لحظاتی پای قصه‌ی شعر «ثمین رضوی» «نسرین فرقانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

لحظاتی پای قصه‌ی شعر «ثمین رضوی» «نسرین فرقانی»

صدا دورتر رفته از تصویر بسته‌ام (1)

در قاب اتاق (2)

با درخت‌هایخلاصه شده در تخت و صندلی‌های چوبی(3)

دور‌تر از حنجره‌ی پرنده‌های بی‌خانه (4)

میخکوب دیوارهای گچی (5)

 

آویزهای رنگارنگ، آوازاز یاد رفته‌ی جنگل است (6)

در پوستشهر (7)

پنجره را رو به خاطره‌ای نزدیک تر بسته‌ام (8)

رو به خیابانی بنام دریا (9)

که پولکماهی‌های کوچکی را به جوب ریخت (10)

همسایه‌ها، از صدای حباب گوش‌هایشان را بردند (11)

به کانال‌های رقص میان اندام مصنوعی (12)

گوش‌هایشان گم شد بین حرفهای موزون (13)

و تیغ ماهی‌ها چرخید در دهان گربه‌های شل (14)

که آب آویزان از دهان را لنگان می‌کشیدند به باغچه‌های سفید (15)

برف، تا شفق بالا آمد (16)

تو ماهی بزرگ تری بودی (17)

که از گلوی کوچه لیز خورد به دشت (18)

رفت که تکه ای از دریا را به باد داده باشد (19)

برای ماندن در حافظه‌ی هوا (20)

خواب، زمستان کوچه را گرفت (21)

خورشید تابید به بهارآمدنت (22)

از تخمریزی ماهی‌ها در تعفن جوب (23)

تا معده‌ی سوراخگربه‌ها (24)

تا درخت‌های ایستاده به گواه (25)

برگ زاییده شد برای خشک شدن لای تقویم (26)

با بوی نطفه‌های چند ساله (27)

که به دنیا در جهان کاغذها آمدند (28)

کاغذهای رفته از تنهایی با عطر درخت (29)

تنه‌های خراشیده، به خانه‌ها هجوم بردند (30)

تا میان قاب‌ها شهادت بدهند (31)

از روزهای آوار شده بر سن (32)

از نطفه‌های روی هوا (33)

کسی اما گوش‌هایش را از ترافیک به خانه نبرده بود (34)

کسی برای قدری حوصله، شنیدن نخواست (35)

هیچ‌کس چوب‌های رو به احتزار را جدی نگرفت (36)

پیرمردها عصایشان کردند (37)

مردها، سکوت (38)

و چشم زن‌های زیادی ماند به در (39)

کودک‌ها در رحم خالی مادران‌شان تاب خوردند (40)

و بعد از شکست شاخه‌ها (41)

زمان گهواره شد برای انتظاری که نه ماهه شد (42)

نه ساله شاید (43)

و آنقدر به نیامدن ادامه داد (44)

که وقتی رسید، قاب بسته بود دست‌هایش را (45)

و برای تصویری مرده آواز می‌خواند (46)

با صدای حنجره‌ی پرنده‌هایی که درونش (47)

ماندند در بلوغ و پر نزدند (48)

آنقدر به نبودن عادت داشت (49)

که آدمیزاد را گذاشت روی صندلی (50)

روی تخت (51)

میان چهارچوب بسته‌اش (52)

تا سکون را به پاهایش منگنه کند (53)

و به احترام هیچ خاطره‌ای از جا بلند نشود (54)

گریه در تصویر خشک می‌شود (55)

و صدا دور می‌رود از هنوز (56)

تا همیشه برای سکوت (57)

قصه‌ای باید میان قاب از یاد برود (58)

همان‌طور که جنگل از یاد درخت (59)

ماهی از یاد دریا (60)

ریشه از یاد آدم (61)

...

شعری که خواندیم، از همان اولین سطرها می‌خواهد بقبولاند که شعری به شدت تصویری است و قوام یافته از حرکت و پویایی آن‌ها؛ و به شکل چشمگیری از ابتدا عوامل طبیعی، ملموس و عینی را پیش چشم خواننده می‌نشاند. من راوی، با دوربینی در دست وارد اتاقی می‌شود و از یک زاویه‌بسته شروع می‌کند به تصویر‌برداری؛ و جالب این‌جاست که وقتی دارد از چشمی دوربین نگاه می‌کند، همان‌وقت خواننده را هم دعوت کرده و پیش خود نشانده است و او را کنار خودش می‌بیند که با هم دارند هم زمان تصاویر را هم می‌بینند، و هم ضبط می‌کنند. درست است که اولین چیزی که خواننده می‌بیند تصویر بسته‌ی "‌من‌" است در "‌قاب اتاق‌"، اما از همان شروع، راوی از صدایی حرف می‌زند (و دغدغه‌ی جدی اوست؛ چرا که اولین حرف اوست) که از این تصویر بسته در این قاب، دورتر رفته است؛ و صدایی که از تصویر جلو می‌افتد و دورتر می‌رود و تصویر از آن جا می‌ماند، یک افتراق و فک اقترانی - که بطور عادی منتظریم در رخدادی که دارد از آن تصویربرداری برداری می‌شود، همراه و همزمان باشند به‌شدت در نگاه بیننده برجسته می‌شود (بخوانید خواننده). و مسلم خواننده کنجکاوی‌اش تحریک می‌شود که ببیند چرا این امر غیر مترقبه رخ داده است؛ و در همین گام اول، اولین آشنایی زدایی رخ می‌دهد.

موضوع قابل توجه دیگر، تداخل المان‌های طبیعی مانند: صدا، تصویر، درخت، پرنده‌های بی خانه، و جنگل است. "‌من راوی‌" که ما را در فضای اتاق که آن را در چشم خواننده "‌قاب‌" تعریف می‌کند - قرار می‌دهد، این فضا را ملغمه ای از ترکیب و کنارهم قرار دادن تکه‌هایی از پازل طبیعت رها و دست نخورده، و نیز عناصر شهری و بافت آن که شامل دست ساخته‌های بشری است قرار می‌دهد مثل "‌گچ‌" و "‌آویزهای رنگارنگ‌"؛ و به این ترتیب از همان ابتدا خیلی روشن، تقابل بین "‌شهر‌" و تمدن شهری و مسایل مرتبط با آن را، و "‌جنگل‌" به عنوان دانه درشت‌ترین نماد طبیعت بکر و تغییر نیافته، را در نگاه بیننده (خواننده) پررنگ می‌نماید.

خب برای اینکه منظم‌تر و بسامان‌تر شهر را مورد بررسی قرار بدهیم ابتدا نگاهی به تقابل‌های شعر می‌کنیم و این چنین، عناصر اصلی و کلیدی شعر هم خود‌به‌خود مشخص می‌شوند:

1- صدا با تصویر بجای تقارن، تقابل پیدا کرده است؛ چرا که جایی که صدا هست تصویر نیست و برعکس. هر کدام در جایی هستند که دیگری نیست و نمی‌تواند باشد.

2- تقابل درخت‌ها که باید درجنگل و بحالت اصلی بودند - با وسایل اتاق (تخت و صندلی).

3- تقابل صدا با حنجره‌ی پرنده‌های بی خانه میخکوب بر دیوارهای گچی.

4- تقابل آویزهای رنگانگ با آواز از یاد رفته‌ی جنگل در پوست شهر که البته به صورت کلی تر می‌توان تقابل بین جنگل و بافت شهری را می‌توان در نظر گرفت.

5- تقابل پنجره با خاطره‌ی نزدیک، و نیز با خیابانی به نام دریا.

6- تقابل صدای حباب با حرفهای موزون در کانال‌های رقص (ایهام با کانال‌های شهری مثل کانال فاضلاب) در گوش‌های همسایگان.

7- تقابل ماهی‌ها با جوب و نیز با گربه‌های شل.

تقابل " تو " به عنوان ماهی بزرگ تر با ماهی‌های کوچکی که خیابان دریا پولک‌هایشان را به جوب ریخت.

8- تقابل کوچه و دشت.

9- تقابل دریا، و باد، و حافظه‌ی هوا.

10- تقابل خورشید و خواب، و نیز زمستان و بهار.

11- تقابل برگ تازه و زاییده شده، با برگ خشک شده، و نیز تقابل نوزاد بودن با تقویم دار شدن که گذشت عمر و انتظار را می‌رساند.

12- تقابل درخت‌ها با جهان کاغذها، و نیز با تنه‌های خراشیده، و قاب‌ها.

13- تقابل تنهایی با عطر درخت.

14- تقابل روزهای آوار شده بر سن و احتمال باروری.

15- تقابل ترافیک و خانه، و هم چنین عدم حوصله و شنیدن.

16- تقابل احتضار (و نه احتزار) چوب‌ها با عدم جدی گرفتن، با عصا کردنشان، با سکوت کردن، با چشم به در ماندن زن‌ها.

17- تقابل شکست شاخه‌ها و ساخته نشدن گهواره واقعی.

18- تقابل آوازخوانی با سوگ و مردن (مردن تصویر)، و نیز تقابل این آواز با آواز جنگل.

19- تقابل پرنده‌هایی در درونش در بلوغ ماندند و پر نزدند با پرنده‌های بی خانه (اول شعر).

20- تقابل آزادی و تحرک انسان با گذاشتنش روی صندلی و تخت، در درون قاب، و با عدم واکنش مناسب به خاطره‌ها و سکوت و فراموشی.

اما بجزاین تقابل‌ها، توازی‌ها، ترادف ها، و تناسب‌هایی هم هست:

1- صدا (سطر 1) " با آوازهای از یاد رفته‌ی جنگل " (سطر 6)، با " صدای حباب " (سطر 11) و" گوش " (سطرهای 12 و 13 و 34)، با سکوت در " مردها، سکوت " (سطر 38)، با " آواز برای تصویر مرده " (سطر 47)، با " صدای حنجره‌ی پرنده‌هایی مانده در درونش " (سطر 48)، با " صدایی که دور می‌رود از هنوز" (سطر 56)، با سکوت در " تا همیشه برای سکوت " (سطر 57).

2- قاب (قابِ اتاق سطر 2)، با (قابِ) "‌پنجره‌" (سطر 8) که هر دو در بسته بودن مشترک‌اند -، با "‌شهادت دادن میان قاب‌ها‌" (سطر 31)، با قاب در: که وقتی رسید، "‌قاب بسته بود دست‌هایش را‌" (سطرهای 46 و 47)، با "‌میان چهارچوب بسته‌اش‌" (سطر 52)، و با "‌قصه‌ای باید میان قاب از یاد برود‌" (سطر 58)، با "‌ریشه از یاد آدم‌" (سطر 61).

3- تصویر (تصویر بسته‌ی من سطر 1)، مرتبط با "چشم‌های زن‌های زیادی که ....‌" (سطر 39)، با "‌تصویر مرده‌ای که برایش آواز می‌خواند‌" (سطر 47)، و با "‌خشک شدن گریه در تصویر" (سطر 55).

4- خیابانی به نام دریا (سطر 9)، با "‌پولکِ ماهی‌های کوچک به جوب ریخته شده‌" (همان سطر)، ارتباط ایهامی با کانال‌ها (کانال‌های رقص با کانال‌های آب و فاضلاب شهری ونیز متناسب با "‌جوب‌" سطر 12)، با "‌تیغِ ماهی‌های چرخیده در دهان گربه‌" (سطر 14)، با "‌تو ماهی بزرگ‌تری بودی‌" (سطر 17)، و با "‌تکه‌ای از دریا که به باد داده شد‌" (سطر 19)، با "‌تخم ریزی ماهی‌ها در تعفن جوب‌" (سطر 23)، با "‌ماهی از یاد دریا‌" (سطر 60).

5- پرنده در"‌حنجره‌ی پرنده‌های بی‌خانه‌" (سطر 1)، با "‌صدای حنجره‌ی پرنده‌هایی که در درونش ماندند دربلوغ و ...‌" (سطر 48 و 49).

6- خاطره در "‌پنجره را رو به خاطره‌ای نزدیک‌تر بسته‌ام‌"(سطر 8)، ارتباط معنایی با تقویم در "‌برگ زاییده شده برای خشک شدن لای تقویم‌" (سطر 26)، و نیز خاطره در "‌به احترام هیچ خاطره‌ای از جا بلند نشود‌" (سطر 54).

7- باغچه‌های سفید (سطر 15)، با برف (سطر 16)، با زمستان کوچه (سطر 21).

8- " تخم‌ریزی ماهی‌ها‌"(سطر 24)، با "‌برگ زاییده شده‌"(سطر 26)، "‌بوی نطفه‌های چند ساله‌" (سطر 27)، ایهام با "‌به دنیا آمدن در جهان کاغذها‌" (سطر 28)، "‌نطفه‌های روی هوا‌"، با "‌کودک‌ها در رحم خالی مادرنشان تاب خوردند‌" (سطر 40)، با "‌زمان گهواره شد برای انتظاری که نه ماهه شد‌" (سطر 42)، با "‌آدمیزاد‌"(سطر 51)، و نیز "‌آدم‌" (سطر 61).

9- "‌بسته‌" (سطر 1)، با "‌بستن پنجره رو به خاطره‌ی نزدیک‌" (سطر 8)، با "‌گم شدن گوش‌ها بین حرف‌های موزون در کانال‌های رقص‌" (سطرهای 12 و 13)، با "‌بسته بودن دست‌های قاب‌" (سطر 45)، با "‌چهارچوب بسته‌اش‌" (سطر 52)، با "‌سکون‌" (سطر 52).

و اگر خیلی کلی تر بخواهیم بگوییم می‌توانیم بگوییم که در متن یک قشون کشی دوطرفه دیده می‌شود که دو طرف آن عبارت از طبیعت بکر و محیط کاملاً طبیعی و به دور از تصرفات آدمی، و شهرنشینی و عوارض و آسیب‌های آن که این لطمات شامل آسیب‌هایی است که هم انسان به طبیعت زده و هم به خودش و هم نوعانش. و نتیجه این دستکاری طبیعت و فاصله گرفتن از آن و حضور مصنوعیش در شهر، چیزی نیست جز "‌دورماندگی از اصل‌". و این "‌دورماندگی از اصل‌" هم در المان‌های طبیعی، و هم در انسان جلوه می‌کند؛ و آثارمخرب و زیان‌بارش هم در اعضای طبیعت دیده می‌شود و هم در خود انسان. و نکته‌ی جالب‌تر اینکه در این شعر مشاهده می‌کنیم که تعاملان‌شان و طبیعت چنان تنگاتنگ نشان داده شده که گویی این دو خیلی جاها مرز مشخصی برای جدا شدن از هم ندارند و حتی برخی جاها گویا چونان هوایی سیال به درون هم می‌خزند، و فرو می‌روند، و به نقش و هیئت هم درمی‌آیند؛ و برخی جاها هم در اسارت هم قرار می‌گیرند و قابی می‌شوند برای بستگی و سکون؛ و گاهی هم از هم بیرون می‌روند و جدایی و انتظار را تجربه می‌کنند، البته انتظاری که همیشه زمان را پیر می‌کند و فرصت‌ها را مسن و گاهی فوت شده.

درخت که فردی از مجموعه‌ی بزرگ جنگل است؛ و نیز زیر مجموعه‌ی بزرگ‌ترش که زمین است، از قدیم الایام در ادیان نماد زندگی و اتحاد و داشتن تبار مشترک انسان و دیگر موجودات حاضر در طبیعت است. انسان، به شکلی بروبار درخت هستی شمرده شده است. در ادبیات و افسانه‌های کهن، به ویژه در سرزمین هندوستان و ادبیات هندوآریایی، درخت نماد زندگی و حیات است. هندویان معتقدند که درخت مسکن خدایان و اراوح نیک هستند. (جلال نایینی، سیدمحمدرضا، هند در یک نگاه، ص 512)

پس تبادلات مفهمومی، و درهم دویدگی و درهم تنیدگی انسان و درخت امری مسبوق به سابقه است، اما شاعر همین سابقه‌ی مألوف را بخدمت می‌گیرد تا آن را دستمایه شرح بیان فراق و سرگشتی های من راوی قرار دهد. اما درخت و انسان در این شعر، نوعی شئی شدگی انسان (عکس پرسونیفیکیشن یا انسانوارگی)، و هویت باختگی و الیناسیون را ترسیم می‌کنند. انسانی که فقط تصویری از آن به جا مانده، و صدایش از او جدا شده و دورتر رفته است. چنین انسانی که در محدوده‌ی اتاق‌ها بسته شده است، به ناچار مبتلای سکوت و سکون شده؛ و در این حال شاهد مسخ و تهی شدن از اصل و هویت همه‌ی المان‌های طبیعی مثل درخت و برگ، پرنده، جنگل و آوازهایش، دریا و ماهی، و بهار و تابش خورشید، و نیز زایش و زندگی است.

این شعرِ ایستاده بر پایه‌ی نمادها و استعاره‌ها، نوعی شعر اعتراض و شکایت است. شکایتی مضمر و تا حدی پوشیده. شکایت از "‌گم شدن گوش‌های همسایه‌ها بین حرف‌های موزون در کانال‌های رقص بین اندام مصنوعی‌" که دیگر صدای حباب‌ها را نمی‌شنوند؛ و در نتیجه نه دریا را، و نه ماهی‌های کوچکی که پولکشان به جوب ریخته شد را درنمی‌یابند. و این چنین می‌شود که تیغِ ماهی‌ها در دهان گربه‌های شَل (ذکر این صفت هم بی حساب نیست و شاید اشاره داد به اینکه چنان ماهی‌های کوچک ناتوان و آسیب پذیرند که حتی گربه‌های شل هم می‌توانند آن‌ها را بخورند. خود گربه هم می‌تواند نماد قشرسودجوی شوخ چشم وحریص باشد) می‌چرخد. و باز نوعی بازنمایی استعاری نابهنجاری‌های جوامع بشری امروزیست که با کوچه ای (نماد ارتباط) که خواب (بیخبری) زمستان (جمود و رخوت) آن را فراگرفته است؛ و برف هم تا شفق بالا آمده است. اما در این شعر با یک "من " (راوی) و یک " تو " سروکار داریم که این " من " ابتدا به شکل تصویری بسته در قاب خودنمایی کرد؛ و " تو " بعداً به صورت " ماهی بزرگ‌تری که برای ماندن در حافظه‌ی هوا، از گلوی کوچه لیز خورد به دشت؛ و رفت که تکه ای از دریا را به باد داده باشد. پس تو که همان ماهی بزرگ‌تر (از ماهی‌های کوچکی که خیابان دریا پولک هاشان را به جوب ریخت کنایه ازهدررفتن عمر و زندگی) است، مثل دیگر ماهیان از گلوی کوچه پایین نرفته، بلکه به دشت (دنیای بزرگ‌تر) لیزخورده و دور رفته است، همانند صدایی که صاحب تصویر دورتر رفته است. می‌بینیم که این " تو " که درقالب ماهی بزرگ‌تر فرورفته، مشابه همان صداست یا شاید هم خودان صدا، که با دور شدنش، صاحب تصویر (من) ساکت، بی صدا، و بسته مانده است.

یکی از خصوصیات شعر پویایی تصاویر آن و اتصال و حفظ خط روایت است که می‌بینیم زنجیره‌ی رخدادهای شعری نمی‌گسلد و سطرها کاملاً همپوشانی دارند ویکدیگر را حمایت می‌کنند. ضمن اینکه از ابتدا با تناسب واژگان و تصاویر، و نیز حضور موتیف (بن مایه‌ی تصویری) قاب و تصویر و صدا روبرو بودیم که برآیندشان تشکیل بافتاری منسجم و حفظ وحدت ارگانیک متن است.

شاید بیش ازهرچیز عنصر "‌زمان‌" و مفهوم فرساینده کاهنده‌ی " انتظار " در این متن محور اصلی روایت را می‌سازد. انتظاری سترون که وقتی همراه می‌شود با گوش‌هایی که از ترافیک به خانه برده نمی‌شوند و کسانی که برای قدری شنیدن حوصله نمی‌خواهند، منجر می‌شود به عدم توجه به شهادت تنه‌های خراشیده میان قاب‌ها، و جدی گرفته نشدن چوب‌های در حال احتضار و روزهای آوار شده بر سن و تعطیل زایش، و در نتیجه عصا ساختن پیرمردها (کنایه از استهلاک و محافظه کار شدن) و سکوت مردها و نگاه منتظر زنان وعدم باروری؛ و درنهایت تباهی امیدها. انتظاری که به جای کودکی که می‌توانست حاصل وصال باشد، نه ماهه و نه ساله می‌شود و زمان بجای او درگهواره تاب می‌خورد (توجه کنید تعابیر تازه و متناسب گزیده شده‌اند) و این جریان چنان کشدار پیش نگاه ببینده (همان خواننده) ملموس می‌شود که حس کش آمدن کشنده و دیر رسیدن نوش دارو را بصورت قابل توجهی القا می‌کند.

در آخرین سکانس‌ها هم شاهدیم که "‌قابِ‌" زبان بسته (منِ شعر)، زبان می‌گشاید و با حنجره‌ی پرنده‌هایی که می‌شد بپرند اما ماندند در بلوغ برای تصویر مرده دردرون قاب آواز می‌خواند که با استعاره‌هایی آشنا از ادب کلاسیک می‌توان تصویر بسته را به روح نسبت داد و آوازه‌خوان را به جسم. و چیزی بیشتر از همه‌ی حرف‌های شعر جان گوینده و در پی آن روح خواننده را می‌خراشد، "‌عادت به نبودن‌" است، عادت به نبودنی که علة‌العلل همه‌ی شوربختی‌ها و فراموشی‌ها و فروپاشی هویت‌هاست. همان که مایه اسارت و سکون می‌شود؛ و اشک را می‌خشکاند (مانند مرده ای که ازهیچ انگیزاننده‌ی عاطفی غمگین یا خوشحال نمی‌شود)؛ و دور ماندن صدا از تصویر چنان ممتد می‌شود که تا همیشه سایه سکوت را می‌گستراند. و این چنین قصه که قصه‌ی زندگی و عمر آدمی است هم با به آخررسیدن فراموش می‌شود، هم آنگونه که بر سر درخت و جنگل و ماهی و دریا رفت، ریشه‌های وجود آدمی هم از یاد می‌رود. می‌بینیم که شاعر فراز و فرود خوبی در متن دارد و پایان‌بندی را هم در یک ساختار دوری به زیبایی انجام می‌دهد.

اما شعر در یک نگاه کلی، شعری تصویری است که در یک بافت هم‌بند، از یک گوشه و زاویه‌ی بسته دوربینش را روشن می‌کند و می‌چرخاند و رفته رفته فضا را بزرگ‌تر می‌کند و صحنه‌ها و اشخاص بیشتری را وارد فیلم نامه می‌کند. اما در این تصاویر ما پرشی نمی‌بینیم؛ وخط سیر روایت تا پایان ممتد و بی گسست است، درعین حال مؤلفه‌های عینی و ذهنی در بستری مناسب در کنارهم به پیوندی قابل قبولی می‌رسند. مرکزیت در روایت حفظ می‌شود و همه‌ی عناصر در جهت گسترش بن مایه‌ی شعر به استخدام گرفته می‌شوند و به حرکت در می‌آیند. این شعر نماد‌گرا، گاه به انسان‌وارگی اشیاء و موجودات می‌گراید، و گاه برعکس به شیئ شدگی انسان، اما این تبدیل و تبدل نرم ونامحسوس مثل همان لیز خوردن ماهی از گلوی کوچه به دشت است؛ و یا مثل باد که نرم و بی صدا از حالی به حال دیگر می‌پرد. از بازی‌های زبانی چندان خبری در متن نیست اما سیالیت‌های تصویری و حسن استفاده از جایجایی به موقع و متناسب در پلان‌ها دیده می‌شود مانند:

" و چشم زن‌های زیادی ماند به در (39)

کودک‌ها در رحم خالی مادرانشان تاب خوردند (40)

و بعد از شکست شاخه‌ها (41)

زمان گهواره شد برای انتظاری که نه ماهه شد (42)

نه ساله شاید (43) "

از نظر تعداد سطرها و بلندی شعر، این شعر را می‌توان جزو اشعار بلند شمرد اما آیا این بلندی لازم و ضروری است؟ چیزی که نمی‌توان ازنظر دور داشت این است که شعر در پاره ای موارد به شرح و توضیح گراییده، اما شاید همین امر هم در راستای هدف و محور موضوعی شعر که نشان دادن کش آمدن زمان و برجسته سازی سختی مفهوم انتظار است به عمد برگزیده شده است. اما با این حال بازهم ممکن بود که از پاره ای سطرهای تفسیری و توضیحی چشم پوشی می‌شد. در برخی بندها معاصرانگی متن به شکل تبدیل مفاهیم به پدیده‌های عینی و ملموس بروز می‌کند. مثل عدم التفات به شهادت تنه‌های خراشیده، (یا زخمی، که صفتی گویا از تهاجم انسانی است که خود باعث تهاجم زخمیان به خانه‌ها شده) و وضعیت بحرانی چوب‌های محتضر، که با صورت "‌عصا، سکوت، و خیره ماندن چشم‌های زنان به در و ... تجسم می‌شود. هم چنین در این سطرها مفهوم جمد و بستگی، و سکون در اثر انتظار به زیبایی جلوه کرده است:

" و آنقدر به نیامدن ادامه داد (44)

که وقتی رسید، قاب بسته بود دست‌هایش را (45)"

تناسب‌های خوب مفهومی تصویری بستر خوبی برای کاربرد ایهام‌های قابل توجه در شعر شده است مانند:

" همسایه‌ها، از صدای حباب گوش‌هایشان را بردند (11)

به کانال‌های رقص میان اندام مصنوعی (12)

گوش‌هایشان گم شد بین حرف‌های موزون (13)‌"

و یا آیرونی مفهوم "‌تاب خوردن‌" در این سطرها:

" کودک‌ها در رحم خالی مادرانشان تاب خوردند (40)

و بعد از شکست شاخه‌ها (41)

زمان گهواره شد برای انتظاری که نه ماهه شد‌"

و در کلام آخر این‌که این متن موفق شده است که با نگاهی تازه به بازسازی سازه‌های واژگانی، و نمادهای تکراری، وموضوعات آشنا با همان المان‌ها و سوژه‌های پرکاربرد (نظیر درخت، جنگل، دریا، ماهی، شهر، خیابان، تنهایی، و انتظار) را از زاویه‌ی جدید بازنگری کرده و در قابی نو و به کمک تعبیرات به روز، در یک چرخه‌ی حضور، و سکوت و فراموشی مطرح کند. و در پایان مانند یک قصه گو که داستانی را برای مخاطبین می‌خواند، صفحه و صحنه‌ی آخر، آخرین حرف که صریح‌ترین حرفش را می زند: که اصلاً همه‌ی این‌ها که گفتم، همه قصه ای فراموش شده است چرا که خود آدمی ریشه‌هایش را جایی جا گذاشته و فراموش کرده است. البته فکر می‌کنم بدون این سه سطر اخر هم خواننده خود به این نتیجه می‌رسید؛. شاید اگر بیان می‌شد و یا جور دیگری شعر تمام می‌شد، فرصت برای سپیدخوانی ها گشوده می‌ماند. اما درعین حال، درکل، من راوی موفق شده است که خواننده را، با وجود درازای شعر، تا آخر بر روی صندلی نگه دارد؛ و پیام شعر را هم کامل القا کند. و ذهن وی را تحریک کند که به چراهای این رخدادها بیندیشد.

با تشکر و سپاس از شاعر گرامی، روزهای پربارتر، و موفقیت‌های بیشتر، با شعرهای درخشان تر برای ایشان آرزو می‌کنم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692