لطف شما! انگار منو میشناسن مادر، ولی راستش من بهجا نیاوردم.»
«آ، پس تو کیانوش پسر نرگسخانوم نیستی؟ عجیبه! جای برادری تو هم عین اون خوشمزهای.»
«ببخشید مادر، میخواستم نظرتون رو دربارهی خوشبختی بپرسم.»
«آهان زودتر میگفتی، من دارم از نونوایی لواشی میآم. سه ساعته تو صفم، دیرم شده. ممدآقا یخهمو میگیره میگه قرتی خانوم تا حالا کجا بودی؟»
«مادر میخوای نوناتو برات بیارم دم خونهتون!»
«وا! چه حرفا! میخوای آدرسمو یاد بگیری ناقلا! بیا شمارهمو بنویس: صفر نهصد و سی و پنج...»
«خب! خب! بهبه! چه هوایی! چه نشاطی! آدم ویرش میگیره بزنه زیر آواز... خب آقا پسر! آهای آقا پسر! با شمام. میشه یهدقه این اول صبحی اون توپو ول کنی بیای اینجا؟... آهان! باریکلا! خب آقا کوچولو! حالت چهطوره؟»
«مگه تو دکتری؟»
«نه دام پزشکم کرهخر! برو گمشو! چه زبونی داره!... خب، پدرجان سلام! یک سلام و صد سلام! صبح زیبای... آی بچه پررو، سنگ پرت نکن، میآم میگیرم... لعنت برشیطون. خب پدرجان سلام! میبینین بچههای این دوره و زمونه چهقدر بیادب شدن! ماها جلو بابامون خجالت میکشیدیدم پامونو دراز کنیم، اینا جلو مامان باباشون هر غلطی دلشون بخواد میکنن! خب بگذریم... شنوندگان گرامی! این شما و این برنامهی مورد علاقهتون صبح سعادت! بهبه، چه صبح زیبایی! چه مردم شاد و مهربونی! پدر جان بهنظر شما خوشبختی چیه؟»
«سلام! پسرم، من به شما و مردم خوب شهرمون سلام میکنم و از همهشون التماس دعا دارم. از صبح تو این خرابشده دارم دنبال دکتر عکس میگردم، اما یکی هم قبول نکردهن عکس این کمر بیصاحاب موندهی منو مجانی بگیرن. پسرم! مردم خوبِ شهرمون! من گدا نیستم، فقط ازتون تقاضا دارم به اندازهی پول یه فقره عکس سی در چهل، من مریض کمک کنین. جای دوری نمیره.»
«پدرجان اینجا که جای این حرفا نیست، ما یه کلمه از شما خواستیم به ما بگین خوشبختی چیه، قصهی هزار و یک شب واسهمون تعریف میکنین!... بسه دیگه، خدا نگهدار!... خب! بریم سراغ یه شهروند شاداب دیگه، بهبه، خانوم جوونی رو میبینم که تو یه دست شصت هفتادتا موز گرفتهن و تو یه دستشون هم بیست سی کیلو پرتقال تامسون. بریم ببینیم این توانایی رو از کجا بهدست آوردن، ورزشکارن یا خوشبختی این نیرو رو بهشون داده؟... خب خانوم، خوش بهحال شوهرتون که تو اداره یا خونه، پا انداختهن رو پاشون، شما اینهمه بارو اینور اونور میکشین. حتماً ریشهی اینهمه شادابی و سرزندگی، خوشبختیه! حالا میشه میشه برامون خوشبختی رو تعریف کنین؟»
«سلام آقا، خسته نباشین! اولاً شوهر کیلو چند؟ ثانیاً من مأمور خرید شرکتی هستم که سفارشای مجالس ختم رو بهعهده میگیره و ثالثاً طرفدار حقوق مساوی میان زنا و مردا هستم و میخوام ثابت کنم که آگه گاهی آقایون بیست سی کیلو بارو اینور اونور میبرن و هی غُر میزنن، شاخ غول رو نشکوندن.»
«خب، حالا میخواستم ببینم از نظر شما که اینقدر خوشگل و خوشهیکلین، خوشبختی یعنی چی؟»
«دست خر کوتاه بچه سوسول! فکر کردی دستم بنده، زبونمم کار نمیکنه؟ اونور وایسا آشغال کله!»
«ای بابا، چهقدر بددهنی! میخواستم ببرمت تو رادیو، ولی با این اخلاقی که تو داری، ول معطلی!...»
«ننهتو ببر تو رادیو!»
«خب بهتره بریم جای دیگهای از شهر خوبمون...
شنوندگان گرامی برنامهی صبح سعادت، یهبار دیگه خدمتتون سلام عرض میکنم. واقعاً چهقدر آسمون آبیه و برگا سبزن! چرا از خونه نمیزنین بیرون و هوای پاک و ناب رو نمیکشین تو ریههاتون؟ خب، وقتشه بریم سراغ این برادر زحمتکشمون که داره خیابون رو برای ما شهروندا تمیز میکنه. سلام برادر! حالتون چهطوره؟»
«دست شما درد نکنه، دست شما درد نکنه!»
«برادر! گوش بدین! فقط میخواستم ازتون بپرسم خوشبختی یعنی چی؟ یعنی شما به کی میگین خوشبخت؟»
«دست شما درد نکنه، دست شما درد نکنه!»
«آ! انگار سوزن این برادرمون گیر کرده. بهتره بریم سراغ اون آقایی که ماشالا آستینهای تیشرتشون داره میترکه! سلام آقا. بزنم به تخته چه هیکلی دارین! بدنسازی کار کردین؟»
«با اجازه!... ما اینیم دیگه!»
«خب! ما برای برنامهی صبح سعادت گزارش تهیه میکنیم، میخواستم ازتون بپرسم بهنظرشما خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«دمبل!»
«چی گفتین؟»
«دمبل!»
«منظورتون رو نمیفهمم، یعنی شما خوشبختین که دمبل دارین، یا خودِ دمبل موجود خوشبختیه؟»
«خب معلومه داداش، دمبله که خوشبخته، واسه این که دم به ساعت رو دست ماها سُواره، آگه باز متوجه نشدی با هالتر حالیت کنم...»
«نهخیر دوست عزیز، متوجه شدم و از شما بهخاطر این تعبیر زیباتون متشکرم، سلام به دمبل! سلام به هالتر!... خب، صبرکنین ببینم، مثل اینکه از اونور یه خانوم محترم داره میآد. سلام خانوم! صبح زیباتون بهخیر! میشه اول بگین چیکارهین؟»
«چه سلامی چه علیکی؟ لیسانس آمارم آقا، بیستساله بیکارم.»
«آ! مگه چند سالتونه؟»
«شمام وقت گیر آوردینها! اصلاً پنجسالمه! راستی آقا اینجا که شمایین، همین رادیو، کارمند نمیخواد؟ میبینی چه صدایی دارم!»
«واقعاً! صداتون حرف نداره! ولی اول به ما بگین بهنظر شما خوشبخت به کی میگن؟»
«خوشبخت به کسی میگن که بیست و چهار ساعته کار داشته باشه. مگه این آقایون میذارن کار واسه ما بمونه؟ راستی فن بیان هم بلدم ها! اآه آسمانها! آه کوهها، دریاها!»
«عجب! شمارهتو بده خبرت میکنم، بذار سروته این برنامه رو هم بیام، سهسوته اومدهم. فعلاً خدانگه دار!... خب شنوندگان گرامی، یهبار دیگر خدمت شما سلام عرض میکنم. ببینین چه هوایی! گلهای یاس رو ببینین، جوانههای سبز درختهای چنار! شکوفههای گیلاس! مثل گنجشکها باشین و اینور اونور ورجه ورجه کنین... خب، بریم درِ مغازهی این شهروند محترم! سلام آقا! صبح زیبای بهارتون بهخیر! میبینم که تو این راسته، فقط شما به فکر نیازهای مردم خوبمون هستین و مغازهتونو باز کردین، میخواستم ببینم بهنظر شما خوشبخت کیه و آدم چهطور میتونه خوشبختی رو بهدست بیاره؟»
«منهم خدمت شما و شنوندگان خوشحساب برنامهتون سلام عرض میکنم. خدمتتون عارض شم که برادر من! خوشبختی چیزیه که همهجا هست، فقط چشم بینا میخواد. بگم خوشبختی تو دل ماهاس؛ فقط باید دست دراز کنیم درش بیاریم. خوشبختی تو خونهایای که لوازمش تاپ باشه! همینجا جا داره که بگم ما اجناسمون رو به مردم شریفمون، قسطی هم میدیم، فقط چک کارمندی یادشون نره.»
«متشکرم! واقعاً متشکرم! شنوندگان گرامی، میبینین چه شهروندای شریفی پیدا میشن؟... خب حالا میرسیم به خانومی که تازه ماشینشونو پارک کردهن و پیاده شدن. سلام خانوم! بیمقدمه میخوام ازتون بپرسم خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«بستگی داره!»
«به چی؟»
«به آدمش. یکی ممکنه داشتن پول فراون رو نهایت خوشبختی بدونه. یکی عشقو، یکی بچه رو، یکی آزادی رو.»
«من اینجا حرف خاصی ندارم، چون فکر میکنم شما دلتون برای خوشبختی مردم نسوخته، با این حرفا میخواین برنامههای عوامپسندتونو پر کنین.»
«خانوم بهتره شعار ندین، چون مردم خوب کشورمون نظر مساعدی به اینجورحرفای گنده گنده ندارن، خب، حالا آگه موافق باشین با هم بریم پیش این آقایی که داره همونطور تو پیادهرو راه میره، کتاب هم میخونه. سلام آقا! صبح بهخیر! میبینم که سخت مشغول مطالعه هستین! اولین سؤالی که ذهن من رو مشغول کرده اینه که چهطور میتونین موقع راه رفتن کتاب بخونین و نیفتین یا به مانعی برخورد نکنین؟»
«برو کنار بذار آفتاب بیاد!»
«بله؟!»
«این جمله از دیوژن یا همان دیوجانوس است که در جواب اسکندر مقدونی میگوید.»
«بهبه! عجب مُخی! چه سوادی! لطفاً دوست عزیز به ما بگید بهنظر شما خوشبختی چیه و خوشبخت کیه؟»
«خدمت اعماق وجود انورتان عرض کنم که خوشبخت از دوبخش خوش و بخت تشکیل شده. خوش در تقابل با ناخوش است و بخت در تقابل با بدبخت. اگر کسی ناخوش و بدبخت نباشد لزوماً خوشبخت است.»
«بهبه! عجب جملات پر مغزی! واقعاً آدم رو به فکر فرو میبره. حالا استاد! برای مردم خوبمون پیامی ندارید؟»
«چرا توصیهی من به اونا آینه که در برابر دولت مردان، حتماً جایی دراز بکشند که آفتاب بهشان بخورد.»
«متشکرم، متشکرم! خدا نگهدار! خب شنوندگان عزیز، میخوام در... آ! چی شد؟ انگار استاد افتاد تو جوب!... خب بگذریم، دوستان در پایان برنامهی امروز میخوام نتیجه بگیرم که برای خوشبخت بودن باید چشم دل رو باز کنیم و از زیباییها لذت ببریم و خودمون، خودمون رو خوشبخت بدونیم. شما اگه خودتونو رو خوشبخت بدونین یقین بدونین که خوشبختین. به امید روزی دیگه و برنامهای دیگه، شما رو بهخدا میسپریم. روز خوش!»
حالا همه با هم یکصدا بگیم ای خدای مهربون، من چهقدر خوشبختم!
بررسی داستان
راوی: اول شخص نمایشی
مثال:
«سلام! صبح زیبای بهاریتون بهخیر! حالتون چهطوره؟ شنوندگان گرامی! بهتره چشمامونو با مهر و صفا باز کنیم و یهکم به دوروبرمون نگاه کنیم، که چه روز خوبیه! پر از نشاط و شادی! بهتره به هم سلام کنیم. سلام!... حالا میریام میون مردم خوب شهرمون و با اونا از موضوع برنامهی امروزمون حرف میزنیم... خب، اول ببینیم نظر این آقای بیست و چار پنجساله که به ویترین مغازههای بستهی خیابون نیگا میکنه، چیه... سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
ژانر: واقع گرا
ممکن است هرکسی در محلی که زندگی میکند گروه خبرنگاران را دیده و یا مصاحبهشونده باشد.
مثال:
«خب بهتره بریم جای دیگهای از شهر خوبمون... شنوندگان گرامی برنامهی صبح سعادت، یهبار دیگه خدمتتون سلام عرض میکنم. واقعاً چهقدر آسمون آبیه و برگا سبزن! چرا از خونه نمیزنین بیرون و هوای پاک و ناب رو نمیکشین تو ریههاتون؟ خب، وقتشه بریم سراغ این برادر زحمتکشمون که داره خیابون رو برای ما شهروندا تمیز میکنه. سلام برادر! حالتون چهطوره؟»
مسئله داستان چیست؟
خبرنگاری که در سطح شهر از شهروندان، با دیدگاههای مختلف از نظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، تحصیلی، روانشناسی با موضوع «خوشبختی» گزارش تهیه میکند.
مثال: (فرهنگی)
«ایبابا، اینم که رفت! خب بریم سراغ این مادر، سلام مادر!»
«چی؟!»
«گفتم سلام!»
«آهان، سلام جانم، چه بزرگ شدی ماشالا! مامان و بابا چهطورن؟»
«به لطف شما! انگار منو میشناسن مادر، ولی راستش من بهجا نیاوردم.»
«آ، پس تو کیانوش پسر نرگسخانوم نیستی؟ عجیبه! جای برادری تو هم عین اون خوشمزهای.»
«ببخشید مادر، میخواستم نظرتون رو دربارهی خوشبختی بپرسم.»
«آهان زودتر میگفتی، من دارم از نونوایی لواشی میآم. سه ساعته تو صفم، دیرم شده. ممدآقا یخهمو میگیره میگه قرتی خانوم تا حالا کجا بودی؟»
«مادر میخوای نوناتو برات بیارم دم خونهتون!»
«وا! چه حرفا! میخوای آدرسمو یاد بگیری ناقلا! بیا شمارهمو بنویس: صفر نهصد و سی و پنج...»
«خب! خب! بهبه! چه هوایی! چه نشاطی! آدم ویرش میگیره بزنه زیر آواز... خب آقا پسر! آهای آقا پسر! با شمام. میشه یهدقه این اول صبحی اون توپو ول کنی بیای اینجا؟... آهان! باریکلا! خب آقا کوچولو! حالت چهطوره؟»
«مگه تو دکتری؟»
«نه دام پزشکم کرهخر! برو گمشو! چه زبونی داره!...»
مثال: (سیاسی)
«خب حالا میرسیم به خانومی که تازه ماشینشونو پارک کردهن و پیاده شدن. سلام خانوم! بیمقدمه میخوام ازتون بپرسم خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«بستگی داره!»
«به چی؟»
«به آدمش. یکی ممکنه داشتن پول فراون رو نهایت خوشبختی بدونه. یکی عشقو، یکی بچه رو، یکی آزادی رو.»
«من اینجا حرف خاصی ندارم، چون فکر میکنم شما دلتون برای خوشبختی مردم نسوخته، با این حرفا میخواین برنامههای عوامپسندتونو پر کنین.»
«خانوم بهتره شعار ندین، چون مردم خوب کشورمون نظر مساعدی به اینجور حرفای گندهگنده ندارن.»
مثال: (اقتصادی)
«شنوندگان گرامی! این شما و این برنامهی مورد علاقهتون صبح سعادت! به به، چه صبح زیبایی! چه مردم شاد و مهربونی! پدر جان بهنظر شما خوشبختی چیه؟»
«سلام! پسرم، من به شما و مردم خوب شهرمون سلام میکنم و از همهشون التماس دعا دارم. از صبح تو این خرابشده دارم دنبال دکتر عکس میگردم، اما یکی هم قبول نکردهن عکس این کمر بیصاحاب موندهی منو مجانی بگیرن. پسرم! مردم خوبِ شهرمون! من گدا نیستم، فقط ازتون تقاضا دارم به اندازهی پول یه فقره عکس سی در چهل، من مریض کمک کنین. جای دوری نمیره.»
مثال: (تحصیلی)
«سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
«دانشجوی سال آخر ترمودینامیک! خبری شده؟ میخوان برای دانشجوها عروسی راه بندازن؟»
«چه عرض کنم، ایشالا که دومادشی. شنوندگان عزیز! من خیلی خوشحالم که میبینم اکثر جوونای خوب کشورمون بهدنبال تحصیلات عالیهی خوبن... خب دوست عزیز، سؤال امروز ما آینه: خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«والا چی بگم، خیلی سؤال سختیه. میدونین... چهطور بگم؟ راستی جناب مجری میشه از اینجا یه پیغام به یه کسی بدم؟ میخوام بدونه همیشه و تو همه حال به فکرشم!... سلام ساناز! خوبی؟ سلام، سلام! من دارم از تو رادیو حرف میزنم. خیلی دوسِت دارم. به مامانت اینا هم بگو من از تو رادیو حرف زدم...»
«ای بابا! اینجا رسانهی ملیه، جای اینجور کارها نیست، در ضمن دوست عزیز، این برنامه زنده نیست. خب، حالا بگین جواب سؤال ما چی میشه؟»
«کدوم سؤال؟»
«این که به کی میگن خوشبخت؟»
«برو بابا حال داری، من با برنامهی مرده حرفی ندارم.»
مثال اول: (روانشناسی)
«سلام خانوم! صبح بهاریتون بهخیر! میخواستم برای مخاطبان خوب این برنامه بگین بهنظر شما خوشبختی یعنی چی؟»
«ای وای، آقا برین اونور،ا اسی بدونه با یه آقایی غریبه حرف زدم تیکه پارهم میکنه.»
«دختر خانوم این یه برنامهی رادیوییه، نگران نباشین، میخواین ماهم به آقا اسی بگیم سلام؟ آقا اسی هرجا که هستین سلام!»
«این چه کاری بود کردین آقا؟ شما نمیدونین این اسی چهقدر حسوده! فکر میکنه حالا که تو رادیو با شما حرف زدم، حتماً یواشکی ازم شماره گرفتین، بعد از رادیو باهاتون بیام سینما. بای بای!»
مثال دوم: (روانشناسی)
«خب! بریم سراغ یه شهروند شاداب دیگه، به به، خانوم جوونی رو میبینم که تو یه دست شصت هفتادتا موز گرفتهن و تو یه دستشون هم بیست سی کیلو پرتقال تامسون. بریم ببینیم این توانایی رو از کجا بهدست آوردن، ورزشکارن یا خوشبختی این نیرو رو بهشون داده؟... خب خانوم، خوش بهحال شوهرتون که تو اداره یا خونه، پا انداختهن رو پاشون، شما این همه بار و اینور اونور میکشین. حتماً ریشهی اینهمه شادابی و سرزندگی، خوشبختیه! حالا میشه برامون خوشبختی رو تعریف کنین؟»
«سلام آقا، خسته نباشین! اولاً شوهر کیلو چند؟ ثانیاً من مأمور خرید شرکتی هستم که سفارشای مجالس ختم رو بهعهده میگیره و ثالثاً طرفدار حقوق مساوی میان زنا و مردا هستم و میخوام ثابت کنم که آگه گاهی آقایون بیست سی کیلو بارو اینور اونور میبرن و هی غُر میزنن، شاخ غول رو نشکوندن.»
«خب، حالا میخواستم ببینم از نظر شما که اینقدر خوشگل و خوشهیکلین، خوشبختی یعنی چی؟»
«دست خر کوتاه بچه سوسول! فکر کردی دستم بنده، زبونمم کار نمیکنه؟ اونور وایسا آشغال کله!»
«ای بابا، چهقدر بددهنی! میخواستم ببرمت تو رادیو، ولی با این اخلاقی که تو داری، ول معطلی!...»
«ننهتو ببر تو رادیو!»
محور معنایی:
نویسنده وضعیت جامعه را بهواسطهی «طنز/ نشانهشناسی انتقادی» نشان میدهد.
مثال:
«خب آقاپسر! آهای آقاپسر! با شمام. میشه یهدقه این اول صبحی اون توپو ول کنی بیای اینجا؟... آهان! باریکلا! خب آقا کوچولو! حالت چهطوره؟»
«مگه تو دکتری؟»
* «نه دام پزشکم کرهخر! برو گمشو! چه زبونی داره!... خب، پدرجان سلام! یک سلام و صد سلام! صبح زیبای... آی بچه پررو، سنگ پرت نکن، میآم میگیرم... لعنت برشیطون. خب پدرجان سلام! میبینین بچههای این دوره و زمونه چهقدر بیادب شدن! ماها جلو بابامون خجالت میکشیدیدم پامونو دراز کنیم، اینا جلو مامان باباشون هر غلطی دلشون بخواد میکنن! خب بگذریم... شنوندگان گرامی! این شما و این برنامهی مورد علاقهتون صبح سعادت! بهبه، چه صبح زیبایی! چه مردم شاد و مهربونی! پدر جان بهنظر شما خوشبختی چیه؟»
* «بهتره بریم سراغ اون آقایی که ماشالا آستینهای تیشرتشون داره میترکه! سلام آقا. بزنم به تخته چه هیکلی دارین! بدنسازی کار کردین؟»
«با اجازه!... ما اینیم دیگه!»
«خب! ما برای برنامهی صبح سعادت گزارش تهیه میکنیم، میخواستم ازتون بپرسم بهنظرشما خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«دمبل!»
«چی گفتین؟»
«دمبل!»
«منظورتون رو نمیفهمم، یعنی شما خوشبختین که دمبل دارین، یا خودِ دمبل موجود خوشبختیه؟»
«خب معلومه داداش، دمبله که خوشبخته، واسه این که دم به ساعت رو دست ماها سُواره، آگه باز متوجه نشدی با هالتر حالیت کنم...»
«نهخیر دوست عزیز، متوجه شدم و از شما بهخاطر این تعبیر زیباتون متشکرم، سلام به دمبل! سلام به هالتر!...»
دلالت مندی داستان:
هر چیزی باید دلیلی داشته باشد تا دغدغه راوی برای نوشتن شده باشد، بنابراین به سه دلیل راوی افول جامعه را نشان میدهد.
1- خوشبختی از دید مردان تحصیل کرده جامعه.
مثال:
«سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
«دانشجوی سال آخر ترمودینامیک! خبری شده؟ میخوان برای دانشجوها عروسی راه بندازن؟»
«چه عرض کنم، ایشالا که دوماد شی. شنوندگان عزیز! من خیلی خوشحالم که میبینم اکثر جوونای خوب کشورمون بهدنبال تحصیلات عالیهی خوبن... خب دوست عزیز، سؤال امروز ما اینه: خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«والا چی بگم، خیلی سؤال سختیه. میدونین... چهطور بگم؟ راستی جناب مجری میشه از اینجا یه پیغام به یه کسی بدم؟ میخوام بدونه همیشه و تو همه حال به فکرشم!... سلام ساناز! خوبی؟ سلام، سلام! من دارم از تو رادیو حرف میزنم. خیلی دوسِت دارم. به مامانت اینا هم بگو من از تو رادیو حرف زدم...»
«ای بابا! اینجا رسانهی ملیه، جای اینجور کارها نیست، در ضمن دوست عزیز، این برنامه زنده نیست. خب، حالا بگین جواب سؤال ما چی میشه؟»
«کدوم سؤال؟»
«اینکه به کی میگن خوشبخت؟»
«برو بابا حال داری، من با برنامهی مرده حرفی ندارم.»
2- خوشبختی ازدید مادران جامعه.
مثال:
«ایبابا، اینم که رفت! خب بریم سراغ این مادر، سلام مادر!»
«چی؟!»
«گفتم سلام!»
«آهان، سلام جانم، چه بزرگ شدی ماشالا! مامان و بابا چهطورن؟»
«به لطف شما! انگار منو میشناسن مادر، ولی راستش من بهجا نیاوردم.»
«آ، پس تو کیانوش پسر نرگسخانوم نیستی؟ عجیبه! جای برادری تو هم عین اون خوشمزهای.»
«ببخشید مادر، میخواستم نظرتون رو دربارهی خوشبختی بپرسم.»
«آهان زودتر میگفتی، من دارم از نونوایی لواشی میآم. سه ساعته تو صفم، دیرم شده. ممدآقا یخهمو میگیره میگه قرتی خانوم تا حالا کجا بودی؟»
«مادر میخوای نوناتو برات بیارم دم خونهتون!»
«وا! چه حرفا! میخوای آدرسمو یاد بگیری ناقلا! بیا شمارهمو بنویس: صفر نهصد و سی و پنج...»
«خب! خب! به به! چه هوایی! چه نشاطی! آدم ویرش میگیره بزنه زیر آواز...»
3- خوشبختی از دید زنان تحصیل کرده جامعه.
مثال:
«چه سلامی چه علیکی؟ لیسانس آمارم آقا، بیستساله بیکارم.»
«آ! مگه چند سالتونه؟»
«شمام وقت گیر آوردینها! اصلاً پنجسالمه! راستی آقا اینجا که شمایین، همین رادیو، کارمند نمیخواد؟ میبینی چه صدایی دارم!»
«واقعاً! صداتون حرف نداره! ولی اول به ما بگین بهنظر شما خوشبخت به کی میگن؟»
«خوشبخت به کسی میگن که بیست و چهار ساعته کار داشته باشه. مگه این آقایون میذارن کار واسه ما بمونه؟ راستی فن بیان هم بلدم ها! اآه آسمانها! آه کوهها، دریاها!»
«عجب! شمارهتو بده خبرت میکنم، بذار سروته این برنامه رو هم بیام، سهسوته اومدهم. فعلاً خدانگه دار!...»
داستان خبری است. (نویسنده، مخاطب را از جهان اطراف خود با خبر میکند.)
انسان مدرن هیچ تفکر مستقلی ندارد، خوراک فکری آنها از پیش توسط قدرتهای حاکم برنظام جامعه وضع شده است.
مثال:
«سلام آقا! صبح زیبای بهارتون بهخیر! میبینم که تو این راسته، فقط شما به فکر نیازهای مردم خوبمون هستین و مغازهتونو بازکردین، میخواستم ببینم بهنظر شما خوشبخت کیه و آدم چهطور میتونه خوشبختی رو بهدست بیاره؟»
«منهم خدمت شما و شنوندگان خوشحساب برنامهتون سلام عرض میکنم. خدمتتون عارض شم که برادرمن! خوشبختی چیزیه که همهجا هست، فقط چشم بینا میخواد. بگم خوشبختی تو دل ماهاس؛ فقط باید دست درازکنیم درش بیاریم. خوشبختی تو خونهایای که لوازمش تاپ باشه! همینجا جا داره که بگم ما اجناسمون رو به مردم شریفمون، قسطی هم میدیم، فقط چک کارمندی یادشون نره.»
«متشکرم! واقعاً متشکرم! شنوندگان گرامی، میبینین چه شهروندای شریفی پیدا میشن؟...»
عدم تخطی از دیدگاه:
داستان با راوی اول شخص شروع و تا آخر با همان راوی به اتمام میرسد.
مثال (شروع داستان)
«سلام! صبح زیبای بهاریتون بهخیر! حالتون چهطوره؟ شنوندگان گرامی! بهتره چشمامونو با مهر و صفا باز کنیم و یهکم به دوروبرمون نگاه کنیم، که چه روز خوبیه! پر از نشاط و شادی! بهتره به هم سلام کنیم. سلام!... حالا میریام میون مردم خوب شهرمون و با اونا از موضوع برنامهی امروزمون حرف میزنیم... خب، اول ببینیم نظر این آقای بیست و چار پنجساله که به ویترین مغازههای بستهی خیابون نیگا میکنه، چیه... سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
مثال (انتهای داستان)
خب بگذریم، دوستان در پایان برنامهی امروز میخوام نتیجه بگیرم که برای خوشبخت بودن باید چشم دل رو باز کنیم و از زیباییها لذت ببریم و خودمون، خودمون رو خوشبخت بدونیم. شما اگه خودتونو رو خوشبخت بدونین یقین بدونین که خوشبختین. به امید روزی دیگه و برنامهای دیگه، شما رو بهخدا میسپریم. روز خوش!»
حالا همه با هم یکصدا بگیم ای خدای مهربون، من چهقدر خوشبختم!
داستان سه سطحی است.
سطح اول روایت، واضح و آشکار، عدم پیچیدگی زبانی است.
مثال: «سلام! صبح زیبای بهاریتون بهخیر! حالتون چهطوره؟ شنوندگان گرامی! بهتره چشمامونو با مهر و صفا باز کنیم و یهکم به دوروبرمون نگاه کنیم، که چه روز خوبیه! پر از نشاط و شادی! بهتره به هم سلام کنیم. سلام!... حالا میریام میون مردم خوب شهرمون و با اونا از موضوع برنامهی امروزمون حرف میزنیم... خب، اول ببینیم نظر این آقای بیست و چار پنجساله که به ویترین مغازههای بستهی خیابون نیگا میکنه، چیه... سلام! حال شما چهطوره؟ میشه بگین چیکارهین؟»
«دانشجوی سال آخر ترمودینامیک! خبری شده؟ میخوان برای دانشجوها عروسی راه بندازن؟»
«چه عرض کنم، ایشالا که دوماد شی. شنوندگان عزیز! من خیلی خوشحالم که میبینم اکثر جوونای خوب کشورمون بهدنبال تحصیلات عالیهی خوبن... خب دوست عزیز، سؤال امروز ما اینه: خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«والا چی بگم، خیلی سؤال سختیه. میدونین... چهطور بگم؟ راستی جناب مجری میشه از اینجا یه پیغام به یه کسی بدم؟ میخوام بدونه همیشه و تو همه حال به فکرشم!... سلام ساناز! خوبی؟ سلام، سلام! من دارم از تو رادیو حرف میزنم. خیلی دوسِت دارم. به مامانت اینا هم بگو من از تو رادیو حرف زدم...»
والی آخر
سطح دوم:
1_ جامعهشناسی است که دو وجه دارد.
وجه اول سیاسی:
دروغ رسانهها، برای احمق نگه داشتن مردم، چرا که آن چه حاکمان قدرت میخواهند ازطریق رسانهی ملی به خورد مردم میدهند در حالیکه واقعیت آن چیزی که گزارشگر میگوید نیست. نویسنده از طریق طنز زیرپوستی از ابتدا با موضوع «خوشبختی» به داستان ورود پیدا میکند.
الف) عدم زنده بودن برنامه.
گزارشگر با خیال راحت در بین مردم طرح سؤال میکند، چه بسا اگر برنامه زنده اجرا میشد باید در جهت خواستههای قدرتهای سیاسی حاکم بر نظام جامعه، پرسش و پاسخی را مطرح کند، که از طریق نشانهها آنرا رمزگشایی کرده است.
مثال اول:
«کدوم سؤال؟»
«اینکه به کی میگن خوشبخت؟»
«برو بابا حال داری، من با برنامهی مرده حرفی ندارم.»
مثال دوم:
خب شنوندگان گرامی، یهبار دیگر خدمت شما سلام عرض میکنم. ببینین چه هوایی! گلهای یاس رو ببینین، جوانههای سبز درختهای چنار! شکوفههای گیلاس! مثل گنجشکها باشین و اینور اونور ورجه ورجه کنین...
ب) رسانه جای گفتن آلام و دردها نیست، باید تظاهر به سلامتی و شادی کرد.
مثال:
«پدر جان بهنظر شما خوشبختی چیه؟»
«سلام! پسرم، من به شما و مردم خوب شهرمون سلام میکنم و از همهشون التماس دعا دارم. از صبح تو این خرابشده دارم دنبال دکتر عکس میگردم، اما یکی هم قبول نکردهن عکس این کمر بیصاحاب موندهی منو مجانی بگیرن. پسرم! مردم خوبِ شهرمون! من گدا نیستم، فقط ازتون تقاضا دارم به اندازهی پول یه فقره عکس سی در چهل، من مریض کمک کنین. جای دوری نمیره.»
«پدرجان اینجا که جای این حرفا نیست، ما یه کلمه از شما خواستیم به ما بگین خوشبختی چیه، قصهی هزار و یک شب واسهمون تعریف میکنین!... بسه دیگه، خدا نگهدار!...»
ج) عدم مهربانی، سرحالی، سرزندهای در تودهی مردم.
صحبت کردن و طرز رفتار، خانمیکه در شرکت کار میکند، نشاندهندهی نظام غلط اجتماعی است که گزارشگر مدعی خوبی، مهربانی، سرحالی، سرزندهایای، روحیهی ورزشکاری است که در میان آنها بهدنبال خوشبختی است.
مثال:
«خب! بریم سراغ یه شهروند شاداب دیگه، به به، خانوم جوونی رو میبینم که تو یه دست شصت هفتادتا موز گرفتهن و تو یه دستشون هم بیست سی کیلو پرتقال تامسون. بریم ببینیم این توانایی رو از کجا بهدست آوردن، ورزشکارن یا خوشبختی این نیرو رو بهشون داده؟... خب خانوم، خوش بهحال شوهرتون که تو اداره یا خونه، پا انداختهن رو پاشون، شما این همه بار و اینور اونور میکشین. حتماً ریشهی اینهمه شادابی و سرزندگی، خوشبختیه! حالا میشه برامون خوشبختی رو تعریف کنین؟»
«سلام آقا، خسته نباشین! اولاً شوهر کیلو چند؟ ثانیاً من مأمور خرید شرکتی هستم که سفارشای مجالس ختم رو بهعهده میگیره و ثالثاً طرفدار حقوق مساوی میان زنا و مردا هستم و میخوام ثابت کنم که آگه گاهی آقایون بیست سی کیلو بارو اینور اونور میبرن و هی غُر میزنن، شاخ غول رو نشکوندن.»
«خب، حالا میخواستم ببینم از نظر شما که اینقدر خوشگل و خوشهیکلین، خوشبختی یعنی چی؟»
«دست خر کوتاه بچه سوسول! فکر کردی دستم بنده، زبونمم کار نمیکنه؟ اونور وایسا آشغال کله!»
«ای بابا، چهقدر بددهنی! میخواستم ببرمت تو رادیو، ولی با این اخلاقی که تو داری، ول معطلی!...»
«ننهتو ببر تو رادیو!»
د) ترویج «توهم گرایی» یکی از شاخصههای حکومتهای امروزی است.
گزارشگر در نوع خود توهمِ چنین جامعهای را دارد، چون قدرتهای حاکم به او که رسانهی ملی را در اختیار دارد تفهیم کردند، آن چرا که غیرواقع است بپذیرد و به دیگران القاء کند.
مثال:
«شنوندگان گرامی برنامهی صبح سعادت، یهبار دیگه خدمتتون سلام عرض میکنم. واقعاً چهقدر آسمون آبیه و برگا سبزن! چرا از خونه نمیزنین بیرون و هوای پاک و ناب رو نمیکشین تو ریههاتون؟ خب، وقتشه بریم سراغ این برادر زحمتکشمون که داره خیابون رو برای ما شهروندا تمیز میکنه.»
وجه دوم، بحث مطالعات فرهنگی
الف) دانشجویی که ترم آخر ترمودینامیک است، بهجای اینکه ذهن پرسشگر از وضعیت تکنولوژی روز داشته باشد دنبال وام ازدواج، سلام رساندن به دوست دخترش است.
مثال:
«دانشجوی سال آخر ترمودینامیک! خبری شده؟ میخوان برای دانشجوها عروسی راه بندازن؟»
«چه عرض کنم، ایشالا که دوماد شی. شنوندگان عزیز! من خیلی خوشحالم که میبینم اکثر جوونای خوب کشورمون بهدنبال تحصیلات عالیهی خوبن... خب دوست عزیز، سؤال امروز ما اینه: خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«والا چی بگم، خیلی سؤال سختیه. میدونین... چهطور بگم؟ راستی جناب مجری میشه از اینجا یه پیغام به یه کسی بدم؟ میخوام بدونه همیشه و تو همه حال به فکرشم!... سلام ساناز! خوبی؟ سلام، سلام! من دارم از تو رادیو حرف میزنم. خیلی دوسِت دارم. به مامانت اینا هم بگو من از تو رادیو حرف زدم...»
«ای بابا! اینجا رسانهی ملیه، جای اینجور کارها نیست، در ضمن دوست عزیز، این برنامه زنده نیست. خب، حالا بگین جواب سؤال ما چی میشه؟»
«کدوم سؤال؟»
«اینکه به کی میگن خوشبخت؟»
«برو بابا حال داری، من با برنامهی مرده حرفی ندارم.»
ب) افراد جامعه دچار اختلال پارانویا هستند.
افراد مدام فکر میکنند دیگران آنها را قضاوت میکنند یا تحت تعقیب و یا دنبال آدرس و شماره تلفن آنها هستند.
مثال اول:
گفتم سلام!»
«آهان، سلام جانم، چه بزرگ شدی ماشالا! مامان و بابا چهطورن؟»
«به لطف شما! انگار منو میشناسن مادر، ولی راستش من بهجا نیاوردم.»
«آ، پس تو کیانوش پسر نرگسخانوم نیستی؟ عجیبه! جای برادری تو هم عین اون خوشمزهای.»
«ببخشید مادر، میخواستم نظرتون رو دربارهی خوشبختی بپرسم.»
«آهان زودتر میگفتی، من دارم از نونوایی لواشی میآم. سه ساعته تو صفم، دیرم شده. ممدآقا یخهمو میگیره میگه قرتی خانوم تا حالا کجا بودی؟»
«مادر میخوای نوناتو برات بیارم دم خونهتون!»
«وا! چه حرفا! میخوای آدرسمو یاد بگیری ناقلا! بیا شمارهمو بنویس: صفر نهصد و سی و پنج...»
مثال دوم:
«سلام خانوم! صبح بهاریتون بهخیر! میخواستم برای مخاطبان خوب این برنامه بگین به نظرشما خوشبختی یعنی چی؟
سلام خانوم! صبح بهاریتون بهخیر! میخواستم برای مخاطبان خوب این برنامه بگین بهنظر شما خوشبختی یعنی چی؟»
«ای وای، آقا برین اونور، آگه اسی بدونه با یه آقایی غریبه حرف زدم تیکه پارهم میکنه.»
«دختر خانوم این یه برنامهی رادیوییه، نگران نباشین، میخواین ماهم به آقا اسی بگیم سلام؟ آقا اسی هرجا که هستین سلام!»
«این چه کاری بود کردین آقا؟ شما نمیدونین این اسی چهقدر حسوده! فکر میکنه حالا که تو رادیو با شما حرف زدم، حتماً یواشکی ازم شماره گرفتین، بعد از رادیو باهاتون بیام سینما. بای بای!»
مثال سوم:
«سلام خانوم! صبح زیباتون بهخیر! میشه اول بگین چیکارهین؟»
«چه سلامی چه علیکی؟ لیسانس آمارم آقا، بیستساله بیکارم.»
«آ! مگه چند سالتونه؟»
«شمام وقت گیر آوردینها! اصلاً پنجسالمه! راستی آقا اینجا که شمایین، همین رادیو، کارمند نمیخواد؟ میبینی چه صدایی دارم!»
«واقعاً! صداتون حرف نداره! ولی اول به ما بگین بهنظر شما خوشبخت به کی میگن؟»
«خوشبخت به کسی میگن که بیست و چهار ساعته کار داشته باشه. مگه این آقایون میذارن کار واسه ما بمونه؟ راستی فن بیان هم بلدم ها! اآه آسمانها! آه کوهها، دریاها!»
«عجب! شمارهتو بده خبرت میکنم، بذار سروته این برنامه رو هم بیام، سهسوته اومدهم. فعلاً خدانگه دار!...»
ج) انگِ شعاری بودن به روشنفکران جامعه.
اگر کسی پاسخ سؤالی را از سر روشنفکری بدهد، بهجای حل صورت مسئله، او محکوم به شعارگونه حرف زدن میشود. در اینجا اشارهای به شعر طنز اکبر اکسیر میکنم.
مدیر مدرسهای مدام در دید و بازدید بود/ پیرمرد چشم ما بود/ از روزیکه از غربزدگی و خیانت روشنفکران گفت/ در یک ارزیابی شتابزده/ خسی در میقات شد/ این است رنجیکه میبریم.
مثال:
«میخوام ازتون بپرسم خوشبختی چیه و به کی میگن خوشبخت؟»
«بستگی داره!»
«به چی؟»
«به آدمش. یکی ممکنه داشتن پول فراون رو نهایت خوشبختی بدونه. یکی عشقو، یکی بچه رو، یکی آزادی رو.»
«من اینجا حرف خاصی ندارم، چون فکر میکنم شما دلتون برای خوشبختی مردم نسوخته، با این حرفا میخواین برنامههای عوامپسندتونو پر کنین.»
«خانوم بهتره شعار ندین، چون مردم خوب کشورمون نظر مساعدی به اینجور حرفای گندهگنده ندارن.»
سطح سوم: تقابل (قدرتهای حاکم/ مردم)
در نهایت نویسنده کلید اصلی داستان را بوسیلهی رمزگشایی از طریق تقابل نشان داده است.
مثال:
«سلام آقا! صبح بهخیر! میبینم که سخت مشغول مطالعه هستین! اولین سؤالی که ذهن من رو مشغول کرده اینه که چهطور میتونین موقع راه رفتن کتاب بخونین و نیفتین یا به مانعی برخورد نکنین؟»
«برو کنار بذار آفتاب بیاد!»
«بله؟!»
«این جمله از دیوژن یا همان دیوجانوس است که در جواب اسکندر مقدونی میگوید.»
«بهبه! عجب مُخی! چه سوادی! لطفاً دوست عزیز به ما بگید بهنظر شما خوشبختی چیه و خوشبخت کیه؟»
«خدمت اعماق وجود انورتان عرض کنم که خوشبخت از دو بخش خوش و بخت تشکیل شده. خوش در تقابل با ناخوش است و بخت در تقابل با بدبخت. اگر کسی ناخوش و بدبخت نباشد لزوماً خوشبخت است.»
«بهبه! عجب جملات پر مغزی! واقعاً آدم رو به فکر فرو میبره. حالا استاد! برای مردم خوبمون پیامی ندارید؟»
«چرا توصیهی من به اونا اینه که در برابر دولتمردان، حتماً جایی دراز بکشند که آفتاب بهشان بخورد.»
عناصر شکلی داستان:
اگر از بیرون به داستان نگاه کنیم، ساختار شکلی آن موتیفهایی است که بهشکل مربع هستند که از نظر ظاهر یکی هستند ولی در معنا به دو گروه تقسیم شدن، یکی خوشبختی از دیدگاه مردم و دیگری، رمزگشایی داستان، خوش در تقابل با ناخوش.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html