از دل تجربههای تلخی چون جنگهای جهانی و به تبع ماهیت تلخ و خشونت بارش؛ پدیدههایی شومی چون هولوکاست را در خود زایش؛ وسایه اهریمنی آن هنوز تاریخ را در بر گرفته؛ و بازماندگان آن و نسلهای بشری آن را هنوز با اندوهی فراموش نشدنی از یاد نبرده و نخواهند برد. جنگ جهانی دوم با میلیونها کشته به پایان رسیده است. هیتلر از دهه بیست با پیوستن به حزب نازی و قرار گرفتن در راس آن، ایدههای ناسیونالیستی؛ ضد کمونیستی و به خصوص پدیده یهودی ستیزی را ترویج کرد. درزمان حمله آلمان در سپتامبر 1939 به طور طبیعی از این نگرش (یهودی ستیزی) نزدیک به بیست سال میگذرد. از این نگاه تاریخی؛ جنگ آماده جریانی بی رحمانه میشود و از لهستانی شروع میشود که دران زمان حدود سه میلیون جمعیت یهودی داشته است.
قصد بر شکافتن کالبد تاریخ نیست. این وقایع و هر واقعه دیگری شبیه به آن؛ ذاتاً دستمایههایی است که هر انسانی را در هر زمینهای از هر هنری نمیتواند ساکت و بی تفاوت نگه دارد. با هر انگیزهای که به سراغ این خاطرات و ژانر دردآور تاریخ برویم به شرط امکان و نبوغ؛ باز هم ظرفیت این گونه مفاهیم بسیار زیاد است. گفتم به شرط داشتن امکان و نبوغ. جمع این دو را در یک فیلم تاریخی 195 دقیقهای به نام فهرست شیندار شاهدیم. من به هیچ وجه قصد ندارم عیاری برای فیلم پیدا کنم و از محک آن خوب و (احیاناً) بد بودنش را ثابت بکنم. جوایز بهترینهای اسکار و فروش بالغ بر سیصد بیست میلیون دلاری نیز مد نظر نیست. به هر حال گاهی اوقات تحت شرایطی فیلمها به وضوح خوب هستند و تاثیر
گذار. نگاهی میاندازیم به خلاصه داستان فیلم: اسکار شیندلر که تاجری معمولی است که عضو حزب نازی میباشد، به خاطر طبع خوشگذران و عیاش خود و با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش که بیشتر به خاطر سخاوت وی است، موفق میشود کارخانهای را با پول یهودیانی که در خفا با آنان شریک شده بخرد. سپس با توجه به همین روابط خود یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه اشتغال میدهد. رفته رفته این راه فراری برای بعضی از یهودیان میشود که در قرنطینه ماندهاند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید میکند. فیلم تغییر دیدگاه اسکار شیندلر را نشان میدهد که از صبر و قدردانی یهودیان تاثیر گرفته و رفته رفته
خود را وقف تسهیل شرایط و زنده نگه داشتن آنان میکند فیلم از همان ابتدا با نشان دادن اسکار شیندلر (با بازی لیام نیسون) او را دارای قدرت؛ جذاب؛ عیاش و در عین حال با هوش دربر قرار کردن ارتباط با افسران نازی معرفی میکند. او هم چنین پولدار است و پولدار بودن در آن شرایط بحران اقتصادی اروپا نشانی از هوش اقتصادی وی را دارد.
اسپیلبرگ روایتش را از شیندلر با اخلاق پیوند می زند. کاری که پنج سال بعد در روایتش از نجات سرباز رایان کرد. در نجات سرباز رایان نیز جان میلر در نقشی مترادف با شیندلر ظاهر میشود و تنها به آن چیزی اخلاقاً وفا دار است که به عهدهاش گذاشته شده است. نجات یک سرباز ساده در جنگ. اسپیلبرگ در شرایطی متفاوت دو دیدگاه را در جنگ به بوته آزمایش میگذارد. در فهرست شیندلر؛ اجازه میدهد که ما با اسکار شیندلر جلو برویم و تلاش یک نفر برای نجات هزارنفریا بیشتر را شاهد باشیم و در مقایسه با جان میلر که تلاش و اراده عمومی را در قبال نجات جان یک نفر را به نمایش میگذارد. این دو دیدگاه در این دو فیلم به شکلی به غایت تاثیرگذار در نزد مخاطبرسوخ پیدا میکند. گفتم تاثیر گذار. در هیچ یک از سکانسهایی از این فیلم شما احساس گرایی نمیکنید. شما به عنوان مخاطب اصولاً مجبور نیستید که به ورطه احساس و به دام آن بیافتید. غنای فیلم عمیقتر از احساسات سطحی است. اسپیلبرگ به هیچ وجه قصد ندارد از شیندلر یک موجود انسانی و ملکوتی بسازد. شخصیت وی از این نگاه قابل توجه است. حتی او دلیل استخدام یهودیان را برای کارخانهاش در ابتدا دستمزد پایین اش میداند. (نوعی منفعت طلبی استثمار جویانه). در سکانسی دیگر که به یهودیها اسکان موقت میدهند و اهالی لهستان با شعار "خداحافظ یهودیان" آنها را با سنگ از خود میرانند صحنهای زیبا و موازی از شیندلر و یهودیان وجود دارد که هوشمندانه فاصلهای بین شیندلر و آنها میاندازد. در جایی شیندار وارد خانهای شیک و مرتب میشود و در تختی دراز کشیده و به افسر در اتاقش میگوید که "از این بهتر نمیشه" و این صحنه کات میشود به خانههای درب داغون شده یهودیان با این جمله یکی از آنها که "میتونست بدتر هم باشه". گویا در این مسیر فیلمساز از معرفی آدمهای خوب داستان به طور ناگهانی عجلهای از حود نشان نمیدهد. نگاه کنید که چقدر منصفانه وقتی شیندلر دنبال شریک سرمایهگذاری برای کارخانهاش میگردد در مقابل ضمانت یهودی که میخواهد سرمایه گذاری کند فقط به او میگوید که "حرفهام سنده". با این روش شخصیتپردازی؛ ما با شیندلر و دنیایش آهسته آهسته وارد میشویم و تحول درونی وی را به تدریج شاهد میشویم. او گرچه عیاش؛ منفعت طلب؛ پولدار و خوشگذاران است و از همه مهمتر جزو افتخاری از بدنه نازی است. این عضویت وی در سازمان عریض و طویلی به نام نازیسم شخصیت وی را در هالهای از ابهام و به تبع آن جذابتر هم کرده است. این سوال پیش میآید که اصولاً نازی بودن وی چه سنخیتی با او داشته است؟ معمولاً صنایع آلمان در آن زمان کمکهای لازم و زیادی را به هیتلر میکردند. در مقابل هبتلر نیز عقیده داشت که یکی از دلایل اقتصاد ورشکسته شدن آلمان وجود یهودیان در این کشور است. در ادامه این فیلم و جایگاه نازیها میبایست به نقش محوری آن در بازی آمون (رالف فاینس) اشاره کرد. او به همان سادگی که آدم میکشد به همان سادگی هم ادرار میکند. بخشی از خشونت او مربوط به ساختار رادیکالی حزبیاش میباشد. حزبی که در همان شروع؛ دشمنی خود را با کمونیست و یهودیت و عامل بدبختی خود را این دو میداند. بخش دوم خشونت آمون اما ساحتاری لذت طلبانه دارد. اریک فروم روانکاو آلمانی در رابطه با هیتلر بررسی خاصی را ارائه میکند. او در مورد هیتلر عقیده داشت که: هیتلر در نوجوانی خود را به طور فزایندهای به عالم خیال میسپرد، خود شیفتگی او باعث شد که آرزو داشته باشد نقاش یا آرشیتکت مشهوری شود، اما واقعیت شکست پشت شکست را در این زمینه برای او به بار آورد در مورد هیتلر او بعد از اینکه به قدرت رسید، نه تنها میخواست دشمنانش تسلیم شوند، بلکه خواهان نابودی آنها بود. به عبارتی میتوان آمون و خشونت وی را ناشی از همین ارث نازیها به وی دانست. اریک فروم در ادامه تحقیقش در مورد هیتلر به نکاتی اشلره میکند: او مجذون مرگ و ویرانی بود؛ و دلبستگی نامشروع به «نژاد» ژرمن او را برانگیخته بود به طوری که از روی تعصب فکر و ذکرش این بود که اجازه ندهد خون این نژاد باخون یهودیها آلوده شود. با این طرز تلقی است که خشونت حرف اول را میزند و در سکانسی که زن معمار"دایانا رایتر" یهودی با منطق معماری سعی در قانع کردن افسران نازی در مورد اجرای دوباره فوندانسیون را دارد به راحتی اعدام محکوم میشود. فیلمساز از نیمههای فیلم با رو در رو قرار دادن دو شخصیت اصلی یعنی آمون و شیندلر نقطه عطفی را در این سکانس برای مخاطب میگشاید. در اینجاست که تلقی آنها از قدرت به زیبایی به تصویر کشیده میشود. آمون پس از مهمانی در حضور شیندار از زور مستی از صندلیاش واژگون میشود. او تعادل ندارد. در حالیکه شیندار در نهایت اقتدار به وی نگاه میکند امون رفتار وی را نشان از یک کنترل واقعی میداند. و کنترل را هم نتیجه قدرت میداند. تقریباً در همین سکانس است که ما به کنه این تقابل و وجه تمایز قدرت نازی و قدرتی که شیندلر به تدریج در پی آن است پی میبریم. البته تاثیر موقت این نگاه را در سکانس بعدی میبینیم که به بهترین شکل تصویر شده است. گویا آمون حالا بخشنده شده است ولی دیری نمیگذرد که در سکانسی تکان دهنده عمق درون آمون آشکار میشود. دوست دارم از این سکانس دیالکتیک و تاثیرگذار به عنوان قدرت بصری اسپیلبرگ یاد کنم که چگونه شرارت را درسینما به هم میآمیزد: پسرک یهودی در حال تمیز کردن وان حمام است که امون سر میرسد ...پسرک از روی ناچاری گزارش میدهد که لکهای وان پاک نمیشود و گویا اینبار آمون این گناه وی را میبخشد! پسرک میرود و آمون به آینه نگاه میکند. پسرک در حال رفتن است. آمون نگاهی به ناخنهای خود میاندازد ومتوجه بلندی آنها میشود ... در نمای بعد گلولهای که به پسرک شلیک میشود و او کشته شده و بعد این نما کات به نمایی از ناخنهایی وی که خدمتکارش هلن در حال سوهان زدنش است. از این دست نمایشات در طول فیلم به کرات دیده میشود و این خود جزیی از قدرت تصویر سازی فیلم ساز میباشد. فهرست شیندلر فیلمی در مورد تاریخ است. این را همه مان هم میدانیم. هم چنین جز صد و یک فیلمی است که قبل از مرگ باید دید. در بانک اطلاعاتی اینترنتی فیلمها هم رتبه ششم را دارد. زیر بنای آن هم بر مبنای واقعیت است. اما اگر قصد بر اضافه کردن اطلاعات تاریخی مان را داریم اصولاً بهتر است از دیدن اینگونه فیلمها صرف نظر گردد. فیلم فهرستی از دیدنیهایی با شکوه را دارد. از بازیهای خودلیام نیسون (اسکار شیندلر) که نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر شده است بگذریم؛ نقشهایی مثل استرن (بن کینگزلی) و آمون (رالف فاینس) هر کدام از اینها در کنار انبوهی از سیاهی لشکرهای؛ نیازی به تعریف و خوب گفتن را ندارد. کینگزلی برای گاندی یک اسکار در کارنامه خود دارد. رالف فاینس هم دوبار نامزد دریافت آن شده است. صحنهها و دکورهای آشویتس به خوبی تعلیق ترس را به نمایش گداشته است. اما در آخر میخواهم به فیلم نمره بدهم. اگر از ده میخواستیم امتیاز بدهیم؛ چرا و چقدر باید به آن نمره میدادیم؟ واقعیتش نه امتیاز برای این اثر اسطورهای کم نباشد زیاد هم نیست. ■