ویل کاپی متولد شهر ابورن در ایالت اندیاناست. دوران جوانی کاپی صرف کار کردن در مزرعهی مادربزرگش شد. پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه همکاریاش را با مطبوعات آغاز کرد. در سال 1910 نخستین کتابش "قصههای مارون" را که برگرفته از تجربیات زندگی دانشجوییاش بود منتشر کرد. مهمترین کار کاپی یعنی ظهور و سقوط هرکس و ناکسی- که قسمتهایی از آن در ایران با نام "چنین کنند بزرگان" منتشر شد. کاپی در اواخر عمرش دچار افسردگی و فراموشی شد و در 19 سپتامبر درگذشت.
کلئوپاترا
کلئوپاترای هفتم، ملکهی مصر، دختر بطلمیوس هشتم بود: اسم مادرش معلوم نیست چه بوده، اما این موضوع هیچ اهمیتی ندارد؛ چون زنی که زن بطلمیوس بشود معلوم است چه جور زنی است.
این بطلمیوس به بطلمیوس نِی زن معروف بود، چون که صبح تا غروب می نشست نی میزد. مصریها او را از مملکت انداختند بیرون، اما او چون خاصیت ارتجاعی داشت فوراً برگشت سرجای اولش. با همهی اینها در سال 51 ق.م. زندگانی را بدرود گفت و مملکت مصر را گذاشت برای کلئوپاترا و پسر برادر چهارده سالهی او، بطلمیوس چهاردهم.
حالا چه طور شد که یکهو از بطلمیوس هشتم پریدند به بطلمیوس چهاردهم، مطلبی که راستش من خودم هم درست سر درنمیآورم. ظاهراً بطلمیوسها این طوری بودند. علاوه بر این، بطلمیوسها در اوایل کار خون یونانی خالص درجهی یک توی رگهایشان بود، ولی تا کار به کلئوپاترا و برادرزادهاش رسید، ناچار خون خالی هم وارد خونشان شده بود، حالا از چه راهی من نمیدانم، به طوری که در آن موقع خونشان از درجهی دو هم چیزی پایینتر رفته بود. باری، کلئوپاترا و بطلمیوس چهاردهم آبشان توی یک جوب نمیرفت، چنان که نباید هم میرفت، و ظاهراً کلئوپاترا حساب کار دستش بود. چون که در آن موقع فرمانروای واقعی مصر خواجهای بود به اسم پونتیوس، و کلئوپاترا گویا نتوانست دل او را به دست آورد (گرچه حالا خودمانیم، چه طوری میتوانست؟)
این بود که اوضاعش قدری ناجور شد و چیزی نمانده بود که همان نصفه تخت و نیم تاجش را ول کند و از ترس جانش به سوریه پناهنده شود. در این موقع کلئوپاترا بیست و یک سال داشت و خیلی هم ناراحت بود، چون که احساس میکرد در زندگی به هیچجا نخواهد رسید.
اما دست بر قضا در همین ایام بود که یولیوس قیصر یا ژول سزار خودمان که میگویند بزرگترین مرد رومی تاریخ بود، تصمیم گرفت سری به مصر بزند، چون که در آنجا، چنان که خواهیم دید، کارهای خیلی واجبی داشت. اما همین که قیصر وارد شد، کلئوپاترا هم از آن طرف آمد تا راجع به مسائل جاری با قیصر وارد مذاکره شود.
کلئوپاترا ترتیبی داد که او را لای لحاف گرم و نرمی پیچیدند و به حضور قیصر بردند، وقتی که قیصر لای لحاف را باز کرد کلئوپاترا از آن تو درآمد و بقیهی شب را دربارهی مسائل جاری فیمابین دو کشور به مذاکره پرداختند. البته بعضیها عقیده دارند که آن دو گاهی که حوصلهشان از مسائل جاری فی مابین دوکشور سر میرفت قدری هم به مسائل غیر جاری فی مابین خودشان میپرداختند، ولیکن خود ما دراین خصوص عقیدهای ابراز نمیکنیم. به هر حال، نتیجهی مذاکرات این شد که قیصر کلئوپاترا را دوباره برتخت نشاند، منتها این بار در کنار بطلمیوس پانزدهم که یک برادر دیگرش بود، چون که معلوم نیست به چه علت بطلمیوس چهاردهم دو روز قبل از به تخت نشستن کلئوپاترا و بطلیموس پانزدهم با نهایت تأسف توی آب افتاده بود و غرق هم شده بود. یعنی البته فقط سرش توی آب افتاده بود و باقی بدنش کنار حوض دراز کشیده بود. این ابلهانهترین شکل غرق شدن توی حوض است، چون که اگر قرار باشد آدم توی حوض غرق بشود اقلاً باید تمام قد بپرد توی آب که آب تنی مضبوطی هم کرده باشد.
اما از قضا عمر بطلمیوس پانزدهم هم چندان دراز نبود. یعنی راستش نگذاشتند دراز بشود؛ چون که کلئوپاترا مختصر زهری به او خوراند که منجر به فوت او شد. (البته شما کلئوپاترا را به این مناسبت مورد انتقاد قرار ندهید؛ چون اصولاً درخانوادهی بطالسه رسم بود که هر فردی میبایست هر چند تا از دیگر افراد خانواده را که بتواند چیز خورکند.) اما در عوض کلئوپاترا خواهرش آرسینوئه را زهر نداد، بلکه یک شخص دیگر را وادار کرد به او زهر بدهد.
قیصر پنجاه و چهار سال داشت، کلئوپاترا بیست و یک سال. اما قیصر هنوز خیلی کاربر بود: لاغر و ترکهای و برخلاف آن چه شهرت دارد، ریزهاندام. قیصر از اوایل پاییز آن سال تا اوایل پاییز سال بعد در مصر ماند و مرتب دربارهی مسائل فی مابین مذاکره کرد. نتیجهی مذاکرات پسر بود و اسمش را سزاریون گذاشت که به معنی "قیصرک" است. بدین ترتیب حالا دیگر کلئوپاترا حق داشت خودش را رسماً نامزد قیصر بداند.
قیصر بدش نمیآمد که او را بگیرد، ولی اشکال کارش در این بود که در شهر خودش یک زن دیگر داشت. از آن جا که کارها هیچوقت نباید جور دربیاید همیشه یک جای کار خراب میشود، عجیب اینجاست که در غالب موارد طرف زن دارد.
یولیوس قیصر هم مثل اسکندر کبیر- که خیلی مورد ستایش او بود- عقیده داشت که وجودش جنبه خدایی دارد. البته بدانید که این آقایان کافر بودند و خدایشان خدای خیلی مهمی نبود، بنابراین اگرهم وجودشان در آن موقع جنبهی خدایی داشته بعداً که خدایانشان قلابی از کار درآمدند جنبهی خدایی وجودشان هم ناچار خراب شد. درهرحال مقصود این است که انسان خوب نیست اینقدر خودپسند باشد. اما پوشیده نماند که قیصر کلهاش طاس بود و موهای شقیقههایش هم سفید شده بود. و اما باز پوشیده نماند که قیصر غشی هم بود.
از اقدامات دیگر او یکی کتابی بود که دربارهی قتل عام مردم گول نوشته بود، و دیگر آتش زدن کتابخانهی اسکندریه بود. البته قیصر نمیخواست کتابخانه را آتش بزند، بلکه چون با جنگ دریایی مصر را شکست داده بود، دستور داد کشتیهای جنگی مصر را در ساحل آتش بزنند، و از آنجا جرقه پرید توی کتابخانه و کتابخانه هم آتش گرفت. تقصیر از خود دانشمندان اسکندریه بود که بدون رعایت شرایط ایمنی کتابخانه را نزدیک محل آتش زدن کشتیها ساخته بودند.
در سال 44 میلادی که کلئوپاترا به بازدید روم رفته بود رفقای نزدیک قیصر توطئه کردند و زدند و قیصر را کشتند. کلئوپاترا هم که دید اینطور شد گذاشت و رفت.
سه سال بعد کلئوپاترا مارکوس آنتونیوس (یا همان مارک آنتونی خودمان) را دیدم که مردی بود چاق و ریشو. خب، میخواهید چه طور بشود؟ چاقی که عیب نیست. مگر طاسی عیب بود؟ کلئوپاترا و آنتونیوس بلافاصله هم دیگر را پیدا کردند و تصمیم گرفتند که به کمک هم آسیا را تسخیر کنند، یا شاید هم آسیاب را؛ چون که برای تسخیر آسیا میبایست از خوابگاه بیرون بیایند و چندین فرسخ راه بروند.
و به علاوه آسیا همین جور منتظر نایستاده بود که آنها بیایند تسخیرش کنند. معلوم بود که تقصیر از کلئوپاترا است، چون که وقتی کلئوپاترا با قصیر هم بود باز دو نفری همین خیال را داشتند. عجب زنی بود، نمیگذاشت مردها با خیال راحت کارشان را بکنند.
رابطهی کلئوپاترا و آنتونیوس در حقیقت یک قرارداد پایاپای بود، به این معنی که کلئوپاترا برای حفظ تاج و تختش احتیاج به یک حامی گردنکلفت داشت و آنتونیوس هم احتیاج مبرمی به سکهی طلا داشت. اما مردم بدزبان این واقعیات را نادیده گرفتند و پشت سر آنها شروع کردند به بدگویی و همینطور بد گفتند و هنوز هم که هنوز است دارند بد میگویند. تا به امروز درست دو هزار سال است. حتی وقتی کلئوپاترا برای آنتونیوس یک پسر و دختر دوقلو هم زایید بازهم مردم دست برنداشتند.
اسم دوقلوها را اسکندرهلیوس و کلئوپاتراسلن گذاشتند. من حتی اسم بچهها را ذکر کردم که یک وقت خیال نکنید دارم از خودم درمیآورم. البته کلئوپاترا و آنتونیوس مخفیانه با هم ازدواج کرده بودند، و در این وقت دوقلوها فقط چهار سال داشتند. بنابراین پیداست که هم دیگر را میخواستند. آنتونیوس گرچه مانند قیصر جنبه خدایی نداشت، اما خوب هرچه بود برای کلئوپاترا مونس بسیارخوبی به شمار میرفت. هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند که این آدم یک لحظه بعد چه کاری خواهد کرد. البته این تعجبی ندارد، چون کار دیگر آدمها را هم نمیشود پیش بینی کرد و هرکس هم بگوید من میکنم بیخود میگوید. اما در مورد آنتونیوس قضیه به این شکل بود که خودش هم نمیتوانست؛ یا به عبارت دیگر اگر هم پیشبینی میکرد به احتمال قوی پیشبینیاش غلط درمیآمد. به هرحال، چون آنتونیوس و کلئوپاترا ذوقشان با هم جور بود همدیگر را خوب درک میکردند.
مثلاً بعضی شبها که حوصلهشان سر میرفت لباس گدایی میپوشیدند (چون گمان میکنم گدایی در آن زمان اونیفورم مخصوصی داشته است) و تو کوچهها ولو میشدند. در خانهها را میکوبیدند و درمیرفتند و پنجرهها را با قلوه سنگ
میشکستند و غش غش میخندیدند. خلاصه پیدا بود از هم دیگر خوششان میآید؛ چون اشخاصی که از همدیگر خوششان میآید خیال میکنند دیگران هم از آنها خوششان میآید و خیلی لوس و بیمزه میشوند.
کمی بعد از دوقولوها آنتونیوس ناچار برای کار واجبی به مسافرت برود. این کار واجب عبارت بود از شکست مختصری که میبایست در جنگ بخورد و برگردد. این سفر سه سال طول کشید، و درست در همین موقع بود که فول ویا، زن آنتونیوس، جهان را بدرود گفت. ولی آنتونیوس به جای آن که این فرصت را برای ازدواج با مادر دوقلوها غنیمت بشمرد، از آن جایی که پیشبینیاش همیشه غلط درمیآمد رفت اوکتاویا را گرفت که خواهر ناتنی اوکتاویون یکی از دو شریک آنتونیوس در حکومت رم بود. آنوقت دوباره برگشت پیش کلئوپاترا. در این موقع جیبش به کلی خالی شده بود و احتیاج به دلداری کلئوپاترا داشت. به همین جهت با آن که قبلاً اوکتاویا را گرفته بود با کلئوپاترا هم ازدواج کرد. این که میگویند آدم زندار نمیتواند باز هم زن بگیرد درست نیست؛ یعنی چه نمیتواند؟
خلاصه آنتونیوس با کلئوپاترا ازدواج کرد و باقی ماندهی عمر را با کلئوپاترا به پوشیدن لباس گدایی، ولو شدن توی کوچهها، کوبیدن درخانهها، شکستن پنجرهها و انواع و اقسام بیمزگیهای دیگر گذراند. ضمناً یک بچهی دیگر هم ترتیب داد. گاهی هم که کار دیگری نداشتند آنتونیوس صحبت تسخیر آسیا و فرمانروایی بر دنیا را پیش میکشید.
البته آنتونیوس برای این مقصود اقداماتی هم کرد. مثلاً آرنج راستش را میگذاشت روی زانوی راستش و چانهاش را میگذاشت روی شستش و مدت درازی در فکر فرو میرفت. ولی بدبختانه از این اقدامات کمترین نتیجهای به دست نیامد.
آنتونیوس سنش که از پنجاه گذشت روز به روز چاقتر و پخمهتر و میخوارهتر شد، تا آنجا که کلئوپاترا پیش خودش فکر کرد که عشق آنها یک سوءتفاهم محض بوده است.
رومیها هم از جریانات اسکندریه خیلی دلخور بودند و حوصلهشان سر رفته بود. طولی نکشید که اوکتاویون پسرخواندهی یولیوس از قیصر و برادرزن خود آنتونیوس عصبانی شد و شوهرخواهر خودش را در آکتیوم چنان شکست داد که خود آنتونیوس مات و متحیر شد. بعضی آدمهای یاوهسرا میگویند کلئوپاترا خودش آنتونیوس را به اوکتاویون لو داد و خودش هم درست وسط هیر و ویر جنگ ول کرد و با یک پیغام دروغ که برای آنتونیوس فرستاد سبب شد که آنتونیوس خودکشی کند.
اما جریان ماوقع هرچه بود، حقیقت این است که کلئوپاترا فقط سعی میکرد که برخلاف جریان سیلاب شنا نکرده باشد.
میتوان فرض کرد که بعد از این قضیه کلئوپاترا حاضر بود با اوکتاویون کنار بیاید. ولی بدبختانه اوکتاویون آدم نحس بدعنقی بود که چشمهای سرد و بی حالت ریزی داشت و شلوار پشمی دراز میپوشید و مدام دم از عفت عصمت میزد، و بدتر از همه تصمیم گرفته بود کلئوپاترا را به رم ببرد
و توی قفس کند و به نمایش بگذارد. کلئوپاترا فهمید که این کار آخر و عاقبت خوبی ندارد، و این بود که با آن که هنوز سی و نه سال بیشتر نداشت تصمیم گرفت که شخصاً اقدام به فوت کند.
این را هم بگویم که راجع به قضیهی افعی و سبد انجیر، من تحقیقات مفصلی کردم ولی چیزی دستم را نگرفت. باید ببخشید. کلئوپاترا آخرین ملکهی مصر بود، و بعد از او مصر ضمینهی قلمرو ملالانگیز اوکتاویون شد- که همان امپراتوری روم باشد.
ترانهسازان و داستانسرایان و نمایشنامهنویسان به کلئوپاترا حسادت فراوان کردهاند و خیلی دنبالش حرف زدهاند. ولی راستش را بخواهید هیچ دلیلی در دست نیست که این دختر غیر از یولیوس قیصر و مارکوس آنتونیوس با مرد دیگری کار بد کرده باشد. حالا اگر شما باز هم میل دارید زندگی او را به صورت یک عیاشی دور و دراز پیش خودتان مجسم کنید، البته اختیار با شماست.
دربارهی بر و روی او عقاید و آرا مختلف است. حتی دربارهی رنگ پوست و ارتفاع بینیاش اختلاف هست. اگر از من میپرسید میگویم کلئوپاترا زن چشم و ابرو مشکی بسیار خوشگلی بود. و بینیاش هم هیچ عیبی نداشته. قدر مسلم این است که وقتی دستی به سر و روی خودش میبرده قیصر از دیدنش زهره ترک نمیشده و اما برای ثبت تاریخ.
پسرکلئوپاترا وآنتونیوس را اوکتاویا (که همان بیوهی آنتونیوس باشد) بزرگ کرد. کلئوپاتراسلن، که خواهر دوقلوی آن پسر باشد، عاقبت زن جویا، پادشاه نومیدیه، شد. اسکندر هلیوس را هرکاری کردند هیچ چیز از آب درنیامد. پی بطلیموس فیلادلفیوس را من در تاریخ گم کردم. سزاریون، پسر قیصر، را هم اوکتاویون بدعنق اعدام کرد؛ در صورتی که اگر او را به حال خود گذاشته بودند حالا جزو عتیقه جات بسیار عالی بود و کلی قیمت داشت.
چنان که لابد اطلاع دارید خود اوکتاویون هم بعدها به نام امپراتور اوگوستوس برتخت نشست و یکی از اشخاص بزرگ تاریخ شد، و با آن که چند رقم بیماری عجیب و غریب داشت که پزشکان آن دوره را حیران کرده بود مدت چهل سال بر امپراتوری روم حکومت کرد.
از جملهی بیماریهای او یکی این بود که هرسال در فصل بهار حجاب حاجزش بزرگ میشد. دیگر این که کرم حلقوی داشت و از ترس کرمها میترسید آبتنی کند، چون در آب کرمها سر به جانش میگذاشتند و ناراحتش میکردند.
بنابراین باید گفت چه خوب شد که گلوی این آدم پیش کلئوپاترا گیر نکرد؛ چون که آن طفل معصوم بدون کرم حلقوی هم به قدر کافی گرفتاری داشت. کسی چه میداند، شاید هم کلئوپاترا از ترس کرم حلقوی اوکتاویون بود که به افعی پناه برد. ■
_______________________
بررسی داستان
1- ویژگی داستان "طنز موقعیت" است.
چرخهی انسانها، هویت خاصی ازخود ندارد در واقع رویهی نماد گرایی است: «کلئوپاترای هفتم، ملکهی مصر، دختربطلیموس هشتم...» اسم شخصیتها زیرسوال رفته است. داستان آشناست، یکی پس از دیگری صاحب تخت و تاج میشود سپس یا بوسیلهی خود و یا دیگران برای رسیدن به قدرت هلاک میشوند.
مثال:
کلئوپاترای هفتم، ملکهی مصر، دختر بطلمیوس هشتم بود: اسم مادرش معلوم نیست چه بوده، اما این موضوع هیچ اهمیتی ندارد؛ چون زنی که زن بطلمیوس بشود معلوم است چه جور زنی است.
این بطلمیوس به بطلمیوس نِی زن معروف بود، چون که صبح تا غروب می نشست نی میزد. مصریها او را از مملکت انداختند بیرون، اما او چون خاصیت ارتجاعی داشت فوراً برگشت سرجای اولش. با همهی اینها در سال 51 ق.م. زندگانی را بدرود گفت و مملکت مصر را گذاشت برای کلئوپاترا و پسر برادر چهارده سالهی او، بطلمیوس چهاردهم.
حالا چه طور شد که یکهو از بطلمیوس هشتم پریدند به بطلمیوس چهاردهم، مطلبی که راستش من خودم هم درست سر درنمیآورم. ظاهراً بطلمیوسها این طوری بودند. علاوه بر این، بطلمیوسها در اوایل کار خون یونانی خالص درجهی یک توی رگهایشان بود، ولی تا کار به کلئوپاترا و برادرزادهاش رسید، ناچار خون خالی هم وارد خونشان شده بود، حالا از چه راهی من نمیدانم، به طوری که در آن موقع خونشان از درجهی دو هم چیزی پایینتر رفته بود.
2- آیرونی + گروتسک
آیرونی در حوزه فلسفه و از گروه پارادوکس است. که تنها دربافت میتوان آن را تشخیص داد. درواقع تکنیک آیرونی با بار طنز، که نسبی بودن بیان آیرونی بین کنایه و طعنه است. آیرونی مبتنی بر ناهمانندی و بیربطی است، قصد آن ایجاد لذت و دست انداختن است. با استفاده از آیرونی صحنهی اروتیک داستان هم ساخته میشود.
* تکنیک آیرونی با بار طنز که نسبی بودن بیان آیرونی بین کنایه و طعنه است.
مثال:
باری، کلئوپاترا و بطلمیوس چهاردهم آبشان توی یک جوب نمیرفت، چنان که نباید هم میرفت، و ظاهراً کلئوپاترا حساب کار دستش بود. چون که در آن موقع فرمانروای واقعی مصر خواجهای بود به اسم پونتیوس، و کلئوپاترا گویا نتوانست دل او را به دست آورد (گرچه حالا خودمانیم، چه طوری میتوانست؟)
این بود که اوضاعش قدری ناجور شد و چیزی نمانده بود که همان نصفه تخت و نیم تاجش را ول کند و از ترس جانش به سوریه پناهنده شود. در این موقع کلئوپاترا بیست و یک سال داشت و خیلی هم ناراحت بود، چون که احساس میکرد در زندگی به هیچجا نخواهد رسید.
* آیرونی مبتنی بر ناهمانندی و بیربطی است، قصد آن ایجاد لذت و دست انداختن است.
مثال اول:
اما دست بر قضا در همین ایام بود که یولیوس قیصر یا ژول سزار خودمان که میگویند بزرگترین مرد رومی تاریخ بود، تصمیم گرفت سری به مصر بزند، چون که در آنجا، چنان که خواهیم دید، کارهای خیلی واجبی داشت. اما همین که قیصر وارد شد، کلئوپاترا هم از آن طرف آمد تا راجع به مسائل جاری با قیصر وارد مذاکره شود.
مثال دوم: سه سال بعد کلئوپاترا مارکوس آنتونیوس (یا همان مارک آنتونی خودمان) را دیدم که مردی بود چاق و ریشو. خب، میخواهید چه طور بشود؟ چاقی که عیب نیست. مگر طاسی عیب بود؟ کلئوپاترا و آنتونیوس بلافاصله هم دیگر را پیدا کردند و تصمیم گرفتند که به کمک هم آسیا را تسخیر کنند، یا شاید هم آسیاب را؛ چون که برای تسخیر آسیا میبایست از خوابگاه بیرون بیایند و چندین فرسخ راه بروند.
و به علاوه آسیا همین جور منتظر نایستاده بود که آنها بیایند تسخیرش کنند. معلوم بود که تقصیر از کلئوپاترا است، چون که وقتی کلئوپاترا با قصیر هم بود باز دو نفری همین خیال را داشتند. عجب زنی بود، نمیگذاشت مردها با خیال راحت کارشان را بکنند.
مثال سوم: به هر حال، نتیجهی مذاکرات این شد که قیصر کلئوپاترا را دوباره برتخت نشاند، منتها این بار در کنار بطلمیوس پانزدهم که یک برادر دیگرش بود، چون که معلوم نیست به چه علت بطلمیوس چهاردهم دو روز قبل از به تخت نشستن کلئوپاترا و بطلیموس پانزدهم با نهایت تأسف توی آب افتاده بود و غرق هم شده بود. یعنی البته فقط سرش توی آب افتاده بود و باقی بدنش کنار حوض دراز کشیده بود. این ابلهانهترین شکل غرق شدن توی حوض است، چون که اگر قرار باشد آدم توی حوض غرق بشود اقلاً باید تمام قد بپرد توی آب که آب تنی مضبوطی هم کرده باشد.
* با استفاده از آیرونی صحنهی اروتیک داستان هم ساخته میشود.
مثال اول:
کلئوپاترا ترتیبی داد که او را لای لحاف گرم و نرمی پیچیدند و به حضور قیصر بردند، وقتی که قیصر لای لحاف را باز کرد کلئوپاترا از آن تو درآمد و بقیهی شب را دربارهی مسائل جاری فیمابین دو کشور به مذاکره پرداختند. البته بعضیها عقیده دارند که آن دو گاهی که حوصلهشان از مسائل جاری فی مابین دوکشور سر میرفت قدری هم به مسائل غیر جاری فی مابین خودشان میپرداختند، ولیکن خود ما در این خصوص عقیدهای ابراز نمیکنیم.
مثال دوم: قیصر از اوایل پاییز آن سال تا اوایل پاییز سال بعد در مصر ماند و مرتب دربارهی مسائل فی مابین مذاکره کرد. نتیجهی مذاکرات پسر بود و اسمش را سزاریون گذاشت که به معنی "قیصرک" است. بدین ترتیب حالا دیگر کلئوپاترا حق داشت خودش را رسماً نامزد قیصر بداند.
قیصر بدش نمیآمد که او را بگیرد، ولی اشکال کارش در این بود که در شهر خودش یک زن دیگر داشت. از آن جا که کارها هیچوقت نباید جور دربیاید همیشه یک جای کار خراب میشود، عجیب اینجاست که در غالب موارد طرف زن دارد.
3- ترکیب موقعیت گروتسک
انتقاد از نظام قدرتهای حاکم + عدم توجه به نیازهای مردم = ایجاد گروتسک
* انتقاد از نظام قدرتهای حاکم
1- کلئوپاترا
مثال:
کلئوپاترا مختصر زهری به او خوراند که منجر به فوت او شد. (البته شما کلئوپاترا را به این مناسبت مورد انتقاد قرار ندهید؛ چون اصولاً درخانوادهی بطالسه رسم بود که هر فردی میبایست هر چند تا از دیگر افراد خانواده را که بتواند چیز خورکند.) اما در عوض کلئوپاترا خواهرش آرسینوئه را زهر نداد، بلکه یک شخص دیگر را وادار کرد به او زهر بدهد.
2- قیصر
مثال اول:
یولیوس قیصر هم مثل اسکندر کبیر- که خیلی مورد ستایش او بود- عقیده داشت که وجودش جنبه خدایی دارد. البته بدانید که این آقایان کافر بودند و خدایشان خدای خیلی مهمی نبود، بنابراین اگرهم وجودشان در آن موقع جنبهی خدایی داشته بعداً که خدایانشان قلابی از کار درآمدند جنبهی خدایی وجودشان هم ناچار خراب شد. درهرحال مقصود این است که انسان خوب نیست اینقدر خودپسند باشد.
مثال دوم:
از اقدامات دیگر او یکی کتابی بود که دربارهی قتل عام مردم گول نوشته بود، و دیگر آتش زدن کتابخانهی اسکندریه بود. البته قیصر نمیخواست کتابخانه را آتش بزند، بلکه چون با جنگ دریایی مصر را شکست داده بود، دستور داد کشتیهای جنگی مصر را در ساحل آتش بزنند، و از آنجا جرقه پرید توی کتابخانه و کتابخانه هم آتش گرفت. تقصیر از خود دانشمندان اسکندریه بود که بدون رعایت شرایط ایمنی کتابخانه را نزدیک محل آتش زدن کشتیها ساخته بودند.
3- دوقولوها
مثال:
رابطهی کلئوپاترا و آنتونیوس در حقیقت یک قرارداد پایاپای بود، به این معنی که کلئوپاترا برای حفظ تاج و تختش احتیاج به یک حامی گردنکلفت داشت و آنتونیوس هم احتیاج مبرمی به سکهی طلا داشت. اما مردم بدزبان این واقعیات را نادیده گرفتند و پشت سر آنها شروع کردند به بدگویی و همینطور بد گفتند و هنوز هم که هنوز است دارند بد میگویند. تا به امروز درست دو هزار سال است. حتی وقتی کلئوپاترا برای آنتونیوس یک پسر و دختر دوقلو هم زایید بازهم مردم دست برنداشتند.
4- روابط نامشروع، شهوترانی
مثال:
ولی آنتونیوس به جای آن که این فرصت را برای ازدواج با مادر دوقلوها غنیمت بشمرد، از آن جایی که پیشبینیاش همیشه غلط درمیآمد رفت اوکتاویا را گرفت که خواهر ناتنی اوکتاویون یکی از دو شریک آنتونیوس در حکومت رم بود. آنوقت دوباره برگشت پیش کلئوپاترا. در این موقع جیبش به کلی خالی شده بود و احتیاج به دلداری کلئوپاترا داشت. به همین جهت با آن که قبلاً اوکتاویا را گرفته بود با کلئوپاترا هم ازدواج کرد. این که میگویند آدم زندار نمیتواند باز هم زن بگیرد درست نیست؛ یعنی چه نمیتواند؟
خلاصه آنتونیوس با کلئوپاترا ازدواج کرد و باقی ماندهی عمر را با کلئوپاترا به پوشیدن لباس گدایی، ولو شدن توی کوچهها، کوبیدن درخانهها، شکستن پنجرهها و انواع و اقسام بیمزگیهای دیگر گذراند. ضمناً یک بچهی دیگر هم ترتیب داد. گاهی هم که کار دیگری نداشتند آنتونیوس صحبت تسخیر آسیا و فرمانروایی بر دنیا را پیش میکشید.
* عدم توجه به نیازهای مردم
1- رومیها- جریان اسکندر
مثال:
رومیها هم از جریانات اسکندریه خیلی دلخور بودند و حوصلهشان سر رفته بود. طولی نکشید که اوکتاویون پسرخواندهی یولیوس از قیصر و برادرزن خود آنتونیوس عصبانی شد و شوهرخواهر خودش را در آکتیوم چنان شکست داد که خود آنتونیوس مات و متحیر شد. بعضی آدمهای یاوهسرا میگویند کلئوپاترا خودش آنتونیوس را به اوکتاویون لو داد و خودش هم درست وسط هیر و ویر جنگ ول کرد و با یک پیغام دروغ که برای آنتونیوس فرستاد سبب شد که آنتونیوس خودکشی کند.
2- حجاب حاجزش، کرم حلقوی
مثال:
از جملهی بیماریهای او یکی این بود که هرسال در فصل بهار حجاب حاجزش بزرگ میشد. دیگر این که کرم حلقوی داشت و از ترس کرمها میترسید آبتنی کند، چون در آب کرمها سر به جانش میگذاشتند و ناراحتش میکردند.
3- قلمرو اوکتاوین
مثال:
چنان که لابد اطلاع دارید خود اوکتاویون هم بعدها به نام امپراتور اوگوستوس برتخت نشست و یکی از اشخاص بزرگ تاریخ شد، و با آن که چند رقم بیماری عجیب و غریب داشت که پزشکان آن دوره را حیران کرده بود مدت چهل سال بر امپراتوری روم حکومت کرد.
4- حسادت ترانهسرایان....... به کلئوپاترا
مثال: ترانهسازان و داستانسرایان و نمایشنامهنویسان به کلئوپاترا حسادت فراوان کردهاند و خیلی دنبالش حرف زدهاند. ولی راستش را بخواهید هیچ دلیلی در دست نیست که این دختر غیر از یولیوس قیصر و مارکوس آنتونیوس با مرد دیگری کار بد کرده باشد. حالا اگر شما باز هم میل دارید زندگی او را به صورت یک عیاشی دور و دراز پیش خودتان مجسم کنید، البته اختیار با شماست.
دربارهی بر و روی او عقاید و آرا مختلف است. حتی دربارهی رنگ پوست و ارتفاع بینیاش اختلاف هست. اگر از من میپرسید میگویم کلئوپاترا زن چشم و ابرو مشکی بسیار خوشگلی بود. و بینیاش هم هیچ عیبی نداشته. قدر مسلم این است که وقتی دستی به سر و روی خودش میبرده قیصر از دیدنش زهره ترک نمیشده.
5- هیچچیز از آب درنیامدن اسکندر هلیوس
مثال:
اسکندر هلیوس را هرکاری کردند هیچ چیز از آب درنیامد.
پی بطلیموس فیلادلفیوس را من در تاریخ گم کردم.
سزاریون، پسر قیصر، را هم اوکتاویون بدعنق اعدام کرد؛ در صورتی که اگر او را به حال خود گذاشته بودند حالا جزو عتیقهجات بسیار عالی بود و کلی قیمت داشت. ■