• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی به مجموعه شعر «هیچ دروغی به قشنگی تو نیست» سروده «محمدکاظم حسینی»؛ «عبدالعلی دستغیب»/ اختصاصی چوک

نگاهی به مجموعه شعر «هیچ دروغی به قشنگی تو نیست» سروده «محمدکاظم حسینی»؛ «عبدالعلی دستغیب»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نگاهی به مجموعه شعر «هیچ دروغی به قشنگی تو نیست» سروده «محمدکاظم حسینی»؛ «عبدالعلی دستغیب»

شعر، قصه، پژوهش ادبی سراپا نو در بیشتر شهرها و حتی شهرک‌های ایران ما، کهن دیار ما سروده و نوشته و چاپ می‌شود به طوری که حجم در خور توجهی از نشریه‌ها و کتاب‌های سال را به خود اختصاص داده است. نقد و سنجش این کتاب‌ها لازم و ضروری است اما کار یکی دو نفر یا کار من که به کهنسالی رسیده‌ام نیست. گاو نر می‌خواهد و مرد کهن یعنی مرد کارکشته. باری تا آن جا که ممکن است به رغم کهولت سن و ناتوانی، می‌کوشم برخی از این آثار را به طور مختصر و تلگرافی به محک نقد بزنم و اگر نتوانم آن‌ها را معرفی کنم.

 

دفتر شعر” هیچ دروغی به قشنگی تو نیست “ (۱۳۹۲) سروده‌ی محمد کاظم حسینی، از جمله کتاب‌هائی است که خواننده‌ی آن دوست دارد، دوباره، سه باره و چند باره بخواندش. حسّ فرحناکی که تهی از چاشنی حُزن هم نیست، در تار و پود اشعار ”حسینی“ رخنه کرده است. راوی اشعار در بیشتر جاها خود شاعر است. مردی که هزاران اندوه در دل و صدها لبخند برلب دارد. او ما را در میانه‌ی اشک‌ها و لبخندها غرق می‌کند، سر به سر یار، خودش و ما می‌گذارد. کل کتاب یک ملودرام لطیف و خواندنی است. کتاب آن قدر مطایبه‌های کرداری و گفتاری دارد که خواننده احساس می‌کند در تماشاخانه‌ای خاص نمایش آثار شوخ و شنگ، حاضرشده و به صحنه‌های طبیبت‌آمیز، فرح بخش و گاه اندوهناک می‌نگرد:‌

گردن کج می‌کنم / تا سرت را بر شانه‌ام بگذاری/سر به سرم می‌گذاری !مشتم را وا می‌کنم / تا دست‌هایت را بگیرم /  مُچم را می‌گیری!(هیچ دروغی...،(۷)

گزاره‌های یاد شده مایه‌هائی از ضُحک و خنده دارند. برخی اوقات تبسمی بر لب ما می‌نشانند و گاهی ما را به خنده می‌آورند ما به همراه راوی گاه تبسم می‌کنیم و گاه دوشادوش وی بر حریف، خنده می‌زنیم. خنده مبین درک پوچی و عبث بودن رفتار یا کردار آدمیزاد است و لبخند شادی و لذتی را که از مصاحبت دیگری یا دیدن رویدادی خجسته به دست می‌آوریم، نشان می‌دهد؛ در خواندن سطرهای زیر طبعاً لبخند

می‌زنیم:من ایستاده‌ام / پشت این در و زنگ نمی‌زنم / قفل / خودش زنگ زده است (۱۰)

و این یکی خنده‌آور است:

روسری نبودم از سرت بازم کردی / درخت نیستم مرا این جا کاشته ای / سؤال نبودم جوابم کردی/ میدان نیستم دورم می‌زنی. (۲۱)

گرچه این نحوه‌ی گفتار و نوشتار با آثار باباچاهی، عبدالرضائی و فتاح در دهه‌ی هفتاد باب شد و بسیاری از نوجوانان و جوانان شاعر ما را همراه موج پُر شتاب اش با خود برد. با این همه در ادب کلاسیک و معاصرمان بی پیشینه نبود، در مثل آن جا که انوری و سعدی در‌باره‌ی گریز روباهی که از ترس جان افتان و خیزان می‌دود، سخن می‌گویند. از روباه علّت ترس‌اش را می‌پرسند. پاسخ می‌دهد که ”‌خرگیر‌“ می‌کند سلطان! گفتند تو که خر نیستی از چه می‌ترسی؟ می‌گوید درست ولی آدمیان:

می‌ندانند و فرق می‌نکنند

خر و روباه‌شان بود یکسان!

دیوان انوری، ۲/۷۰۱، تهران ۱۳۷۶)

رودکی و بعضی از ادیبان ما فرزانگی را عبارت از شادی بردن از لحظه و غنیمت شمردن دم، می‌شمارند، همان گرایش‌هائی که در نظریه‌های اپیکورس، هوراس، حافظ و دیدرو وجود دارد. این هنرمندان گاهی از خط قرمز باورعوام عبور می‌کنند و اخبار ” مسلّم“ را به چالش می‌کشند یا با بازی‌های زبانی، واژه‌ها و الفاظ را طوری بهم گره می‌زنند که حاصل کار نفی باورهای جزمی یا تمسخر و خنده زدن بر کلیاتی است رایج که درستی و مصداق آن‌ها اساساً به آزمایش در نیامده. سوزنی سمرقندی، مولوی، انوری، حافظ، سعدی و در دوره‌های جدید دهخدا و ایرج میرزا طنز گفتاری زیاد دارند. ایرج میرزا سروده است:

چنان از هول گشتم دستپاچه

که دستم رفت از پاچین به پاچه!

در واقع این ادیبان استهجان کلمات و عدم نزاکت زبان را به مدارج بالا می‌رسانند ” و این در زمانی است که می‌بینند در عصری آشفته و فاسد، فضل و دانش را به چیزی نمی‌خرند، و آن‌ها باید از تیغ زبان برای جنگیدن و پیروزی بر فاسدان و فساد، یاری جویند، در چنین حالی است که شاعری مانند انوری خشک و تر را با هم می‌سوزاند.“ (تاریخ ادبیات در ایران، ۲/۶۶۹، تهران ۱۳۷۳(

———————
در کتاب ”‌هیچ دروغی ...“ گاه این مطایبه یا حمله‌های گفتاری پوشیده و پنهان است:

صدای ارّه/ تبر/ ای کاش تو باغ نبودم. (۵۱(

و گاه روشن و آشکار. شاعر، سعدی را این‌بار دراز کرده است که این قدر از عشق و باده گفت تا در این میدان سنگ شد (مراد پیکره‌ی سنگی شاعر بزرگ است) کاش یکی پیدا شده بود تا خود او را نصیحت کند:

که از صبح تا شب/ وسط این میدان/ راست راست دارد / زن و بچه‌ی مردم را دید می زند! (۵۴(

مطایبه پردازان معمولاً اشخاصی هستند سنگدل، سخت سر، لجوج. بی سبب نیست که عبید زاکانی خود را هجاگو و دورخی نامیده است. در ” چرند پرند “ دهخدا نیز آمده است که مشکل ” دخو“ (یعنی هجاگو، جُحا، جحی) سر سالم به گور ببرد. اما با نهایت شگفتی دیدم در دفتر شعر”‌هیچ دروغی‌“ در قطعه شعر بلند ”‌منظومه‌ی حافظیه “ طنز و جّد، خنده و گریه، عناد و پیوستگی، تر و خشک ... به هم آمیخته است. لحن شعر دا بسیاری جاها راه به مایه‌ی حزن می‌برد، به مایه‌ی نوستالوژی و حُزن شرقی:

بغض کردی و / باران بارید/ فصل‌ها/ به احترام تست که می‌روند/ و چشمه‌ها/ به امید تو می‌جوشند. (۳۹(

این شعر منظومه‌های عاشقانه‌ی تمام عیاری است شاعر در بند بازی تصویری ماهرانه‌ی خود پی در پی ضحک و جّد قطار می‌کند اما گاهی نصاب کار از دست‌اش در می‌رود:
با آغوش ات / هیتلر/ نیازی به کوره‌های آدمسوزی نداشت (۳۲) نمی‌دانم چطور دل محمد کاظم حسینی راضی شده آغوش یار را با کوره‌های آدمسوزی هیتلر مقایسه کند. یاری که در جائی دیگر این طور وصف می‌شود:

اردیبهشت / آرایش تو بود/ وقتی عطر بهار تنت / تند می‌دوید تا به من برسد. (۲۸(

در گزاره‌های این دفتر شعر ” مدح شبیه ذَم “ و ” ذَم شبیه مدح “ نیز آمده است چنان که منوچهری دامغانی در مثل از ممدوح می‌خواهد وی را از شّر زورگوئی ” دشمن دم بریده‌اش برهاند:

آیا خواجه همداستانی مکن

که برمن تحمل کند ابتری

)دیوان، ۱۲۱، تهران ۱۳۵۷(

شیوه‌های بیان استهزائی بسیار است و از این جمله است شگفتی کردن و خوشحال شدن از خواندن یا شنیدن مطالب نوظهور و متضاد. قسمی هزل است که در برابر جّد و در ردیف بطالت، ظرافت و خندستانی آورده‌اند (تاریخ طنز و شوخ طبعی، ۹۸، تهران ۱۳۷۷(

در قطعه‌ی ” منظومه‌ی حافظیه “ طنز، هزل و جّد بهم آمیخته است. مبالغه هائی که در این قطعه آمده به رغم ویژگی غلوآمیز و باورنکردنی‌شان، قسمی سبکباری و طرب به وجود می‌آورد:

چشم‌های تو/ نمی‌گذارند شاعر سیاسی باشم / گالیله اشتباه کرد/ زمین دارد دور تو می‌گردد. (۳۹(

این قسم گزاره‌ها مبالغه‌های زیبایی‌اند که چاشنی طیبت و شوخی آن‌ها را دلپذیرتر کرده است و حکایت دارد از این که راوی به راستی عاشق است:

خوش به حال لباس‌ها/ که می‌توانند/ به تو بیایند/ و لبخند که به تو می‌آید / بهار هم که نباشد / وقتی می‌خندی/ شکوفه‌های آبی پیراهن ات وا می‌شوند/تابستان هم که نباشد/ در چال گونه‌ات وقتی می‌خندی/ سیب‌ها سرخ‌اند...(۴۴)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692