• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • مصاحبه با «وی. اس. نایپل» برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2001 مصاحبه‌گر«هوریس اندال»؛ مترجم «مائده مرتضوی»

مصاحبه با «وی. اس. نایپل» برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2001 مصاحبه‌گر«هوریس اندال»؛ مترجم «مائده مرتضوی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مصاحبه با «وی. اس. نایپل» برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2001 مصاحبه‌گر«هوریس اندال»؛ مترجم «مائده مرتضوی»

رونوشتی از مصاحبه با وی. اس. نایپل. برگزیده جایزه نوبل در بخش ادبیات سال 2001، 12 دسامبر. هوریس اندال دبیر ثابت آکادمی سوئد این مصاحبه را با ویدیا نایپل انجام می‌دهد.

من هوریس اندال هستم دبیر ثابت آکادمی سوۀد. ورود عالیجناب ویدیادار نایپل را به استودیو خوشامد عرض می‌کنم.

نایپل: متشکرم.

برگزیده نوبل ادبیات، جناب آقای ویدیا، اگر به عقب برگردید، به جوانی، زمانی که به تازگی کار نوشتن را آغاز کرده بودید و هنوز کتابی منتشر نکرده بودید، نظر و عقیده‌تان در مورد نویسنده‌ای که می‌خواهید در آینده باشید چیست و چه نوع ادبیاتی ارایه می‌دادید؟ به چه سبک و سیاقی؟ و آیا حاضرید بار دیگر به آن روزها بازگردید یا خیر؟

نایپل: این سوالی نیست که کسی بتواند به راحتی به آن پاسخ دهد. آرزوی من همیشه این بود که نوشتن را بیاموزم. از پس نوشتن انشا در مدرسه و مقالات دانشجویی به خوبی بر می‌آمدم اما نویسنده شدن مسئله دیگری بود. برای نویسندگی دست یافتن به نوع دیگری از زندگی درونی، الهامات و بحران روحی ضروری است. بنابراین من باید نوشتن را می‌آموختم. در وهله‌ی اول بزرگ‌ترین مسئله من شناخت خودم بود. بدون هیچ ادعایی این روند از هفده سالگی در من آغاز شد. با تاثیر پذیری از " اولین واو[1]" شروع به نوشتن یک نمایشنامه در ژانر کمدی نمودم. و دوسال روی آن کار کردم. ولی اتفاقی که منتظرش بودم برای این اثر نیفتاد. قلبم شکست ولی ناامید نشدم. ارزش آن کار برای من این بود که آموختم چگونه یک اثر را به پایان برم. آموختم در نوشتن فواصل را رعایت کنم. ولی آن اثر برای من قابل قبول نبود.

دبیر: در مجموعه داستان" خیابان میگل" برخی از المان‌های فارسیکال و طنز به خوبی مشهود است.

نایپل: عزمم را جزم کردم تا پس از آن کتاب که از "اولین واو" تاثیر گرفته بودم اثری جدی‌تر و حتی تراژدی خلق کنم. آن زمان هفته‌ای یک بار برای بی. بی. سی کار تدوین انجام می‌دادم. شخصی ادبی را آنجا ملاقات کردم و از او خواستم تا نگاهی به کارم بیندازد و او هم پس از خواندن بدون معطلی گفت: بیخیال نوشتن شو رفیق!

آن هم یک کتاب جدی و عاری از المان‌های طنز بود. پس از رد شدن این دو اثر و شکستی که متحمل شدم، یک روز به طور معجزه آسایی لحن خاصی که در خیابان میگل برای روایت داستان به کار بردم به ذهنم خطور کرد. د رمورد منشا الهامش هم فکر کنم از کتاب "لازاریلو دو تورمس[2]"تاثیر گرفته بودم. خواندن این کتاب را در شانزده سالگی قبل از ورود به آکسفورد آغاز کردم. و در زمان تحصیلم نیز ادامه پیدا کرد. همان زمان بود که آرزوی نوشتن در سر می‌پروراندم بدون اینکه حتی بدانم در چه موردی می‌خواهم بنویسم.

کاری که در این راستا انجام دادم ترجمه‌ی لازاریلو بود برای منافع شخصی. یک نسخه از آن را به انتشارات آثار کلاسیک نشان دادم ولی آن‌ها نپذیرفتند زیرا معتقد بودند این اثر به هیچ وجه کلاسیک نیست. این بار هم اتفاقی که می‌خواستم رخ نداد. ولی آن کتاب مدتی طولانی همراه من بود. لحن و روند داستانی‌اش را همواره به یاد داشتم. حتی الان هم می‌توانم ریتم داستان را به شما بگویم. این طور آغاز می‌شد: شما باید بدانید نام من فلان است و من پسر آقای فلانی هستم و در نزدیی رودخانه تورمس به دنیا آمده‌ام... داستان به همین شکل پیش می‌رفت و من آن ریتم و روند را برای داستان خودم خلق کردم.

دبیر: به نظر می‌رسد که به تدریج المان‌های فارسیکال و طنز از آثارتان محو شدند؟

نایپل: بله بله.

دبیر: به طوریکه در کتاب " خانه‌ای برای آقای بیسواس" به سبک جدیدی در نوشتن رسیدید.

نایپل: آثار نخستین من از نظر شخص خودم، پر از جوک و مطالب طنزند. لطیفه‌هایی که از تردیدها و تشنجات روحی من سرچشمه گرفته‌اند. شک و تردیدهایی د رمورد خودم، سبک نوشتن ام، زندگی خانوادگی‌ام و در نهایت تمامیت هستی‌ام. و تنها فردی که این چنین در تردیدهایش محاصره شده می‌تواند جوک‌های این چنینی بگوید.

پاسخ من این است، چیزی که فرمودید صحیح است. هنگامی که بارقه‌های یقین و اطمینان در من پدیدار شدند به جنبه‌های دیگری از شخصیتم رسیدم و سعی کردم بدون جد و جهد خاصی آن‌ها را در نوشتنم وارد کنم. که نتیجه‌اش آن کتاب شد. کتاب چهارم من از من دیگری پدیدار شد. با زحمت و کار و تلاش فراوان به ثمر رسید. کار و تلاشی ادبیاتی.

دبیر: و این کتاب شما را به شهرت رساند این طور نیست؟

نایپل: نه آنطور به سرعت. زمان زیادی برد تا به یک اثر تبدیل شود فکر کنم حدود هفت یا هشت ماه. و پس از آن تبدیل به یک کتاب واقعی شد. سپس این اثر در ذهن من بزرگ و بزرگ‌تر شد تا آنجایی که برای نخستین بار احساس کردم که یک نویسنده‌ام.

در آن زمان با اعتماد به نفس کامل در خیابان‌ها قدم می‌زدم و اگر د ر آن زمان شخصی به من یک میلیون پوند هم پیشنهاد می‌کرد تا دست از نوشتن بردارم اینکار را نمی‌کردم. چیز با ارزشی که این کتاب به من داد همین اعتماد به نفس بود. اعتماد به نفس د رکنترل زبان، در نوشتن. به شما گفتم که باید نوشتن را می‌آموختم. این آموختن یک نوع یادگیری تعمقی بود و این نوع آموختن با نوشتن جملات یکی پس از دیگری و انتقال مفاهیم از کوچک‌ترین آن به بزرگ‌ترین آن محقق شد. و در نهایت به یک چارچوب کلی دست یافتم. در کتاب چهارم جملات طولانی ترند عبارت‌های فرعی بیشتری وجود دارند و حس اعتماد به نفسی که هنگام نگارش آن داشتم به خوبی در آن مشهود است.

دبیر: این اعتماد به نفس منجر به خلق یکی از رمان‌های ارزنده به سبک ویکتوریایی قرن نوزدهم گردید و به نظر من یکی از بهترین نمونه‌های رمان به سبک کلاسیک در قرن بیستم است. مهارت در نوشتن این رمان از کجا نشات گرفت و اگر الگویی در این مورد داشتید بفرمایید.

نایپل: الگویی نداشتم. اندوخته‌های قبلی و کارهای گذشته‌ام سبب تحقق آن شد. کار آموزی ادبی‌ام، همان سه کتاب قبلی، چیزهایی بودند که موجب تحقق رمان موفق چهارم شدند و من این مهارت را با تمرین در نوشتن بدست آوردم.

دبیر: امری که سبب شد به رمان آقای بیسواس کامل پس از رونوشت ضعیف آن برسید امری غیر مادی بود؟

نایپل: بله و جریان پر افت و خیزی دارد. من برای آنچه روی داد آمادگی نداشتم و بارها و بارها در زندگی ادبی و نوشتن ام توسط آن غافلگیر شدم. این اتفاق برای این کتاب افتاد و دلیل واقعی آن را نمی‌دانم. ایده اصلی من برای کتاب چهارم که به نظر شما بسیار مهم و موفق بوده از یک طرح کلی و شماتیک بیرون آمد. در تصوراتم مردی مرده بود. من پدرم را در سال 1952 از دست دادم و این المان را در ذهنیت خود داشتم. مردی مرده که توسط اثاثیه‌اش احاطه شده است. در این مورد هم آنچه بر من گذشته نقش داشت. و فضای این رمان انعکاسی از رخدادهای گذشته من بود. با خود فکر کردم داستان را از زبان مرد مرده روایت کنم یا از زبان اسباب و وسایلش.

زمانی را صرف چگونه نوشتن کتاب کردم و طرح شماتیک آن را کنار گذاشتم احساس می‌کردم می دانم چه می‌کنم. کاری که در کتاب چهارم، کتاب موفق چهارم انجام دادم این بود که همه چیز برای خواننده قابل تصور باشد. در هر پاراگراف تصویری خلق کردم و جمله‌ها را طوری یکی پس از دیگری به دنبال هم آوردم تا داستان روند سریع و حالت مصورش را از دست ندهد. و تمام این‌ها به خاطر چیزهایی بودکه خودم آموختم. این را واقعاً می گویم.

دبیر: سپس شما رمان‌های دیگری به رشته تحریر در آوردید و به تدریج به سمت و سوی رمان‌های کلاسیک کشیده شدید. به نظر من این اتفاق با "ناپدید شدن الدورادو" رخ داد. کتابی که شبیه بقیه نیست. و به سختی می‌توانم همتایی برایش بیابم. منظورم این است، این کتاب نه رمان است نه فانتزی و نه تاریخ. بیشتر چیزی شبیه یک فیلم مستند است. اما روح داستان پردازی در آن وجود دارد. چگونه به این سبک وسیاق دست یافتید؟

نایپل: این سبک به تدریج در ذهنم شکل گرفت. همان زمانی که می‌خواستم کتابی در مورد یک شهر بنویسم. قسمتی از اسپانیا را انتخاب کردم سپس متوجه شدم ابزاری که متناسب با اثرم است در آنجا وجود ندارد. بنابراین برای زندگی به لندن آمدم به سر منشا این کتاب. البته که من مورخ نیستم و هیچ گونه تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارم. من به جستجوی مردم پرداختم، به جستجوی داستان‌هایشان. و سپس به شیوه خودم مشغول نگارش این کتاب شدم. کار پر زحمتی بود. برای نوشتن یک پاراگراف ساده نقل قول گاهی مجبور به تفحص و بازرسی بیست سند و مدرک می‌شدم. بنابراین هر چیز کوچکی مر بوط به این کتاب مثل زندگی شخصی مامور دولت و همسرش و جزییات کره گیری کارخانه کاملاً مستند است. من به نوع معمول تاریخ نگاری علاقه‌ای ندارم اما این نوع تاریخ را، تاریخ زنده بشر را دوست دارم و بهای گزافی برای آن پرداختم.

دبیر: چه طور؟

نایپل: هیچ کس آن را دوست نداشت. تصورش خیلی سخت است. 69 سال قبل کاری آنچنانی در مورد یک دنیای کاملاً نو و مکانی در این دنیای تازه و آن سبک خاص در بیان تاریخ و مستندات، هیچ کدام مورد قبول واقع نشد. این کتاب نظر فردی من در مورد نوعی نگاه به جهان پیرامون بود و در آن روزها کسی به ان توجه نکرد. یکی از دوستانم که مدت‌ها بود دستی در نوشتن داشت یک بار به من در مورد آن کتاب گفت: بهتر بود به جای آن یک رساله تاریخی می‌نوشتی.

دبیر: خوشحالم که این کار را نکردید.

نایپل: خودم هم همینطور. بهای آن را هم پرداختم. ناشر آمریکایی که با او به توافق رسیده بودم بابت آن وجهی به من نپرداخت و به ناچار به دنبال ناشر دیگری گشتم. پول بسیار کمی بابت دوسال پر زحمت بدست آوردم. به هر حال این هم داستان نوشتن آن کتاب بود. من نویسنده‌ای هستم که به سبک خودم می‌نویسم و فکر می‌کنم که این کتاب و سبکش کاملاً متعلق به خودم و اوریجینال است.

دبیر: شما با این داستان به وادی تازه‌ای از نوشتن پا نهادید. سبک خلاقانه این کتاب، به عنوان مثال هنگامی که به عنوان‌های عجیب و غریبی د رآشیو مستندات بر می‌خوردید و مطلع می‌شدید چیزهایی در این قصه هست که شما را واقعاً ارضا نمی‌کند و این مسئله نیازمند ابداع نوعی فرم از نوشتن است که جزییات واقعی را به نحو موثری به هم پیوند دهد و بیانگر واقعیت وجودی مردمی باشد که مد نظرتان است.

می‌خواهم مسئله دیگری را به شما یادآوری کنم. در کنفرانس خبری هفته قبل در استکهلم کسی از شما در مورد "استاندال[3]" پرسید. شما در حالیکه همواره ستاینده آثار او بودید گفتید که دو کتاب آخر او را نا امید کننده می دانید و این دو کتاب توقعا ت و انتظارات بی شماری که از این نویسنده می‌رفت را برآورده نکرد. به نظر شما حتی فرد مشهوری مانند استاندال نیز نتوانست توقعات را به طور کامل برآورده کند؟

نایپل: او نتوانست این کار را انجام دهد. او فردو باهوش و باتجربه‌ای بود و از موهبت نویسندگی برخوردار. ولی زمانی که الهامات فرو نشیند داستان به خوبی پیش نمی‌رود. شاید به این خاطر است که او فقط در زندگی زمان را سپری کرده بی آنکه در یک دنیای کاملاً خلاقانه که خود خلق می‌کند زندگی کند. من معتقدم نویسنده باید در دنیایی مختص خود نیز یک زندگی بیافریند و از نظرم چنین چیزی کاملاً باور پذیر است.

دبیر: مصداق خارجی این باور شخصیت " فلوبرت" است. شخصی که د رخانه ویلایی‌اش زندگی بیهوده‌ای را می‌گذراند و سراسر زندگی‌اش جز خیانت و بی وفایی و هم نشینی با دوستان سالخورده مادرش نیست. چگونه به این سطح از رمان نویسی رسیدید و آیا شما اصولاً خود را رمان نویس می دانید؟ بنده در سالن کنسرت سخنرانی شما را ستودم. می دانید هر چیزی که نوشته‌اید حتی کتاب‌های راهنمای مسافرتی که داستانی نیستند این حس را به آدم القا می‌کند که به یک مرکز تخیل متصل است. جزییات واقعی و مستندات نیز به گونه‌ای فراگیر و نا فذند که به صورتی متفاوت در ذهن خواننده تغییر شکل می‌دهند و به چیزی رنگی، ملموس و قابل تجربه بدل می‌شوند که به نظرم همان تعریف ادبیات است. شاید نتوانیم تمام آن‌ها را رمان بنامیم اما روح ادبیات در همه‌ی آن‌ها وجود دارد.

نایپل: این همان جادوی تخیل است. و گرنه می‌شود نوشتن یک کتاب راهنمای سفر با یک سری جملات کلیشه‌ای و استعلامی از دیگر کتاب‌ها در این زمینه. برخی از آدم‌ها در جستجوی کشف کاینات هستند و با نگاه عمیقی که دارند دنیا را بهتر می‌فهمند و این اشخاص برای من با بقیه فرق دارند. به آن‌ها علاقه مندم و دوست دارم دنیا را از دریچه نگاه آن‌ها تماشا کنم. اینجاست که تخیل به مددم می‌آید و رنگ تازه‌ای به نوشتن، مشاهداتم و تجربیاتم می زند.

دبیر: در مورد سبک نوشتن شما بحث و نظر فراوان شده است. حتی شنیدم کسی میانگین حروف موجود در کلمات شما را برآورد کرده، حدود چهار تا، اگر اشتباه نکرده باشم. هر خواننده‌ای به این امر واقف است که سبک و سیاق مانند آینه، وجودیت نویسنده را منعکس می‌کند."کوتزی"در مقاله‌ای فرم نوشتاری شمارا در عین سادگی تحسین برانگیز و تند وتیز خوانده است. شما چه طور به این طرح خاص برای نگارش دست یافتید؟ به صورت الهامات به سراغتان آمد یا با حذف و اضافه لغات و جملات از طریق تجربی؟ یا چیز دیگری؟

نایپل:

این مسئله زمانی آغاز شد که به آموختن مشغول بودم. اینکه چطور بنویسم. زمانی که جملات را جمع آوری می‌کردم تا چیزی بگویم و کم کم این کار تبدیل به عادت شد. عادت نوشتن. نوشتن روند سریع خود را داشت و من هم با جملات همراه شدم، برای گفتن چیزهایی که می‌خواهم بنویسم. و بایستی دقت لازم را اعمال می‌کردم نه در روند سریع بلکه در معنا و مفهومی که از جملات به جای می‌ماند.

دبیر: من یک سخنرانی دو دقیقه‌ای برای ایراد در ضیافتی آماده کرده بودم. ضیافت اهدای جوایز. متنم را به شما نشان خواهم داد. سه رونوشت از آن تهیه کرده بودم. یک نسخه تایپ شده و غلط گیری شده و در نهایت ویراستاری شد. هم می‌شد آن را به صورت محاوره‌ای ایراد کرد یا همانطوری که نوشته شده بود.

زمان را با ساعتم تنظیم کرده بودم که ناگهان موتور ساعتم از کار افتاد و تصمیم گرفتم متن را بی خیال شوم و به جای آن داستانی کوچک در خلال ضیافت شام ایراد کنم. در خلا ل این امر پی به قدرت نماد گرایی بردم. در مورد کسانی صحبت کردم که به نشانه‌ها معتقد بودند و در آخر به این موضوع اشاره کردم که در خلال آمدن به ضیافت ساعتم خراب شده. اما من آن را مبارک دانستم ... به هر حال زمان در حال سپری شدن بود وناگهان ساعتم دوباره به کار افتاد و فراموش کردم تا سخنرانی‌ام را ایراد کنم و زمان بدون هیچ تهدیدی می‌گذشت. این تمرین‌های کوچکی است که می‌توان در به کارگیری از تخیل انجام داد و شرمنده که در این وقت کم آن را بازگو کردم فکرکردم برای شنوندگان می‌تواند مفید باشد.

نایپل: درست همان گونه‌ای که نوشتن رخ می‌دهد. البته من زیاد رونوشت تهیه نمی‌کنم. همینطور می‌نویسم تا پیش بروم. این هم راهی برای پیشبرد نوشتن است و کشفی است برای خودش.

دبیر: یاد نقل قولی از "پروست" افتادم که د رسخنرانی نوبل خود ایراد کردید. اینکه موهبت نوشتن مانند ملودی است که در گوشه و کنار ذهن انسان به گوش می‌رسد و نویسنده از آن نت برداری می‌کند و هنگامی که چیزی از قلم می‌افتد می‌بایست به عقب بازگردیدو...

نایپل: می‌بایست به عقب بازگردید و نت‌های به جا مانده را یادداشت کنید.

دبیر: تا هنگامی که ملودی را می‌شنوید نت‌ها را بردارید. این هم برای خودش معنا و مفهومی دارد.

نایپل: این مسئله به طور خود آگاهانه رخ نمی‌دهد. حتی ممکن است متوجه آن نیز نشوید.

دبیر: منظور این است که قبل و بعد ملودی الهام بخش بر کسی مشخص نیست.

نایپل: دقیقاً همینطوره.

دبیر: اگر یک نگاه کلی به آثارتان بیندازید به نظر اینجانب دو کتاب را فرای دیگر آثارتان خواهید دید. "خانه‌ای برای اقای بیسواس" و "راز رسیدن". کتابی که به نظر من یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر است و به سختی می‌توان آن را وصف کرد. این کتاب هم همانگونه متولد شد؟ همانطور استنتاجی؟

نایپل: سبک این کتاب از پوسته‌ی درونی شرح حال مردی بیرون آمد که آرزوی نویسنده شدن در سر داشت و به دور از جهل اجتماعی که مردم روزگارش درگیر آن بودند به انگلستان می‌آید، با احساس فقدان بسیاری از چیزهایی که در سالهای 1950 د رانگلستان همه کس درگیر آن بود مانند پناهندگان جنگی که بی خانمان خوانده می‌شدند. نویسنده در پی یافتن چیزهایی است که د رکتابها خوانده و در انتها راوی بیرونی که خود نویسنده است درپس زمینه‌های ذهنی و گذشته‌اش، در قلمرویی که روز به روز فراخ‌تر می‌شود، می‌لغزد و دنیایی با شکوه خلق می‌کند. دنیایی که اکنون در حال زوال است.

دبیر: ولی این زوال هم فضا و موقعیت برای او بوجود آورد.

نایپل: بله برای او سر پناه بود.

دبیر: چیزی که می‌توانست وجود نداشته باشد.

نایپل: دقیقاً، دقیقاً. و او به این امر واقف بود و البته سپاسگزار. چون برایش فضا و امکانات ایجاد کرد.

دبیر: و فکر می‌کنم این موقعیت در جهت شناخت هویت او بود.

نایپل: و رو به زوال.

دبیر: با اشرافیت ذاتی‌اش، این چنین سرنوشتی کمی رقت انگیز است.

نایپل: بله کمی رقت انگیز است. بله ولی در واقع نویسنده متصور من در این کتاب فردی بود که باید به نهایت اشرافیت و همزمان به درک محدودیت‌ها و یاوه گویی هایی اطرافش می‌رسید.

دبیر: این موقعیت مانند زمانی است که پروست در "سنت ژرمن" به دنبال خلق مکالمه‌ای شگفت آور است. مکالمه‌ای که تا کنون هیچ جا رخ نداده. ولی در انتها به چیزی می‌رسد که سراسر مهمل و خارج از منطق است و سطحی‌ترین چیزی است که می‌توان تصور کرد.

نایپل: اگر نویسنده صورت صاحب خانه را می‌دید یقیناً نمی‌توانست چنان کتابی بنویسد. بهتر بود که صاحب خانه مبهم و سربسته جلوه کند و در پس زمینه باقی بماند. من واژه صاحب خانه را از کتاب "بلندی‌های بادگیر" عاریه گرفتم. این کتاب با زاویه دید اول شخص نوشته شده. فردی معمولی داستان را روایت می‌کند و بارها و بارها می‌گوید که صاحب خانه‌ام مرا درید یا صاحب خانه‌ام را ملاقات کردم و...صاحب خانه یا همان آقای هدکلیف. این یک واژه انگلیسی است و ادبیات پر از طنین و پژواک این گونه واژگان عاریه است.

دبیر: هر زبان ادبی مانند گورستان کلیسا است.

نایپل: دقیقاً

دبیر: گورستان کلیسایی که نویسندگان در طبقه تحتانی آن مدفون می‌شوند.

نایپل: بهتر از این نمی‌شد گفت. خیلی خوب اشاره کردید.

دبیر: اگر به عنوان کتاب نگاهی بیندازید، "راز رسیدن"، در ابتدا خواننده کمی گیج می‌شود، تا زمانی که به فصلی از کتاب که همه چیز کامل توضیح داده می‌شود می‌رسد. به توصیف آن نقاشی یا بهتر بگویم تعبیر و تفسیر شما از نقاشی چریکو.[4]

که در خلال آن قصه کوچکی روایت می‌شود و این همان راز رسیدن است. برداشت شخصی من این است که این کتابی است کاملاً مسحور کننده. هنگامی که آن را می‌خواندم عملاً دریافتم که شما از این قصه در کل کتاب استفاده‌ای نکرده‌اید و این قصه موجودیتی یگانه و مجزا در کل کتاب دارد اما همه چیز کتاب از تشعشع پرتوهای این روایت کوتاه انرژی می‌گیرد. می‌خواهم بدانم این قوه مخیله چگونه در ذهن شما شکل گرفت. چون این تعابیر به طور قطع در نقاشی وجود ندارد و زاییده ذهن شماست.

نایپل: در نقاشی چریکو یک کشتی بادبانی وجود دارد و توده‌ای از مردم در اطراف بار انداز. توصیف تابلو به طور دقیق کار مشکلی است. هیچ چیز به طور قطع واقعی به نظر نمی‌رسد. کشتی‌ها نزدیک به ساحل کنار هم ردیف شده‌اند. کشتی بادبانی مربوط به قرون وسطی است. و در میان آن دکلی نصفه نیمه تعبیه شده. تمامی اشیا ظاهری باستانی دارند و تصورات من مربوط به ادبیات باستانی است، چیزی که برایم بسیار جذاب و گیراست.

دبیر: چیزی شبیه اوستیا؟[5]

نایپل: چیزی شبیه به آن. حتی به غذاها و نحوه انتقال آن فکر کردم و همه چیز مانند اجزای یک رویا گرد هم جمع شدند.

دبیر: چیزی که من هم می‌خواستم به آن اشاره کنم همین بود.

نایپل: جهانی که... می‌تواند وجود داشته باشد.

دبیر: قصه ساختار رویا پردازانه‌ای دارد. گم گشتگی فردی، هدفی که در داستان وجود دارد و به آن نایل نمی‌شویم. نکته‌ای که در کل کتاب توجه را به سمت خود معطوف می‌کند.

نایپل: در داستانی که شما به آن علاقه مندید، مرد از کشتی پیاده می‌شود و خود را در دنیایی غریب و باستانی می‌بیند. به ماجراجویی می‌پردازد. و هنگامی که ماجراها و حوادث چهره‌ای کریه و ناخوشایند به خود می‌گیرند تصمیم به فرار می‌گیرد.

دبیر: نکته جالب در چگونگی کریه شدن رخدادها ست. او در نوعی از اغتشاشات مذهبی درگیر می شودو در می‌یابد که به زودی قربانی یک مراسم مذهبی می‌شود. و نکته جالب دیگر این است که این مسئله به عنوان امری فانتزی و فرای طبیعت انسانی قلمداد می‌شود. باستان شناسان هم قربانی را به عنوان سر منشا فرهنگ جنگ و مسایل مربوط به شفاعت انسانی می‌دانند.

اجتماع انرژی‌های منفی مضر و شریرانه را به سمت موجودی بیرون افکنده از اجتماع که او را قربانی می‌خواند هدایت کرده و پس از تقدیس و تطهیر آن، او را به خدای خود هدیه می‌کند. منظورم فرایندی است که در تمامی ادیان گذشته رخ داده است. و این قصه، آثار و بقایای همان عقاید و ادیان باستانی است. بقایای معرفت روح و نفس انسانی، به خصوص همان انسان‌هایی که همانند نویسنده خود را منزوی می‌یابند و با گروه و جامعه‌ای مواجه می‌شوند که هیچ وجه اشتراکی برای اختلاط با آنان ندارند.

نایپل: کاملاً صحیح است.

دبیر: انها همواره این ترس را که در اجتماعی اینچنینی توسط توده مردم زجر کش شوند با خود دارند و همواره از قربانی بودن می‌ترسند. در تمام مدت مطالعه کتاب شما این احساس و طرز تفکر با من بود. و برداشت من از جزییات و تفاسیر نقاشی نیز اینچنین است. اما طوری که کتاب به پایان می‌رسد، ناگهان نویسنده متوجه می‌شود دنیایی که در ابتدا آن را سرزمین موعود می‌دانست تبدیل به جایی شده که قرار است قربان گاهش باشد و پا به فرار می‌گذارد.

نایپل: و هنگامی که او به اسکله باز می‌گردد کشتی را آنجا نمی‌بیند و این وجه نسبتاً ترسناک ماجراست.

دبیر: ترسناک از این جهت که نشاندهنده پایان زندگی اوست.

نایپل: بله. چیزها هنگامی واقعاً رخ می‌دهند که درباره آن‌ها صحبت شود. انعکاس این امر در کتابی که در مورد آفریقا، چهار سال پس از آن نوشتم وجود دارد."خم رودخانه". این امر در انتهای کتاب رخ می‌دهد. هنگامی که پسر آفریقایی خدمتگزار اربابی خودکامه همانند "موبوتو" تصمیم به قتل اربابش می‌گیرد. و در مورد آن خیالپردازی می‌کند. چگونه می‌رویم؟ با یک ماشین می‌رویم یا دو ماشین؟ کسی که می‌خواهم بکشمش با ما در یک ماشین است؟ کسان دیگری هم هستند؟ امکان صحبت با او وجود دارد یا... این هم داستانی به همان شکل است و..

دبیر: به همان اندازه ترسناک.

نایپل: بله درست به همان اندازه رعب انگیز.

دبیر: احتمال رخ دادن تصورات، پایه و اساس ادبیات حماسی است. اینکه شما همواره می‌توانید یک قربانی باشید یا فردی نا مظنون و اینکه ناگهان با این واقعیت روبه رو شوید و توسط توده‌ای از مردم به سمت نابودی گام بردارید.

نایپل: آنالیز شما را کاملاً قبول دارم.

دبیر: به نظرم این امر همانند جایگاه ادبیات است. نمونه‌های تراژیکان را در دهه‌های اخیر در اقصی نقاط جهان شاهد بوده‌ایم. هنگامی که فردی صدای خود را علیه گونه‌ای از ادبیات بلند می‌کند و کتاب شما را نقد می‌کنند، همواره شایعات و نظریات کوته بینانه توده مردم کتاب را به سمت قربانی شدن پیش می‌برد.

نایپل: جمعیت و توده‌ی طرفدار ادب و فرهنگ.

دبیر: هم می‌تواند جمعیت فرهیخته را در بر گیرد هم..

نایپل: بله.

دبیر: هم عوام. این توده نیز وجود دارند و این جنبه ترسناک قضیه است...

نایپل: اما خوش بختانه من در اجتماعی آزاد کار می‌کنم. و این اختیار را دارم که این توده‌ی کوته فکر را نادیده بگیرم و کار خود را ادامه بخشم. آزادانه تصور کنم، فکر کنم و حتی خاموش شوم. که گرچه امری ست تحمل ناپذیر اما وجود دارد.

دبیر: یکی از جنبه‌های نویسندگی؛ به نظر من این است که خوانندگان بتوانند کنترل داستان شما را بدست گیرند. و بتوانند با آن هم ذات پنداری و زندگی کنند. شما دارای نام هستید نامی که هیچ فایده‌ای برای شخص شما ندارد. افراد دیگر شما را به این نام می خواننداما شما حتی به ندرت نام خود را تلفظ می‌کنید ولی دیگران این کار را به کرات انجام می‌دهند. می دانید چند سال پیش به این نکته جالب پی بردم که حتی نمی‌دانم تلفظ دقیق نام کوچکم چگونه است. نام من یک نام انگلیسی است که مادر بزرگم آن را روی من نهاده و پدرم آن را به انگلیسی تلفظ می‌کرد. اما سالهای متمادی زندگی در سوۀد، تلفظ واقعی نامم را از بین برد و جهان ادبیات نام مرا به طرز دیگری تلفظ می‌کنند. و حدود سه یا چهار تلفظ برای آن وجود دارد. و هنگامی که از من تلفظ دقیق نامم را جویا می‌شوند، پاسخی ندارم. چرا که تا به حال آن را به کار نبردم. به طور اتفاقی در نامه‌ای خانوادگی که ان را منتشر کرده بودید، نامه‌ای بین پدر و پسر و نامه‌ای به "کاملاً" خواهرتان، به عبارتی از شما رسیدم: همه مرا به نام ویدیا دار می‌خوانند چه نام منزجر کننده‌ای نه؟ و از آن روز به بعد من خودم را اینگونه خطاب می‌کنم. احساس امروز شما نسبت به این مسئله چیست؟

نایپل: خب من به نام‌های طولانی علاقه مندم. ویدیا دار یک نام با ریشه سانسکریت و در عین حال بسیار ساده است. واژه‌ی ویدیا ریشه‌ای همانند ویدیو دارد. چیزی مثل دیدن، رصد کردن و چشم انداز. معنی نام من"بارور معرفت و فرزانگی " است و من آن را گرامی می‌دارم. چون این نام از طرف پدرم به من داده شده و اولین دارایی من به حساب می‌آید. و نام دوران کودکی‌ام نیز هست. هنگامی که نامم کوتاه‌تر شد احساس کردنشان و منزلت نامم تنزل کرده ولی به هر حال باید با آن کنار بیایم.

دبیر: فکر کنم این کار را کرده‌اید.

نایپل: یک سوال کوچک ذهن مرا درگیر کرده است. صحبت‌هایی برای احداث کتابخانه‌ای با نام من شده است و من نمی‌دانم چه نامی باید بر آن بگذارم. نام کاملم را از صورت کوتاه شده‌ی آن بیشتر دوست دارم. نام چیزی نیست که بشود در مورد آن زیاد بحث کرد اما ملاقات من با مردی سالخورده در هند که طرفدار کتاب‌هایم بود مرا بر آن داشت تا در مورد نامم بیشتر فکر کنم. سال گذشته این مرد را بار دیگر دیدم. به همراه دخترش بود و نام مرا روی نوه‌اش گذاشته بود. این امر تاثیری سحر انگیز روی من و احساسی که نسبت به نام کاملم دارم نهاد.

دبیر: اما باید با آنچه مردم نیز شما را صدا می‌زنند احساس راحتی کنید. به هر حال نام کامل شما روی کتاب‌هایتان وجود دارد و تا ابد حفظ خواهد شد.

نایپل: بله حفظ خواهد شد.

دبیر: متشکرم.

نایپل: متشکرم.


[1]نویسنده و سفرنامه نویس معاصر انگلیسی

[2]کتابی مهم در ادبیات اسپانیا با سبک ناتورالیسم عوام فهم که نویسنده‌اش گمنام است.

[3]نویسنده سبک ریالیسم قرن نوزدهم فرانسه

[4]جورجیو چریکو، نقاش ایتالیایی

[5]Ostia، شهری قدیمی در چند کیلومتری رم ایتالیا. این شهر به دلیل داشتن اسکله و ساختمان‌های بسیار قدیمی شهرت دارد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692