گفت و گوي كوتاه با بهمن بابائي درباره ي داستانِ بلندِ «روز در گذشت»/ سميرا كاظمى

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

گفت و گوي كوتاه با بهمن بابائيدرباره ي داستانِ بلندِ «روز در گذشت»

سوال: داستان بلند «روز در گذشت» به تازگي به قلم شما منشر شده است. با توجه به نگاه ويژه ي شما به نثر و اصولا زبان، چه تعريفي از ادبيات به دست مي دهيد؟

جواب: ما دنيا را از دريچه ي زبان مي بينيم. يك رويكرد ارتباطي زبان با انسانها در واقع منش هنري و اصطلاحا ادبي آن است. به تعبيري حوزه اي كه بيشترين تخريب و تجاوز را در زبان وارد كرده است، همين ادبيات است. از نگاه ديگر مي شود با زبان ادبي مرزهاي زبان ذهني را به چالش كشيد. البته وارونه ي اين هم صادق است. يعني ادبيات در جايي برسازنده ي تفسيرها و الگوهاي آينده از زبان است.

 

سوال: به همين دليل زبان و نثر داستان گاهي اين قدر دور و دراز و غريبه مي شود؟

جواب: اين ويژگي زبان است. توجه داشته باشيد كه اين چند داستان درباره ي يك داستان است. يعني ما از آستانه ي نظم تحكم يافته ي روايي به درون مي شويم و رفته رفته مرزهاي آشناي اين حوزه را مي شكافيم. زبان هر بار با گذشتن از مرزي تعيين شده ما را وارد دنياي ناآشنايي مي كند. در واقع زبان غريبه نمي شود، بلكه اين ذهن ما است كه وارد يك جهان نو شده و اين ما هستيم كه غريبه ايم.

سوال: به نظر نمي رسد اين رويكرد به زبان و جهان اطراف، در داستان نويسي ما سابقه داشته باشد؟

جواب: نمي دانم. اما چيزي كه روشن است؛ داستان زماني فرآيند ساختمند خود را پيش مي برد و بازي با هر عنصر آن مميز معني است اما زماني ديگر خودِ داستان يا به روايتي ذهن راوي، تبديل به منظرگاه مي شود. در اين مورد جريان سيال ذهن پيشتاز بوده است. يا درونگويي و از اين دست ترفندها... وليكن اينجا مسئله بر سر جدل غير منطقي زبان براي تصاحب مرزهاي ذهن است.

سوال: پيچيده شد و گمانم به همين دليل خواندن اين داستان اين قدر توان مي برد! منظورم اين است كه بيشمار خرده روايت هاي فرعي و ناتمام و در آخر...

جواب: مي شود اينطور تعريف كرد كه اين روايت هاي خُرد، برسازنده ي چهارچوب از هم گسيخته ي روايت بزرگتر است. يعني حدود آن را تعريف مي كند. پس داستان قابل شناسايي و آگاهي بخش است.

سوال: شخصيت «نازي» از يك جاي داستان آغاز مي شود و در يك جايي بدون هيچ نشانه اي از داستان بيرون مي رود. نظر شما چيست؟

جواب: وقتي مولفه هاي يك روايت كلاسيك در اين داستان رعايت نمي شود يعني تا حدودي نويسنده ملزم به بازسازي و تكميل قراردادهاي ثابت شده نيست و بيشتر درگير ساختن تشكيلات تازه و نشانه سازي خارج از نظام شناخته شده است. «نازي» اصلا حضور ندارد. وقتي من در ذهن يك شخصيت داستاني يا خيالي هستم يعني به عبارتي اصلا نيستم. شگفت اينكه خود آن شخصيت داستاني هم در ذهن راوي دست و پا مي زند و فاقد اعتبار واقعي است. در اصل همه ي اينها اعتبار مجازي دارند. درست مثل وقتي كه من حرف مي زنم و شما در خلال شنيدن حرفهاي من، در ذهنتان به خيلي جاها سرك مي كشيد. اما شما واقعا اينجا هستيد.

سوال: گاهي احساس مي كردم يك جور بازي با واژه ها و به هم ريختگي عمدي در كارتان هست. هنگام نوشتن نگاهي هم به خواننده اثر داشتيد؟

جواب: نظر من اين نيست. اين كار و هر كاري را بايد خواند. فهم، براي مرحله ي بعد است. اينجا وقتي در دستگاه يك بُعدي زبان رخنه ايجاد مي شود بايد انتظار اين ناهنجاري زباني را هم داشت. وقتي چيزي را تازه مي بينم آنقدر نگاه مي كنم و كلنجار مي روم تا آشنا بشوم. ذهنِ آموخته، به «معيار» ها عادت كرده است. چه بسا تمام آن قوانين نگارشي مولوف هم زماني بر اساس دروغ، پايه گذاري شده اند. خب بايد هم سو با دروغِ تازه نگاه كنيم. اصولا فهميدنِ دروغ كار سختي نيست. باور كردنش هست كه سخت است. يك عمر همه ي آدم ها همين كار را با خودشان مي كنند. گاهي مي دانيم اما نمي خواهيم بدانيم. چون نمي خواهيم باور كنيم.

سوال: به همين خاطر سراغ مضمون سفر رفته ايد؟

جواب: من سراغ چيزي نرفته ام. اين زبان است كه سفر مي كند. زبان در ذهن من سفر مي كند. به همين خاطر سلندر است. مثل باد به هر كجا كه بخواهد مي وزد.

سوال: شخصيت هاي اين داستان خيالپردازي مي كنند. اين وجه غالب داستان است. چرا؟

جواب: البته! آنچه هر پديده اي را وادار به حركت مي كند به نظرم خيال است. هر ذره اي از نظام هستي ميل به دگرگوني دارد و اين از خيال آغاز مي شود. يك نوع گرايش آرمان خواهانه در جهت ميل به تعالي. همه ي اينها در زمان خلاصه مي شود. ضمنا زمان، باور و تاييد مناسبي براي اين ايده است. در ذهن من كه اينطور بوده است لااقل. تا جايي كه به من مربوط مي شود خيالبازي هيچ مانعي ندارد. گرچه پايان خوشي هم ندارد. شخصيت «سرباز» در داستان با اين شيوه به نوعي زمان را به سخره گرفته است.

سوال: در داستان «نازي» گويا چيزي را باور ندارد. ولي در آخر گويي عاشق باقي مي ماند. در انتها با آن انگشت اضافي چه مي كند! انگار تن به مسير تازه داده است و از كهنگي بيزار است. اين عبارت در خود داستان هم موجود است!

جواب: راستش اين است كه بايد ديد آنچه امروز ما عاشقانه گي مي ناميم در گذشته چه مسيري را پيموده است. آن تصوير ازلي از كجا پيدا شده است؟ مردي جوان كه دوزانو نشسته است و در يك دست پياله اي دارد و در دست ديگر دامان معشوق را گرفته است. معشوق اما مكرر گريزان است؛ در سير تاريخ. ما يك تاريخ بسته داريم. آنرا بدرستي پشت سر نگذاشته ايم. تاريخي كه هنوز پيش روست. اصلِ بازگشت به كهن نمونه هاي ازلي از كجا مي آيد! درست مثل يك گِره است. يعني وقتي كه از شش جهت راه بسته مي شود، در سر سوداي يك جهان آرماني شكل مي گيرد. آنچه ما را به گذشته فرا مي خواند چيست؟ همين. دوره ي مادرسالاري و سلطنت ذهني زن به نظر جاي خوبي است. نازي بيزار است البته از زبان يك شخصيت داستاني و همزمان راوي كه همدرد است با شخصيت ها. شايد مقايسه، شايد هم داوري اين تناقض را حل كند. هر كاري مي كند به خودش مربوط است. شايد بي پاياني يعني نبودن پايان. يعني بي انتها ست. و قرار است تا ابد تكرار شود...

سوال: مثل يك شوخي تلخ!

جواب: اين ما هستيم كه شوخي ها را مي سازيم! يك واكنش به شدت رواني در برابر شكست، تحقير، تهديد، و حتا مرگ! در داستان به نظر مي رسد زندگي يك شوخي است. يك شوخي خُنك با مرگ!

سوال: در طول داستان از شاه طهماسب و شهر قزوين آهسته آهسته مي رسيم به جنگ دوم جهاني و انقلاب و بعد جنگ تحميلي و همه ي اينها وجه تاريخي داستان را پر رنگ مي كند. با همه ي اين آشوب و جنگ و خون ولي در پايان انگار زندگي هنوز جاري ست...

جواب: (مكث). هميشه همينطور بوده است. انسان در تلخي زيست مي كند. گاهي به زندگي تلخ خود پايان مي دهد، مثل «پيرمرد» اين داستان و يا با خيال ِ پايان، زيست مي كند. و گاهي مانند «نويسنده» ي داستان با اين تلخي بي پايان سر مي كند اما به كمك فراموشي! شايد اين داستان از تلخي بزرگ تري مي آيد آن هم خاطره ي فراموشي است.

سوال: در پايان وضع نشر كتابهاي داستاني را همچنين داستان نويسي را چطور مي بينيد؟

جواب: اين كتاب در پانصد نسخه از نشر سايه گستر منتشر شد. اين يعني از هر جا كه بخواهيم مي توانيم شروع كنيم. در ادامه براي من كيفيت و توانمندي كار هست كه ارزش دارد، چه اين و چه آن. هر داستاني مثل هر آدمي بايد روي پاي خودش بايستد، در غير اين صورت محكوم به فناست. اميدوارم وضعيتِ شگفت انگيزِ نشر و پخش كتاب هم روزي حلقه ي قاعده مند خود را در كشور ما پيدا كند. و... از شما تشكر مي كنم.

http://velaiatnews.com

دیدگاه‌ها   

#1 بهراد 1394-07-06 22:25
با سلام
ممنون از شما و خسته نباشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692