• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • گزارش جلسه‌ی نقد و بررسی رمان «جهان آشوب» اثر «اسدالله عمادی» «ناهید گرامیان»/ اختصاصی چوک

گزارش جلسه‌ی نقد و بررسی رمان «جهان آشوب» اثر «اسدالله عمادی» «ناهید گرامیان»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

گزارش جلسه‌ی نقد و بررسی رمان «جهان آشوب» اثر «اسدالله عمادی» «ناهید گرامیان»

وظیفه نقد ستایش یا رد هنرمند نیست، بلکه نقد اثر اوست."

کارگاه نقد داستان هم‌نگر ساری جلسه نقد و بررسی رمان "جهان آشوب" از "اسد الله عمادی" را برگزار کرد. در این نشست که تعداد زیادی از اعضای کارگاه حضور داشتند، نویسنده رمان اسدالله عمادی نیز حضور یافت. و در این میان حضور تعدادی از اهل قلم و ادیبان و پژوهشگران استان بسیار چشمگیر بود. از جمله آقایان: محمود جوادیان طیار یزدان پناه احمد داداشی مهدی قریشی حسین حیدرزاده جهانگیر اشرفی احسان مهدیان علی تیموری و خانم‌ها: فریده یوسفی حسین پور که حضورشان جلسه نقد را پربارتر کرده بود. نخست حسین اعتمادزاده سرپرست کارگاه، ضمن تشکر از همه‌ی شرکت‌کنندگان خصوصاً اهالی عرصه ادبیات و نیز آقای اسدالله عمادی، گفت: دوستان پیشکسوت ما به این باور رسیدند که اثرشان باید نقد شود، زیرا که جایگاه نقد را شناخته‌اند.

امروز ما با رمان "جهان آشوب" کار داریم، نه با نویسنده‌ی آن. بعضی‌ها فکر می‌کنند که نقد یعنی ستایش هنرمند. در صورتی‌که ما با هنرمند کار نداریم. و همه‌ی این مشکلات بر‌می‌گردد به این اصل که متاسفانه در جامعه‌ی ما "نقد" جا نیفتاده است. در کارگاه‌مان، نقد بر این اساس است که دوستان می‌توانند بحث‌های محتوایی بکنند، چون محتوا بر اساس سلیقه فردی می‌تواند باشد. البته در نظر هم داشته باشیم که رمان، بیانیه سیاسی نیست. اما در بحث ساختاری، اصلاً کلی‌گویی نداریم و حتماً باید با دلیل و مدرک باشد. اینجاست که متوجه می‌شویم نیاز به دانش نقد داریم. تا ندانیم که نویسنده چه سبکی یا چه ژانری را انتخاب کرده است، تا ندانیم که روایت آن مدرن است یا کلاسیک و یا ...، تا جریان ادبیات کلاسیک مدرن و پسا مدرن را نشناسیم، نمی‌توانیم نظر بدهیم. به نظر من ساختار و محتوا در خدمت هم هستند. امروز نویسنده رمان در جمع ما حضور دارند. آیا آقای عمادی باید از رمانش دفاع کند؟ به نظر من، نه. چون ممکن است در ایران پنج هزار نفر این رمان را بخوانند. آیا

آقای عمادی باید بیاید و به تک تک افراد جواب دهد؟ ما معتقدیم که متن باید جواب بدهد.

نظر من این است که آقای عمادی هم می‌تواند به تک تک افراد جواب دهد و هم می‌تواند یک جمع بندی در رابطه با کارگاه داشته باشد و رهنمودهای خودشان را به کارگاه بدهند. ایشان می‌توانند نظر بدهند که اعضای کارگاه چقدر با نقد آشنا هستند. رهنمودهایی که امروز آقای عمادی می‌توانند داشته باشند، برایمان بسیار مفید خواهد بود. حال ایشان صاحب اختیار هستند. هم می‌توانند به تک تک اعضا پاسخ دهند و هم می‌توانند در رابطه با کارگاه اظهار نظر کنند. اما این نکته را هم در نظر داشته باشیم که دوستان ما از پیشکسوتان می‌خواهند که به ما کمک کنند. و حالا با این مقدمه می‌شنویم نقطه نظرات دوستان مان را و با ویژگی‌های این اثر بیشتر آشنا می‌شویم.

سپس اعضای نشست به نقد رمان پرداختند.

مهدی فرج‌‌پور:برای نوشتن رمان، لازم است که نویسنده در فضای شکل‌گیری داستان باشد. ساختار آن جا را بشناسد و از ساختمان و فضای آن جا اطلاعات کافی داشته باشد. ویژگی کسانی مثل حافظ را بشناسد. باید شاعر باشد و شعر را بشناسد. شرح و نزول شعر را بداند، وگرنه نمی‌تواند این رمان را بنویسد. که اتفاقاً در مورد رمان جهان آشوب این اتفاق اقتاده است. من مضمون این داستان را نابسامانی‌های اجتماعی و فرهنگی می‌دانم و درون مایه را عشق و امید. داستان در دو فضا حرکت می‌کند. ولی بیشتر در فضای گذشته حرکت می‌کند. مگر این که ما بخواهیم به گونه‌ای آن‌ها را برابر کنیم. زاویه دید راوی دانای کل مربوط به زمان پیشا مدرن است. و قدرت مطلقه همراه با نظام فکری و اندیشه است. گویی همه موجودات بی‌جان هستند و از طریق راوی دانای کل، دم مسیحایی داده می‌شود. مشکلش هم این است که دموکراسی را رعایت نمی‌کند و خودش همه چیز را به همه تحمیل می‌کند. در واقع دست و پای نویسنده را می‌بندد و نویسنده نمی‌تواند شخصیت‌های داستانی را پر و بال بدهد. در دو فضای مختلف در این داستان، حال و گذشته، نابسامانی‌های مشترک دارند. در زمان حال، راوی اول شخص و در زمان گذشته، سوم شخص است و گاهی خطابی می‌شود، یعنی دوم شخص. در داستانی که مربوط به گذشته است و سوم شخص روایت می‌کند، رفت و برگشت‌هایی دیده می‌شود. همچون ص 96 در خانه جهان ملک خاتون که ذهن حافظ به گذشته می‌رود. به نظر من اگر این جا با یک تک‌گویی، رفت و برگشت زمانی انجام می‌گرفت، بسیار زیبا می‌شد. تعلیق بزرگی در داستان دیده می‌شود که همان عشق حافظ به جهان خاتون است و خواننده را به دنبال خود می‌کشاند.

ناهید گرامیان:مخاطب با خواندن تنها چند صفحه از رمان پی می‌برد که نویسنده عشق بی حد و حصری به حافظ و اشعارش دارد. این رمان بسیاری از زوایای تاریک و پنهان زندگی حافظ را برایم روشن کرد. به جملات بسیار زیبا و کلیدی در صفحات 210 و 72 (قفس را امیر مبارزالدین نساخت، بلکه جهل مردم ساخت. - تاریخو که نمیشه پاک کرد ...) و نیز نتیجه گیری بسیار جالب مربوط به مهم‌ترین مضمون شعر حافظ در ص 91 برخوردم که بسیار لذت بردم. اشاره کنم که اطلاعات نویسنده از موسیقی و دستگاه‌ها بسیار عالی ست. اما جدا از این ویژگی‌های خوب رمان، به چند مورد که برایم ابهام یا جای سوال داشت برخوردم که به صورت خیلی خلاصه می‌گویم. 1- در رفت و برگشت از حال به گذشته (صفحات 4-134-...) راوی مشخصاً می‌گوید "پلک‌ها را می‌بندم و به شیراز می‌روم". چون این بخش ذهنی نیست، متاسفانه مخاطب با راوی همراه نمی‌شود. خواننده نمی‌تواند بر یک موج سوار شده و با ذهن راوی به گذشته برود و یا به حال برگردد. 2- روایت گاهی گزارشی می‌شود و هیچ حسی در آن نیست. در صفحات 91 136-... راوی با ذکر منابع و کتاب‌ها در صحبت با مریم، ماوقع را شرح می‌دهد که به نظر می‌رسد شاید به این دلیل گزارشی می‌شود. صحنه کشتن ابواسحاق در ص 76 و 77 هم به گونه‌ای ست که هیچ حسی به مخاطب دست نمی‌دهد. ناراحت و غمگین نمی‌شود. شاید باز هم به علت گزارشی بودن متن باشد. 3- چرا مریم بعد از گذشت چندین قرن از مرگ حافظ باید این گونه برخورد کند؟ آیا اغراق آمیز نیست که مثلاً در ص 206 از وقایع شیراز و مرگ عبید شیون کند و بگوید دروغ است؟ شیون او پس از قرن‌ها از مرگ این افراد، هیچ‌چیزی را تغییر نمی‌دهد. آیا مریم وجدان بیدار جامعه است؟ 4- در قسمت هایی راوی دو خط موازی را با هم پیش می برد و همانند‌سازی می‌کند. زن حافظ پس از گفتگو با حافظ به آشپزخانه می‌رود و برمی‌گردیم به زمان حال، مریم پس از گفتگو با راوی به آشپزخانه می‌رود. در این همانند‌سازی اگر راوی زمان حال، حافظ زمان گذشته باشد، مریم نمی‌تواند همان زن حافظ باشد. زیرا به لحاظ فرهنگی می‌توان مریم را با جهان خاتون هم‌سنگ و برابر دانست، نه با زن حافظ. 5- در طول رمان توصیف لباس‌ها را داریم مثلاً لباس جهان خاتون. اما هیچ توصیفی از خانه‌ها و کوچه‌های آن زمان شیراز نداریم و به همین دلیل مخاطب نمی‌تواند با حافظ در آن کوچه و پس کوچه‌ها برود و در آن فضا و آن جغرافیای منطقه قرار گیرد. 6- راوی در بخش‌هایی از رمان خطاب به مریم می‌گوید که بوی مرگ می‌آید، خبرهای بد در راه است، قارقار کلاغ‌ها (ص 324-358) و با صراحت می‌گوید که خبرهای بد در راه است و سپس در فصل بعد ماجرا را شرح می‌دهد. آیا بهتر نبود که این کار با این صراحت انجام نمی‌شد و متن برای مخاطب کشش ایجاد می‌کرد و به دنبال خود می‌کشاند؟ 7- در بخش 15 زاویه دید عوض می‌شود خطاب به حافظ- و در بخش 16 دوباره زاویه دید به طریق قبل می‌شود. به نظر می‌رسد اگر این تغییر زاویه دید هم انجام نمی‌شد، در روند داستان هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. چرا این تغییر زاویه دید انجام شد؟

حسن قربانی:رمان جهان آشوب زندگی حافظ شیرازی را در قالب روایت داستانی بازگو می‌کند. در کنارش گریزی هم به تاریخ و زمان زندگی حافظ و سلسله مظفریه می‌پردازد. رمان حسن‌های زیادی دارد همچون، شخصیت‌پردازی خوب دیالوگ‌های متناسب با شخصیت مخصوصاً عبید زاکانی که رگه‌هایی از طنز دارد. ولی با وجود همه این مطالب از عدم وجود یک قصه خوب رنج می‌برد. فقط همین امر باعث می‌شود تا رمان یک دستی و توازن خود را از دست بدهد. هر‌چند رمان خیلی خوب شروع می‌شود و مخاطب را خیلی زود جذب می‌کند ولی در ادامه می‌بینیم که رمان به یک سکون و ایستایی که علتش همان نبود قصه متناسب است، دچار می‌شود. و باز هم به همین دلیل نویسنده نتوانست تعلیق مناسب را ایجاد کند. هر چند که خواست با داستان عشقی حافظ و جهان ملک خاتون در روایت دوم و راوی و مریم در روایت اول این تعلیق را ایجاد کند، اما زیاد موفق نبود. به علت ایستایی و عدم حرکت مناسب، داستان انگار پیش نمی‌رود. نویسنده مجبور است با شخصیت‌های رمان بازی کند. حافظ را به خانه گلندام بکشاند و یا گلندام را به خانه حافظ. یا هر دو به خانه جهان بروند. هر چند در ابتدای رمان این امر قابل توجیه و دلپذیر نشان داده می‌شود، اما در ادامه باعث سکون رمان و دل زدگی مخاطب می‌شود. و متن رمان حالت گزارشی به خود می‌گیرد. طوری پیش می‌رود که انگار با یک اثر تحقیقی در مورد حافظ روبرو هستیم نه رمان. در آخر نباید از شخصیت‌پردازی خوب این رمان گذشت. در طول رمان؛ شخصیت‌ها با شرایط داستان شکل عوض می‌کنند و عکس العمل های مناسب آن‌ها با دیالوگ‌های در خور همان شخصیت، یکی از بارزترین قسمت رمان است. هر چند که واکنش‌های اغراق‌آمیز هم دیده می‌شود. مثل واکنش مریم نسبت به بیماری حافظ یا مرگ حافظ ص 207- آیا پس از گذشت قرن‌ها از این واقعه، این واکنش‌ها غیر عادی نیست؟ آیا از این دست واکنش‌ها از جذابیت رمان نمی‌کاهد؟ ولی با همه‌ی این کاستی‌ها که در هر اثر هنری وجود دارد، از این که نویسنده با اشرافی که به زندگی حافظ دارد، موضوعی این چنینی که منابع اندکی در دسترس است را انتخاب کرده، قابل تقدیر است.

محمد اسماعیل کلانتری:بابت تحقیقات بسیار جامع و کاملی که استاد داشتند به ایشان تبریک می‌گویم. هر جا نامی از بزرگان ادب و حکومتی آن روزگار برده شد، همگی مستند بودند. استعاره‌ها و توصیفات نمادین بسیار زیبایی داشتند مثل (قار قار کلاغ‌ها قبل از بروز فاجعه) که نمادی از حمله عنقریب مغول‌هاست. یا (بیرون آمدن افعی و مار) نمادی از به قدرت رسیدن نا به کاران تعبیر شده است. دل نوشته‌هایی چون (عاقبت آدم‌های بزرگ، انزواست) که این‌ها می‌تواند حرف‌های نزده آدم‌هایی باشد که دهان خود را مهر کردند و دوختند. اما در رابطه با همین رمان سوالاتی برایم پیش آمد. که به این شرح است. 1- چرا استاد عمادی معنی بعضی از لغات را جلوی همان کلمه و در همان سطر آورده است؟ این همه زحمت کشید و مرا به دوران حافظ برد، جلوی مهمان‌ها به جای چای و نسکافه، جوشانده گل گاوزبان و دم کرده بابونه گذاشت. آن وقت جلوی کلمه "بیطار" می‌نویسد، دامپزشک. حلاج، پنبه‌زن. چرا با این کار ما را متوجه حضور خود می‌کند؟ آیا این به آن همه فضاسازی زیبا و استادانه خدشه وارد نمی‌کند؟ 2- روی چه مستنداتی نام دستگاه‌های موسیقی آورده شد؟ طبق تحقیقی که من کردم در دوران حافظ اصطلاحاتی همچون، همایون و ماهور و شوشتری نبوده است. 3-"حب السلاطین" به تریاک تعبیر شد همراه با وافوری که دسته آن نقره‌کوب بود. در صورتی که آشنایی ایرانیان با وافور، دو سه قرن اخیر می‌باشد و تریاک هم در دوران حافظ به عنوان داروی پادزهر به کار می‌رفت. و اصلاً شبیه دانه سبز نیست. 4- چرا حافظ در یکی از دیالوگ‌های این کتاب از "بیت الطف" (مترادف نجیب خانه امروزی) اسم می‌برد، ولی در کل دیوان اشعارش همواره خرابات گفته است؟ البته این اصطلاح کنایی در آن زمان متداول بوده، ولی بهتر نبود از زبان دیگران عنوان می‌شد؟ 5- این جمله ص 365(هیچ پیامبری در سرزمین خود به پیامبری مبعوث نشد) کنایه از چیست؟ چون یقین دارم که استاد بهتر از هر کسی می‌داند که پیامبران ما در سرزمین خود به پیامبری مبعوث شدند ولی رسالتشان در سایر سرزمین‌ها نفوذ کرده است.

حسین ونداد: این نوع نوشتن کار بسیار سختی است. تا به حال سابقه نداشته که دو تا دیوان شعر بخوانند و داستان بنویسند. داستان‌هایی در زمینه تاریخی داشته‌ایم که نویسندگان بر اساس دانسته‌هایشان بنویسند، اما به این شکل که دو دیوان شعر در کنار هم قرار داده شوند، تا به حال نبود. آن هم وقتی 7 الی 8 قرن با ما فاصله زمانی دارند. کار بسیار سختی بود و تخیل خوبی هم به کار رفت. ممکن است که همه‌ی افرادی که در این رمان از آن‌ها نام برده شد، شناخته شده هم نباشند. یکی از پر آشوب‌ترین دوران تاریخی فارس و یزد و... به تصویر کشیده شد. دوران زندگی حافظ، دوران در هم ریخته و مغشوشی بود. امروز مغول فردا یک خاندان دیگر. هر روز یک امیری می‌آمد. باید تاریخ اجتماعی این دوره را مطالعه کنیم و تاریخ اجتماعی زمان حافظ را بدانیم. بدانیم که امیر مبارزالدین که بود؟ شاه شجاع که بود؟ حافظ هیچ‌گاه با جهان خاتون ازدواج نکرد. رابطه‌شان به شکل کلامی بود و تا به آخر به شکل کلامی باقی ماند. داستان‌های عاشقانه یا بر اساس رقابت مردان به وجود می‌آید و یا حسادت زنانه. مثل داستان خسرو و شیرین که رقابت خسرو و فرهاد است. آقای عمادی در بعضی از جاها بسیار خوب از ماجراهای عاشقانه استفاده کردند. یا بسیار خوب از جملات کلیدی استفاده کردند. مثل (از اسب افتادیم، از اصل که نیفتادیم.) اما چرا شما در این داستان حافظ را با عبید مقابله کردید؟ بهتر نبود با خواجوی کرمانی این کار را می‌کردید؟ درست است که عبید سال‌ها در شیراز زندگی کرد. شعر حافظ و خواجو هم بسیار به هم نزدیک است. آیا به این علت که اشعار عبید زمینه طنز دارد استفاده کردید؟

بهشته ونداد:بر این باورم که نوشتن یک رمان برگرفته از وقایع تاریخی کار بسیار سختی ست. چون یک تاریخ پشت این ماجراست. وقتی نویسنده قلم را به دست می‌گیرد که بنویسد، کارش سخت می‌شود و باور پذیری را هم سخت می‌کند. به هر حال نویسنده می‌تواند یک داستان جدید و نو را خلق کند ولی اگر قرار باشد که رمانی نوشته شود که شخص اول آن حافظ باشد که کار دیگر بسیار سخت تر می‌شود. به یاد رمان کیمیا خاتون اثر سعیده قدس افتادم. با خواندن آن رمان، ذهن من نسبت به مولانا خیلی خراب شد. پس نویسنده قهاری باید باشد که بتواند داستانی این چنینی خلق کند. چرا که مسئولیتش در برابر نوشته‌هایش بسیار سنگین و سخت است. در رابطه با زاویه دید رمان سوالی دارم. ص 6 فکر می‌کنم که ناگهان سوررئال می‌شود. شیوه‌ی اول و وسط و آخر رمان مرا می‌کشاند به سمت داستان‌های کلاسیک. نام رمان برایم جالب بود. نام رمان مثل اشعار حافظ ایهام داشت. می‌تواند جهانی پر از بلوا و آشوب است باشد و یا می‌تواند جهان خاتون و یا افکار حافظ باشد. عشق ممنوعه، تعلیقی بود که نویسنده مخاطب را تا پایان برد. در انتها حس بسیار قشنگی گرفتم از عشق حافظ و جهان خاتون که هم دیگر را بسیار درک می‌کردند. نقطه قوت داستان، آشنایی نویسنده با موسیقی و دستگاه‌های موسیقی بود که هارمونی بین شعر و موسیقی به وجود می‌آورد.

محمد نوروزی ولوجایی:به نظر من وقتی یک رمان این چنینی را می‌خوانیم نمی‌توان به بخش تاریخی‌اش تکیه کرد. چون منطق تاریخی بر منطق داستانی غلبه می‌کند.

حسین حیدرزاده:مسئول "فصل فرهنگ" آمل هستم و فعالیت‌های داستانی را در ساری دنبال می‌کنم و قبلاً هم کتاب و مقالات آقای عمادی را خواندم. از آگاهی و اطلاعات تاریخی که آقای عمادی دارند، هیچ شکی به ایشان ندارم. اما در رابطه با این رمان بگویم که از نظر من مشکلاتی وجود دارد. معتقدم داستان یک ساختار است و ارتباط جزء با کل باید وجود داشته باشد. از نظر من داستان ایشان دراماتیزه نیست. در‌حالی‌که زبان فارسی زبان دراماتیزه و ترکیبی است. زبان ما زبان نمایشی است. مثلاً "چشم به راه بودن" می‌گوییم نه، "منتظر بودن" داستان یک سری وقایع است که شخصیت‌ها درست می‌کنند. داستان اول به وجود می‌آید بعد تحلیل‌ها. روابطی بین شخصیت‌ها در فضای داستانی ست که هماهنگی بین فضا و... است و سپس گره‌هایی به وجود می‌آید و بعد خواننده همراه می‌شود، به تعلیق می‌افتد. داستان باید خواننده را به دنبال خود بکشاند. این رمان، این موقعیت‌ها را ندارد. معتقدم یک گرته‌برداری از زبان مازندرانی شده، به گونه‌ای که در 17 خط یازده بار کلمه "که" به کار رفته است. ما در فارسی "هول خوردن" نداریم "هول شدن" داریم. در رابطه با شخصیت‌پردازی از ابتدا تا انتها شخصیت حافظ چه عمقی پیدا کرد؟ مثلاً ندیمه جهان خاتون فقط در یک جا شخصیت داستانی داشت، همان‌جا که به حافظ می‌گوید: خانم مرا اذیت کرد. سپس در همه جای داستان فقط آب‌نبات می‌آورد. اگر قرار است داستان نوشته شود، باید زندگی تغییر کند. زحمت بسیاری کشیده شد برای نوشتن این رمان، ولی اتفاق داستانی نیفتاده است. شخصیت‌ها دراماتیک نیستند. اول باید یک زمینه‌ای چیده شود و بعد واقعه تاریخی را به میان آورد. آقای عمادی در مقاله‌نویسی بسیار قوی و بسیار تسلط دارد. اما من آن زبان و آن تسلط را در این جا ندیدم. چون نگاه محققانه آمد و نگاه عاشقانه نیست. زبان، لحن و موسیقی ندارد. برای هر شخصیتی و در هر موقعیتی اصلاً زبان تکان نمی‌خورد. در‌آوردن و گفتن فاکت‌ها، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. چون از درون مایه فاصله گرفته می‌شود. در بحث شخصیت‌پردازی به نکته‌ای اشاره کنم که اول باید تغییرات شخصیت داستانی فراهم شود و سپس ببینیم که چه اتفاقی می‌افتد. مثلاً در رفتار زن حافظ، تضاد می‌بینیم که زن حافظ که قانع بود، یک دفعه یک شخصیت دیگری از او برزو می‌کند.

محمود جوادیان:واقعیت این است که داستان‌نویسان ما به طور عمده در زمینه زبان ضعف دارند. آقای عمادی در زمینه زبان چیرگی دارند. من زبان راوی را قوی‌تر می‌دانم. در فارسی کلاسیک گفته می‌شد "به اونگاه کرد" ولی بهتر است گفته شود "مریم را نگاه کرد". یا "ناله می‌کرد" را می‌توان گفت "می‌نالید". در داستان‌نویسی فعل‌های مرکب را به جای فعل‌های ساده به کار می‌برند. در زمینه زبان راوی با آقای حیدرزاده موافق نیستم. موردی را باید اشاره کنم، خط تیره را به عنوان جمله معترضه به کار می‌بریم که اگر حذف کنیم، لطمه‌ای نمی‌خورد. یکی از بنیان‌های این داستان، زبان است. داستان نویس اگر در زبان بلنگد، ضعف بزرگی است. ولی من آقای عمادی را در زمینه زبان ستایش می‌کنم.

ظیار یزدان پناه: گفته می‌شود که هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت. دیدگاه آقای عمادی به طور کلی اجتماعی ست و پیرو آن اندیشه است. نویسنده در این رمان، دو زمانه کرده، یعنی ویژگی‌های فرهنگی دو زمان را کنار یکدیگر قرار داد و حرکت می‌کند. مثلاً آنان که در زمان حال هستند وسائل مدرن دارند. اما اندیشه حاکم بر موبایل در خاورمیانه هنوز فئودالیزم است. این حرکت به کندی صورت می‌گیرد. به این معنی که از دوره حافظ تاکنون به سختی تکان خورد. اوباشان خودسر را در دوره حافظ داریم و آلان هم داریم. نویسنده رمان "شهر آشوب" زبان خودش را دارد.

مهدی قریشی:من تنها به یک نکته اشاره کنم که یکی از مشخصه‌های هر کتابی، ایجاد ذوق خواندن است. و من این ذوق وکنجکاوی و هیجان برای خواندن این رمان را در مخاطب دیدم.

رحیم موسوی:به نظرم زبان رمان باید طوری باشد که همه بفهمند. قرار نیست که کتاب را فقط یک عده محدود بخوانند. در واقع رمان باید این جذابیت را داشته باشد که جذب کند.

رویا اکبریان: با خواندن این رمان، با اشعار حافظ ارتباط نزدیک‌تری برقرار کردم. اسم رمان، جهان آشوب که یکی از معانی آن می‌تواند جهان پر آشوب باشد و این که چگونه می‌توان با خرد و دانایی از این جهان پر آشوب گذر کردو دیگر آن که جهان خاتون چه آشوب و غوغایی در دل حافظ شوریده کرد. نویسنده، مجموعه‌ای از وقایع قرن هشتم را به تصویر می‌کشد، اما مریم و راوی فضای اجتماعی امروز را نیز بازتاب می‌دهد. رمان در 46 فصل نوشته شد که گاهی زاویه دیدها در آن عوض می‌شود. به نظر من این رمان بیشتر تصویر شاعرانه دارد و فضای داستانی در آن کمتر دیده می‌شود. در ص 191 بیشتر گزارش خبری دیده می‌شود. رمان، شخصیت‌پردازی خوبی داشت. مثل شخصیت جهان خاتون که زن خردمند و اهل فضل و دانش که در زندگی خصوصی‌اش بسیار اذیت شد. یا شخصیت آقای برهانی که می‌تواند تیپی باشد که در هر زمانی خود را همه چیز دان می‌دانند و به خود حق می‌دهد که داوری کنند. شخصیت عموی مریم در جامعه ما زیاد دیده می‌شود. حتی برادر راوی که به زیبایی نشان داده شد چگونه نسبت به مرگ پدر بی‌تفاوت بودو فقط در فکر تجارت و ثروت‌اندوزی است. به نظر من نویسنده باید مرگ جهان خاتون را برجسته‌تر می‌کرد. هر چند که مرگ او حافظ را پریشان کرد، ولی باید اثر آن را بیشتر نشان می‌داد.

داریوش عبادی:در یک جمله می‌توان گفت که درونمایه داستان این است، می‌توان در تلخ‌ترین شرایط با پناه بردن به عشق و با داشتن امید به زندگی، لحظات زیبایی را ساخت و غم و شکست و مرگ را به هیچ گرفت. در این رمان فضا رنگ- صحنه‌های توصیفی دیالوگ‌ها و... همه عاشقانه و سرشار از شوق و شادی است. هر جا که غم و اندوهی است امید به زندگی و عشق، آرامش را در داستان حاکم می‌کند. همواره زبان شاعرانه و عاشقانه حافظ در سراسر رمان طنین دارد و در واقع یکی از بنیان‌های زبانی رمان "زبان عشق" است. زنده اندیشی در سراسر رمان موج می‌زند. حتی در سیاه‌ترین و سخت‌ترین قسمت داستان، با کمک غزل‌های حافظ، خواننده به شادی و امید به زندگی دعوت می‌شود. به طورکلی اندیشه مسلط در رمان دیدگاه حافظ است. این نگرش در داستان، در برخورد با مسائل اجتماعی ص 204- دیالوگی که با مریم دارد و در مسائل فلسفی ص 287 و... کاملاً مشهود است. ظاهراً به نظر می‌رسد بخش‌هایی از داستان از موضوع خارج شده و به دنبال موضوع دیگری کشانده می‌شود، ولی در بخش‌های پایانی داستان، خواننده متوجه می‌شود همه موضوع‌ها از یک منطق درونی پیروی نموده و از استحکام لازم برخوردارند و اجزاء داستان توسط حلقه‌های نامرئی در کنار هم قرار می‌گیرند و شاید کانون مرکزی خاصی ندارد ولی حافظ محور داستان می‌شود. واز آن یک داستان واقعی که تصویر ظریف روح انسانی حافظ است، ساخته می‌شود. تشریح اوضاع اجتماعی در عصر حافظ با عصر فعلی و این که غزل‌های حافظ دارای کارکرد اجتماعی در همین عصر و نیز دوران آینده خواهد بود، موضوعی ست که نویسنده با جمله‌ی "من از آینده دور می‌آیم" توانسته با عصر حافظ ارتباط برقرار کند و مقایسه‌ای هم داشته باشد.

فیروزه اصفهانی:رمان به شیوه‌ی ادبیات نوشته شد. دوست داشتم عامیانه، لطیف و داستان‌گونه باشد. یعنی همین‌گونه که با هم صحبت می‌کنیم. ولی سبک زبانی‌ای بود که شما ارائه دادید و مورد نظر من نبود. در جاهایی وقتی نقل قول آورده شد، باز تاکید می‌شد که فلانی گفت، که این نکته برای من جای سوال است.

ابوالحسن سپهری:در این رمان که با موضوع "داستان‌های فارسی" به چاپ رسیده است، شخصیت اصلی داستان که اساساً در پیرنگ داستان شکل می‌گیرد، به نام حافظ معرف خاص و عام است که با باز کردن دیوانش فال می‌گیرند و با تفسیر اشعارش زندگی تازه‌ای را آغاز می‌کنند. داستان به شیوه‌ی مدرن آغاز می‌شود. جایی که باید جاذبه‌ای از ابهام برای تشنگی در خواندن آن ایجاد شود، نام حافظ «را تحت اشعاع قرار می‌دهد. "جهان آشوب" در شکلی از مدرن آغاز می‌شود، با ورود واقعیت‌های تاریخی وحدود بیش از 140 شخصیت در آن، به شکل رئالیسم جلوه می‌کند. ولی ماجرای تاریخی در صحنه‌های آفریده شده پیش نمی‌روند و ساختار پیوسته از صحنه‌ها که در آن بایدماجراهای مختلف را نشان دهد، دیده نمی‌شود تا کشمکش‌ها بر احساسات و ادراکات مخاطب خود انگیخته عمل کند. وقتی صحنه نباشد، نماد نیز نمی‌تواند تنوع یابد. به همین علت کلاغ تنها نماد است که بارها تکرار شده است. تغییر زاویه دید در قسمت 15 که به صورت تک گویی درونی آورده شده که شاید بتواند چهره‌ای مدرن به داستان بدهد، ناکافی ست. چرا که شرایط عینی بیش از شرایط ذهنی بر روند آن حاکم است. دیالوگ‌ها نیز به ندرت می‌تواند جایی را به خود اختصاص دهند. حداکثر آن دیالوگ راوی برهانی در ص 253 است. به همین علت به واسطه خطی بودن روایت گاهی، به سمت رئالیسم می‌رود. ولی با آمدن تفسیرها و پیام‌هایی چون ص 71 " آیا همه‌ی آفریده‌ها .... آیا شعر آیینه‌ای ... " "جهان آشوب" گزارش تحقیقی می‌شود. در هر صورت "جهان آشوب" نامی است که در آخرین قسمت‌های آن معنا یافته و جان می‌گیرد. شهامت و جسارت نویسنده در نقد حافظ و معرفی واقعیت وجودی آن ستودنی است.

ایرج عرب:رمان "جهان آشوب" دارای طرح کلاسیک نیست. در این رمان نمی‌توان به طرز روشن زمینه‌چینی، مقدمه، معرفی شخصیت، گره افکنی، گسترش رویداد، خیز حوادث، در هم تنیدگی گره‌ها و اوج گرفتن و پایان را دید. طرح رمان از نظر زمانی دو گانه است. زمان تقویمی با محوریت راوی و شخصیت‌های همراه مانند مریم و برهانی که کنش‌گرند و شخصیت‌های عموی مریم و برادر راوی که شخصیت‌های بدون کنش‌اند. زمان گذشته زمان تاریخ زندگی حافظ است که شعرای نامی آن دوره مانند حافظ، محوریت دارد و جهان خاتون و گلندام و عبید و مبارک شاه، کنش گران اصلی و سلاطین و وزرا و... بدون کنش یا شخصیت‌های کم تاثیرند. این دو گانگی زمانی با در هم تنیدگی و انتقال مدام است. روایت غالب در رمان فرد گرایانه است و در متن کامل کلیت روایی می‌گیرد. یکی از مواردی که با خواندن این رمان در ذهن مخاطب می‌ماند، کلمه عشق است و به ویژه عشق حافظ به جهان خاتون و متقابل. لحظه‌های ناب عاشقانه، لحظه‌های ریزی ست که عاشق و معشوق بدان دچار می‌شوند. این لحظه‌های ناب کم است ودر سایه روایت‌های توضیحی کم رنگ شده است. عقب نشینی روایت در رمان، در ص 62 موجب شده است که حالت عاشقانه جلوه کند. "... می‌رود به طرف آینه و چهر ه اش را نگاه ..."در این جا عشق ملموس‌تر می‌شود. رمان دنیای تضاد و تقابل است. دنیای نمایشنامه‌واری است که از دو نیمه ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها تشکیل می‌شود. چراغ نویسنده در رمان جهان آشوب بر نیمه ارزش‌ها و قهرمان‌ها تابیده است، اما نیمه ضد ارزش‌ها و ضد قهرمان‌ها در سایه و حتی در تاریکی مانده است. کنش‌های ضد انسانی را فقط با روایت توضیحی می‌شنویم. با شنیدن این روایات هیچ احساسی برانگیخته نمی‌شود. رمان از نظر شخصیت‌ها گشادگی بهتری دارد. حافظ با عیان نمودن تناقضات آدمی به شعر شگفت خود دست یافت. سرزنش محتسب و واعظ و شیخ و صوفی، همه این شخصیت‌ها جنبه منفی زندگی شاعرند. شخصیت‌های مثبت به واسطه شعر او حضور دارند. خراباتی و رند و می‌فروش و ساقی، و رمان تجلی این‌ها ست. جایگاه رمان با بیان مسائل شعری، تفسیرهای شاعرانه و بحث‌های متعدد، متزلزل شده است. رمان باید در گیر و دارد زندگی هم قرار گیرد. نقش‌ها و کنش‌ها باید زنده باشند. غربت حافظ را باید نشان داد. با روایت و شعر خواندن نمی توانت غربت زدگی را به مخاطب داد. حس آمیزی ایجاد نمی‌شود. علیرغم این مسائل، در ساختار سازی متوازن این رمان، آنچه از ظلم و فقر و مصائب اجتماعی ست، در نیمه ذهنی رمان دیده می‌شود. رمان "جهان آشوب" با همه تکنیک و تاکتیک داستانی خود و با همه زیر و بم ساختاری و با همه کم و کاستی‌های خود، آشکار سازی تاریخی است که بستر زندگی یک هنرمند است. نمایی از یک بخش تاریخ این کشور که در هر برهه‌ای تکرار شده است. تکرار خواهد شد. حافظ و راوی رمان به وصال خود نرسیده‌اند و انگار خواسته‌اند که این عشق بماند که راه عشق راه ناتمامی ست. رمان "جهان آشوب" هشداری به همه تاریخ است که آگاه باشند پشت پنجره همه، کلاغی می‌خواند و خود را به شیشه می‌کوبد تا وارد شود.

پس از این که تعدادی از اعضای نشست، نظرات خود را بیان کردند، حسین اعتمادزاده جهت جمع‌بندی نظرات و نیز بازگو کردن زوایای دیگر این رمان گفت: قبل از هر حرفی این نکته را تاکید کنم که نویسندگان بدانند خوانندگان با وسواس کتاب را می‌خوانند و نظر می‌دهند. منتقد هم باید به دانش نقد و ادبیات تسلط کامل داشته باشد. منتقد باید جریان داستان‌نویسی را بشناسد و بداند که نویسنده از کدام جریان داستان‌نویسی در شیوه نگارشش بهره برده است. در رابطه با رمان "جهان آشوب " اگر مشخص‌تر نظر بدهم، نخست باید پی ببریم که نویسنده‌ی داستان از کدام شیوه‌ی روایت برای ساختار داستانش بهره برده است. همانطوری که دوستان کارگاه می‌دانند، روایت بعضی از داستان‌ها به دلایل پیچیدگی‌اش، باعث می‌شود برخی از خوانندگان در درک درست آن با دشواری مواجه می‌شوند. رمان "جهان آشوب" از آن دسته داستان‌هایی است که برخی از خوانندگان را در شناخت روایت بر سر دوراهی قرار داده است. بنابراین ابتدا باید بدانیم شیوه روایت به کار رفته جزء کدام روایت جریان داستان‌نویسی رئالیستی، مدرنیستی، پسا مدرن است. به خوبی می‌دانیم روایت در این سه جریان تفاوت‌هایی اساسی دارند. در رمان "جهان آشوب" نویسنده از دانای کل محض برای نگارش داستانش استفاده کرده است. اولین سوال این است، این روایت دانای کل، کدام دانای کل است؟ دانای کل در هر سه جریان داستان‌نویسی کاربرد دارد و نویسندگان از شیوه‌ی روایت دانای کل استفاده می‌کنند. اما اگر نویسنده‌ای با ویژگی روایت دانای کل آشنا نباشد و به درستی از آن استفاده نکند، به ساختار داستانش لطمه می‌زند و خواننده را در شناخت ساختار داستان که روایت رکن اصلی آن است بر سر دو راهی قرار می‌دهد. روایت دانای کل "باز گویی" در داستان‌های رئالیستی، راوی همه‌چیز دان، راوی مستقیماً همه چیز را برای خواننده می‌گوید. از وقایع گذشته گرفته تا احساسات و افکار درونی تمام شخصیت‌های داستان را بیان می‌کند. اما روایت دانای کل در داستان‌های مدرنیستی، دانای کل معطوف به ذهن شخصیت‌ها، راوی از طریق ورود به ذهن شخصیت و روایت مستقیم از افکار و اندیشه‌ها را با شیوه نشان دادن بازگو می‌کند. روایت دانای کل در داستان‌های پسا مدرن، روایت محض از طریق بازگویی است. همانطوری که "دیوید لاج" در کتاب "نظریه رمان" آورده، روایت در رمان پسامدرن سیلان ذهن تبدیل به سیلان روایت شده است. سیلان روایت یعنی راوی به دنبال یک روایت منسجم نیست، بلکه پیاپی از یک روایت به روایتی دیگر می‌پردازد. کل رمان در نگاه اول نامنسجم است. بنابراین انسجام روایی رئالیستی در رمان رعایت نخواهد شد. در پاسخ دوستی باید عرض کنم بسیاری از داستان‌های امروزی اگر به شیوه جریان پسامدرن نوشته شود، دیگر آن قصه‌ای را که در داستان‌های رئالیستی داشتیم، نداریم. در این‌گونه داستان‌ها نه یک شروع خواهد داشت و نه یک وسط و نه یک پایان. آغازهای متعدد و پایان‌های متعدد خواهد داشت. دوستان باید توجه کنند فقدان گره گشایی، استفاده وسیع از خیال پردازی، اغراق بیش از حد از جمله تکنیک‌های داستان پسامدرن است. چنانچه نویسنده‌ای در به کار‌گیری این موارد و سایر عناصر همچون، سیلان روایت موفق باشد حتماً می‌تواند بینامتنیت هم داشته باشد. به این منظور از کولاژ یا تکه‌گذاری می‌تواند استفاده کند. در این روش نویسنده از بریده‌های روزنامه و اخبار یا قطعه‌ای ادبی، قطعه‌ای از یک نمایشنامه یا بخش‌هایی از کتاب‌ها از طریق بینامتنی هم می‌تواند بهره ببرد. نویسنده رمان جهان آشوب تلاش کرده به سمت پسا مدرن حرکت کند، اما وفاداری به رئالیسم و حقیقت مانندی داستان را مابین رئالیسم و پسا مدرن قرار می‌دهد. نکته‌ای که فراموش نکنم و حتماً اشاره شود اینکه این رمان، رمان تاریخی نیست. اگر بگوییم رمان تاریخی ست، ظلمی است که به نویسنده کرده‌ایم. چون رمان تاریخی تکنیک خاص خودش را دارد. و تعریف مشخصی دارد. بر این باورم که روی زبان داستان باید کار شود. در داستان‌های ما نثر ادبی دیده می‌شود. در داستان باید از زبان گفتار استفاده کنیم. بعضی از دوستان معتقدند که روایت رمان باید تصویری باشد و برخی برعکس، می‌گویند در سیالان روایت نیازی نیست که روایت تصویری باشد. به هر حال جمع دوستان اتفاق نظر داشتند که "جهان آشوب" را به عنوان یک رمان می‌پذیرند و به این نتیجه رسیدند که مشخصات یک رمان را دارد ولی در روایت آن دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. و کلام آخر این که همه می‌پذیریم نویسنده با این رمان به سمت پسامدرن حرکت کرده است.

در این‌جا حسین اعتمادزاده از نویسنده رمان "جهان آشوب" اسدالله عمادی دعوت کرد چنانچه توضیحاتی برای اعضای نشست دارد، ارائه کند.

اسدالله عمادی در آغاز سخنانش از نقش کارگاه نقد داستان هم‌نگر ساری گفت و اشاره کرد: در پهنه‌ی استان مطمئنم که برای نویسندگانی که قد کشیدند و یا خواهند کشید کارگاه نقد هم‌نگر نقش به سزایی دارد. سپس در رابطه با رمان جهان آشوب گفت: سال 54 یعنی 40 سال پیش اولین کتابم را منتشر کردم به نام "گون‌های کوهی" که داستان بود. در آن زمان دانشجو بودم. رمان بعدی من "خاطرات برای شیفتگان" بود که به شیوه نو و تکثیر شخصیت نوشتم.. سپس "رویاهای ببر عاشق" را چاپ پس کردم و حال پس از چهل سال رمان "جهان آشوب" را زیر چاپ بردم. از همان سال‌های دور در بیشتر نشست‌های داستان‌نویسی در تهران و شهرستان‌ها شرکت کردم. در محضر بزرگان ادبیات و داستان بودم و به یک جمع بندی رسیدم که متاسفانه در داستان تابع روایت‌های کلان هستیم. سال‌هاست که بسیاری از افراد، دولت آبادی و گلشیری را داستان‌نویس نمی‌دانند. آناننمی‌دانند که در ادبیات داستان‌نویسی همچون سایر هنرها، مکتب‌های گوناگون و صداهای گوناگون داریم. وقتی داستان‌های بورخس را می‌خوانند، لابد فکر می‌کنند مقاله است. اگر داستان‌های اورهان پاموک را بخوانند، فکر می‌کنند که روایت تاریخ است. داستانی که جایزه نوبل گرفته و ماجرایش در آفریقا می‌گذرد را بخوانند بازهم می‌گویند مقاله است. آنان نمی‌دانند که باید به سبک‌های مختلف ایمان بیاوریم. دوره روایت‌های کلان تمام شده است. به عنوان یک داستان نویس به روش‌ها و نقدهای گوناگون معتقدم. این کاملاً سلیقه‌ای ست که شما رمان "رویاهای ببر عاشق" را به سختی می‌توانید بخوانید. بله، سلیقه‌ای است. این رمان همان دوره، جزء هشت رمان برتر ایران شده بود. در تهران شبکه‌های ارتباطی قوی‌تر است. طبیعی ست که بسیاری از کارها بیشتر و زودتر مطرح می‌شود. در شهرستان، فاقد کانال‌ها و ارتباطات قوی هستیم. "رویاهای ببر عاشق"را بارها نوشتم و بارها متن را پاره کردم. به دوستان داستان‌نویسم دادم که بخوانند و نظر بدهند. تمام سعی من این بود که در آن رمان، تکنیک‌های جدیدی را به کار ببندم. در رابطه با رمان "جهان آشوب" سال‌ها تحقیق و پژوهش داشته‌ام. انگیزه‌های بسیار قوی برای نوشتن زندگی حافظ داشتم. حافظ واقعاً نگاهم را به زندگی عوض کرد. جهان خاتون، زن گمشده‌ی حافظ بود. ولی مثلاً شخصیت "جعفر قلی" را من ساختم. از کتاب‌های تاریخی در لابلای رمان نقل قول کردم. در پاسخ دوستی باید بگویم در آثار پست‌مدرن این حرکت کاملاً طبیعی است و به ما اجازه می‌دهد که از نقل قول و بینامتنیت استفاده کنیم. برای من همیشه راز جاودانگی حافظ سوال بود. چرا بر سر طاقچه همه‌ی خانه‌ها کتاب حافظ دیده می‌شود؟ یک رازی باید در شعر حافظ باشد. یک نکته کاملاً عیان است و آن این که، حافظ در شعرش کانون مرکزی را از بین می‌برد. در واقع روایت هرمنو تیکی داریم. تلاش کردم که رمان هرمنوتیکی بنویسم که هر کسی که خواست به آن نزدیک شود. دوستان عزیز، دوران روایت‌های کلان و درام و داستان‌های سمبولیستی تمام شده است. سعی کردم روایت‌های کلان و قطعی را ندیده بگیرم و کانون مرکزی را از بین ببرم. یک جان غریب در این رمان است که فقط عشق را مایه رستگاری می‌داند. در بحث زبان، به تعداد "که"های آورده شده اشاره شد. ساراماگو می‌گوید این‌ها نشانه‌های سطحی است که وقتی زبان روایتی می‌شود، حرف اضافه کم می‌شود. چه کسی می‌گوید که زبان تهرانی باید معیار زبانی ما باشد؟ مگر احمد محمود در آثارش گویش خوزستانی را به کار نگرفته است؟ پس می‌تواند از گویش‌های مختلف استفاده کرد. در رابطه با مرگ جهان خاتون بله، دوستان حرف شما را قبول دارم که باید مرگ جهان خاتون برجسته‌تر می‌شد. جمله "هیچ پیامبری در سرزمین خود به پیامبری مبعوث نشد" از مسیح است که در رمان به کار بردم. در پایان ضمن تشکر از همه‌ی شما و کارگاه نقد داستان هم‌نگر، تاکید می‌کنم نویسنده اصلاً حضور ندارد و روایت هم نمی‌کند، چون رمان تو در تویی است و باید حداقل دو بار خوانده شود تا به پیچیدگی‌های رمان پی برده و کشف کنید. در ضمن در رمان یک شعار داشته‌ام "مرگ بر تشبیه، صفت، مضاف الیه."

پس از پایان سخنان اسدالله عمادی نویسنده رمان جهان آشوب، حسین اعتمادزاده رمان " دود " از حسین سناپور را برای جلسه بعدی کارگاه معرفی کرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692