رساله‌ای در باب «معنا انگاری در شعر» «علیرضا رزم‌آرای»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

رساله‌ای در باب «معنا انگاری در شعر»  «علیرضا رزم‌آرای»

بازیافت معناهای مستعمل

شروع یک پایان:

به یقین از ورود مباحث جدید زبان‌شناسی، ساختارگرائی و پساساختارگرائی، متن­شناسی، تئوری­ها و نظریات جدید ناظر بر خالقیت اثر و نه خلاقیت مؤلف در ادبیات و دنیای آن، در ایران، و... قریب به سه دهه می­گذرد، اما هنوز از دریافت صحیح، چرایی طرح و جایگاه این ابعاد در زندگی و حیات جاری خود در گستره جامعه ایران و ادبیات مبتنی بر آن، عاجز هستیم. این عجز دلایل گوناگون و شاید مستقل از هم داشته باشد. اما هر چه هست ما به عنوان مترجم و مبین این ابعاد، منزل گاه و مقصد آن‌ها نیز هستیم. این ابعاد امروزه صورتی جهانی یافته و بدل به الفبایاندیشه جدید در ساحت ساخت، ارائه و اجرای خود در زمان کنونی شده و از سویی تعیین‌کننده روش و مبنای برخورد با صورت کهن اندیشه در جهان سنت نیز شده است.

 

از نظر نویسنده این سطور، اصل ماجرا از ترجمه و تبیین این ابعاد در منزل گاه مقصد آنها، آغاز می‌شود: ما به عنوان مترجم و مبین این ابعاد، منزل‌گاه و مقصد آنها نیز هستیم.

آنچه امروز شاکله اصلی این رساله را می سازد، بعد زبان و بعد متن است. زبان و ساحت آن، متن و عرصه آن! این رساله در پی محدود ساختن میدان گاه این دو بعد نیست! بلکه در تلاش است که خود نیز در طرح و بررسی این دو بعد به اجرایی قابل قبول و مشهودی از آنها برسد. یعنی این رساله تا نقطه آخر، در پی متن شدن و یافتن زبانی برای سخن گفتن خواهد بود.

سؤال اول: آیا می­پذیریم که مفاهیم گفته شده در نقطه آغاز این متن، میهمان ذهنیت جاری ما در 30 گذشته بوده و هستند؟ می­پذیریم که ما مقصد آنها بوده­ایم و یکی از منازل عبور آنها؟! در واقع این مفاهیم کاروانی بوده و هستند که جهان امروز را از منزلی به منزل دیگر پیموده و در هر منزل بهره­ای از آن منزل گرفته، خود متغییر و متحول شده و گاه پوست انداخته به سیر خود ادامه داده­اند!

سؤال دوم: ما به عنوان منزلگاه و مقصد این مفاهیم چه بهره‌ای به این مفاهیم رسانده­ایم که درخور طرح در گردش مداوم آنان در جهان بوده و باشد؟! لازمه بهره رساندن به این مفاهیم، بهره بردن از آنها است آیا ما بهره­ای هم درخور، از این مفاهیم برده­ایم یا هنوز خام َخم هستیم و در پله اول!

سؤال سوم: این مفاهیم با دعوت خود ما و بنا به سنت ترجمه، میهمان ما شده­اند، ما خود دست به دعوت آن‌ها زده‌ایم! آیا میهمان را به آداب و درخور دعوت، پذیرایی نموده­ایم؟ در هرحال این مفاهیم میهمان ناخوانده نیستند و جز با دعوت سر از هیچ منزلی در نمی­آورند، فقط شیوه و طرز دعوت خواه و ناخواه متفاوت است!

تبیین اول: در حقیقت حضور این مفاهیم میهمان و عبور کاروان آنها از منزل گاه ما به سالیان گذشته و به دهه­های گذشته و به زمان وقوع انقلاب مشروطه باز می­گردد. اما 30 سال گذشته فقط مجال رسمیت یافتن حضور واقعی آنها بوده و بس! ما در 30 سال گذشته فقط و واقعا ً حضور این مفاهیم میهمان را دریافتیم و در مواردی هم سعی در دوستی و رفاقت با آنها داشتیم که صد افسوس فقط در مواردی بوده و هست! مابقی هرچه بوده به فراخور من بوده و گریز از من! من انسان، من شاعر، من قصه‌نویس، من نقاش و..... ما هنوز هم در مرحله من هستیم. من جهان سنت و من جهان مدرن! پذیرش یکی و گریز از دیگری و بالعکس!

خود این مفاهیم در رهگذر این چالش بزرگ فقط سری به ما زده­اند و رفته­اند و همین است که امروز بر پیشانی ما از طرف این مفاهیم نوشته شده : آمدیم، وجود! نداشتید رفتیم!

تبیین دوم: در30 سال گذشته ما خواسته یا ناخواسته دست به تغییر و تدوین خود زده­ایم. گاه خواستیم قائم به ذات شده و بر فراز خود و خویشتن بایستیم و این شده که در برابر هرچه ساخته و پرداخته غیر ما بوده ایستاده و همه را طرد کرده­ایم یا بی هیچ تعارف همه را به استقبال رفته و به آغوش کشیده­ایم و بدتر آنکه خواسته­ایم به شکل و ساخت این غیرما پوست­اندازی کنیم! اما ناشیانه با آن خلط شده و غلط از آب در آمده­ایم. علت این همه جز برابر گرفتن شناخت مفاهیم با پذیرش آنها نبوده است. صحبت و اندیشیدن در غیر ما را دلیل پذیرش آن دانسته­ایم و این، فرصت اندیشه در چیستی و هستی این غیر ما را، از ما گرفته است. از دیگر سو از هول حلیم در دیگ افتادیم و سرخوشی اندیشیدن در این غیرما را موکدا ً و تماما ً شناخت آن دانسته و همین هول شدن را به حساب تغییر و تحول خود گذاشتیم و فکری شده‌ایم که از جنس غیر ما شده­ایم. پس ما در برخورد هر مفهوم نو و غیر ما، دو سویه عمل کرده­ایم. یا اصلا ًوابدا ً نپذیرفته­ایم و حتی فکر کردن به آن را هم طرد کرده­ایم و یا دربست، ­این مفاهیم جدید و رازآلود را پذیرفته و نوکر بی جیره و مواجب‌شان شده­ایم. در این صورت است که ما نه مفاهیم جدید را در حد بهره بردن و بهره رساندن شناخته­ایم و نه از خود ما، سنت ما، تاریخیت ما، فرهنگ اندیشوی ما، حکمت ما و... نیز شناختی در خور معاصرت و بهره رساندن به این مفاهیم جدید به دست نداده­ایم.

لازمه بهره رساندن به این مفاهیم جدید شناخت خود و خویشتن خود است و حتی بهره بردن از آن نیز همین گونه!

تبین سوم: ما خود دست به دعوت میهمان می­زنیم، مفاهیم را به ترجمه مقصد می­شویم و هستیم اما غور در هستی و چیستی این میهمان را برای ادب در مقابلش و یا دادن ارمغان و سوغاتی به او، فراموش می­کنیم. دعوت ما به ترجمه، مثل موذن بدآهنگ مولانا است که به آهنگ بد خود، دخترک تازه مسلمان ِ مسیحی را از متن اسلام تاراند. آهنگ بد این موذن، دعوت ما از مفاهیم جدید به ترجمه است. ما بد ترجمه می­کنیم، بد می­آموزیم، بد به کار می­بندیم. میهمان چه کند اگرمیزبان آداب میهمان داری را بلد نیست خصوصا ً آنکه میزبان مسلمان است و میهمان به دین او حبیب خدا!

در قبال این سه سؤال و این سه تبین، دایره محدودی از مفاهیم نو را در گزاره­ای از آن یعنی زبان و زبان شناسی در شعر به بازخوانی و باز نویسی می­نشینیم تا از هفت جهت این گزار ِخلط شده با معنا و پیام را مستقلا ً در قامت شعر و نه چیز دیگر و یا هرچیز دیگر ببینم!

الف: معنا در مقام یک پیام

حرکت از سطح زبان به سمت بطن زبان، یعنی در لایه­های زیرین زبان: در اصطلاح عادت به حرکت عمودی درارتفاع زبان به جای حرکت افقی (طولی) در بطن آن! در حرکت نوع اول مانور کار زبانی و خلاقیت زبانی بالاتر می­رود، اما در این وضعیت هم، زبان در بهترین شرایط و تحت هرگونه شرایط فقط می­تواند یک دور کامل، به دور خودش بزند یعنی یک سیکل دایره­وار زبانی! اما حرکت نوع دوم، یعنی حرکت افقی (طولی) در بطن زبان، فضا را فراختر می­کند، بلکه بی­نهایت فراختر! چرا که در این حالت زبان چند وجهی عمل می­کند نه تک وجهی که این تک وجهی بودن منتظم و مستلزم معنا و بلکه خود معنا است! اما حالت چند وجهی، معنا را معطل می­کند و به طبع آن موقعیت معنا ساخته می­شود.

کارکردهای عادی و تخدیری زبان و در اصطلاح این رساله صدا و سیمایی کردن زبان: در این حالت زبان فقط کارکرد عادی و محدود خود، نظیر افاده معنا، آن هم دم دستی، روزمره و روتین را به انجام می­رساند. حرکت افقی (طولی) در بطن زبان این حالت نرمال را بهم می­زند، چرا؟ چون در این حالت زبان در پی افاده معنا نیست بلکه در پی ساختن موقعیت معنا است. این یعنی بهم زدن همه جنبه­های عمومی زبان برای یافتن ظرفیت­های جدید معنایی نه معناهای جدید! این مکانیسم بر اساس حرکت زبان به سوی خود زبان عمل می­کند یعنی زبان وسیله برای خلق یا ارئه و یا انتقال و... معنا نیست، در اصطلاح زبان، با زبانیت خود سر و کار دارد: زبانیت، از درون زبان به زبان نگریستن! اطراف و پیرامون ما پر از پیچیدگی است، این پیچیدگی برای همه تقریبا ً مشهود است، اما شیوه برخورد با آن و شیوه قرائت از آن، به سیاق حرکت عادی زبان، به عادی سازی و عادت سازی می­انجامد. اما فقط بر اساس حرکت افقی (طولی) در بطن زبان است که اطلاعات کاملا ًبکر، گمان شکن و پیش­بینی نشده، که در واقع حالات زبانی رفتار و کردارهای زندگی پیچیده اطراف ما هستند؛ وارد حوزه اطلاعات آرشیوی ذهن ما می­شود، ذهن ما چون به قالب آرشویی سابق و یا فعلی خود عادت کرده (در اصطلاح ذهن ما ذهن تمرکزگرا است) و بر اساس آن عمل می­کند، به یک جای خالی بزرگ برخورد می­کند، کل داده­ها و اطلاعات آن بهم می­ریزد و در اصطلاح از ذهن ما تمرکز زادیی می­شود. با این رویکرد شعر در اولین گام تمرکز ذهنی و بعد از آن تمرکز روحی و جسمی ما را بهم می­ریزد و در دومین گام، اطلاعات آرشویی ما را دچار چالش کرده و زیر شک می­برد. (مخدوش شدن سوژه) چون این تمرکززدایی از طریق لایه­های زیرین زبان و حرکت افقی (طولی) آن انجام می­گیرد و اراده عملی این کارکرد، کارکرد‌های عادی و تخدیری زبان را نیز بهم می­ریزد، پس لازم می­آید که عینیت‌های این عادات زبانی در اطراف نیز به چالش کشیده شوند ( مخدوش شدن ابژه) و این یعنی زبان در این حالت با شیوه برخورد با تبدیلات و کلیشه­های عینی اطراف ما همه این تبدیلات را از سیاست تا زندگی تاریخی و عوامانه و تخدیری و... زیر سؤال می­کشد! در اصطلاح روابط اطراف ما شکل و جنبه غیرعادی و پیچیده دارد، صورت ساده زبان که نمی­تواند این روابط غیرعادی و پیچیدگی و... را به رخ بکشد، طبیعتا ً برخورد پیش می­آید!

کارکرد تریبونی و صدا و سیمایی شعر: شعر امروز بواسطه حضور عوامل سنتی (عرفی) و تاریخی ِ دیرپا، سخت و جامد، با چند پهلوگری مواجهه است. یعنی چند پهلویی، چندرویی و نفاق در شعر! این از زبان ملؤن آن نشأت می­گیرد، از زندگی ملؤن اطراف ما و....

شعر در هر حالت باید شعر باشد! نه چیز دیگر! اما در جامعه­ای که مردم آن از شاعر و هنرمند گرفته تا مردم عادی هنوز از ارائه خود و عرضه خود و یا دیدن و پرسیدن خود در چهارچوب زبان و فرهنگ خود و در اینجا ادبیات و شعر عاجزاند، یعنی یک رسانه همه گیر و هم گرا برای گفتن؛ شنیدن و دیدن خود و یا دیگری به شکل واقعی وجود ندارد، شعر ( و یا همه انواع ادبی و هنری) تبدیل به رسانه می­شود، رسانه­ای که با هر اموری سر و کار دارد الا شعریت و هنریت!

در بین اغلب کسانی که به شکل جدی و یا غیرجدی در زمینه شعر، ادبیات و هنر کار می­کنند، چون به شکل آگاهانه در محیط شعری، ادبی و هنری عمل نمی­کنند، خواسته یا ناخواسته دچار این تریبونیزه و صدا و سیمایی شدن و عمل کردن، می­شوند؟!

در مقابل هم عده­ای کثیرتر از کثیر از مردم، که به هر صورت (‌کمی یا کیفی، حرفه­ای یا آماتور، تخصصی یا تفننی و...) مخاطب آثار ادبی، هنری و... و دراینجا شعر هستند، در این آثار بیشتر به دنبال من­های خود می­گردند، آثار به اصطلاح تجاری و بازاری و... نظیر آثار مریم حیدرزاده در شعر، نسرین ثامنی، فهیمه رحیمی و... نیز در ادبیات داستانی و رمان به اصطلاح، چرا؟ چون صورت نوعی انسان و هم روابط او در جامعه ما به دلیل رخوت زبان و فرو رفتن آن در لاک کارکردهای عادی و یا سقوط به اعماق فروتر از عادی آن غیر مولد و غیرفعال شده­است(این صورت نوعی انسان پیش از این در عصر شعر کلاسیک حتی تا دوره مشروطیت اصلا ً وجود نداشت یعنی شعر کلاسیک هیچ تصوری از صورت نوعی انسان نداشته و ندارد‌...!) ، پس هر فرد انسانی در جامعه ما و در اطراف خود، از وجود یک من انسانی سالم و طبیعی که بتواند واقعا ً و حقیقتا ًعاشق بشود، گریه بکند ، غصه بخورد و... تهی است!

در آثار ادبی و هنری و در آثاری از نوع اشاره شده، مخاطبین و مردم عادی، بیشتر به دنبال خود، حسرت­های خود، احساسات عام خود و...   هستند که بواسطه آن آثار به راحتی و بی­زحمت فکر و اندیشه، و حتی فکر کردن به فضاهای دیگر(ایدولوژیک، دینی، آسمانی، ماورائی و...) و حتی بدون دخالت و چون چرای کسی، دمی، لحظه­ای و ساعتی نئشه و کیفور می­شوند!؟ و بعد از گسست این ارتباط یک طرفه معنایی، باز همان آش و همان کاسه است، یعنی همان من نیم من مطرح نشده غیر واقعی!

اندیشه و زبان شعر: زبان شعر باید از درون به اندیشه آغشته شود نه در سطح و در همنشینی و یا جانشینی کلمات(درس اول زبان شناسی سوسور)، وقتی حضور حرکت افقی (طولی) در بطن زبان، ملموس شد، اندیشه در ستون فقرات زبان اتفاق می­افتد، درست در جایی که حافظه­ی اندیشه جمعی ما به سمت یادآوری و احیای حافظه خود زبان شروع به حرکت و پرتاب شدن به آینده زبان می­کند (رویکرد ناخودآگاه جمعی یونگ). اندیشه شعری در این حالت چیزی فراتر از کلمات، جملات، معناها و اطراف و اکناف ما است، چرا؟ چون به فرض اینکه حتی در سطح عادی و عمومی زبان صرف لذت­جویی هدف باشد، سلسله اعصاب آدمی ( به عنوان مخاطب) به کار گرفته می­شود، همه وجود او به شکلی سیال به چالش ­کشیده می­شود؛ اشاره شد وقتی تمرکز ذهنی فرد با اطلاعات جدید، پیش­بینی نشده و غیر قابل حدس به هم بریزد، اولین تأثیرات آن در سلسله اعصاب آدمی رخ می­دهد، اینجا است که رد و تأییدهای اولیه رخ می­دهد. شعر، کارخانه تولید اندیشه و یا اندیشه سازی نیست، ارائه و تقدیم اندیشه و یا برنامه­کاری اندیشه هم به شعر ربطی ندارد؛ شعر اندیشه را در غیبت معناهای چاپی، کلیشه­ای و تکراری یک بار مصرف و.... بازیافت می­کند. در اولین گام، معناهای موجودی که در اطراف ما انباشته شده­اند، بازیافت می­شوند، در اینجا هم معناهای بازیافت شده، دیگر معنا نیستند، بلکه ضدمعنا هستند. چرا که هرچیزی که بازیافت شود، خودِ خود نیست، بلکه بخشی از آن خود را دارد، اما در اصل ضد خود است! این ضد معناها هستند که اندیشه را در مرکزیت زبان، در لایه­های زیرین و بطنی آن و در حرکت افقی در این بطن چند وجهی با برهم زدن تمرکز فرد، در وجود او تبدیل به خلاء می­کنند، تا خود او احساس نیاز کرده و دست به شناسایی و رفع نیاز بزند ( برهم زدن رخوت زبان در فرد و جامعه) که این روال پی در پی است و ادامه­دار، البته فتح نیست که تمام شود، کشف نیست که ثابت بماند و یا جایگزین دیگری بطلبد، بلکه خلقت، خلاقیت و خالقیت مداوم است و آفرینشی است ققنوس وار، سیمرغ­وار‌...!

ب: معنا به مثابه یک الهام متعال

الهام، ساخت اصلی شعر کلاسیک آن هم در محتوا است! الهام و شهود قلبی شاید ریشه­ای به قدمت حضور ادبیات‌ عرب(ادبیات وحی و قرآن کریم) و یا متداول شدن رسم­الخط عربی در جهان تاریخی ما داشته باشد.

تا آنجا که روشن و شفاف است، هیچ تحقیق مشخص و شفافی در خصوص الهام و لوازم الهام شناختی در ادبیات و شعر کلاسیک ما انجام نشده­است و هرچه هست در حد پژوهش­های کم مایه دانشگاهی، پایان نامه­ها و یا نیم چه مقالات به اصطلاح ژورنالیستی است که بیشتر در دهه 60 شمسی منتشر ­شده­اند!

اما ماجرای الهام در جهان تاریخی ما فقط در ادبیات و شعر خلاصه نمی­شود که درعرفان (تصوف ؟!) 1، فلسفه و حکمت ما نیز، این عنصر ناشناخته اما مؤثر، وجود و سیلان داشته است!

زبان این رساله جزء از طریق کنکاشی مختصر اما عمیق و مفید در فواصل این ابعاد برای شناخت ریشه، سیر، نحوه حضور و کارکرد الهام در میان این ابعاد، راهکاری ندارد. اما بیش از هر چیز باید روشن شود که خواستگاه اصلی این عنصر همه تاب و هیچ اثر، در نهانگاه مذهبی و دینی ما از کجا است و چگونه و چرا است؟! سپس با نمودی عینی­تر به سراغ این ابعاد رفته و بعد از آن باقی مسیر با شعر کلاسیک و در نهایت شهر نیمایی ( سپید و...) پیموده خواهد شد!

ابتدا از شعور نبوت زنده­یاد مهدی اخوان ثالث آغاز می‌کنیم: نبوت و شعور!

تعریف شعر از نظر اخوان: شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار می‌گیرد.

نقل اول: شعراز الهام منشأ می­گیرد. الهام اثری است که شاعر در درون خود آن را  حس می­کند. مانند یک صاعقه آن را می­گیرد و تمام وجود خود را معطوف بدان می­گرداند. پس الهام یک امر درونی است. تا شاعر در پرتو نور الهام قرار نگرفته باشد مشکل بتواند شعری را بسراید! اگر هم شعری را بگوید شعر را ساخته است نه اینکه شعر را سروده باشد. از این لحاظ شعر را امری روانی دانسته­اند و امروزه یک بخش از روان­شناسی ادبیات به شمار می­رود. شعر درمانی یکی از روش­هایی است که روان­شناسان از آن برای بهبود حال مریض خود سود می­جویند. اما باید دید که الهام بدون حضور كدام چیز به وجود می­آید؟ آیا محرك­هایی هم در این بین وجود دارد؟ یعنیاین محرك هاست كه سبب می­شوند  تا الهام صورت بگیرد؟! محرك­های الهام چه چیزهایی می­توانند باشند؟ ( بهروز رها)

نقل دوم: شعر پیش از این كه در جان شاعر نطفه ببندد نیاز به دو "وجود"، دارد؛ یكی از این وجودها روح شاعر است و دیگری پدیده­هایی­اند كه روح شاعر با آن­ها برخورد می­­کند و متأثر می­گردد. آن پدیده­ها می­توانند هر چیزی باشند.هر چیزی كه برشاعر واقع شود و او را متأثر بسازد می­تواند عنصر اولیه شعر به حساب آید؛ مثلاً یك حادثه شخصی، از دست دادن عزیزی، یك رویداد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...، خواندن یك شعر، شنیدن موسیقی، رؤیا، تنهایی، گذر زمان و فصول، عشق، شادی، خاطره، دیدن یا شنیدن یك واقعه تأثرآور، دیدن یك منظره یا یك گل و... هریك از این­ها می­تواند حالت عاطفی خاصی - مثل شادی، غم، یأس، امید، خشم، تنفر و عشق و ... را برای شاعر بیافرینند .گاهی یك سفارش نیز می­تواند موجب الهام شود. كسی به شاعر می­گوید: برای فلان شخص شعر بگو! شاعر خود را در حالت عاطفیی ویژه­ای می­بیند و در همین حالت شعرش را می­سراید. اگر حالت عاطفی به شاعر دست ندهد نباید به سفارش عمل كند چرا كه دراین صورت شعر صورت تصنعی پیدا می­كند و شاعر مجبور است چند كلمه­ای را كنار هم بچیند و چیزی به عنوان شعر تسلیم نماید. ( بهروز رها)

نقل سوم: به هرصورت الهام یک عنصر ذاتی در آفرینش شعر محسوب می­گردد و از طرفی تابع محرک­های درونی و بیرونی خود است. اگر محرک­ها شاعر را به احساس شاعرانه رساند، الهام به خودی خود رخ برملا می­کند درغیر این صورت شعر به آفت زبان­زدگی دچار خواهد گشت. ( بهروز رها)

نقل چهارم - یک: شعر افزون براین که از دید سورئالیستی با مقوله­ی «ناخود آگاهی » سروکار دارد و از نگاه اشراقی وابسته به نفس مسأله­ی «الهام » است، در برخی حالات به فضا سازی عمدی نیز نیاز دارد، و این فضا سازی در ذهن شاعر زمانی صورت می­گیرد که او درست به سراغ شعر می­رود (اما این رفتن به سراغ شعر نباید، ضمیر ناخودآگاه و جنبه­ی الهامی ذهن او را زیر تأثیر بگیرد).

نقل چهارم دو: الهام ،الهام است، گونه­ی دیروزیو امروزی ندارد ( یا دست کم من تفاوت آن را با دیروز و امروز نسنجیده­ام ) اما در برخی از فرآورده­های شعری امروز، الهام آن جذبه و کشش واقعی را ندارد؛ زیرا تکلف (وبه زورنویسی) جای صمیمیت را در شعر گرفته است و گاهی هم تفنن و بازی با واژه­ها و چندین ناهنجاری دیگر، در برابر جریان طبیعی و سیال الهام سد شده است. ( فرهاد جاوید شاعر افغان)

غرض از روایت چهار نقل بالا برای نمونه در حوزه عنصر الهام در شعر و نیز آوردن تعریف شعر از نظر مهدی اخوان ثالث، پیش کشیدن چند عنوان موضوع پیرامون ذات عنصر الهام در شعر است. یعنی خود الهام بی­واسطه! اگر دقت شود، در هر چهار نقل به یک اندازه به نقش عنصر الهام در ساخت پیش از ظهور شعر تأکید می­شود! یعنی الهام وضعیتی است که شخص شاعر را متأثر و آماده فوران می­کند! در روند تبیین این وضعیت نیز مؤلفه­های حسی تام نظیر هجران، عشق، تنفر، فصل و الی آخر را در صورت­های کلان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و .... را شمارش می­کنند. این یعنی در هر حالت شاعر باید به فراخور لحظات مختلف حیات خود منتظر فوران باشد! از دیگر سو زنده­یاد اخوان ثالث نیز در تعریف خود از شعر می­گوید: شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار می‌گیرد. یعنی اخوان شعر را خودِ الهام می­داند یعنی الهام در نظر اخوان الهام نه یک عنصر از عناصر شعری که خود و بلکه ذات شعر است. در این تعریف شعر در کلیت خود منبعی غیر از دنیای مادی و انسانی دارد و همچون وحی به شکلی ابتدایی­تر از آن بر شاعر نازل می­شود!

به عبارتی حتی اگر عنصری بودن الهام یا کل بودن آن را در شعر و نسبت به شعر بپذیریم، از همه بعد در حوزه سنت قرار داریم. سنت به معنای جهان سنت و دنیای کلاسیک! حتی اگر شعر، شعر سپید یا حجم یا شعر گفتار و ... باشد!

چنان که پیشتر اشاره شد که... شعر در اولین گام تمرکز ذهنی و بعد از آن تمرکز روحی و جسمی ما را بهم می­ریزد ... اگر دقت شود صحبت از تمرکز ذهنی و سپس تمرکز روحی و جسمی است، به عبارتی شوک بر پیکره سلسله اعصاب! و نیز اشاره شد که .... حتی (اگر) در سطح عادی و عمومی زبان، صرف لذت­جویی هدف باشد، سلسله اعصاب آدمی ( به عنوان مخاطب) به کار گرفته می­شود، همه وجود او به شکلی سیال به چالش ­کشیده می­شود؛ اشاره شد وقتی تمرکز ذهنی فرد با اطلاعات جدید، پیش­بینی نشده و غیرقابل حدس به هم بریزد، اولین تأثیرات آن در سلسله اعصاب آدمی رخ می‌دهد...!

اگر صورت کلاسیک عنصری و یا ذاتی الهام در شعر و نسبت به شعر را بی-هیچ چون و چرا بپذیریم، در قبال تأثیر و تأثرات گفته آمده حول محور تمرکز زادیی ذهنی و سپس روحی و جسمی و نیز به کار گرفته شدن سلسه اعصاب آدمی حتی در خود شاعر و نه فقط مخاطب، به چه نتیجه­ای خواهیم رسید؟! یعنی آن بی­تابی انسان نه فقط شخص شاعر و بعد در پرتو شعورنبوت قرار گفتن او که اختیاری و در حوزه امکانات انسانی او نیست چه صورتی می­یابد؟! هر انسانی بی تاب می‌شود، نگران می­شود، عاشق می­شود، لبریز از شور و شعف می­شود و ... اما آیا با چه معیاری و در چه صورتی در پرتو آن شعور نبوت قرار می­گیرد؟! آیا مانند پیامبران از سوی منبع این شعور نبوت انتخاب می­شود؟! این همان صورت کلاسیک و سنتی شهود و اشراقِ الهام شناسی در شعر یا به عبارتی در ادبیات و هنر کلاسیک یا سنتی ایرانی است. شاعر یا هنرمند باید انتخاب شود تا شاعر یا هنرمند شود، استعداد ذاتی در مرحله بعدی است که تعین می­کند او شاعر باشد یا مثلاً نقاش و یا موسیقی­دان و نویسنده یا خوشنویس و‌...

در حوزه هنرهای جدید! سینما، عکاسی، طراحی و... موضوع را باید از زاویه­ای دیگر سنجید و بر رسید! چرا که صورت­های کارکردی کلاسیک فقط در مورد هنرهای کلاسیک قابلیت تطبیق دارند و در مورد هنرهای جدید که ریشه در صورت­های کارکردی سنت با همه ابعادش ندارند، قابلیت تطبیق وجود ندارد!

پس در این زوایه دید شخص هنرمند یا شاعر مورد الهام است نه شعر یا اثر هنری او و محتوای آن! شعر و یا اثر سر ریز این اتفاق است و ماحصل بعدی آن در اشکال مختلف!(‌کلمات و حروف، رنگ و خطوط،، نور و سطح و...)!؟

مجدداً باز می­گردیم به تعریف اخوان ثالث از شاعر! اگر تبیین نظری فوق در خصوص تعریف اخوان ثالث از شعر را به شکل نسبی بپذیریم به گونه­ای ناخواسته وارد حوزه مستقل دیگری می­شویم که با طرح آن، موضوع بحث این رساله، ابتدا روشن­تر و سپس غامض­تر می­شود یعنی عرفان و قرائت تصفوف از آن! اگر دقت کنیم صورت انتخابی شخص شاعر و یا هنرمند در تبیین نظری فوق، صورتی عرفانی دارد. حوزه عرفان در شعر و ادبیات کشور ما ریشه در قدمت این ادبیات دارد. قرن چهارم و طرح ارکان کشف، شهود و اشراق در حکمت و فلسفه و گسترش ان به دیگر علوم و هنرها! در خصوص شعر: پیش از این دوره و از زمان پدر شعر فارسی یعنی رودکی سمرقندی، که شعر فقط صورت نظم داشته نه صورت کامل شعر، نظم فارسی مطرح بوده! اما از حد فاصل قرن سوم و چهارم و بعد از طرح مبانی گفته شده در حکمت و فلسفه در ایران و در اسلام، نظم فارسی نیز متأثر شد و سپس صورت واقعی شعر را یافت! حس، عاطفه؛ بعد معنوی و ... همه و همه از این مرحله در شعر تبلور عینی می­یابند و سپس در ادامه با امتزاج عرفان و ادبیات که بیشتر حالت یک طرفه داشته و عرفان شعر را چون ابزاری برای پیام­ها و اهداف خود در اختیار داشته رنگ و لعاب عمیق­تری می­یابد! بزرگترین نمونه از حیث عامل انسانی یعنی شخص شاعر، مولانا جلال­الدین بلخی است. شاعری که پیش از ملاقات با شمس تبریزی شاعری بود و شیخی! اما عرفان حاصله از ذات شمس تبریزی او را عارف کرد! او عارفِ شاعر شد! در خلاف جهت هم هستند بی­شمارعارفان بزرگ که شاعر نبوده­اند! در حقیقت شعر و شاعری فقط وسیله­ای بوده در دست سلسله عرفا و در مرحله بعدی متصوفه! عارف شدن مراحلی دارد که ملتزم انتخاب است، انتخاب شدن شخص و طی مراحل! به قول حافظ‌: گوش نامحرم نباشد جای اسرار سروش! باید محرم باشی که این مستلزم انتخاب شدن و طی طریق است و این اختیاری نیست بلکه لازمه آن است و...

البته حافظ، خیام و کسی همچون بابا طاهرعریان کسانی هستند که صورت تصوفی عرفان را نمی­پذیرند و بر هرچه صوفی و زاهد است می­شورند.

در مرحله بعد به سراغ عنصر خیال می­رویم و ارتباط آن با الهام!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692