بیشک امروزه در جهان، انسانها به صورت غیر قابل انکاری از پیرامون خود آگاهی دارند و خیلی کم پیش میآید که با دیدن فرهنگی بیگانه در کشوری دیگر حیرت کنند. اما اگر نگاهی به گذشته بیاندازیم، به زمانی که تمدنها هنوز به شکل ابتدایی خود در جریان بودند گاه پیش میآمده است گروه و قبیله ای از انسانها با ورود به سرزمینی نو انگشت حیرت به دهان بردهاند و با دیدن فرهنگ و تمدنی جدید حیرت زده شدهاند. اگر بخواهم مثالی دم دستی بزنم میتوان از کشف قاره آمریکا گفت که نمود بزرگ برخورد دو تمدن و فرهنگ بیگانه با یکدیگر است. از طرفی این چنین اتفاقهایی هر روز نمیافتاد و دقیقاً همین امر باعث میشده است که در یک قاره به عنوان مثال در آفریقا، جنوب آن دارای تمدنی به شکل کوچ نشینی و قبیلهای بود و شمال آن تمدنی با عظمت اهرام.
حالا سوالی که ایجاد میشود این است که چه چیزی امروزه باعث شده است ما اینچنین شناختی از یکدیگر در جای جای جهان داشته باشیم؟ چه چیزی سیصد سال زندگی اخیر ما را با هزاران سال زندگی مان در گذشته متمایز میکند؟ شاید جواب این سؤال را بتوان اختراعاتی همچون ماشین چاپ و تلفن دانست که جرقهای بود در هیزم خشک ارتباطات بین انسانها و این شروعی بود برای شتاب بخشیدن به تمام چیزها.
اما ناگهان در حدود صد و بیست سال پیش جریانی آغاز شد که شاید در ابتدا هیچکس از آینده آن آگاهی نداشت. از ادوارد مایبریج بگیرید تا آگوست و لویی لومیر که داشتند کورمال کورمال کودک سینما را از تاریکی راه به روشنایی میبردند کدامیک میتوانستند تصور فیلمهایی را که در هزاره سوم پس از میلاد ساخته میشود را بکنند؟
شتابی که گستردگی ارتباطات بین آدمها گرفته بود ناگهان با موتور تصویر متحرک به اوج خود رسید. دیگر انسانها تنها با قصهها و حرفها، با تصاویر و نوشتهها با جهان ارتباط نداشتند حالا آنها داشتند همه چیز را با چشمان خود زنده میدیدند. کافی بود جعبه جادویی به کار بیافتد تا هزاران کیلومتر آن طرف تر را در سقف دکان محله ببینند. مرد و زنی که قرار بود بیآنکه در تمام عمر خود سفری شاید به دهکده آنطرف کوه داشته باشند و در نهایت در همان زادگاه خود بمیرند، حالا بی آنکه بخواهند مارکوپولو یا کریستف کلمب باشند میتوانستند کوهها، جنگلها، دریاها، دشتها، آدمها و تمدنهایی را ببیند که حتی قصههایش را از مادربزرگ خود هم نشنیده بودند.
سینما و تلوزیون انفجاری از اطلاعات بود در آسمان زندگی بشر. انفجاری که به همه چیز سرعت بخشیده است. آنقدر که گاه حتی آدمی فرصتی برای هضم آنچه اتفاق میافتد ندارد. نمیتواند فکر کند و راه پیش رویش را بنگرد. هر کشوری در جهان که امروزه تکنولوژی ساخت فیلم را دارد به گونه ای در حال استفاده کردن از آن است. پس اکنون که دیگر سینما جای خود را در میان انسانها پیدا کرده، یک سؤال بزرگ ایجاد میشود. سینما چه مسئولیتی در قبال ما دارد و ما چه مسئولیتی در قبالش؟ آیا سینما و صنعت سینما که اکنون لقب هنر هفتم را هم یدک میکشد به راستی سزاوار لقب خود است؟ هنر در تاریخ چیزی نبوده جز برای اعتلای فرهنگ و ارضای نیاز روحانی بشر. هنر هیچگاه برای تنها سرگرمی نبوده است. هنر هیچگاه تنها برای سیاست و یا پول نبوده است. هنر وجود داشته که روح آدمی را نوازش کند. حالا آیا ما راه درست را برای این کودک نوپا نشان دادهایم؟■