پوچی علیه پوچی «صبا توکلی»اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

پوچی علیه پوچی «صبا توکلی»

برداشتی آزاد از پوچ‌گرایی از دیدگاه کامو، با تکیه بر افسانه سیزیف و یادداشتها

در یکی از روزهای ژانویه 1960 اتومبیلی در شهر ویل‌بلویلبه درختی برخورد کرد و یکی از دو سرنشین آن در دم جان باخت. در جیب لباسش بلیط قطار استفاده نشده‌ای یافت شد که روی آن نوشته بود "آلبر کامو". این انتهای سرنوشت مرد 46 ساله‌ای بود که در طول عمر کوتاهش به‌عنوان روزنامه‌نگار، ویراستار، سردبیر، نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و نویسنده داستان‌کوتاه فعالیت کرد و پابه‌پای فیلسوفان اگزیستانسیالیست هم‌عصر خود همچون سارتر به پژوهش در باب مسائل مهم جامعه انسانی پرداخت و 2 سال پیش از مرگش جایزه نوبل را به واسطه نگارش مقاله‌ای بنام "اندیشه‌هایی درباره‌ی گیوتین" از آن خود کرد.

 

این نویسنده علی‌رغم نوشتن مقالات فلسفی متعدد خود را هنرمند می‌دانست نه فیلسوف و این اختلاف نظر هنوز در مورد او باقی است. در این خصوص می‌توان به سخن استاد راهنمایش اشاره کرد که در پایان‌نامه وی چنین نگاشته است: "او بیش از آنکه یک فیلسوف باشد یک نویسنده است."

خود او نیز با اینکه در ردهاگزیستانسیالیست‌ها جای داده شده هیچ‌گاه خود را به این عنوان نپذیرفت و توجهی به متافیزیک و پرسش‌های جهان‌شناسانه و دیگر مسائلی که دغدغه فکری اگزیستانسیالیست‌ها بود نشان نداد و در یادداشت‌هایش این‌گونه به این سوال پاسخ داد:

"چرا من هنرمندم و نه فیلسوف؟ چون بر حسب کلمات می‌اندیشم نه بر حسب ایده‌ها". (یادداشت‌ها- جلد دوم ص 129)

کامو در زندگی خود شرایط متفاوت و اغلب متضادی را تجربه کرد، از جمله زیستن در محلات فقیر‌نشین الجزیره و قسمت‌های مرفه‌نشین در بین ثروتمندان منطقه و نیز زندگی در قسمت مدیترانه‌ای الجزایر و کشورهای اروپایی و درک متغایر زندگی در طبیعت آرام و زیبای سرزمین مادری از یک سو و مواجه با جنگ ویران‌کننده دوم جهانی از سوی دیگر. ردپای لمس این شرایط متفاوت در شخصیت و آثار او مشهود است چنان که جان کریشانک، کامو شناس انگلیسی در مقدمه‌ای که بر یکی از آثار او (افسانه سیزیف) نوشته است از دو کامو سخن می‌راند: "کامو در سال‌های الجزیره‌ای

زندگی‌اش" و "کامو در سال‌های اروپایی زندگی‌اش". خود او نیز در یادداشتی که پیش از مرگش نوشته از ثنویتی سخن می‌گوید که زندگی‌اش را در بر گرفته و بر آثارش سایه انداخته است. ثنویتی که موجب شد او از یک طرف دست به نگارش آثاری چون "عیش" و "پشت و رو" بزند که در آن‌ها دیدگاه خود در مورد لذت‌گرایی و ستایش طبیعت و زندگی غریزی را مطرح کرده و توجه به دم را غنیمت دانسته و از طرف دیگر مولف مقالات و داستان‌هایی فلسفی با محوریت "پوچی"، "خودکشی" و آثاری چون "افسانه سیزیف"، "کالیگولا"، "انسان طاغی" و "آدم اول" و داستاهایی نظیر"بیگانه" باشد.

او در "عیش" می‌گوید:

"من عاشق این زندگی هستم و شجاعانه درباره‌ی آن صحبت می‌کنم: من به این شرایط افتخار می‌کنم. البته عده‌ای معتقدند هیچ چیزی وجود ندارد که بتوان به آن افتخار کرد اما باید گفت که چرا، وجود دارد، همین خورشید، همین دریا، این قلب من که از سر جوانی می‌تپد، مزه‌ی شور بدنم و این منظره‌ی زیبای بی‌کران که نور طلایی خورشید و آبی آسمان در آن، بسیار با شکوه با یکدیگر ادغام شده و می‌درخشند. برای پیروز شدن، من به نیروی خود و قدرت احتیاج دارم. اینجا همه چیز مرا به طور کامل رها کرده و من هیچ چیزی به خود نداده‌ام و فقط با صبوری و البته به دشواری یاد گرفته‌ام که چه میزان از زندگی برای من کافی ‌است تا بتوانم تمام رنگارنگی‌هایش را ببینم.

زمان حال با درخشش خود به ما می‌گوید که می‌توانیم با تمام وجود از زندگی الان خود لذت ببریم و زندگی را ستایش کنیم به شرطی که دیگر سعی نکنیم از پذیرفتن مرگ، سر باز بزنیم."

کریشانک معتقد است کامو هنگام نوشتن این آثار در حال بیان احساسات نشات گرفته از سبک مدیترانه‌ای زندگی خود بوده است. او در این زمان جوانی است بیست و چند ساله و به شدت احساساتی، لذت جو، شیک‌پوش و جمال‌پرست است که قابل مقایسه با کاموی تلخ و تندخویی که بعدها در فرانسه مستقر شد و پرداختن به پوچی و خودکشی را محور کار خود قرارداد و وقت و انرژی بسیاری صرف بررسی و توضیح آن نمود، نمی‌باشد.

اما علی‌رغم وجود این تناقضات با بررسی دقیق آثار او ارتباط فلسفی و معنایی خاص بین دیدگاهش در پرداختن به "لذت و احساسات" و "پوچی و خودکشی" می‌یابیم. پوچی در فلسفه کامو بار منفی معنایی خود را از دست می‌دهد. نگرش او به این واژه علی‌رغم آنچه که تصور می‌شود دارای مفهومی مثبت است. او کلید لذت بردن از زندگی را در رسیدن به پوچی آن می‌داند.

از آنجا که قسمت اعظم شهرت کامو مرهون استفاده و تاکید وی بر مفهوم پوچی است در این نوشتار برآنیم با استناد به کتاب‌هایش به ویژه افسانه سیزیف، دیدگاه واقعی او در خصوص "پوچی و خودکشی" را از میان شبهاتی که بر فلسفه او سایه انداخته، بیرون بکشیم. چرا که به نظر می‌رسد درک منظور واقعی هر نویسنده یا هنرمند یا فیلسوف و تلاش برای زدودن غباری که بر اثر قضاوت‌ها و برداشت‌های ناصحیح بر اندیشه‌اش نشسته، بهترین راه احترام و بزرگداشت اوست و البته بر هر خواننده‌ی وفاداری، واجب.

هنگامی که از کامو سخن می‌گوییم با نویسنده‌ای روبرو هستیم که در "افسانه سیزیف" واژهابزورد که از واژگان نوظهور آن زمان بوده را به کار می‌برد و کتاب را اینگونه آغاز می‌کند:

"تنها یک مسئله فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی‌ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل فلسفی. باقی چیزها مسائل بعدی و دست دوم را تشکیل می‌دهد."

او با این اثر فلسفی دیدگاه خود در مورد سرنوشت بشر، جهان و هستی را ترسیم می‌کند و خودکشی را محور اصلی فلسفه اخلاق قرار می‌دهد. منشأ پیدایش پوچی برای کامو شاید این باشد که او با پذیرش ایده‌ی ارسطو درباره‌ی این عبارت که "فلسفه با چرایی آغاز می‌شود" اینگونه استدلال می‌کند که نوع بشر به طور طبیعی در حال پرسش درباره‌ی معنای هستی و وجود است. از طرف دیگر بشر به دلیل محدودیت‌هایش نمی‌تواند پاسخی در خور برای این چرایی بیابد. او معتقد است هرگونه پاسخ در حیطه علمی، تکنولوژیکی و متافیزیکی و به طور کلی هر پاسخی که بشر به این سوال می‌دهد، پاسخی نادرست است. در نتیجه‌ی این دو مقدمه که بشر در خصوص معنای زندگی ذاتی پرسشگر دارد و اینکه محدودیت‌هایش توان یافتن پاسخ را به او نمی‌دهند، خلاٌیی غیر قابل حل ایجاد می‌شود که انسان باید تحملش کند. اینجا نقطه شروع پوچی است. فلسفه پوچی کامو برخاسته از تناقض درونی این مسئله است.

اما مقصود کامو از پرداختن به پوچی ارائه مکتبی برای اشاعه بی‌مفهومی و افسردگی و سرخوردگی از حیات نیست، بلکه به صورت هوشمندانه‌ای از پوچی علیه پوچی استفاده می‌کند. به مفهوم واضح‌تر، همانطور که در مقدمه این افسانه سیزیف اظهار کرده "پوچی که تا‌کنون به صورت پایان کار مورد ملاحظه قرار گرفته در این مقاله هم چون نقطه عزیمتی بررسی شده است".

کامو پس از رسیدن به نقطه پوچ، عکس‌العمل اخلاقی در مواجه با آن را ادامه دادن به زندگی می‌داند، چرا که پذیرش و درک پوچی جهان به عصیان آدمی می‌انجامد و شور زندگی و انسان دوستی ما را به اعتراض می‌خواند نه به سوی تسلیم و مرگ.

اصرار او بر این است که انسان بی‌معنایی جهان و زندگی را بپذیرد اما به دنبال آن نیست که بهانه به دست انسان بدهد تا سرخورده و مفلوک خود را معدوم کند بلکه تلاش دارد تا بفهماند جهان به اهداف انسان‌ها بی اعتناست و معنایی ژرف در پس هر واقعه وجود ندارد، تا با پذیرفتن این واقعیت آستین همت بالا بزنند و خود زندگی‌شان را معنا ببخشند و برای خوشبخت بودن و کامجویی منتظر رخداد و نیرویی غیر از آنچه در اطراف خود می‌بینند و امکاناتی که در اختیار دارند، نباشند. به موازات دیدگاهش در خصوص پوچی او معتقد است امید افیونی است برای خوشبختی بشر. انسانی که دائماً به حدوث اتفاقی خارق‌العاده و امدادهای غیبی و آینده‌ای نامعلوم دلبسته است، دائماً در بند و اسارت این امید واهی خواهد زیست و هیچ‌گاه فرصت نخواهد کرد از لحظه‌ای که در حال زیستن آن است لذت ببرد. او معتقد است انسان تا زمانی که به مفهوم واقعی کلام، آزاد نباشد نمی‌تواند خوشبختی را درک کند و انسانی که امیدوار است نمی‌تواند آزاد باشد. واقعیت این است که امید با آموختن نگاه فرا دنیایی به انسان‌ها، به آن‌ها خیانت می‌کند. تنها با تسلیم شدن در برابر این حقیقت که بودن خالی از معنایی ماورایی است و با پذیرش آگاهانه مرگ و نیستی می‌توانیم دریچه زندگی را به روی خود بگشاییم و با خیال راحت و فراغ بال و به دور از آفت امیدواری، از زندگی، از همین بی‌مفهومی مطلق، لذت ببریم. وقتی مطمئن شویم و بپذیریم که تنها امکانات ما برای خوشبخت زیستن همین چیزهاست، همین خورشید، همین انسان‌هایی که می‌بینیم، همین کوه و رود و آسمان است، و این‌ها تنها قطعیت زندگی‌اند، شروع می‌کنیم به زیستن با همین امکانات واقعی. او در پی آن است تا به مخاطبش بگوید که بدون تصلی زندگی کند و مشخصه این نوع زندگی روشی روشن، شفاف، آگاهی شدید و اعتراض به محدودیت‌هاست. لذت زندگی از آگاهی نسبت به محدودیت‌ها جدا نشدنی است. از نظر او جهان زیباست و خارج از آن معنایی ندارد.

برای ملموس شدن این دیدگاه کامو هوشمندانه افسانه سیزیف را بکار می‌گیرد تا به دیگران تصویر آنچه را که به عنوان زندگی انجام می‌دهند نشان دهد.

سیزیف یا سیسیفوس به یونانی قهرمانی در اساطیر یونان است. او فرزند آئلوس و انارته و همچنین همسر مروپه است. از او به عنوان حیله‌گرترین انسان‌ها نام می‌برند چون نقشه‌های خدایان را فاش کرد. به همین دلیل باید مجازات می‌شد. مجازات سیزیف در هادس این گونه بود که او می‌بایست صخره‌ای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قله‌ای بغلتاند و همیشه لحظه‌ای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج می‌شد و او باید کارش را از ابتدا شروع می‌کرد.

"و سیزیف را دیدم، از کوشش بسیار در عذاب بود سنگ سختی را با نیروی بسیار بلند می‌کرد و با دست‌ها و پاهایش آن را به جلو می‌راند آن را از دامنه تا قله می‌غلتاند و می‌پنداشت که به قله رسیده است ولی ناگهان وزن سنگ غلبه می‌کرد و با سر و صدایی بسیار از قدرت او خارج می‌شد و به پایین باز می‌گشت."ادیسههومر -سرود ۱۱ ام. ۵۹۸-۵۹۳)

انسان‌ها مانند سیزیف نمی‌توانند معنای بودن خود را درک کنند اما مدام درباره مفهوم زندگی سوال می‌کنند و جواب‌هایی که می‌گیرند مانند سنگ داستان، به محض نزدیکی به قله، فرو غلتیده و دوباره آن‌ها را ناامید می‌کند. کامو این افسانه را دست آویز قرار می‌دهد تا برداشت فلسفی خود از زندگی انسان، جهان پیرامون و هستی را بیان کند. اسطوره‌ی یونانی سیزیف، نماد انجام و تکرار کارهای بیهوده و عبثی است که بر انسان تحمیل می‌شود. کامو از بیهودگی رنج می‌برد و انجام دادن کارهای تکراری برای او ملال آور است. او برای نشان دادن این رنج، سنگ را انتخاب می‌کند. کامو در مورد سیزیف می‌نویسد: " ما نیز درگیر کارهای بی معنی هستیم و زندگی‌مان به طور کلی صرفاً مجموعه یی از این روزمرگی‌های میان‌تهی است. وجود ما و وجود کائنات، مطلقاً هیچ معنای معینی ندارند. اما نمی‌توانیم از جست و جوی چنین معنایی سر باز زنیم. این جستجوی معنا حتماً شکست می‌خورد و آنگاه است که به پوچی وجود پی می‌بریم. به طور کلی می‌توان گفت کامو در اسطوره سیزیف چهره انسانی را نشان می‌دهد که ناگریز است وظیفه‌ای پوچ را به انجام برساند، انسانی که همزمان با انجام چنین وظیفه‌ای شاق از رسیدن به خوشبختی غافل نیست. انسان کامو پوچی را می‌پذیرد اما به یاری همه سلاح‌هایی که در اختیار دارد با آن به نبرد برمی خیزد.

پوچی بخشی از زندگی است و به جای اینکه مورد انکار واقع شود باید پذیرفته شود. از طرف دیگر با وجود این واقعیت، ذهن انسان همواره به دنبال امتحان راه‌های مختلف برای رسیدن به جواب چیستی حیات است. یعنی انسان همواره سنگی را می‌یابد و به امید گذاشتن آن روی قله رنج بالا بردن و امتحان راهی دیگر برای یافتن معنی زندگی را به جان می‌خرد. اما چون امیدوار است که روزی این کار را با موفقیت به انجام برساند و نا امید شدن امید، ناگوار و دردناک است، هر بار پس از نزدیک شدن به قله و فرو غلتیدن سنگ به رنج ناامیدی گرفتار می‌شود. در حالی‌که اگر با آگاهی نسبت به اینکه ناگزیر است بارها این سنگ را به قله برساند اما قرار نیست سنگ را روی قله بگذارد، - به واقع امیدی وجود ندارد که ناامید شود- می‌پذیرد که زندگی همین است و در نتیجه شروع می‌کند به لذت بردن از انجام همین کار پوچ و بالا بردن سنگ و نظاره کردن افتادن سنگ و سپس باز گشتن به سمت دامنه کوه برای بردن دوباره سنگ. تا پیش از این آگاهی انسان تمام هستی‌اش را در گرو گذاشتن سنگ روی روی قله می‌بیند و با افتادن سنگ یا همان از دست رفتن نتیجه تلاش خود (و نیافتن معنی زندگی از طرق جدیدی که بکار گرفته) در واقع کل هستی خود را از دست رفته می‌بیند و چه بسا ممکن است دست به خودکشی بزند به عبارت دیگر شاید بتوان اینگونه گفت که امیدواری ممکن است بیشتر از پوچی باعث شود انسان خود را از میان بردارد چراکه به قول کامو "هر چیز که دلیل خوبی برای زندگیست، دلیل خوبی برای مردن نیز خواهد بود".

اما پس از رسیدن به آگاهی، انسان درک می‌کند که رساندن سنگ به قله مقصود تمام زندگی نیست بلکه بخشی از زندگی است. اینکه هر روز به دنبال معنای زندگی بگردی و سنگ بالا ببری بخشی از واقعیت زنده بودن است و پرتاب سنگ به پایین و نیافتن پاسخ قطعی یا درست نیز بخشی دیگری از این واقعیت. حال در کنار این واقعیت‌ها و دیگر حقایق قطعی زندگی مثل همین کوهی که از بالا می‌روی، جسمت، طبیعت، گیاهانی که در مسیر دامنه تا قله روییده، زندگی کن و لذت ببر. اگر لذت و خوشبختی را تنها معطوف به رساندن سنگ به قله کنی فرصت لذت بردن از دیگر چیزهایی که وجود دارد را از دست خواهی داد. این‌جاست که کامو پوچی را نقطه عزیمت می‌خواند. کامو می‌گوید سیزیف در آن لحظاتی که در حال پایین آمدن و طی مسیر برگشت است، بدون آنکه سنگینی سنگ بر دوشش باشد، فرصت اندیشه و رسیدن به آگاهی را دارد بنابراین سیزیف را باید خوشبخت در نظر گرفت.

"هنگامی‌که آدم پی به پوچی می‌برد درصدد تدوین آیین خوشبختی بر می‌آید و البته اگر بگوییم سعادت لزوماً مولود کشف پوچی است اشتباه کرده‌ایم، چراکه گاهی احساس پوچی زاییده خوشبختی است. انسان دنیای پوچی، تنها در پذیرش سرنوشت پوچ خود مجبور است، پس از پذیرش این اجبار در بقیه موارد مختار است. در آن لحظه حساسی که آدمی به زندگی خود نگاه می‌کند، هم چون سیزیف که به سوی سنگ خویش می‌رود، به همه اعمال بی‌ربطی می‌نگرد که سرنوشت اوست، سرنوشتی که به زودی مهر مرگ بر او صحه می‌گذارد.همه‌ی خشنودی ساکت سیزیف در همین جاست. او خود سرنوشت خویش را به دست می‌گیرد. تخته سنگ از آن اوست. انسان پوچ نیز هنگامی که به تماشای رنج‌های خود می‌نشیند تمامی وابستگی‌ها را می‌گسلد و به ناگاه از میانه‌ی دنیای خاموش خود هزاران آوای کوتاه شگفت انگیز زمینی را می‌شنود." (افسانه سیزیف)

علاوه بر مطالبی که در مورد امید و پوچی گفته شد، توجه به دو قسمت دیگر از افسانه سیزیف نیز جالب توجه است:

"پوچ به من می‌گوید فردایی وجود ندارد و همین سبب می‌شود که از این پس یکسره به اختیار تکیه کنم". (افسانه سیزیف- رهایی پوچ)

"برهان کریلفی یعنی اگر خدا نباشد، من خدا می‌شوم. به باور کریلف اگر خدا باشد همه چیز از آن اوست و ما هیچ کاری خلاف اراده او نمی‌توانیم بکنیم و اگر نباشد همه چیز به خودمان بستگی دارد". (افسانه سیزیف- کریلف)

می‌بینیم که در این جا کامو نقش اراده و اختیار خود انسان را در به پیش برد زندگی‌اش، پس از از عبور از مرحله پذیرش پوچ، بسیار پررنگ می‌بیند. گویی انسان مورد نظر کاموباید شکوه رنج آور پوچی را بشکند. تنها پس از در هم ریختن ابهت پوچ است که می‌توان آن را به سخره گرفت و بر آن چیره شد. با مداقه در این نوع جملات خالق "بیگانه" در می‌یابیم که چه اندازه افق نگاهش هنگام پرداختن به بی‌معنایی و پوچی گسترده بوده است. کامو دست مخاطبش را می‌گیرد، او را به تونل هولناک خودکشی و پوچی نزدیک می‌کند و با هراس و شک از آن عبور می‌دهد، اما در تاریک‌ترین نقطه راه، آنجا که به مخاطب اثبات کرده که زندگی‌اش دربرگیرنده هیچ معنای خاصی نیست، او را از فروریختن نجات می‌دهد و شیوه جدیدی برای زندگی ارائه می‌دهد. برخلاف بسیاری که تنها خواننده را به پایان مسیر می‌رسانند و بی‌آنکه راه حلی ارائه دهند، او را بی‌پناه و مغبون رها می‌کنند، کامو زندگی کردن همراه با آگاهی کامل نسبت به تلخی آن و هوشیارانه مواجه شدن با سرنوشت را پیش پای انسان قرار می‌دهد. البته باید در نظر داشت که روی سخن کامو با کسانی است به قول او آماده‌اند تا با خود به توافق برسند. او به این دسته از انسان‌ها می‌گوید:

"باید موانع پیش رو را کنار زد و مستقیم به سوی مشکل حقیقی گام برداشت".

به نظر می‌رسد جملات این نویسنده و دیدگاهش برای آن‌ها که در اندیشه‌های هر روزه‌شان گریزی به معنای زندگی، مرگ و خوشبخت زیستن می‌زنند، راهگشا یا حداقل التیام بخش باشد، آن‌ها که در ذهن خود یا گوشه کتاب یا دفترچه یادداشتی جملاتی این چنینی نوشته‌اند:

"سودای گم و گور شدن و دست از همه چیز شستن، شبیه هیچ چیز نشدن و از بن ویران کردن هر آن چیزی که ما را آن کرده که هستیم، و برنامه حال حاضر را فقط تنهایی و هیچ بودن قرار دادن و بازگشت به یگانه برنامه‌ای که می‌تواند سرنوشت ما را ناگهان از نو بسازد. این وسوسه‌ای همیشگی است. باید در برابرش مقاومت کرد یا خود را به آن وا داد؟ آیا می‌توان زندگی یکنواخت و تکراری را زیست و دائماً در تسخیر اندیشه‌ی اثری بود که باید آفرید؟ یا باید زندگی خود را با این اثر هماهنگ کرد و برق صاعقه را دنبال کرد؟" (یادداشت‌ها- جلد اول-صفحه 191).

دیدگاه‌ها   

#1 بیژن امیری 1395-01-31 02:10
با سلام.ضمن تشکر از مطلب فوق العاده شما که بسیار تفسیر درخشانی از جهان نوشته های آلبر کامو بدست خواننده غیر حرفه ای نظیر اینجانب می دهد که اغلب عادت کرده است مفاهیم صرفا پوچ و بالاخص موضوعات از خودبیگانگی را به شکلی خامدستانه از خلال نوشته های ادبی نویسنده ای مانند کامو برداشت نموده و نظری قطعی در این باره صادر نماید و این نتیجه گیری های بعضا تک بعدی شاید نتیجه غلبه فضای فکری موجود در ایران است و دلیل اساسی آن کمبود مطالعه و فقدان پژوهش های عمیق . به هر حال این مقاله بسیار در باز اندیشی و مداقه در تفکرات کامو راه گشا و ارزشمند است.
سپاس از سرکار خانم توکلی.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692